Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

خط قرمز مدرنیسم غربی

با توجه به عملیات فلسطینیان در نبرد با اسراییل با نام طوفان الأقصی، بر آن شدم تا یکی از مطالبی که بیش از سه سال پیش برای یکی از درسهای دانشگاهی ام فراهم کرده بودم را در وبلاگم منتشر کنم. این یادداشت در نقد و بررسی یک کار اجرایی با نام «خط سبز» از یک هنرمند بلژیکی به نام فرانسیس آلیس است که درباره مسأله فلسطین در بیت المقدس انجام شده است

 

 

 

 

توضیح: در این یادداشت به تئوری یک نظریه پردازان به نام والتر مینیولو اشاره کردم. از آنجا که متون مربوطه را به زبان انگلیسی خوانده ام، نمی دانم که برخی از اصطلاحات آن  در فارسی چه معادلی دارند و از سویی آوردن اصطلاحات مربوطه بصورت انگلیسی، متن را در قالب وبلاگ بهم می ریزد. از اینرو معادلی که به فارسی در این یادداشت در نظر گرفته ام را اینجا در آغاز می آورم

Border Thinking تفکر مرزی

Critical Border Thinking تفکر مرزی انتقادی

 

خط سبز


خط سبز اثر فرانسیس آلیس

 

این توضیحاتی است ای که خود هنرمند روی سایت شخصی اش در ذیل این اثر آورده است: گاهی انجام یک کار شاعرانه می تواند سیاسی شود و گاهی انجام یک کار سیاسی می تواند شاعرانه گردد. من در سال 1995 در شهر سائوپائولو با یک قوطی رنگ آبی که چکه می کرد یک پیاده روی را اجرا کردم. این پیاده روی نوعی ژست شاعرانه تلقی شد. در سال 2004 دوباره این پیاده روی را با یک قوطی رنگ سبز که چکه می کرد تکرار کردم و اینبار بخشی از «خط سبز» را که از شهر بیت المقدس می گذشت ردگیری کردم. پنجاه و هشت لیتر رنگ استفاده شد تا خطی به درازای بیست و چهار کیلومتر ردگیری شود. پس از زمان کوتاهی مستند فیلمبرداری شده ای از این پیاده روی را برای افرادی نمایش دادم و از آنان خواستم تا بطور خودبخود نسبت به این عمل و شرایطی که در آن اجرا شده بود واکنش نشان دهند / صدای این افراد بر روی فیلم آورده شده است

 

توضیح: «خط سبز» مورد اشاره خطی است که در پایان جنگ اردن و اسراییل در سال 1948 از سوی موشه دایان در توافق با ژنرال اردنی به نام عبدالله التل به عنوان مرز اسراییل روی نقشه کشیده شد. در سال 1967 اسراییل پس از شکست اعراب در جنگ شش روزه، سرزمین هایی فراتر از خط سبز را تصاحب کرد و خط سبز دیگر به عنوان مرز لحاظ نشد

 

خط قرمز مدرنیته غربی

 

یک هنرمند اروپای غربی با یک قوطی رنگ سبز به بیت المقدس سفر می کند تا مرزی را پررنگ کند که در پایان یک جنگ بر روی نقشه کشیده شده بود و با جنگ دیگری از میان رفت. درست به مانند همه مرزهای دیگر در همه تاریخ که با جنگ ایجاد می شوند، جابجا می شوند و گاه از میان می روند. فرانسیس آلیس با استفاده از رنگ سبز در امتداد مرز نظامی به نام «خط سبز» راه می رود. خطی که در پایان جنگ اردن و اسراییل در سال 1948 توسط موشه دایان کشیده شده بود. این خط تا سال 1967 خط مرزی بود تا اینکه با شکست اعراب از اسراییل در جنگ شش روزه، اسراییل سرزمین های فلسطینی نشین غرب این مرز را هم اشغال کرد

 

این پیاده روی نوعی اجرای هنری اعتراضی نسبت به توسعه طلبی اسراییل پس از سال 1948 به نظر می آید و گویا هنرمند بر حق فلسطینیان برای داشتن کشور مستقل اشان به پایتختی بیت المقدس شرقی تأکید می کند. اما این اثر برای من این پرسش را پیش می آورد که چرا این هنرمند مرز سال 1948 را تأیید می کند؟ مشروعیت مرز سال 1948 برای او از کجا ناشی می شود؟ آن مرز هم در پی یک جنگ ایجاد شده بود؛ درست به مانند مرزی که سال 1967 پدید آمد

 

