Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

بایگانی نژادگان

با توجه به اینکه بخشی از نوشته هایم در پی بازداشت در عاشورای 88 به دلیل ملاحظات امنیتی توسط دوستانم از روی این وبلاگ حذف شد و اکنون تنها در بایگانی اینترنت در دسترس می باشد، ترجیح می دهم که تصاویر آن مطالب را در این پست درج کنم. همچنین درباره برخی از جوانب مطالب آن برهه توضیحاتی می آورم

 

 

 

 

اگرچه سال 83 این وبلاگ را برای یک مقطع موقتی و کوتاه مدت به راه انداختم، اما عواملی باعث شد که تا به امروز به وبلاگنویسی ادامه دهم. از یکسو در همان برهه آغازین، این وبلاگ بیش از حد انتظارم جدی گرفته شد؛ از سوی دیگر به واسطه تماسهای مرتبطان با جرثومه پان ایرانیست و تله امنیتی که متعاقباً گرفتارش شدم، یادداشتهایم جنبه حیثیتی یافت و بدین سبب ضروری می دانم که حساسیت لازم را لحاظ کنم. به همین منظور و با توجه به آنکه یادداشتهای مربوط به پیش از بازداشتم در عاشورای 88 به دلایل امنیتی از وبلاگ حذف شدند و تنها در بایگانی اینترنت در دسترس می باشند، این پست را ایجاد می کنم تا سر فرصت تصاویر آرشیوی از آنها را در اینجا بارگذاری کنم تا از معدوم شدن احتمالی اشان جلوگیری کنم. همچنین ترجیح می دهم که به برخی از جنبه های حساسیت برانگیز این وبلاگ اشاره ای کنم

 

نام وبلاگ

 

نخست باید اشاره کنم که پیش از این وبلاگ، دو وبلاگ دیگر هم راه اندازی کرده بودم که از کار با محیط میزبانی آنها راضی نبودم و به همین خاطر آنها را حذف کردم. ابتدا وبلاگی با نام «ترکمانچای» در پرشین بلاگ ایجاد کردم که بروزرسانی آن به شدت مشقت بار بود و یک پست را بارها ارسال می کردم تا سرانجام فرستاده شود و بعد یکهو همه دفعات با هم در وبلاگ پست می شد. سپس در بلاگر وبلاگی با نام «ایرانویج» دایر کردم که بروزرسانی اش بخاطر مسأله فیلترینگ به مشکل خورد. پس از آن بود که به صرافت محیط میزبانی دیگری افتادم که به برپایی این وبلاگ انجامید

 

بر این پایه، اگر مشکلات میزبانی وبلاگ وجود نداشت، نام وبلاگ من تا به امروز ترکمانچای بود و از همین نام، انگیزه های من برای وبلاگنویسی و دغدغه ها و روحیاتم قابل حدس می باشد. اما درباره نام نژادگان، مسلم است که این نام به هر روی بر جنبه های نژادی و نسبتهای خونی دلالت دارد و قاعدتاً بیخود و بی جهت به ذهن من خطور نکرده است. اما برخلاف تصور، انگیزه های ناشی از خودبرتربینی در انتخاب این نام دخیل نبوده است، بلکه ناظر بر واکنش من نسبت به سرخوردگی ها و نارضایتی هایم از اوضاع تاریخی و اجتماعی ایران است

 

راه اندازی این وبلاگ در سال 83 متعاقب نامه انتقادآمیزی است که سال 82 خطاب به الهه کولایی نایب رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس ششم نگاشته بودم و در آن به مواردی از جمله اهمال در احقاق حق پنجاه درصدی در دریای مازندران و نیز مرعوب شدن در برابر هشدارهای آمریکا نسبت به فعالیتهای هسته ای اشاره کرده بودم و همانگونه که بارها یادآور شده ام، اساساً اصلی ترین انگیزه من برای وبلاگنویسی ابراز تمایزم با فضای 2 خردادی آن سالها بود که سردمدارش «سید عباشکلاتی» نامیده می شد. با این توضیحات انتخاب نام «نژادگان» از یکسو حاکی از شوریدن من بر محبوبیت خاتمی بود که عمدتاً از احترام بالای سادات در جامعه آن روز ایران نشأت می گرفت و از دیگرسو واکنشی بود بر تحقیر ملی که در مواردی چون رژیم حقوقی دریای مازندران و یا مرعوب شدن بخاطر سروصدای غرب بر سر فعالیتهای هسته ای احساس می کردم. در واقع «نژادگان» برای من معادل همان «ترکمانچای» بود که برای نخستین وبلاگم برگزیده بودم. با این تفاوت که خاص تر بود و کمتر به کار رفته بود

