حلول سال 97 را به خودم شادباش می گویم. امسال را مشتاقانه به تماشا خواهم نشست و کنجکاوانه پیگیر سرنوشت تباهی های ایران خواهم بود
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
در دوران مدرسه برایم ناملموس و در دوره جوانی برایم غیر قابل باور بود که چطور در توصیفات دینی، جوامعی که در کژی و تباهی گرفتار می آمدند، پس از تلاش ناکام مصلحان، در پی حوادث طبیعی دچار عذاب الهی میشدند و از میان میرفتند! چگونه قومی با صاعقه یا گردباد و توفان نابود میشد و تنها تنی چند از نیکان نجات می یافتند
امروز که به گوشه گوشه محنت سرای ایران نگاه میکنم، به تمامی آنرا درک میکنم! خشکسالی، بی آبی، گرد و غبار، آلودگی هوا، بی بارانی و ... آنهم در جامعه ای که تا حد جنون آمیزی در فساد و تباهی دست و پا میزند
با خود می اندیشم اگر جایی میخواندم که جامعه ای بواسطه فساد به عذاب الهی گرفتار آمد و با هوای غبار آلود و خاکی از میان رفت، هرگز باور نمیکردم! اما این چیزی است که به روشنی پیش رویم هست! و از قضا ناشی از تباهی مردم و حاکمان شان است
امسال مشتاقم ببینم که سرانجام این وضعیت به کجا می انجامد و این بار کج به کدامین ناکجاآباد خواهد کشید؟
مشتاقم ببینم جامعه ای که هر جای آن را کاویدم سرشار از دروغ و دزدی و تباهی بود بالاخره به چه سرنوشتی دچار میشود؟ جامعه ای که آنقدر در فساد همه سویه غرق بود که از همان آغاز جوانی امکان زندگی را در آن نمی دیدم، جامعه ای هنوز در شگفتم چطور در آن تاب آوردم و زنده ماندم تا از آن رهایی یافتم، چه سرانجامی خواهد یافت؟
مشتاقم ببینم توله اصلاحچیانی که زیر عبای شیخ پشمکی ارضا میشدند چطور سال را به پایان می برند؟ کسبه احمقی که پیش از انتخابات از وضع بازار ناراضی بودند و گاه انتخابات با خریت هر چه تمام تر به همان وضعیت رای دادند به چه روزی خواهند افتاد؟
می خواهم ببینم بزغاله هایی که در موعد انتخابات دم در سفارتخانه های رژیم صف می کشیدند، چطور هزینه های تحصیل شان را پرداخت خواهند کرد؟
و از همه مهمتر مادر به مزدان آریایی – اسلامی که ماله کش قاسم سلیمانی هستند به چه روزگاری خواهند افتاد؟ این بزمجه های بزدلی که از لایک زدن اینترنتی احساس حماسی میکنند، در میدان کارزار به چه وضعیت رقت انگیزی خواهند افتاد؟
چه دل نشین است تماشای شان، وقتی به طمع لذتی خیالی، در زیر خر خاتون شهید می شوند
آن توله های شبه اپوزیسیونی که همه این سالها زوزه میکشیدند در صورت بروز جنگ دوشادوش جمهوری اسلامی خواهند بود چه خواهند کرد؟ آیا جز حقارت بزدلانه اینترنتی واکنشی خواهند داشت؟
باید اقرار کنم که وقتی بازنشستگان بی حقوق را می بینم که از زور سفره خالی تجمع میکنند، از لذت سرشار میشوم. اینها همان گوسفندانی هستند که به سالهای جوانی من رحم نکردند و با انقلابی نکبت بار، کودکی مرا با موشکباران و جوانی مرا با ناامیدی کشنده همراه کردند
وقتی ناله های مالباختگان را میشنوم، سرمست میشوم. اینها همانهایی هستند که وقتی با از جان گذشتگی در پیکار و مبارزه برای تغییر وضعیت بودم، بجای کمک و همراهی در صف خرید سکه و ارز جا خوش کرده بودند و آن هنگام که آرزوهای هنری ام بواسطه ممنوع الخروجی غیر قانونی قربانی میشد، از نیم شب با پتو جلوی بانکها بیتوته میکردند
خوشبختانه هر تلاشی که شدنی بوده و هر از خود گذشتگی که میسر بوده برای نجات آن محنت کده به خرج داده ام و امروز با دلی شاد و قلبی مطمئن، بی هیچ عذاب وجدان گردش روزگار را به تماشا نشسته ام
اگر همچنان در آن محنت کده منحط محبوس بودم، در سال پیش رو حتمن از عوامل سیه روزی کنونی ایران، به هر شکلی که از دستم بر می آمد انتقام میگرفتم. اما امروز بهترین انتقامی که میتوانم بگیرم این است که روزگار را به شادی بگذرانم و از کرانه زیبای دانوب و آرامش دلچسب وین و ماهرویان دلفریب لذت ببرم و با جرعه ای می، بر آنچه در ایران میگذرد بخندم
هم میهن الدنگ من! اگر نانی برای خوردن پیدا نشد، اگر زندگی ات چنان گره خورد که از زنده ماندن قطع امید کردی، اگر داشته و نداشته ات به باد رفت، اگر عوضش امنیت نداشتی، اگر خانه و کاشانه ات در حادثه ای نابود شد و بی سرپناه شدی، اگر چند آهنپاره آتشین بر سرت فرود آمد، اگر بچه ات پیش چشمت به خون آغشته شد، از من نرنج و به خوشی من حسادت نکن! من نقشی در تیره روزی تو ندارم؛ تنها با سرخوشی های خودم سرگرم هستم
هم میهن الدنگ من! برادر گرامی ام شاهزاده رضا پهلوی سال 90 گفت بزرگترین دشمن ملت ایران بی تفاوتی است؛ گفت این تیر آخر هست و باید به هدف بخورد، اما بدون کمک مردم ممکن نیست. گفت بی تفاوتی نقطه پایان یک تمدن است. همانگونه که پدرش، شاهنشاه آریامهر هم تو را بین انتخابات تمدن بزرگ و وحشت بزرگ مخیر گذاشته بود. از انتخابی که با بی تفاوتی ات رقم زدی لذت ببر. من هم لذت میبرم
هر روز گوشه ای از دنیا از فقر و جنگ و نابسامانی انسانهایی از میان میروند، خون تو از آنان رنگین تر نیست؛ اما دست تو به خون مردم سوریه آغشته است. تاوان آنرا به تمامی خواهی پرداخت
نخستین سرزمین و کشور نیکی که من، اهوره مزدا، آفریدم ایرانویج بود بر کرانه دایتیای نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، اژدها را در رود دایتیا بیافرید و زمستان دیو آفریده را بر جهان هستی چیرگی بخشید
اوستا / وندیداد / فرگرد یکم
پی نوشت
یک) این متن را میخواستم در آغاز سال جدید ایرانی بنویسم که خوشی هایم در وین مجال نوشتن نمی گذاشت
دو) از اواخر تابستان 96 گمانه زنی ام را درباره سال 97 برای خانواده ام در تهران توضیح داده بودم و پیشنهاداتی هم داشتم و با تاکید اعلام کردم که در صورت بی توجهی خوش خیالانه نسبت به توصیه هایم، هر آنچه سال 97 روی دهد مایه اندوه و تأسف من نخواهد بود