Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

نمی خواستم پنجاه و هفتی باشم

در این یادداشت توضیح میدهم که چرا با وجود آنکه در پایان سال 86 و همزمان با پایان دوره سربازی به وبلاگنویسی پایان داده بودم اما از 29 آذرماه 88 به ناگاه تصمیم به فعالیت سیاسی گرفتم؛ در صورتیکه از سال 83 وبلاگ پرمخاطبی داشتم که مورد توجه رسانه ها هم بود و اگر بنا بر کار سیاسی داشتم قاعدتاً در همان مدت وبلاگنویسی تا پایان سال 86 می توانستم چنین تصمیمی بگیرم

 

 

 

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردی است فغانش

 

نسبت من با سیاست

57-5.jpg

نه تنها ورود به عرصه سیاست، بلکه حتی پرداختن روزمره به اخبار و مسایل سیاسی موضوعی بود که شاید حتی آخرین اولویت من برای زندگی هم نمی توانست باشد. از کودکی دانش آموز درسخوانی بودم که شیفته نقاشی بودم و موضوع سیاست تا اندازه ای از ذهن من دور بود که احتمال فوتبالیست شدنم بیشتر بود تا فعالیت جدی سیاسی! سیاست موضوعی بود که در روزنامه های بدچاپ به انضمام تصاویر آخوند و در برنامه های تلویزیونی کسل کننده با حضور افراد بدتیپ و بدلهجه طرح میشد که هرگز نمی توانست توجه مرا جلب کند. نخستین برخورد جدی ام با سیاست 2 خرداد 76 بود که چند آخوند و آن زواره ای مفلوک دور هم مثلاً مناظره میکردند. همان موج عوامانه ای که آن سال در حمایت از خاتمی برخاست، موجبات نخستین جرقه ها برای انزجار من از این طیف را فراهم کرد. بعد هم در همه سالهای دبیرستان و دانشگاه همیشه دکه روزنامه فروشی ها انباشته از نشریاتی با تصاویر مشمئزکننده خاتمی و هوادارانش بود و برای من که عادت به خواندن نشریات داشتم، دیدن این صحنه های تکراری برای سالهای پیاپی بسیار ناراحت کننده بود، تا جایی که از اواخر سال 83 و با نزدیک شدن به پایان دوره دانشجویی و سبک شدن حجم درسها به وبلاگنویسی روی آوردم تا دستکم دیدگاههایم را که در هیچ نشریه نمی یافتم بنویسم و در اینترنت منتشر کنم


فیلم تبلیغاتی خاتمی برای انتخابات 76، هنوز در شگفتم که چطور باعث آن موج هواداری شد

 

وبلاگنویسی برای من وسیله ای بود تا فریاد بزنم که من در این جامعه هستم، ولی 2خردادی نیستم، هوادار خاتمی نیستم و این به معنی بسیجی بودن و حزب اللهی بودنم نیست. هیچ هدف خاص دیگری را دنبال نمیکردم. چند ماه پس از شروع وبلاگنویسی هم انتخابات سال 84 برگزار شد و که در مرحله دوم از دکتر احمدی نژاد پشتیبانی کردم و پس از آن هم گاه و بیگاه یادداشتهایی در مخالفت با اصلاحچیان و همچنین در پشتیبانی از دکتر احمدی نژاد می نوشتم و به ویژه روی عنوان «دکترای» ایشان تأکید میکردم

radikal.jpg

یادداشتی که در آستانه مرحله دوم انتخابات 84 در حمایت از دکتر احمدی نژاد نوشتم

 

بعد هم که خیالم از بابت خطر 2 خردادی ها آسوده شد، انگیزه هایم برای وبلاگنویسی کمرنگ شد و با پایان سال 86 که دوره سربازی را به پایان رساندم، وبلاگنویسی را هم کنار گذاشتم تا از سال 87 با همه توان به برنامه های زندگی شخصی ام برسم. بلافاصله هم به عنوان مهندس شیمی در یکی از نامدارترین شرکتهای تولید محصولات شوینده استخدام شدم و با توجه به آنکه بطور جانبی دوره های هنری را هم پیگیری میکردم، دیگر وقتی هم برای فعالیتهای بی اهمیت حاشیه ای مثل وبلاگنویسی نداشتم. آنچه که باعث شده بود تا سختی دوران طاقت فرسای سربازی و جنگ اعصاب هرروزه پادگان را تحمل کنم هم تنها انگیزه مهاجرت تحصیلی از طریق اخذ پذیرش از دانشگاههای خارج از کشور پس از دریافت کارت پایان خدمت بود و از اینرو در تکاپوی آن بودم که در اجرای برنامه ام کمترین وقفه ای نیفتد

 

نسبت من با انتخابات 88

57-6.jpg

 از همان 2 خرداد 76 که رأی اولی بودم نسبت من با انتخابات و نیز رأی احتمالی من متناسب با جماعت تباه 2 خردادی تنظیم میشد. من هرگز تحریمی دگمی نبودم و موضع تحریم زمانی برایم معنا داشت که ضربه اش به طیف 2 خرداد وارد شود، اگرنه در صورت وجود گزینه ای که می توانست ضربه کاری تری بر فرق 2 خردادی ها بکوبد، درباره شرکت در انتخابات تردید نمیکردم. برای نمونه در انتخابات شورای شهر سال 81  شرکت کردم و به فهرست اصولگرایان رأی دادم که از قضا منتهی به انتخاب دکتر احمدی نژاد به عنوان شهردار تهران شد. با این حال در مرحله اول انتخابات 84 که با تبلیغات گسترده 2 خردادی ها برای مصطفی معین همراه بود شرکت نکردم و با اینکه در آن زمان وبلاگنویسی میکردم، اما انتخابات برایم تا اندازه ای بی معنی بود که حتی درباره تحریم هم چندان ننوشتم. اما وقتی کار به مرحله دوم کشید با قاطعیت در پشتیبانی از دکتر احمدی نژاد اعلام نظر کردم و با جدیت در تبلیغات خیابانی به نفع ایشان فعالیت میکردم. سال 85 حتی در انتخابات خبرگان هم شرکت کردم و به لیست منتسب به مصباح یزدی - که هیچکدام اشان را نمی شناختم - رأی دادم. لیستی که معروف به لیست منهای رفسنجانی بود. سال 88 هم با آنکه مشتاقانه چشم به راه پیروزی دکتر بودم، اما بنا نداشتم که در انتخابات شرکت کنم. پس از تماشای آن مناظره تاریخی نسبت به سرنوشت نهایی انتخابات مطمئن نبودم، اما همانجا تصمیم گرفتم که در صورت شکست دکتر در انتخابات، در همسویی با ایشان و در رویارویی با برندگان 2 خردادی در همان ساختار جمهوری اسلامی رسماً وارد فعالیت جدی سیاسی شوم. بدین ترتیب یا دکتر مطابق تمایل من پیروز انتخابات میشد و سایه 2 خردادی ها عجالتاً دور میشد، یا آنکه پیروز نمیشد و من در همسویی با دیدگاههای ایشان شروع به فعالیت میکردم

azar1.jpg

azar2.jpg

یادداشتم مربوط به سال 85 در حمایت از دکتر احمدی نژاد در ماجرای آتش زدن عکس ایشان در روز دانشجو

 

به هر روی سال 88 هم تا پای صندوق رأی برای دکتر احمدی نژاد تبلیغات کردم، اما به شخصه موضع تحریم انتخابات را حفظ کردم و رأی ندادم. بعد هم که گویا اعتراضاتی شروع شده بود، هرگز قضیه را جدی نمی گرفتم و تنها دستمایه ای بود برای شوخی با دوستان و اطرافیانی که سبز بودند و نه بیشتر. خیلی زود هم دادگاههایی برگزار شد و من مشتاقانه چشم براه آن بودم تا خاتمی را با لباس زندان در تلویزیون ببینم که علیه خودش اعتراف میکند