در اینجا مایل هستم که به تئوری والتر مینیولو با نام تفکر مرزی اشاره کنم. همانگونه که او می گوید، این تئوری از خشونت (مرز) مرتبط با معرف شناسی امپریالیستی / منطقه ای و به عنوان پاسخی به آن پدید آمده است. همچنین خشونت (مرز) ناشی از  الفاظ مربوط به مدرنیته (و جهانی سازی) برای رستگاری که همچنان با فرض فروتر بودن و مطامع شیطانی غیر خودی ها اجرایی می شود و از اینرو همچنان سلطه گری و بهره جویی و نیز برچیدن تفاوتها را توجیه می کند

 

اگر می بایست مرزهای معرف شناسی، تفاوت مستعمرات و استعمارگران، ایده رونسانسی انسان با تعریفی بر پایه مسیحیت غربی، اروپا و ذهنیت مردانه، نفی گردد؛ اگر می بایست دسته بندی نژادی جمعیت زمین، که در آن همانهایی که این دسته بندی را ایجاد کرده اند خودشان را در صدر انسانیت قرار داده اند، نفی گردد؛ و اگر می بایست در کل هر گونه چرخشی به سوی استعمارزدایی معرفت شناسانه صورت بگیرد، هیچ راهی مگر به پرسش گرفتن اساس تشکیل کشور اسراییل وجود ندارد. چرا که تشکیل اسراییل مهمترین جنبه و نیز نتیجه نهایی توسعه سلطه جویی غرب طی پنج سده اخیر می باشد

 

از اینرو گمان می کنم که این اثر از فرانسیس آلیس بجای آنکه توسعه اسراییل را زیر سؤال ببرد، درست بر تفاوتهای استعمارگران و مستعمرات تأکید کرده و آن را تأیید می کند. آنچه که او انجام می دهد دقیقاً پررنگ کردن مرزهای توسعه و نفوذ غرب می باشد. او هیچ پاسخ روشنی برای این پرسش ندارد که چطور می بایست در برابر توسعه طلبی غرب روبرو شد؟ تأیید مرزهای 1948 بجای مرزهای 1967 هیچ منطق قابل قبولی ندارد. اینکه چنین مرزی تنها پیشتر از مرز سال 1967 کشیده شده است هیچ مشروعیتی برای آن ایجاد نمی کند. توسعه طلبی غرب می بایست یا بطور کلی نفی شود و یا پذیرفته گردد و در هر دو صورت اجرای فرانسیس آلیس هرگز نمی تواند قابل توجه باشد، چرا که اصل توسعه طلبی غرب را می پذیرد و تنها جزیی از آن را نفی می کند و چنین اجرایی نمی تواند موضوع هیچ بحث جدی واقع گردد. آنچه که او انجام داده است از دید من توجیه توسعه طلبی غرب می باشد، به این صورت که تا این خط سبز قابل قبول است اما لطفاً جلوتر نه

 

لازم است توضیح دهم که من نه این اثر را نقد می کنم و نه تشکیل اسراییل را زیر سؤال می برم. من بنیان منطقی هنرمند را به پرسش می گیرم. در واقع من هیچ پس زمینه منطقی برای این اثر نمی بینم

 

والتر مینیولو چهار گونه رابطه وابستگی در ساختار طبقاتی جهان مدرن / استعماری تعریف می کند: یک) گرایش به تقابل به صورت نفی کلی معرفت شناسی و ذهنیت غربی مبتنی بر دفاع بنیادگرایانه از زبان، مذهب، معلومات و مانند آن. دو) گرایش به ادغام و آسیمیله شدن بصورت تمایل به تبدیل شدن به طبقه برتر غیرخودی و از اینرو تسلیم شدن در برابر زبان، معلومات و ذهنیت استعماری به بهای گزاف متحد ساختن خود با استعمار غیرخودی. سه) رقابت در چارچوب قواعد بازی درنظام سرمایه داری و یا تطبیق بدون ادغام و آسیمیله شدن. چهار) تفکر مرزی و تفکر مرزی انتقادی بصورت الحاق مشارکت غرب در زمینه های مختلف زندگی و معلومات، در یک پروژه معرفت شناسی و سیاسی که تفاوت استعماری و یا مستعمراتی را تأیید می کند. تفاوتی که بیشتر جمعیت جهان طی پنج سده توسعه طلبی استعماری اقتصادی، مذهبی، معرفت شناسی و پیامدهای آن در پیدایش شکافهای ذهنی تحت آن بوده اند

 

من به عنوان یک وبلاگنویس ایرانی شخصاً در فعالیتهایم همواره مایل به رقابت در چارچوب قواعد بازی نظام سرمایه داری بودم و از اینرو نه پیدایش اسراییل و نه توسعه طلبی آن، هیچ کدام محل بحث من نبوده است. من حتی بیش از آنکه مخالف شهرک سازی های اسراییل باشم، همواره مخالف سیاست خارجی ضد اسراییلی ایران بوده ام. اما اگر بنا باشد که این موضوع از منظر تفکر مرزی انتقادی بحث شود، اساس تشکیل اسراییل زیر سؤال خواهد بود و نه توسعه طلبی آن

dr.jpg

دکتر احمدی نژاد در بنت جبیل، مرز اسراییل در جنوب لبنان

 