 

گرایشهای مشهود نژادی

 

علیرغم توضیحاتی که درباره دلایل انتخاب «نژادگان» به عنوان نام این وبلاگ آوردم، مشخصاً مواردی از تمایلات روشن نژادپرستانه آنهم چه بسا به ناپسندترین حالت در یادداشتهای اولیه ام دیده می شود که با توضیحات بالا قابل توجیه نیست. از جمله عرب ستیزی آشکار و یا حساسیت نژادی نسبت به جمعیتهای وابسته به اقوام ترکی مغولی و همچنین نشانه هایی از تعلق خاطر به تاریخ آلمان نازی

 

درباره ضدیت با اعراب که از قضا در همان آغاز وبلاگنویسی ام بروز کرد باید بگویم که ناشی از مسایلی بود که در آن برهه بهار سال 84 بصورت شورشهای مشخصاً عربی در خوزستان روی می داد. اگرنه چنین گرایشهایی هرگز انگیزه من برای وبلاگنویسی نبودند و با توجه به دغدغه هایی که درباره رژیم حقوقی دریای مازندران و یا مسأله هسته ای داشتم، یادداشت نویسی در ضدیت با اعراب به واسطه یکسری توهمات نژادپرستانه باطل و بی پایه هرگز برای من موضوعیت نداشت. شورشهای قومیتی عربی سال 84 آنهم در خوزستان، برای من که در زمان جنگ چشم به جهان گشوده بودم و کودکی ام را زیر موشکباران سپری کرده بودم به شدت مایه تأثر بود. به ویژه که در دوران ننگین دولت اصلاحات روی می داد که به بی تدبیری اش واقف بودم. اینگونه بود که همه دریافتهای احساسی ام از جنگ در دوران خردسالی و نیز همه نارضایتی هایم از دولت ننگین اصلاحات با بقض نسبت به عرب زبانان خوزستان ابراز شد

 

مسأله دیگری هم که من را برای چنان یادداشتهای بقض آلودی مصمم می کرد این بود که اساساً در آن مقطع، با توجه به تجربه هشت ساله دوران اصلاحات و نیز آشنایی با تمایلات بخشی از جامعه، تصور آنکه ظرف چند ماه دولتی با رویکردی کاملاً دیگرگون بر سر کار بیاید برایم مفروض نبود و گمان داشتم که ساختار سیاسی حاکم در ایران بر همین پاشنه اصلاحچیان خواهد چرخید. از اینرو چاره جویی برای مسائل و معضلات برایم موضوعیت نداشت و رویه ام در وبلاگنویسی معطوف به ابراز نارضایتی و مخالفت به شدیدترین حالت ممکن بود. چرا که چاره اندیشی را در حکومت اصلاحچیان عبث می دانستم. به همین خاطر است که با روی کار آمدن دولت دکتر احمدی نژاد، محورهای دیگری در یادداشتهایم پررنگ می شوند و نوشته هایم تنها حالت انتقادی ندارند، بلکه تحلیلی و نیز چاره جویانه می یابند  

 

نسبت به جمعیتهای وابسته به اقوام ترکی مغولی هم نشانه های ناپسند اینچنینی در یادداشتهای اولیه ام دیده می شود که می بایست توضیح دهم. به هر روی در تعاریف سیاسی جهان امروز، مواردی چون هویت ملی و حقوق شهروندی بگونه ای قرارداد می شوند که لزوماً با تعابیر تاریخی درباره ایران و ایرانی سازگاری ندارند. موضوعاتی از این دست مباحث مهمی هستند که صرف اشاره همزمان به «یموت و بختیاری» در چند نماهنگ بی سر و ته تلویزیونی نمی تواند ذهنیت افراد یک جامعه آماده سازد. اینکه چگونه می بایست در مدرسه حمله مغولان به ایران را آموخت اما این سوگ تاریخی را در مفهوم امروزین هم میهن دخیل ندانست، یا اینکه چگونه می بایست تعابیری چون «ترکتازی» را از ادبیات فارسی آموخت و طبیعتاً در مکالمات روزمره به کار بست اما آن را خطاب به قومیتهای کنونی تلقی نکرد، موضوعاتی است که چه بسا تا به امروز بطور اساسی تبیین نشده باشد. گوشه ای از این پیچیدگی ها هم گهگاه در یادداشتهای من در سن بیست و چند سالگی بطور ناپسندی بروز کرده است که پذیرفتنی نیست

 

