Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

حکایت ممنوع الخروجی / پرده سوم

صبح روز سه شنبه 17 آبان ماه، به اداره کل امور گذرنامه مراجعه کردم. داستان را بازگو کردم و سپس به پرسشهای تعجب آور کارمند متحیر پاسخ گفتم:

 

تعهد و قراردادی با محل کار سابقت نداشتی؟ نه.

مهریه همسرت را چطور؟ من مجردم.

و پس از یک سری پرسشهای اینگونه پرسید: سیاسی که نیستی؟ هستم.

عضو چه سازمانی؟ حزب پان ایرانیست.

 

سپس شماره ای گرفت و پس از پرس و جوی تلفنی کوتاهی گفت که باید برای پیگیری به دادسرای عمومی و انقلاب شعبه اوین مراجعه کنم.

 

در همین باره:

حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم / پرده دوم

The comments are closed.