چقدر هیجان انگیز بود که شعار »مرگ بر خاتمی» ناخواسته از تلویزیون پخش میشد، سیاهی 2خرداد پایان یافته بود

 

آنچه که از نظر سیاسی برای ایران آرزو داشتم تا حد زیادی در روز 24 خرداد 88 و در جریان جشن پیروزی دکتر احمدی نژاد به چشم می دیدم. شعارهای خیل گسترده مردم که فریاد میزدند: «احمدی بت شکن، بت بزرگ رو بشکن.» و از هیجان شنیدنش در پوست نمی گنجیدم

 

نسبت من با ناآرامی های 88

57-7.jpg

درست از یک هفته پس از انتخابات 88 در شرکتی واقع در شهرک صنعتی شمس آباد در کیلومتر 40 اتوبان تهران قم مشغول به کار شده بودم که در حال برپا کردن کارخانه جدیدی بود و از آنجا که مدرن ترین دستگاهها و ماشین آلات را از شرکت برتون ایتالیا وارد کرده بود، گروهی از تکنیسین های ایتالیایی مسئولیت  نصب و راه اندازی اولیه خطوط تولید را بر عهده داشتند و من تنها مهندس ایرانی بودم که می بایست شیوه کار دستگاهها و ایرادیابی احتمالی را از آنها می آموختم تا پس از پایان مأموریت اشان خطوط تولید توسط پرسنل کارخانه اداره شود. از آنجا که فاصله محل کارخانه تا تهران زیاد بود و نیز آمد و رفت در تهران با ترافیک سنگین همیشگی همراه بود که هم وقت زیادی میگرفت و هم خستگی کار را دو چندان میکرد، برای من و نیز هر یک از تکنیسین های ایتالیایی در همان محل کارخانه اتاقهایی با امکانات مناسب مانند اینترنت و تلویزیون و ماهواره و دوش و آشپزخانه جداگانه فراهم شده بود. بدین ترتیب پس از ساعت کاری هم در همان کارخانه می ماندیم و گهگاه برای تفریح و تنوع نهایتاً تا شاه عبدالعظیم میرفتیم و شام میخوردیم و برمی گشتیم. نیمروز پنجشنبه که هفته کاری به پایان میرسید من به تهران برمیگشتم و بلافاصله پس از دوش گرفتن و صرف ناهار، در آتلیه ای واقع در محله امان تمرین نقاشی را پی میگرفتم و جمعه ها را هم به همین منوال میگذراندم و بامداد شنبه دوباره راهی کارخانه میشدم. بدین ترتیب در طی ناآرامی های پس از انتخابات عملاً تهران نبودم که بخواهم شرکت کنم. هرچند که همانگونه که توضیح دادم اساساً گرایش فکری و سیاسی من هیچ نسبتی با ارتجاع سبز و اعتراضات مربوطه نداشت

breton.jpg

 تابستان سال 88، من و همکاران ایتالیایی ام فابیو و دانیله در شاه عبدالعظیم پس از پایان روز کاری

 

اخبار ناآرامی ها را هم چندان پیگیری نمیکردم. برای من موضوع در این حد خلاصه بود که دکتر احمدی نژاد شکست خفت باری بر توله اصلاحچیان وارد کرده است و آنها هم از ناراحتی جفتک میزنند. به ویژه که من از پیش از آن و حتی آن زمان که وبلاگنویس فعالی بودم هرگز شبکه های ماهواره ای را جدی نمیگرفتم و تحت تأثیر گزارشهای آنها نبودم. اساساً رسانه های برونمرزی را دنبال نمیکردم و از اخبارشان بی اطلاع بودم

 

چگونه از تحرکات ارتجاع سبز نگران شدم؟

57-8.jpg

حضور خاتمی در راهپیمایی روز قدس در سال 88

 

اولین جایی که کمی توجهم جلب شد و نتوانستم سرسری بگیرم درخواست مجمع روحانیون مبارز برای راهپیمایی در تاریخ 30 تیر 88 بود که اتفاقاً در کمال شگفتی خبرش را از شبکه خبر صداوسیما شنیدم! هرگز انتظار نداشتم که اصلاحچیان بزدل تا این حد جدی وارد عرصه شوند. بعد هم روشن شد که تدارکات آن روز باعث شعله ور شدن اعتراضات و بازتاب جهانی اخبار مربوطه شد که مهمترینش قتل ندا آقاسلطان بود. اما اولین مشاهدات من از تجمعات سبز، تصاویری بود که از خود تلویزیون جمهوری اسلامی می دیدم! روز قدس آن سال مطابق با 27 شهریور که طبیعتاً جمعه بود و من هم از کار فراغت داشتم، در خلال اخبار تلویزیون گزارشی از راهپیمایی روز قدس پخش شد که مشخصاً درباره حضور سبزها و شعارهایشان تهیه شده بود! آنجا دیدم که تلویزیون جمهوری اسلامی رسماً در هیأت تبلیغاتچی ارتجاع سبز عمل میکند و این زمانی بود که درست سه ماه از اعتراضات میگذشت و هنوز حکومت موفق به پایان دادن به آن نشده بود. در گزارشی که از تلویزیون پخش شد نه از زد و خورد خبری بود و از تعقیب و گریز، تنها اینکه شعارهایی که از بلندگو اعلام میشد با شعارهای متفاوت انبوه جماعت سبز پاسخ داده میشد که آسوده خاطر با بادکنکهای سبز کنار هم اجتماع کرده بودند. از همین مقطع هم بود که دیگر بهانه «رأی من کو» به حاشیه رفت و شعار «جمهوری ایرانی» مطرح شد

57-9.jpg

 راهپیمایی ارتجاع سبز در روز قدس که برای نخستین بار شعار جمهوری ایرانی مطرح شد

 

پیش از این در جریان همان مناظره های پیش از انتخابات متوجه جهتگیری تلویزیون علیه دکتر احمدی نژاد شده بودم. درست در فردای مناظره تاریخی با چیزحسین، پیش از اخبار ساعت 2 بعدازظهر که بطور معمول تصاویر کوتاهی از خمینی پخش میشد، صحبتهایی با این مضمون از او پخش شد که میگفت: «کسانی که علیه همه مسئولان صحبت میکنند میخواهند بگویند که نظام از آدم با کفایت خالی است ...». آنقدر شمار مخالفان دکتر احمدی نژاد در حکومت فراوان بود که همان روز گمان کردم پخش این ویدئوی کوتاه به معنی آن است که اجازه پیروزی را به ایشان نخواهند داد. پس از انتخابات هم می دیدم با وجود گذشت سه ماه همچنان اعتراضات ادامه دارد و حتی از صداوسیما گزارش اعتراضات پخش میشود! مراجع قم، مسئولان و مقامات باسابقه حکومتی، هنربندان دوزاری، رسانه های جهانی، شبکه های فارسی زبان ماهواره ای، قدرتهای غربی همه و همه همسو با ارتجاع سبز به تکاپو برخاسته بودند

dr Zhei.JPG

دکتر احمدی نژاد در کوران اعتراضات پس از انتخابات وزیر اطلاعات را تغییر داد / دویچه وله

 

