Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

حکایت ممنوع الخروجی / پرده پنجم

پس از آنکه بامداد 16 آبان ماه گذشته با وجود آنکه در گذرنامه ام مهر خروج زده شد اما نهاد ریاست جمهوری مستقر در فرودگاه بدون هیچ توضیحی گذرنامه ام را گرفت و از سفر هنری ام به اتریش جلوگیری کرد، شامگاه سه شنبه 17 آبان ماه دوباره به فرودگاه رفتم.

مثل یک مسافر عادی پشت گیت کنترل منتظر ایستاده و پس از آنکه نوبت به من رسید موضوع پیش آمده را با مأمور مربوطه در میان گذاشتم.

گفتم همکار شما گذرنامه ام را گرفت، مهر خروج زد و فیش عوارض خروج را نگه داشت و گذرنامه را به من برگرداند.

مأمور گفت پس ممنوع الخروج نیستی. اگر ممنوع الخروج بودی اصلاً گذرنامه به شما برگردانده نمی شد و برای پیگیری بیشتر به بخش گذرنامه فرودگاه راهنمایی ام کرد.

با مأمور دیگری در اینباره در بخش گذرنامه صحبت کردم. پس از یک تماس تلفنی گفت شما ممنوع الخروج نیستی، نهاد ریاست جمهوری گذرنامه شما را گرفته است. حوزه کار آنها با ما متفاوت است و اطلاعی از دلیل آنها نداریم.

البته من شخصاً هم از حوزه فعالیت آنها آگاه هستم و هم از دلیل این کار و هم اینکه اصلاً ممنوع الخروج نیستم.

با خودم فکر می کردم: یک کیلو پنبه سنگین تر است یا یک کیلو آهن؟ علم بهتر است یا ثروت؟ ممنوع الخروجی شرافتمندانه تر است یا همکاری با وزارت اطلاعات و خیانت به سوگند حزبی؟ اصلاً آیا واقعاً من ممنوع الخروجم یا کسانیکه درصورت خروج از کشور ناگزیر به تغییر لباس و تغییر قیافه و ... هستند؟

 

در همین باره:

حکایت ممنوع الخروجی پرده یکم / پرده دوم / پرده سوم / پرده چهارم

 

The comments are closed.