Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

سطرهایی از تاریخ که نخوانده بودیم

 گمان می کنم که ما کوتاهی کردیم و بخش های مهمی از تاریخ مان را نخوانده ایم! آنقدر مبهوت دلاوری های قهرمانان تاریخ مان شدیم که نخواندیم چگونه یک یک آنان توسط هم میهنان غیور خودمان شکست خوردند؟ و اکنون تجربه ای تکراری را تکرار می کنیم و سرخوردگی تاریخی را احساس می کنیم 

سالی که رو به پایان است برای شماری از دوستان میهن پرستم با دریغ و افسوس همراه بود. دوستان جوانی که به امید آنکه بر فراز جامعه زنگار گرفته ایران روزن نوری بتابانند و از قیرینگی و سیه روزی بسوی بهروزی راهی بگشایند، یا تنگناهای تحمیلی درون کشور را به جان خریده اند و یا سردی فسرده کننده غربت را پذیرا گشته اند؛ دوستانی که در دل این کارزار پرمخاطره چشمی به بازی های جهانی دارند و نگاهی به ترفندهای حکومت، اما بیش از آنکه از نیرنگ های جهانی به ستوه آیند و از برخوردهای حکومت رنجیده گردند، از مردمانی دلزده شده اند که برای بهروزی شان می کوشیده اند.

دوستان! با خود می اندیشم که کوتاهی از خودمان بود! تقصیر خودمان بود که آنگاه که در دوران کودکی و نوجوانی تاریخ سرزمین مان را می خواندیم، آنقدر از برق شمشیر سرخ جامگان به وجد می آمدیم که فراموش می کردیم این سپاهیان ترک و تازی نبودند که بابک را دستگیر کردند، بلکه هم میهنان غیور خودمان بودند که به این مهم دست یافتند!

آنقدر از خیزش یعقوب لیث هیجان زده می شدیم که نگاه های سرزنشگر مردمانی را که از شوریدن یعقوب بر خلیفه لب به دندان می گزیدند نادیده می انگاشتیم!

تقصیر خودمان بود که آنقدر از فتح بغداد بدست دیلمیان سرمست می شدیم که نمی خواندیم همین دیلمیان ایرانی با آنکه آنچنان خلیفه های سنی مذهب عباسی را دست آموز کرده بودند که آنها را به عزاداری عاشورا وامی داشتند، اما اساس خلافت را بر نمی چیدند! خلیفه ها را کور می کردند و جابجا می کردند، اما حتی با وجود باورمندی به مذهب تشیع همچنان به اصل خلافت خلیفه سنی وفادار بودند!

آنقدر در افسوس قادسیه و نهاوند بودیم که نمی خواندیم این امیران دیلمی بودند که بر ویرانه های تخت جمشید کتیبه تازی نگاشتند و نه خلیفه های اموی و عباسی! تأمل نکردیم که امیران دیلمیِ فاتح بغداد، در حالی که با هیچ اجبار و تحمیلی از سوی تازیان روبرو نبودند چرا بجای بازیابی شکوه ایران، در آروزی دفن شدن در مقابر قریش و نجف زندگی به پایان می بردند و بجای کوشندگی در پاسداری از زند و پازند در اهتمام گردآوری نهج البلاغه بودند و بجای پراکندن سخن پارسی و پهلوی به تازی سخن می گفتند؟

تقصیر ما بود که آنقدر در افسانه های رزم های شاه اسماعیل و شاه عباس سیر می کردیم که توجه نکردیم آنچه که حکومت ایرانی صفوی بر سر زرتشتیان آورد، تازیان مهاجم نیاورده بودند! توجه نکردیم که ایرانیان رسیده به قدرت، برای زدودن هویت و خودآگاهی ایرانیان چنان همیت و فشار و اجباری به خرج داده اند که هیچ ترک و تازی و مغولی چنان نکرده است!

تأمل نکردیم گردشی که شمشیر قزلباش برای ترک زرتشتی گری ایرانیان داشت، نیزه تازیان نداشت!

آنقدر به خاطر مشتریان کالاهای ایرانی در خاور دور ذوق زده می شدیم که فراموش می کردیم این بازرگانان ایرانی بودند که در جایی که هیچ نشانی از جبر و شمشیر تازیان نبود، بجای استوار کردن و گستراندن آزادانه باورهای ایرانی، به پراکندن انگاره های تازیان کوشیدند و تا توانستند بر شمار نفوس امت اسلام افزودند!

تقصیر خودمان بود که آنقدر شیفته فر و شکوه باستانی مان بودیم که تأمل نکردیم آن اندازه که هم میهنان غیورمان در درازنای تاریخ به میراث و نیاکان و هویت مان توهین کرده اند، هیچ بیگانه ای نکرده است!

شوربختانه واقعیت امر آنست که بیش از هزار سال است که ما در کمینگی مطلق هستیم! تقصیر خودمان بود که آنقدر مشتاق شناخت تاریخ و فرهنگ و شکوه ایران باستان بودیم که از شناخت روحیات هم میهنان غیورمان در این هزار ساله اخیر غافل ماندیم، و اکنون از برخوردشان اینچنین غافلگیر شده ایم! 

امروز به این می اندیشم که در درازانای هزار سال گذشته، چه جنبش ها و خیزش هایی که از سوی میهن پرستان صورت گرفته و در حالی که دشمن را هدف قرار داده، به لطف هم میهنان غیور خودمان ناکام مانده است!

به این می اندیشم که در این هزاره گذشته، چه بسیار افرادی که عزم خویش را جزم کرده اند و چشم بر چرب و شیرین روزگار فرو بسته اند اما به ناگاه در میدان کارزار، واقعیت برهنه هم میهنان غیورمان آنها را در چنان بهتی فرو برده که دشنه دشمنان هرگز نمی توانسته است!

 

چه بسیار کسانی که در هزار سال گذشته چون ما دچار چنین سرخوردگی غمباری شده اند! آری، تقصیر خودمان بود که نیک ننگریستیم و "پر خویش" را در همهمعضلات و مسایل هزار ساله اخیرمان ندیدیم!

 

پی نوشت:

امشب که این نوشتار را نوشتم، تصادفاً با یکی از نوشته های زنده یاد داریوش همایون برخوردم که اتفاقاً در همین باره است، هرچند که شاید در برخی جاها نسبت به نوشته من دیگرگون است:
مردم هرچه سزاوارشان

The comments are closed.