همراهی نهادهای حکومتی با ارتجاع سبز تا اندازه ای بود که دکتر احمدی نژاد در حالی که هنوز دوره دولت نهم به پایان نرسیده بود وزیر اطلاعات را تغییر داد و منتظر تعیین کابینه برای دولت جدید نشد. در صحبتهای زنده تلویزیونی هم دلیل این تصمیم را مشخصاً حوادث پس از انتخابات اعلام کرد و از اینکه بخاطر ضعف وزارت اطلاعات در مدیریت بحران برخی ها در این حوادث جان باختند اظهار تأسف کرد. جالب اینکه این تصمیم ایشان در همان زمان هم باعث شگفتی اصولگرایان بود و هم مورد انتقاد اصلاحچیان! و باز جالب اینکه طبق گزارش دویچه وله، سحام نیوز (کروبی) تصمیم دکتر احمدی نژاد برای تغییر وزیر اطلاعات را به طرز احمقانه ای به برخورد با مردم ربط داده است! در صورتی که کار وزارت اطلاعات ارتباطی با تظاهرات خیابانی ندارد. یادم هست که آن روزها بخاطر سرپرستی شخص دکتر احمدی نژاد بر وزارت اطلاعات چه خونی به دل اصلاحچیان شده بود! در ادامه همین گزارش دویچه وله هم فرزند شیخ علی یونسی (وزیر اطلاعات اصلاحچیان) از تسویه درونی این وزارتخانه نالیده است

 

بدین ترتیب پس از دیدن گزارش تظاهرات سبزها در روز قدس مطابق با 27 شهریور از تلویزیون جمهوری اسلامی بود که پنداشتم قضیه آنگونه که پیشتر گمان میکردم ساده نیست و نسبت به سرنوشت داستان نگران شدم. گمانه زنی من درباره انتخابات 88 این بود که یا دکتر احمدی نژاد پیروز خواهد شد و نتیجه کار مطابق میل من رقم خواهد خورد و یا چیزحسین برنده میشود و من در همسویی با دکتر احمدی نژاد به عنوان مخالف دولت فعالیت میکنم. بعد هم که اعتراضاتی پیش آمد برای من هرگز موضوع جدی نبود. اما آنچه که از روز قدس برداشت کردم هرگز مطابق گمانه زنی های پیشینم نبود و می بایست با بازنگری جدی به جمعبندی جدیدی میرسیدم


توضیحات دکتر احمدی نژاد درباره کودتای مسئولان جمهوری اسلامی علیه ملت

 

بعدها دکتر احمدی نژاد در گزارش جمهور 7 درباره حوادث 88 توضیح داد و هم به همسو شدن مقامات حکومتی علیه رأی مردم اشاره کرد و هم درباره یک جریان امنیتی اشاره کرد که مرتبط با قتلهای رنجیره ای دولت خاتمی بوده و در راستای تندتر شدن خشونتهای مربوط به ناآرامی های 88 فعالیت برنامه ریزی شده میکرده است. گروههای متشکل امنیتی که در سایه مقامات حکومتی اقدام به طراحی های سیاسی میکرده اند و حتی تا حذف فیزیکی منتقدان آزادی عمل داشته اند. دکتر احمدی نژاد مشخصاً آنها را بخشی از وزارت اطلاعات اعلام کرده است که از پیش از انتخابات، حین اتخابات و البته پس از انتخابات طراحی هایی داشته اند و بطور سازمان یافته عمل میکرده اند. همچنین ایشان نیز به نقش رسانه ای و تبلیغاتی دولتهای بیگانه و مشخصاً انگلیس در پشتیبانی از ناآرامی های ارتجاع سبز اشاره کرده است. بدین ترتیب درست همه عواملی که در نگرانی من نسبت به ماجرا دخیل بودند در تحلیل کارشناسی دکتر احمدی نژاد هم مورد به مورد ذکر شده اند

 

چرا و چگونه احساس مسئولیت کردم؟
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی

57-10.jpg

 عجوزه چه گل هم دستش گرفته، جوری هم به دوربین نگاه میکند که عکس جلد نشریات خارجی خراب نشود

 

از پاییز 88 در اندیشه آن شدم که چه باید کرد؟ مفروضات من این بود که اگر قرار بود جلوی اعتراضات از سوی حکومت گرفته شود، تا آن روز هم فرصت کافی وجود داشت و هم توان کافی! پس به نظر می آید که عزم جدی برای برخورد نیست احتمالاً ماجرا به سمت و سوی دیگری سوق می یابد! بیم آن داشتم که این پیروزی تاریخی بر  اصلاحچیان بر باد رود و از آن مصیبت بارتر اینکه چه بسا موفق شوند با همان روشهای مرسوم پنجاه و هفتی، کشور را به تمامی قبضه کنند و سرنوشت چندین نسل را به گروگان بگیرند. درست از همان شیوه های پنجاه و هفتی و با همان شعارها و با همان ملودی ها و در همان خیابانها جولان میدادند و شعار میدادند: استقلال، آزادی جمهوری ایرانی

57-11.jpg

سال 58، ظریف و تخت روانچی در حال شعار مرگ بر شاه روبروی بیمارستان محل مداوای شاه در آمریکا

 

نسبت به جامعه آن زمان ایران هیچ مسئولیتی احساس نمیکردم. آنقدر هم از بی اخلاقی های رایج در جامعه بیزار بودم که سالها بود در کوچه و خیابان تا حد ممکن به هیچکس نگاه نمیکردم و تا ضرورت ایجاب نمیکرد با هیچکس حرفی نمیزدم. به عنوان یک شهروند زیر سی سال دینی نسبت به جامعه احساس نمیکردم؛ چرا که در دوران دانش آموزی همیشه از موفق ترین شاگردان مدرسه بودم و جدا از اینکه در اداره مدرسه و نیز فعالیتهای آموزشی برای شاگردان ضعیف تر همکاری میکردم، از نظر مالی هم هر سال کمکهایی به مدرسه محل تحصیلم کرده بودیم. تحصیلات دانشگاهی ام هم در دانشگاه آزاد و با هزینه شخصی بود. مدت 20 ماه هم دوره نظام وظیفه عمومی را گذرانده بودم. پس از پایان خدمت هم بلافاصله در بخش خصوصی مشغول به کار مهندسی و فعالیت تخصصی در زمینه تحصیلاتم شده بودم و اگر دینی از این بابت به گردن داشته ام ادا میکردم. از نظر فعالیتهای اجتماعی هم که در فاصله سالهای 83 تا پایان 86 وبلاگنویسی کرده بودم. از اینرو نسبت به جامعه آن روز هیچ مسئولیتی احساس نمیکردم، به ویژه که مردم آن روز خودشان زنده بودند و می توانستند سرنوشت اشان را هرگونه که بخواهند رقم بزنند. برنامه زندگی شخصی ام هم مهاجرت دانشجویی به کشور دیگری بود و تنها انگیزه ام برای گذراندن دوره پرمشقت سربازی همین بود

57-3.jpg

تنها و تنها نسبت به نسلهای آینده ای که چه بسا پس از مرگم در ایران زاده شوند احساس مسئولیت کردم. به شخصه بابت همه نابسامانی هایی که در اوضاع امور می یافتم و همه کژی هایی که در سکنات جامعه می دیدم نسلهای تباه پنجاه و هفتی را مقصر میدانستم. آنها را موظف می دانستم که از سلول سلول وجود بی وجودشان بهره گیرند تا از سراشیبی سقوط جلوگیری کنند. هیچ عذر و بهانه ای را موجه نمی دانستم که به خاطر خریت یک مشت انسان بی مایه، زندگی من و نسلهایی به مانند من به نابودی کشیده شود. تنها و تنها نمی خواستم نسلهای آینده نسبت به من هم همین ذهنیت را داشته باشند و بر همین پایه از نظر اخلاقی نسبت به آنان احساس مسئولیت میکردم تا مبادا سرنوشت اشان به دست ارتجاع سبز به گروگان گرفته شود.