در ضمن لازم به یادآوری دیگرباره است که من یک وبلاگنویس ناشناس بودم که برای مدت کوتاهی قصد وبلاگنویسی داشتم و بدین جهت گمان نمی کردم که اگر یادداشت پرت و پلایی هم بنویسم، ضرورتاً می بایست درباره اش پاسخگو باشم. درست به مانند یک اکانت ناشناس توییتر که ممکن است امروز جمله ای را پست کند و اگر هم خطا بود فردا حذفش کند و یا پس از مدت کوتاهی اکانت را به کلی غیرفعال سازد

 

به هر روی امروز من به آن یادداشتها دسترسی ندارم و ویرایش و اصلاح و یا حذف آنها مقدور نیست، اما ناپسند بودن آنها را می پذیرم. با این حال چنین نگرشی هرگز در فعالیتها و یا موضعگیری های سیاسی من دخیل نبوده است. از جمله برای نمونه من در پیشنهادی که در سال 91 برای کنفرانس اروپایی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) فرستادم، خواستار تعامل نیروها و گروههای مترقی و آزادیخواه در ایران، ترکیه و مصر شدم تا نسبت به همه تنشهای قومی و مذهبی در سراسر منطقه ایفای مسئولیت کنند. از اینرو گرایشهای منحط نژادی در نگرشهای من عمقی نداشت، بلکه صرفاً یک واکنش دفعتی بود که بیشتر جنبه احساسی داشت و به چند جمله غضب آلود و البته به شدت ناپسند محدود می شد

 

ملی گرایی

 

اساساً در شکلگیری شکلگیری و پرورش شخصیت من، ملی گرایی و تعصاب میهنی هرگز جایی نداشته است و من هرگز تحت تأثیر تبلیغات اینچنینی و یا محیط هایی با این ذهنیتها نبوده ام. همانگونه که تعصبات دینی هم در پرورش من نقشی نداشته است. از اینرو از خردسالی، توجه به تعلقات سرزمینی و یا رعایت حرمتهای مذهبی را در حد متعارف جامعه و به عنوان آداب اجتماعی آموخته بودم و بیش از آن برایم معنایی نداشت. همانگونه که آموخته بودم که به عنوان فردی مسلمان و در جامعه ای اسلامی می بایست شعائر این دین را گرامی بدارم و در عین حال دین مردمان دیگر هم به همان اندازه محترم بدانم، ایرانی بودن را هم به عنوان یک تعلق اجتماعی و جغرافیایی آموخته بودم که در حد تعلق دیگر مردمان به دیگر جوامع و سرزمین ها دارای اهمیت می باشد و نه بیشتر

booali-sina.jpg

 right.jpg

شیفتگی من نسبت به دانشمندان وابسته به ملیت و یا تاریخ خاصی نبود

 

از آنجایی که از کودکی به شدت علاقمند به سرگذشت دانشمندان بودم و زندگینامه آنان را با اشتیاق می خواندم، خودبخود موضوع ملیت در ذهنم چیزی جز دلالت به محدوده های جغرافیایی مربوطه نبود. چرا که دانش آن افراد و نیز مشقتی که در راه کسب دانش به کار بسته بودند مورد توجه ام قرار می گرفت. برای من بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی با مادام کوری و برادران رایت تفاوت خاصی نداشتند و همگی اشان را الگوی مناسبی برای خویش در نظر می گرفتم. از همین رو وقتی بعدها متوجه شدم که رسالات بوعلی سینا به عربی نوشته شده است، حساسیت خاصی نسبت به این موضوع نداشتم

 team melli.jpg

قهرمانی ایران در بازیهای آسیایی 90 از اولین تجربه های خوش ایرانی بودن

 

حتی با آنکه جنگ با عراق در جریان بود، اما این جنگ هم بصورت مسأله ای ملی مطرح نبود و بیشتر حاکی از تعرض فرد بدخواهی به نام صدام بود که جوانان ایرانی به واسطه اعتقادات مذهبی اشان در برابرش ایستادگی می کنند. جدای از آن، ملیت برایم در حد رقابتهای فوتبالی مورد توجه بود که برد و باخت در آن هم جز احساسات مقطعی تأثیر خاصی در زندگی نداشت

 straw_rouhani_khatami_tehra.jpg

با وادادگی دولت ننگین اصلاحات در برابر غرب نسبت به ملیت حساس شدم

 

