Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

عاشورای 88 از بازداشت تا اوین

پیشتر در یادداشتی با نام «نمی خواستم پنجاه و هفتی باشم» توضیح داده بودم که چطور با آنکه نزدیک به دو سال بود که حتی وبلاگنویسی را کنار گذاشته بودم و پیگیر برنامه های زندگی شخصی ام بودم، و با آنکه هرگز نه علاقه ای به فعالیت سیاسی داشتم و نه به آن فکر می کردم، و با آنکه پس از آشنایی با پان ایرانیستها هیچ اشتراک قابل توجهی با مواضع مسئولان اشان نداشتم، اما تصمیم به فعالیت سیاسی از طریق پیوستن به پان ایرانیستها گرفتم و بعد هم روز عاشورای 88 بازداشت شد. در این یادداشت از لحظه بازداشت تا انتقال به اوین را توضیح می دهم

 

 

 

 

پس از دستگیری در حدود ساعت 13:15، به وسیله یک موتور سیکلت همراه با دو سرنشین لباس شخصی به یک خودروی ون نیروی انتظامی در میدان انقلاب منتقل شدم. در میان راه بخاطر گره شالگردن در شرف خفگی بودم که مأموران متوجه شدند و از خفگی نجات یافتم. خودروی ون نیروی انتظامی توسط یک سرباز وطیفه رانده میشد و به مقصد نامعلومی شروع به حرکت کرد که بعد مشخص شد پلیس امنیت میدان انقلاب بوده است و فاصله چندانی تا میدان انقلاب نداشت. چند تن دیگر از جمله یک خانم میانسال هم بازداشت شده بودند. در طول مسیر چند بار امکان آن را داشتم که از خودروی ون بیرون بپرم و فرار کنم، به ویژه که بخاطر فاصله کم مبدأ حرکت تا مقصد، بجز راننده هیچ مأمور دیگری در خودرو نبود؛ ولی من برای آنکه نمی خواستم نسبت به من حساسیت به وجود آید از این تصمیم چشم پوشی کردم.

 

آنچه که در محل پلیس امنیت رخ داد بطور خلاصه چنین بود: ابتدا در کنار دیگر بازداشتی هایی که از پیش روی زمین به ردیف نشسته بودند نشستیم. سپس گروه گروه به قسمت بازداشتگاه در زیرزمین و از آنجا به قسمت نمازخانه که فضای وسیعی بود منتقل شدیم. در نمازخانه تلویزیون بزرگی روشن بود و در کنار بازداشتی ها هم مأموران انتظامی که نوبت استراحت اشان بود حضور داشتند. در تلویزیون خبر ناآرامی های آن روز اینگونه پخش شد که وقتی مردم مشغول عزاداری برای سید الشهدا بودند، گروههایی در خیابانهای مرکزی پایتخت اقدام به هتاکی کردند و بعد از آن دسته های عزاداری به سوی جماعت هتاک روانه شدند و آنها هم فرار کردند. بعد هم سردار رادان گزارش داد که چند نفر کشته شده اند که این حادثه بخاطر عدم بکارگیری سلاح گرم از سوی نیروی انتظامی مشکوک می باشد


مصاحبه تلویزیونی سردار رادان درباره کشته های روز عاشورا

 

اینجا بود که از یکسو با خود گفتم بعد از چند ماه ناآرامی یک بار هم که من بازداشت شدم قضیه تا این حد بالا گرفته است و بعید نیست که اگر شناسایی شوم، بخاطر سوابق وبلاگنویسی ام، به عنوان یکی از این عوامل سلطنت طلب کوردل همه ماجرا به گردن من بیفتد! تا دیروز که من مشتاقانه چشم براه سرکوب سران ارتجاع سبز بودم، در خیابان بادکنک سبز هوا میشد و تلویزیون هم شعارهای تظاهرکنندگان را پخش می کرد، اما حالا که من بازداشت شده ام صحبت از کشته شدگانی است که پلیس مسئولیت آن را به گردن نمی گیرد و به دنبال مقصر آن می گردد! از سوی دیگر با توجه به گزارش خبری، ذهنم را برای بازجویی های احتمالی در آینده آماده کردم تا اینگونه توضیح دهم که قصد رفتن به پارک هنرمندان واقع در خیابان ایرانشهر را داشتم که پس از خروج از متروی فردوسی دسته هایی را دیدم که به سمت میدان امام حسین حرکت می کردند و شعارهایی در حمایت از خامنه ای سر می دادند. لحظاتی برای تماشا ایستادم که بی جهت بازداشت شدم