57-17.jpg

آخرین مواردی که با خودم سبک سنگین میکردم این بود که من که تا امروز نقشی در مشکلات جامعه نداشته ام، الان هم که کارت پایان خدمت گرفته ام و در شرف برنامه ریزی برای مهاجرت هستم، پس چرا خود را به مخاطره بیندازم؟ به ویژه که در شرکتی کار میکردم که ارتباطات فنی و همچنین بازرگانی با ایتالیا داشت و نیز صادرکننده نمونه بود و نیز در نمایشگاههای سالانه خارج از کشور بصورت ثابت شرکت میکرد و برای من که برنامه مهاجرت از ایران را داشتم بسیار مناسب و در راستای برنامه هایم بود. پاسخ این بود که به شخصه چنین عذری را از یک پنجاه و هفتی هرگز نمی پذیرفتم. چالش بعدی این بود که حال از چه راهی میسّر است که برای ایفای مسئولیتی که احساس میکنم اقدام کنم؟ باز هم پاسخ را خود داشتم. همانگونه که توقع داشتم پنجاه و هفتی ها به هر ترتیب ممکن، ولو با کلوخ، ولو به قیمت جان ناقابل اشان همه توان اشان را به کار می بستند تا چنان مصیبتی بر سرنوشت من و هم نسلان من سایه نیفکند، من هم می بایست به هر ترتیب ممکن و با هر ابزار و ظرفیتی که شاید در گوشه ای از جامعه بیابم از فاجعه سبز جلوگیری کنم

akbr aza.JPG

مشروح مذاکرات هیأت امنای دانشگاه آزاد به تاریخ 7 اسفند 87

 

بعدها در سال 89  مشروح مذاکرات مربوط به نشست هیأت امنای دانشگاه  آزاد در سال 87 جهت تصمیم گیری درباره وقف اموال این مجموعه فاش که اتفاقاً رفسنجانی اشاره کرده بود که شاید نظام در آینده ولی فقیه نداشته باشد و تأکید داشته است که خبر نشست مربوطه نباید منتشر گردد. متعاقباً فایل صوتی نشست مزبور هم توسط کارمند دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد به نام براتعلی سرلک منتشر شد. از قضا در این نشست همگی حاضران از جانب دکتر احمدی نژاد هم احساس نگرانی می کنند. در نتیجه احساس خطری که من نسبت به سرنوشت نسلهای آینده داشتم بی مورد نبوده است. فایل صوتی مربوطه بعدها بطرز عجیبی در فضای اینترنت تقریباً محو شد، اما متن مذاکرات هنوز در برخی سایتها مانند پایگاه صراط در دسترس می باشد. شعار جمهوری ایرانی ارتجاع سبز هم از نگاه من چیزی جز جمهوری اسلامی بابااکبر وشرکا نبود

brtali.JPG

براتعلی سرلک، کارمند دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد

 

پس بدین ترتیب برای ورود به فعالیت جدی مصمم شدم و با توجه به ارتباطات و آشنایی هایی که به واسطه وبلاگنویسی از پیش داشتم، تنها ابزاری که در گوشه ای از جامعه سراغ داشتم پیوستن به پان ایرانیستها بود. پان ایرانیستها از سال 84 از راه همین وبلاگم با من ارتباط گرفته بودند و پس از آن گاه به گاه در محفل اشان شرکت کرده بودم و همیشه هم مخالفتهای جدی با عملکرد گذشته و مواضع جاری اشان داشتم. شرح تلاشهای پان ایرانیستها برای تماس و آشنایی با من و نیز اختلافات جدی ام با مواضع سیاسی آنها را در این یادداشت توضیح داده ام. اما وقتی خود را موظف می دانستم که از هر ظرفیتی بهره بگیرم تا از فاجعه سبز جلوگیری کنم و مسئولیتم را نسبت به آیندگانی که هنوز زاده نشده اند ادا کنم، هیچ عذر و بهانه ای پذیرفتنی نبود. اینگونه بود که پس از سبک سنگین کردن های بسیار و علیرغم میل شخصی ام و به حکم وظیفه اخلاقی تصمیم به پیوستن به پان ایرانیستها گرفتم. در واقع احساس وظیفه من یک مسئولیت اخلاقی بود تا یک تعهد اجتماعی؛ چرا که همانگونه که توضیح دادم نسبت به جامعه هیچ دینی احساس نکردم، بلکه موضوع من وظیفه ام در برابر آیندگانی بود که چه بسا هنوز زاده نشده اند. درباره ارتباطم با پان ایرانیستها در این یادداشتها (یک / دو) بیشتر توضیح داده ام

 

یک ماه سرنوشت ساز

57-12.JPG

 همزمانی محرم سال 88 با تعطیلات کریسمس سال 2009 میلادی

 

همانگونه که توضیح دادم در آن برهه در کارخانه ای بیرون از تهران مشغول به کار تخصصی بودم و به همراه همکاران ایتالیایی ام در تمام طول هفته در اتاق هایمان همان محل کارخانه اقامت داشتیم و من تنها نمیروز پنجشنبه به تهران می آمدم و تا جمعه شب در آتلیه به تمرین نقاشی می پرداختم و شنبه صبح به کارخانه باز می گشتم. از قضا در آن سال کریسمس و تعطیلات سال نو میلادی با محرم و تعطیلات تاسوعا و عاشورا همزمان شده بود! همکاران ایتالیایی برای تعطیلات به ایتالیا برگشتند و من هم تا آمدن دوباره آنها به مرخصی آمدم. در این فراغت بود که در تاریخ 29 آذر 88 به پان ایرانیستها پیوستم

me Rudi Dan.jpg

شهرک صنعتی شمس آباد، من و همکاران ایتالیایی ام رودی و دانیله هنگام صرف قهوه در آشپرخانه کارخانه

 

روز تاسوعا که مطابق بود با 5 دی ماه، طبیعتاً دیرتر از روزهای کاری از خواب برخاستم. تا آمدم صبحانه ای آماده کنم سروصدای دسته های عزاداری بلند شد و چاره را در آن دیدم که طبق معمول برای تمرین نقاشی به آتلیه بروم. آتلیه مذبور در پاساژی در محله امان واقع بود که از بدبیاری دیدم که کرکره اصلی پاساژ پایین کشیده شده و قفل خورده است و اساساً امکان ورود به خود پاساژ نیست! انواع و اقسام دسته جات عزاداری هم با جدیدترین متد نوحه خوانی از چپ و راست آواز عشق را رساتر از یکدیگر صلا میدادند. در نتیجه بی آنکه برنامه ای از پیش چیده باشم و تصمیمی از پیش گرفته باشم، در همان حال که وسایل طراحی ام را به همراهم داشتم، از روی بی هدفی با مترو به سمت میدان فردوسی حرکت کردم. آن روزها صحبتهایی میشد که ارتجاع سبز بنا دارد تا روز عاشورا از میدان امام حسین تا میدان آزادی راهپیمایی کند و بر این پایه احتمال میدادم که در خیابان انقلاب از سوی نیروهای انتظامی درباره دلیل حضورم در محل مورد پرسش قرار بگیرم. پاسخم هم آماده بود و با توجه به وسایل طراحی که به همراه داشتم، قصدم رفتن به پارک هنرمندان واقع در خیابان ایرانشهر بود تا به دور از شلوغی ها، در خلوت طراحی کنم

Iranian-Artists-Forum-1.jpg

خانه هنرمندان واقع در پارک خیابان ایرانشهر

 