اما حساسیت نسبت به ملیت عملاً در مواجهه با غرب برایم موضوعیت یافت. وقتی که در عنفوان جوانی چالشهای سیاسی تعامل با غرب را می دیدم و این درست همزمان بود با تنش زدایی دولت عباشکلاتی که درست آنچه را که در تاریخ قاجار درباره وادادگی در برابر دولتهای غربی خوانده بودیم تداعی می کرد. بدین ترتیب ملی گرایی برای من به عنوان دستاویزی برای ایستادگی در برابر غرب معنا یافت. در ادامه چنین رویکردی بود که به واسطه نارسایی در تعریف ملیت یا هویت ایرانی، به ویژه در تناظر با ملی گرایی سده بیستمی اروپایی، جنبه های ناقص و معوج و سخیفی هم بصورت تنازعات قومیتی در نوشته هایم بروز یافت

38493749.jpg

 پیمان هسته ای تهران در سال 89 در توافق با ترکیه و برزیل

 

رویهم رفته از نگاه من مسائل انسانی، مسائلی جهان شمولی است که محدود به زمان یا جغرافیای خاصی نمی تواند باشد و از اینرو در یک محدوده زمانی یا جغرافیایی هم قابل حل و فصل نیست. از آن گذشته مسئولیت اجتماعی انسان هم محدود به مرزهای سیاسی توافق شده که هر زمان ممکن است تغییر یابد نمی باشد. از اینرو ملی گرایی برای من، نوعی از عدالت اجتماعی و ایفای مسئولیت در مناسبات جهانی به شمار می آمد. مثال مناسبی برای این تعبیر از ملی گرایی، اقدام دکتر احمدی نژاد در مدیریت پرونده هسته ای ایران است که در عین حال که حقوق هسته ای ایران را محقق ساخت، اما جنبه های نگران کننده احتمالی در زمینه کاربردهای نظامی را در توافقی شفاف با برزیل و ترکیه مرتفع کرد 

 

هواداری از شاهزاده رضا پهلوی

 

یکی از جنبه های ویژه وبلاگ من، هواداری ام از شاهزاده رضا پهلوی بود. این مسأله از این حیث درخور توجه است که در آن برهه زمانی چنین اظهار نظر صریحی در حمایت از ایشان بیرون از تصور بود و این موضوع تنها ناشی از احتمال برخورد قهرآمیز حکومت نبود، بلکه اساساً در آن روزها خاتمی از چنان محبوبیت فراگیری برخوردار بود که هیچ شخصیت سیاسی دیگری همپایه او نمی توانست باشد. از همین رو اشاره های من در این راستا در لابلای یادداشتهایم توجه برانگیز بود

 

اما هواداری من از شاهزاده ناشی از جو سنگین 2 خردادی حاکم در آن روزها بود که اگر کسی ارادتی به خاتمی نداشت و یا کوچترین نقدی وارد می کرد، بیدرنگ به عنوان گروه فشار و حزب اللهی و بسیجی در نظر گرفته می شد و هواداری از خاتمی مترداف شجاعت در رویارویی با خامنه ای تبلیغ می شد. در چنین فضایی تنها اهرم سیاسی موجود برای مرزبندی با جریان اصلاحات، بی آنکه به عنوان همدستی با حکومت تعبیر شود و تنها ظرفیت موجود برای آنکه شجاعت در بیان انتقاد منحصر به اصلاحچیان نباشد، به ویژه برای یک جوان بیست و چند ساله، هواداری از شاهزاده بود تا آن غرق و جو سنگین یک سویه شکسته شود

 

از همین روست که هواداری من از شاهزاده هرگز جنبه گذشته گرایانه نداشت و ناشی از تعلق خاطر به حکومتی که دیگر نیست نبود. از همین روست که اگر اشاره ای هم به نسبت شاهزاده با شاه و رضاشاه می کردم، هدفم وزین کردن مواضع سیاسی شاهزاده بود، نه آنکه به خیال بازگشت گذشته ای که دیگر نیست شاهزاده را در امتداد شاه و رضاشاه تعریف کنم؛ و از همین رو بود که هواداری از شاهزاده برای من تنها در صورت رویارویی سیاسی با اصلاحچیان موضوعیت می یافت و هر گاه که اهرم مناسب تر و مؤثرتری می یافتم، هواداری از شاهزاده هم بلاموضوع می شد. به همین جهت اگرچه در مرحله اول انتخابات سال 84 تحریمی بودم، اما در مرحله دوم به دکتر احمدی نژاد رأی دادم و در همه سالهای پس از آن از ایشان حمایت می کردم

 

سال 88 هم همچنان چشم براه بودم تا مطابق انتظار دکتر احمدی نژاد طومار اصلاحچیان را در هم بپیچد. اما وقتی کار به اعتراضات پس از انتخابات کشید و احتمال کامیابی ارتجاع سبز موجبات نگرانی ام شد، دوباره هواداری از شاهزاده به عنوان یک اهرم سیاسی و نه به عنوان ولیعهد یک پادشاهی ساقط شده موضوعیت یافت