 

پس از چند ساعت با اتوبوسهایی که زمان جنگ استفاده میشد از پلیس امنیت به بازداشتگاه شاپور منتقل شدیم. در طول مسیر با دستبندهای پلاستیکی به یکدیگر دستبند خورده بودیم و اسکورت سنگینی هم اتوبوسهای حامل بازداشتیان را همراهی می کرد. بگونه ای که خیابانهای مسیر را از پیش خلوت کرده بودند و سر چهارراهها هرگز توقفی نمیشد و مراقب بودند تا با حمله به اتوبوسها بازداشتیان آزاد نشوند

 

در بازداشتگاه شاپور دو شب ماندیم. سلولهای بازداشتگاه ظرفیت بازداشتی ها را نداشت و امکان حرکت چندانی نداشتیم. لامپی هم در سلولها نبود و یک نور خفیفی از بالای در به اتاق میتابید. غذای چندانی هم در کار نبود. گهگاه از جایی نذری می گرفتند و جوری قسمت میکردند که کمی به همه برسد. یکی دو باری هم هر نفر یک تخم مرغ آبپز و یک نان لواش دریافت کرد. به هر روی آن دو شب را مثل خفاش گذراندیم و جالب اینکه در شرایطی که ما نگران احتمال اعدام بودیم، یکی از بازداشتی ها دنبال مسواک بود چون شب خوابش نمی برد

 

شب سوم دوباره با همان اتوبوس بنزهای قدیمی به جای دیگری منتقل شدیم که وقتی رسیدیم و بعد از گذر از در اصلی که در محوطه ورودی آن به ردیف نشستیم، مشخص شد که زندان اوین است. آنجا بود که برای اولین بار ته دلم کمی لرزید که قضیه شوخی بردار نیست! چیزی که باعث شده بود من نسبت به ارتجاع سبز احساس خطر کنم و از نظر اخلاقی احساس مسئولیت کنم تا وارد گود شوم گزارش تلویزیون جمهوری اسلامی از تظاهرات سبزها در روز قدس بود! اینکه بی آنکه بگیر و ببندی باشد با بادکنکهای سبز کنار هم تجمع کرده بودند و شعارهای دلخواهشان را سر می دادند! اما حالا که بازداشت شده ام تلویزیون خبر از کشته شدگانی به دست عوامل سلطنت طلب کوردل میدهد و خودم هم به اوین منتقل شده ام

 

به هر روی علیرغم نگرانی و ابهام نسبت به آینده که در میان همه بازداشتی ها وجود داشت، اما از این بابت که از زندگی خفاش گونه در بازداشتگاه شاپور نجات یافته بودیم و در اوین هم فضای بیشتری بود و هم امکان دوش گرفتن فراهم بود احساس رضایت داشتیم. پس از چند روز هم تماس تلفنی به خانواده ها میسر شد. ابتدا در یکی از طبقات زندان بودیم اما پس از یکی دو روز به اندرزگاه 7 که در طبقه زیر همکف بود جابجا شدیم

 

در این مدت هم، چه در پلیس امنیت میدان انقلاب و چه در بازداشتگاه شاپور و بعد هم در اوین فرمهایی را پر کردیم و عکسهایی به سیاق معمول زندانیان بصورت نیمرخ و تمام رخ به همراه شماره سریال از هریک از بازداشتی ها گرفته شد. فضای حاکم در میان بازداشتی ها هم فضای همدلانه ای بود و اغلب جوانان تحصیلکرده بودیم که اوقات امان به بحثهای نظری و گفتگوهای دوستانه و گهگاه بازی هایی نظیر پاسور و شطرنج (روی کارتن) و مافیا می گذشت. اما از آنجا که از توضیح مسایل مربوط به بازداشت و بعد روند بازجویی هایم هدف مشخصی را دنبال می کنم که ناظر بر جاسوسی جوانان پان ایرانیست از من می باشد، به خاطرات دوران بازداشت نمی پردازم

The comments are closed.