از ایستگاه متروی میدان فردوسی که بیرون آمدم، دیدم که خیابان انقلاب چه از نظر رهگذران پیاده و چه از نظر ترافیک خودروها بسیار بسیار خلوت است. پیشتر خلوت ترین حالت خیابان انقلاب را در حوالی افطار ماه رمضان دیده بودم. اما خلوتی روز تاسوعا تا اندازه ای بود که بی اغراق میشد گفت که مرغ پر نمیزد! کمی هم در امتداد خیابان انقلاب بالا و پایین کردم. به ندرت رهگذران کم شماری دیده میشدند که در گروههای کوچک چند نفره خانوادگی در حال گذر بودند. ترافیک خیابان هم تا اندازه ای سبک بود که تنها پشت چراغ قرمزها تجمعی کوچکی از خودروها پدید می آمد که شمارشان به ده دستگاه نمیرسید. در عوض حضور نیروهای نظامی و انتظامی بسیار سنگین بود. گروههای گوناگون نیروها با لباسهای فرم متفاوت در جای جای خیابان چه بصورت مستقر و چه در حال حرکت حضور داشتند و هیچ برخوردی با هیچکس نداشتند. گهگاه بطور محترمانه ای از رهگذران میخواستند تا از پیاده روی سمت دیگر خیابان ادامه مسیر دهد. حتی یکبار که دسته ای از نیروهای نظامی از روبروی من می آمدند، عمداً از میان آنها گذر کردم که همگی کنار رفتند تا من راحت رد شوم. تنها موردی که به چشم دیدم این بود که پشت یکی از چراغ قرمزها برخی خودروها شروع به بوق زدن بی مورد و قاعدتاً اعتراضی کردند. به ویژه خانمی که راننده یک پراید بود و بر این کار اصرار داشت. یکی از مأموران درشت جثه هم پشت همان چراغ قرمز پلاکش را به زور دست کند و از آیینه به راننده نشان داد. کسانی هم بودند که با لباس شخصی از حوادث عکس میگرفتند. بعد هم بی هیچ مشکلی به خانه برگشتم و شب را هم در گفتگو با برخی دوستان از اخبار هجوم نیروهای خودسر به جماران و برهم زدن منبر و روضه خاتمی لذت بردیم

57-13.jpg

شب عاشورای 88، ورود نیروهای خودسر به جماران در خلال منبر خاتمی

 

با همین ذهنیت روز عاشورا هم روانه خیابان انقلاب شدم که دست بر قضا بازداشت شدم! اتفاقاً در لحظه بازداشت هیچ خبری از تظاهرات ارتجاع سبز نبود، بلکه در عوض گروهی از حامیان حکومت با شعارهایی مانند «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد» به همراه پرچم های سبز «یا حسین» از سمت میدان انقلاب به سمت میدان امام حسین حرکت میکردند. برخی از رهگذران هم نذری به دست در حال گذر بودند که طبیعتاً از اهالی منطقه بودند. گروههای پراکنده ای از مأموران هم گوشه و کنار مستقر بودند. چند جوان کم سن و سال را بازداشت کرده بودند که رو به کرکره یک مغازه نشانده بودند و پای یکی شان خون آلود بود. در چنین لحظه ملکوتی بود که به ناگاه دیدم جایی ایستاده ام که گروهی چماقدار لباس شخصی هم دسته ای که در حمایت از حکومت به سمت میدان امام حسین راهپیمایی میکردند را تماشا میکنند. دستی به شانه ام زد و وقتی برگشتم جوان بیست و چند ساله ای را دیدم که اثرات کتک خوردن به ویژه روی گونه و دهانش آشکار بود. در چشم برهم زدنی قضیه بالا گرفت و خواستند که بر ترک موتور سیکلتی سوار شوم و مرد میانسال و درشت جثه ای بی جهت چند ضربه به سر و صورتم زد که فقط مراقب بودم تا عینکم در چشمانم نشکند! شالگردنم را به ترک موتور گره زدند و در حالی که یک نفر دیگر هم ترک موتور نشسته بود تا فرار نکنم، راننده شروع به حرکت کرد

57-18.jpg

 ناآرامی های عاشورای 88

 

در طول مسیر بقایای موتور سیکلت هایی را میدیدم که آتش زده شده بودند و در همان حال همه تلاشم این بودکه بخاطر گره شالگردن خفه نشوم و مطمئن نبودم چقدر دوام می آورم؛ به ناگاه راننده موتورسیکلت که دید صدایی از من بر نمی آید برگشت و دید در حال خفگی هستم و با دستپاچگی به همراه دیگرش گفت تا گره شالگردن را باز کند. او هم سراسیمه از راننده خواست تا توقف کند، چرا که گره به قدری سفت بود که باز نمیشد! خلاصه زنده به خودروی ون نیروی انتظامی منتقل شدم و از آنجا به پلیس امنیت میدان انقلاب و از آنجا همراه با بازداشتی های دیگر شبانه به بازداشتگاه شاپور و بعد از دو شب با اسکورت شدید از آنجا به اوین منتقل شدم

Sassan Bahmanabadi.jpg

بازتاب خبر بازداشت من در عاشورای 88 که بی آنکه خودم بدانم با نام مستعار وبلاگنویسی ام منتشر شد

 

پس از سه هفته بازداشت هم در شامگاه 26 دی ماه 88 با قرار کفالت آزاد شدم. بعد هم دیدم که خبر بازداشتم بطور گسترده ای در سایتهای سیاسی منتشر شده است. بدین ترتیب من که 26 آذر 88 مهندس جوانی با نام حمزه بهمن آبادی بودم که در کنار کار تخصصی، همه لحظات فراغتم را منحصراً به تمرین نقاشی می پرداختم و در گذشته تنها برای مدتی با نام مستعار «ساسان» تا پایان سال 86 وبلاگنویسی کرده بودم، 26 دی 88 که آزاد شدم، با نام ساسان بهمن آبادی به عنوان فعال سیاسی عضو حزب پان ایرانیست که در تظاهرات عاشورا بازداشت شده است شناخته میشدم. البته من به واسطه وبلاگنویسی از مدتها پیش در فضای مجازی و نیز در محافل تاریخی و سیاسی تهران، دستکم میان هم نسلانم شناخته شده بودم و با گروهی از هم اندیشان آشنایی های دور و نزدیکی داشتیم و با آنکه همگی نام و مشخصاتم را می دانستند، اما در این محافل، از جمله در میان پان ایرانیستها با نام مستعار مربوط به وبلاگنویسی ام شناخته میشدم. تقریباً یک هفته پس از آزادی ام نیز همکاران ایتالیایی ام از تعطیلات کریسمس و سال نو میلادی به ایران برگشتند و دوباره با هم به سر کارمان رفتیم

 

پی نوشت یک

روشن است که من اگر هوادار چیزحسین بودم در همان انتخابات به او رأی میدادم. اگر هوادار ارتجاع سبز بودم از همان روزهای نخست ناآرامی ها در اعتراضات شرکت میکردم. اگر تمایلی به فعالیت سیاسی داشتم در پایان سال 86 وبلاگ شناخته شده و پر مخاطبم را کنار نمیگذاشتم. اگر تمایلی به پیوستن به پان ایرانیستها داشتم از همان سال 84 که با آنها آشنا شدم به اندازه کافی فرصت چنین تصمیمی داشتم. اساساً اگر هدفم شرکت در تظاهرات ارتجاع سبز بود که نیازی نبود تازه 29 آذر 88 به پان ایرانیستها بپیوندم. اصلاً سالها پیش بجای وبلاگنویسی در نشریات زنجیره ای اصلاحچیان مطلب می نوشتم و هم کسب درآمد میکردم و هم روابطی برای زندگی آینده ام ایجاد میکردم

 

پی نوشت دو

همانگونه که توضیح دادم کار من در آن برهه وابسته به حضور تکنیسین های ایتالیایی بود، چرا که تازه در مرحله نصب و راه اندازی اولیه دستگاهها بودیم. اگر تعطیلات کریسمس و سال نو میلادی پیش نمی آمد ما همچنان در کارخانه مشغول به کار بودیم و در نتیجه من در فاصله 29 آذر تا 6 دی اساساً نمی توانستم در تهران باشم و متعاقباً نه مجالی برای پیوستن به پان ایرانیستها در تاریخ 29 آذر 88 داشتم و نه روز عاشورا مطابق با 6 دی 88 مجالی برای حضور در خیابان انقلاب با هر انگیزه ای پیدا میکردم و البته اگر روز عاشورا پاساژ محل آتلیه نقاشی که در آن تمرین میکردم تعطیل نبود، در تعطیلات محرم بجز تمرین نقاشی هرگز وقتم را صرف کار دیگری نمیکردم