 

سلطنت طلبی و تمایل به پادشاهی

 

با توجه به اینکه گهگاه لابلای نوشته هایم تمایلاتی به پادشاهی در ایران دیده می شود، توضیحاتی هم در این باره می آورم. مشخصاً دلیل این تمایلات و نیز شدت و حدت آن ناشی از حضور جریان اصلاحات در قدرت و نیز میزان نارضایتی و گاه نگرانی من از این بابت بود. اساساً با توجه به فضایی که پس از 2 خرداد حاکم شده بود، برای من تصور جمهوری اسلامی بدون روی کار بودن اصلاحچیان محال ممکن بود. با توجه به آن محبوبیت فراگیری که خاتمی از آن برخوردار بود، قابل تصور نبود که جریان دیگری بتواند در چارچوب ساختار سیاسی حاکم در رقابتهای سیاسی پیروز شود و بر این پایه گمان می رفت که تا این ساختار برقرار است، این جریان هم بر سر کار خواهد بود. اینجا بود که بطور کلی رد این ساختار سیاسی موضوعیت می یافت. رد ساختاری که در آن همیشه جریانی در قدرت است که من با آن مخالفم، اما اگر مخالفت کنم همدست حکومت تلقی می شوم

 

اما معضل دیگر آن بود که خروج از ساختار سیاسی حاکم هم به نام همین اصلاحچیان سند خورده بود. به این معنی که اساساً حرکت خود را در راستای تغییر ساختار سیاسی تبلیغ می کردند و با همین دستاویز در بازی های انتخاباتی رأی جمع می کردند. بدین ترتیب شرایط به گونه ای بود که یا در ساختار سیاسی حاکم اصلاحچیان بر سر کار بودند و یا آنکه اصلاحچیان ساختار سیاسی حاکم را به سود کلی تغییر می دادند

 

اینگونه بود که ابراز تمایل به پادشاهی تنها راهکار میسری بود که به وسیله آن هم می توانستم مخالفتم را با حضور اصلاحچیان در نظم سیاسی حاکم اعلام کنم و هم با شعارهایی که برای تغییر ساختار سیاسی تبلیغ می کردند مخالفت کنم

 

تا اینکه با انتخابات سال 84 حالت ایده آلی پیش آمد که هرگز در تصورم نمی گنجید. اینکه در همین ساختار سیاسی موجود و با همین بازی های انتخاباتی و علیرغم محبوبیت بی حد خاتمی، کسی به مانند دکتر احمدی نژاد به ریاست جمهوری برسد و بدین ترتیب با حفظ ساختار سیاسی موجود، اصلاحچیان از قدرت حذف شوند. به همین دلیل است که در پست وبلاگم مربوط به مرحله اول انتخابات 84 به تحصن شاهزاده در تحریم انتخابات اشاره کرده ام، اما وقتی کار به مرحله دوم کشید، صریحاً از دکتر احمدی نژاد حمایت کردم و جدا از شرکت در انتخابات و رأی به ایشان، در تبلیغات خیابانی حضور فعالی داشتم. پس از روی کار آمدن ایشان هم تمایل به پادشاهی در نوشته هایم محو می شود و حمایت از ایشان در برابر تخطئه های اصلاحچیان جدیت دارد. بعد هم که در اسفند سال 86 همزمان با پایان دوران سربازی به وبلاگنویسی پایان دادم و پیگیر زندگی شخصی ام شدم و دیگر نه اصلاحات برایم موضوعیت داشتند و نه پادشاهی

 

همانگونه که اشاره شد، این توضیحات معطوف به یادداشتهای سالهای اول وبلاگنویسی ام می باشد که در پی بازداشتم در عاشورای 88 بخاطر خطرات احتمالی حذف شد و تنها در بایگانی اینترنت در دسترس می باشد. از اینرو به مطالبم پس از شروع دوباره وبلاگنویسی از مهر ماه سال 89 نمی پردازم. اما تنها اشاره می کنم که تمایلاتم به پادشاهی پس از فتنه ارتجاع سبز نیز ناشی از خطری بود که از جانب اصلاحچیان برای تغییر ساختار سیاسی به سود خویش احساس می کردم

 

در دنباله، تصاویر یادداشتهای گذشته ام را در زمان مقتضی از بایگانی اینترنت بازیابی کرده و عیناً درج می کنم

The comments are closed.