تشکیل کشور اسراییل مبتنی بر هولوکاست و قتل عام یهودیان اروپا در جریان جنگ جهانی دوم بوده است. با توجه به این موضوع، من موضع دکتر احمدی نژاد، رییس جمهور پیشین ایران را حقیقتاً مطابق با تفکر مرزی انتقادی می یابم. او این پرسش را مطرح می کند که قتل عام یهودیان در کجا روی داده است؟ در خاورمیانه و یا در اروپا؟ یهودیان می توانند در همانجا که این اتفاق رخ داده است کشور خودشان را ایجاد کنند


گزارش الجزیره از سخنرانی دکتر احمدی نژاد در مرز اسراییل

 

با توجه به این توضیحات من اجرای فرانسیس آلیس را کاملاً در تضاد با تفکر مرزی و در تأیید توسعه طلبی غرب و استعمار می دانم؛ چرا که اساساً وجود کشور اسراییل خط قرمز پررنگ مدرنیسم غربی است

 

پی نوشت یک

این یادداشت را بخاطر دغدغه ام نسبت به فلسطین و یا مخالفتم با اسراییل ننوشته بودم. گزینه های دیگر و نیز آثار هنری دیگری از هنرمندان دیگری نیز در کلاس ارایه شده بود که می توانستیم آنها را بررسی کنیم. موضوع این بود که این اثر از سوی استادان به عنوان یک اثر شاخص، به ویژه از حیث تقابل با توسعه طلبی غرب، ارزیابی می شد. به ویژه که هنرمند مربوطه کار را در فضای پادگانی اسراییل اجرا کرده است و می دانیم که اسراییل همین حد از انتقاد را بر نمی تابد. اما علیرغم همه اینها از دید من این اثر بنیان قابل اعتنایی ندارد و استادان بی جهت آن را به عنوان اثر شاخصی در نقد توسعه طلبی غرب معرفی می کنند

 

پی نوشت دو

یادم می آید که تلویزیون ایران هم این ویدئو را پخش کرده بود. دستکم یکی دو باری خودم در تلویزیون دیده بودم. اما چندان با دقت تماشا نکرده بودم و رویهم رفته به مسأله فلسطین توجه جدی نداشتم

 

پی نوشت سه

من در نقد این اثر و به عنوان پاسخ و یا واکنشی هنری نسبت به آن ایده ای در سر داشتم که در صدد اجرای آن در زمان مقتضی بودم. عجالتاً با توجه به آنچه که در منطقه می گذرد گویا ایده و اجرا هر دو منتفی می باشند

 

پی نوشت چهار

این یادداشت را به این دلیل در پی عملیات طوفان الأقصی از سوی فلسطینیان منتشر می کنم تا مشخص باشد که از پیش از این قضایا هم نسبت به این مسأله موضع شخصی داشته ام و هم در فضای اجتماعی و نیز دانشگاهی غرب از جسارت لازم برای بیان آن برخوردار بوده ام

 

پی نوشت پنج

همانگونه که در این یادداشت آورده بودم و در فعالیتها و اظهار نظرهای اینترنتی ام هم قرائنی از آن در دسترس می باشد، من همیشه مخالف سیاست خارجی ضد اسراییلی جمهوری اسلامی بوده ام. اما در پی وقایع اخیر گمان می کنم که اشتباه می کردم! توییت های زیر را پس از عملیات فلسطینیان و پیش از شروع حملات اسراییل به غزه منتشر کرده بودم. زمانی که دیدم بخاطر عملیات طوفان الأقصی ناگهان همدلی سیاسی گسترده ای در حمایت از اسراییل پدید آمد که همواره نسبت به آنچه که تا پیش از آن از جابب اسراییل بر سر فلسطینینان می آمد بی اعتنا بود. هنوز جنایتهای حیرت آور اسراییل در غزه و حمایت شرم آور کشورهای غربی روی نداده بود

 plstn 1010.JPG

توییت من سه روز پس از عملیات فلسطینیان و پیش از حمله اسراییل به غزه / لینک

 

پی نوشت شش

این یادداشت را می خواستم در همان روزهای آغازین پس از عملیات طوفان الأقصی در وبلاگم منتشر کنم که بخاطر مشغله های متعدد، از جمله فعالیتهای هنری ام، مجال آن را نیافتم

The comments are closed.