 

پی نوشت سه

9dy2.jpg

راهپیمای 9 دی علیه ارتجاع سبز

 

زمان نشان داد که من برای تصمیم گیری تنها 10 روز در محاسباتم اشتباه کرده بودم! همانگونه که توضیح دادم، اعتراضات ارتجاع سبز به نتایج انتخابات را هرگز جدی نمیگرفتم و تازه وقتی که از روز قدس مطابق با 27 شهریور ماه شعارها از «رأی من کو» به «جمهوری ایرانی» رسید و مایه نگرانی من شد! بعد هم برای بررسی و چاره جویی نسبت به ماجرا سه ماه دیگر هم در حال بررسی و تحلیل بودم! مدام احتمال میدادم که این دیگر آخرین تظاهرات خواهد بود، اما ماه بعدش دوباره اعتراضات دیگری رخ میداد و هیچ عزم جدی در پایان دادن به ماجرا نمی دیدم! در واقع روندی که مرا به تصمیم برای فعالیت جدی سیاسی رساند شش ماه به درازا کشید و من هرگز یک تصمیم دفعتی و از روی هیجان نگرفتم. اما درست 10 روز پس از تصمیم من بود که با راهپیمایی 9 دی طومار ارتجاع سبز پیچیده شد و نظام به قول خودش چشم فتنه را از کاسه درآورد. اما در آن روز من به اتهام شرکت در تظاهرات عاشورای 88 در اوین به سر می بردم

 

پی نوشت چهار

پس از عاشورا عملاً ماجرای ارتجاع سبز فیصله یافت و نظام به قول خودش فتنه را جمع کرد. در نتیجه من هم دیگر سنگینی بار مسئولیت را بر دوش خود احساس نمیکردم. پس منطقاً می بایست حداکثر در میانه های سال 89 که اوضاع نسبتاً تثبیت شده بود، یا نهایتاً پس از 25 بهمن 89 که سران فتنه در حصر شدند، من هم از پان ایرانیستها کناره گیری میکردم و برنامه زندگی شخصی ام که تحصیل در یکی از دانشگاههای خارج از کشور بود را دنبال میکردم و همه تمرکز ذهنی و توان جسمی و البته زمانم را صرف اولویتهایم میکردم. اما به موازات آنکه درست روز یکم دی ماه 89 نامه پذیرشم از دانشگاه هنر وین از طریق پست به دستم رسید، همچنان همکاری با پان ایرانیستها را ادامه دادم و فعالیتهای سیاسی ام را رادیکال تر کردم. دلیل این موضوع که به ظاهر غیرمنطقی می نماید بر میگردد به بازجویی های مربوط به بازداشت در عاشورای 88 که علاوه بر بازجویی های معمول قضایی، برای من پرونده جداگانه ای هم توسط وزارت اطلاعات گشوده شده بود که بازجویی های جداگانه ای در پی داشت و بازجوی ساده لوح فشارهای بی موردی را وارد کرد که هیچ ربطی به بررسی موضوع حضور من در اعتراضات ارتجاع سبز نداشت. به دلیل همین موضوع بی مورد، پس از آزادی و برطرف شدن خطر ارتجاع سبز، کناره گیری از پان ایرانیستها و پرهیز از فعالیت سیاسی و یا در پیش گرفتن رویه خنثی و بی دردسر را به صلاح نمی دانستم و فعالیتهایم را به رادیکال ترین حالت ممکن دنبال کردم. عجالتاً در تدارک آن هستم تا از مسیر دستگاه قضایی ایران، در فضایی به دور از حساسیتهای کاذب موضوع را طرح کنم

 

پی نوشت پنج

hrana.jpg

خبر ممنوع الخروجی بی ضابطه ام در آبان 90 که بدون حکم قضایی صورت گرفت

 

همانگونه که از توضیحاتم روشن است، مسأله هنر و نقاشی برای من تا اندازه ای جدی بود که همه اوقات فراغتم را صرف آن میکردم؛ از یک جمعه آخر هفته گرفته که از مشغله های کارخانه فراغت داشتم تا تعطیلاتی که مثل تاسوعا و عاشورا پیش می آمد. بر این پایه ممنوع الخروجی ام در سال 90 و لغو شدن سفرم برای تحصیل در دانشگاه هنر وین ضربه واقعاً سختی بود که داستانش را همان زمان در چند یادداشت نوشته ام

 

پی نوشت شش

همانگونه که در پی نوشت سه اشاره کردم، در پی بازداشت روز عاشورای 88، به موازات بازجویی های قضایی که منحصراً درباره احتمال ارتباطم با ارتجاع سبز بود، بطور موازی و جداگانه بازجویی های وزارت اطلاعات هم صورت میگرفت که عمدتاً بر ارتباطم با پان ایرانیستها متمرکز بود و از لابلای آن روشن شد که جوانان پان ایرانیست از همان سال 84 که با من ارتباط گرفتند در حال جاسوسی از من بوده اند. شامگاه 26 دی 88 هم که با قرار کفالت آزاد شدم، یکی از مرتبطین پان ایرانیستها از خوزستان جلوی زندان اوین منتظر ایستاده بود تا از وقایع مرتبط با آزادی من گزارش تهیه کند که چند سال بعد مشاهدات آن مادرقحبه را از زبان مادرقحبه دیگری از آذربایجان شنیدم! به زودی موارد خبرچینی های مربوطه را به همراه نام افراد دخیل در ماجرا توضیح خواهم داد

 

پی نوشت هفت

در پاسخ به پرسشی که در توییتر درباره این متن مطرح شد در ادامه توضیحاتی می آورم

hshsz.JPG

رویهم رفته مجموعه ای که با نام «حزب پان ایرانیست» چند دهه فعالیت تشکیلاتی داشته است (و البته دستکم 3-4 سالی است که حتی بصورت صوری هم هرگز چنین تشکیلاتی حتی با فعالیتهای کمینه هرگز وجود ندارد و منظور من هرگز آنچه که امروز در سطح اینترنت مرتبط با پان ایرانیست عنوان میشود نیست) در درازنای موجودیت اش همواره از تحلیل به هنگام تحولات و موضعگیری مؤثر ناتوان بوده است. از همین رو به ناگزیر رویه اشان این بوده است که از سر بلاتکلیفی یک موضع خنثی اعلام میکرده اند تا هم با توجه به روند تحولات قابل تعبیر و تطبیق باشد و هم به عنوان یک مجموعه سیاسی مطرح باشند. هیچگاه تا نسبت به فرجام یک رویداد سیاسی مطمئن نشده اند هیچ موضعگیری قاطعی نداشته اند و هرگاه مواضع اشان با سرنوشت ماجرا مغایر بوده است، اسناد مربوط به مواضع مربوطه را در حد توان گم و گور کرده اند. موضعگیری نسبت به دولت مصدق، ماجرای 28 مرداد 32، اصلاحات ارضی، حزب رستاخیز، انقلاب 57 و نیز بحران هسته ای نمونه هایی از این دست مواضع آشفته و ضد و نقیض و مذبذب هستند. حتی حماسه آبدوغ خیاری اشان درباره بحرین هم اینچنین است که موضوع این صحبت نیست. در کل پان ایرانیستها افراد شعاری و سطحی بوده اند که دانش و شناخت اشان از موضوعاتی که بدان می پرداختند هرگز از عوام جامعه بیشتر نبوده است، اما با این حال نسبت به موضوع موضعگیری سیاسی میکرده اند و بالطبع اغلب اشتباه و معمولاً ضد و نقیض بوده است و یا مواضعی خنثی که هرگز و در هیچ برهه ای نمی توانسته است راهگشای جامعه باشد

 

پرت و پلاهای پزشکپور (از دقیقه 7) درباره انقلاب 57؛ از یکسو به جمهوری اسلامی رأی آری داده بود و از سوی دیگر از ترس جانش از ایران »فرار» کرده بود و از دیگر سو در آستانه بازگشت به ایران جوری مصاحبه میکند که در آغوش نظام پذیرفته شود و همه این رفتارهای متناقض را در حالی بوده است که یک عمر شعار میداد «نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری این خاک» عاقبت هم بی آنکه خونی به راه پاسداری این خاک بریزد در پوشک ویژه سالمندان مرد

 

اما بطور مشخص درباره گرایش آن زمان حزب پان ایرانیست نسبت به انتخابات 88؛ آن زمان مواضع مجموعه ای که با نام حزب پان ایرانیست شناخته میشد توسط یک شورای هفت نفره از مسئولان ارشد و با سابقه به نامهای زهرا صفارپور، سهراب اعظم زنگنه، قدرت اله جعفری، منوچهر یزدی، سید رضا کرمانی، ابراهیم میرانی و حسین شهریاری تعیین میشد. موضعی که درباره انتخابات رسماً مطرح کردند این بود که در انتخابات شرکت نمی کنند، اما دعوت به تحریم و عدم مشارکت عمومی هم نکردند. اتفاقاً محسن رضایی در یکی از مناظره ها اشاره کرد که یکی از گروههایی که همیشه درباره تحریم انتخابات بیانیه منتشر میکرد اینبار چنین موضعی اعلام نکرده است. به تازگی دکتر احمدی نژاد هم در گزارش جمهوری 7 اشاره کرد که جریاناتی که پیش از 88 انتخابات را تحریم میکردند هیچیک انتخابات 88 را تحریم نکردند. دکتر احمدی نژاد حتی در این مورد برخی گروهها از جمله سلطنت طلبها، سازمان منافقین، کمونیستها و ملی گراها را مشخصاً نام برد که همه این جریانات در انتخابات 88 کاندیدا داشتند

me egh.jpg

من و آقای ابراهیم قیاسیان از مسئولان پان ایرانیست در محل دفتر مرکزی پان ایرانیستها واقع در سعادت آباد

 

با این حال دو نکته قابل یادآوری است: یکی اینکه علیرغم این موضعگیری رسمی درباره عدم شرکت در انتخابات، جمعبندی مسئولان پان ایرانیست این بود که موسوی پیروز انتخابات خواهد بود! پان ایرانیستها بطور مرتب روزهای یکشنبه و چهارشنبه نشستهای هفتگی برگزار میکردند که من هم گهگاه به دعوت خودشان شرکت میکردم. در واپسین نشستی که در آستانه انتخابات برگزار شد شخصاً حاضر بودم و این موضوع را ابراهیم قیاسیان، مسئول دفتر مرکزی پان ایرانیست (پایگاه سیاوش) واقع در سعادت آباد در آن نشست از سوی شورایعالی رهبری پان ایرانیست (همان هفت نفر نامبرده) و از  پشت تریبون اعلام کرد و گفت که پان ایرانیستها برای ادامه فعالیتهایشان بر پایه این تحلیل برنامه ریزی کرده اند. یکی از کسانی هم که میدانم در این تحلیل اشتباه مؤثر بوده است منوچهر یزدی است. ابراهیم قیاسیان سال 89 و در پی مرگ ابراهیم میرانی جایگزین او در شورایعالی رهبری پان ایرانیستها شد

yz.jpg

من و منوچهر یزدی، تابستان 89، دفتر مرکزی پان ایرانیستها در سعادت آباد

 

نکته دوم اینکه با وجود این تحلیل و آن بیانیه که از سوی مسئولان پان ایرانیست اعلام شد، برخی از جوانان پان ایرانیست متمایل به چیزحسین بودند و این تمایل نه در حد یک گرایش شخصی، بلکه تا اندازه ای بود که از پیش از انتخابات میکوشیدند تا مسئولان پان ایرانیست را برای موضعگیری به سود چیزحسین مجاب کنند که نامشان را نمی آورم. چرا که هم بی مایه تر از آن هستند که عملکردشان را بپذیرند و هم به شخصه در همه سالهای وبلاگنویسی آنها را در حد نقد نمی دانسته ام. با این حال با نگاهی به سایتهایی که توسط خودشان اداره میشود می توان نشانه های قابل توجهی پیدا کرد

bs.JPG

سال 89 سه تن از مرتبطین پان ایرانیست به اتهام همکاری به نفع ارتجاع سبز دادگاهی شدند

91.JPG

یکی از جوانان پان ایرانیست به اتهام شرکت در ناآرامی های 88 به 91 روز زندان محکوم شد

 

جوانان پان ایرانیست از پیش از آن در صدد نزدیکی با گروههای دیگری بودند. از جمله اینکه روز دانشجوی سال 87 در تجمع دانشگاه تهران علم و کتل هوا کردند که اتفاقاً با برخورد منفی دیگر گروههای دانشجویی روبرو شد. همچنین به همراه گروههای دیگری با هماهنگی دستگاه امنیتی به مناسبت روز خلیج فارس جلوی سفارت امارات تجمعی برگزار کردند که شرح آن را در این یادداشت آورده ام. در پی ناآرامی های پس از انتخابات 88 اختلافات درونی اشان تا حدی بالا گرفت که آن چند جوان دیگر در نشستهای هفتگی راه نداشتند و بعد هم با بیانیه رسمی اخراج شدند و بعد هم بنای دشمنی کودکانه گذاشتند و اساساً فعالیتهای مجموعه پان ایرانیستها دستکم در سال 89 منحصر به همین اختلافات کودکانه بود

jpd.JPG

تلاش ناکام جوانان پان ایرانیست برای بهره برداری کودکانه از تجمعات دانشجویی و برافراشتن علم و کتل مسخره اشان

dp.JPG

طبق اعتراف جوانان پان ایرانیست، برگزارکنندگان مراسم روز دانشجو در دانشگاه تهران به علم و کتل آنها اعتراض داشتند

 

اما پاییز 88 که من نسبت به پیوستن به پان ایرانیستها شروع به بررسی کردم نمیدانستم که اختلافات اشان تا چه اندازه جدی است. موضع مشخصی هم نسبت به ناآرامی ها اعلام نکرده بودند. تنها یکبار که همان نخستین هفته پس از انتخابات در همین باره با یکی از جوانان پان ایرانیست تلفنی تماس گرفتم، متوجه شدم که با اعتراضات همسو است و به من هم پیشنهاد میکرد که شرکت کنم. من تنها اعلام آمادگی کردم که اگر برنامه ای دارند تا بدون هم کاسه شدن با ارتجاع سبز تجمعاتی را برگزار کنند، حاضر به شرکت هستم؛ وگرنه حضور در اعتراضات را به سود ارتجاع سبز و اصلاحچیان میدانم. پاییز 88 که دیگر اعتراضات از «رأی من کو» به «جمهوری ایرانی» رسیده بود و من نسبت به سرنوشت ماجرا نگران و دغدغه مند شده بودم، برای بررسی جدی موضوع پیوستنم به پان ایرانیستها دوباره با همان جوان تماس گرفتم تا مشورت کنم و با اطلاعات کامل تری تصمیم گیری کنم. قرار گذاشتیم تا در حاشیه یکی از نشستهای هفتگی پان ایرانیستها در روز چهارشنبه که او حاضر بود درباره موضوع گفتگو کنیم. تا من در آستانه ساعت شروع نشست مربوطه به میدان صنعت رسیدم، آن جوان به موبایلم زنگ زد و اطلاع داد که نشست آن روز لغو شده است و در فرصت دیگری صحبت میکنیم! دغدغه و نگرانی من نسبت به سرنوشت اعتراضات تا اندازه ای بود که مایل بودم همان شب حتی بیرون از نشست پان ایرانیستها با آن جوان گفتگو کنم تا برای تصمیم گیری اطلاعات بیشتری داشته باشم. به ویژه که در همان حوالی بودم، اما برای او مقدور نبود. بعدها فهمیدم که نشست مربوطه بخاطر دعوای او با ابراهیم قیاسیان، مسئول دفتر مرکزی پان ایرانیستها در سعادت آباد، بهم خورده بود

 tnicnd.JPG

جوانی که در تماس تلفنی با من موافق اعتراضات 88 بود طبق متن بالا بازداشت شد اما بی سروصدا آزاد شد

 

با این توضیحات روشن است که پان ایرانیستها بیگمان گرایشی به دکتر احمدی نژاد نداشتند، اما در گرایش تشکیلاتی نسبت به چیزحسین هم قطعیتی نداشتند. در واقع تمایل اشان به ارتجاع سبز در حد آرزوی پیروزی انتخاباتی و بعد حضور پراکنده و غیررسمی برخی اندامان جوان اشان در اعتراضات بود و بس. به بیانی تحلیل مسئولان پان ایرانیست مطابق با پیروزی انتخاباتی چیزحسین و فعالیت عملیاتی جوانان پان ایرانیست در همسویی با اعتراضات ارتجاع سبز بوده است. اما نه در انتخابات و نه در کش و قوسهای پس از انتخابات هرگز هیچ تمایلی به پیروزی دکتر احمدی نژاد نداشتند

 bs.JPG

در تعیین نسبت اختلافات درونی پان ایرانیستها با موضعگیری نسبت به ارتجاع سبز، بر پایه محاکمه سه تن بخاطر چنین اتهامی بهتر می توان گمانه زنی کرد. به ویژه که پس از بالا گرفتن اختلافات، از میان مسئولان پان ایرانیست تنها کسانی که با جوانان اخراجی همراهی کردند حسین شهریاری و سید رضا کرمانی بودند. سید رضا کرمانی هم آخر عمری اخراج شد و بعد مرد، حسین شهریاری هم طبق بیانیه ای کنار گذاشته شد؛ هر دو نفر نیز با افراد دیگری جایگزین شدند و بجای آنها اسماعیل رحیمی از ارومیه و خلیل طلایی از گرگان به جمع شورای هفت نفره رهبران پان ایرانیست ملحق شدند

me rhmi.jpg

شهریور 89، من و اسماعیل رحیمی

me tla.jpg

تابستان 90، من و خلیل طلایی

ekhj.jpg

بیانیه اخراج شماری از جوانان پان ایرانیست

krkhj.JPG

بیانیه اخراج سید رضا کرمانی از شورای رهبری هفت نفره و نیز از مجموعه پان ایرانیستها

hssh-ekrj.jpg

بیانیه حذف حسین شهریاری از مسئولان پان ایرانیست و جایگزین شدنش با فرد دیگری

 

نکته قابل توجه اینکه از میان این افراد، مشخصاً سید رضا کرمانی از همان سال 84 علیه دکتر احمدی نژاد موضع خصمانه غیرمنطقی و مبالغه آمیز داشته است. در متنی با نام بیانیه شماره یک مجلس شورای ملی رهبران مخالفین جمهوری اسلامی در تاریخ 8 تیرماه 1385 دکتر احمدی نژاد به عنوان جنایتکار شناخته شده با سوابق وحشتناک معرفی شده است. این بیانیه از سوی سید رضا کرمانی امضا شده است

sedreza.JPG

امضای سید رضا کرمانی پای بیانیه ای که علیه دکتر احمدی نژاد تبلیغات خصمانه اغراق آمیز و غیر واقعی میکند

 

بعدها در سال 89 سید رضا کرمانی و حسین شهریاری بخاطر عضویت در این مجموعه مبهم با نام «مجلس شورای رهبری مخالفین جمهوری اسلامی» دادگاهی شدند و محکومیتهای خفیفی دریافت کردند. سید رضا کرمانی به سه سال و نیم زندان تعلیقی و حسین شهریاری به یک سال تعزیری محکوم شد که مطابقی بیانیه ای که شورای رهبران پان ایرانیست منتشر کرده اند و حسین شهریاری را با خلیل طلایی جایگزین کرده اند، حسین شهریاری مدت زیادی از دوران محکومیتش را به صورت مرخصی در خانه به سر برده است. سید رضا کرمانی در گفتگو با صدای آمریکا ضمن توضیح درباره محکومیت خودش و حسین شهریاری، به ماجرای بازداشت جوانی که در تماس با من همسویی و حضورش در تظاهرات ارتجاع سبز را از نخستین روزهای اعتراضات اعلام کرده بود و به من هم پیشنهاد میکرد که شرکت کنم اشاره کرده است و نام او را می آورد که منتظر برگزاری دادگاهش است. اما هرگز خبری از برگزاری چنین دادگاهی و حکم مربوطه اعلام نشد. در گفتگوی زیر سید رضا کرمانی نسبت به عدم حضور جوانان در میان مسئولان پان ایرانیست گلایه میکند و با توجه به اینکه این جوانان همگی به ارتجاع سبز گرایش داشتند می توان درباره زمینه این گلایه گمانه زنی کرد


گفتگوی سید رضا کرمانی با صدای آمریکا درباره محکومیت خودش و حسین شهریاری

 

مسأله دیگری که بسیار حائز اهمیت است این است که حسین شهریاری آنگونه که خودش در فیسبوک نوشته است بدون اجازه وزارت اطلاعات حتی در ساده ترین دورهمی های پان ایرانیستها شرکت نمیکند، چه رسد به جهتگیری جدی سیاسی. حال چنین فردی جوانان اخراجی پان ایرانیست را در مسیری همراهی میکرده است که به اتهام فعالیت به نفع ارتجاع سبز دادگاهی شده اند. درباره وجهه حسین شهریاری در میان دیگر فعالان سیاسی کهنه کار در این یادداشت اشاره هایی کرده ام

zgh.JPG

حسین شهریاری به گفته خودش برای فعالیتهایش مطابق تماس های تلفنی وزارت اطلاعات عمل میکند

24.jpg

سال 92، حسین شهریاری پس از کنار گذاشته شدن از جمع مسئولان پان ایرانیست در جمع جوانان اخراجی

 

به هر روی من با این سطح از آگاهی نسبت به جهتگیری پان ایرانیستها در قبال ارتجاع سبز، در تاریخ 29 آذر 88 تصمیم به پیوستن به پان ایرانیستها گرفتم؛ چرا که هرچند ناچیز اما احتمال میدادم بشود به یک موضع گروهی مستقل از ارتجاع سبز برسیم و به عنوان یک گروه سیاسی که هوادار نظام نیستیم، نسبت به ارتجاع سبز اقدام به مخالفت سیاسی کنیم. همچنین با توجه به تجمعی که جلوی سفارت امارات برگزار کرده بودند، گمان میکردم که بشود تجمعاتی مستقل از ارتجاع سبز سازماندهی کنیم که مطالبات اجتماعی را از چنگ آنان بیرون آوریم. با توجه به توضیحاتی که در متن اصلی شرح دادم از نظر اخلاقی وظیفه خویش میدانستم تا از این کمترین احتمال بهره برداری کنم. یک هفته پس از آن هم در بحرانی ترین روز از ناآرامی ها بازداشت شدم و تازه پس از آزادی و در پی ارتباط تشکیلاتی به واسطه عضویتم بود که از یکسو متوجه شدت اختلافات داخلی اشان شدم که عملاً مجالی برای هیچ تحرک سیاسی مؤثری نمی گذاشت و از سوی دیگر به بی مایگی اشان در تحلیل و نیز مرعوب بودن اشان نسبت به وزارت اطلاعات برای موضعگیری سیاسی پی بردم

 

حال با اینکه پس از عاشورای 88 هم نظام از عهده مهار فتنه سبز برآمده بود و دیگر دغدغه ای نسبت به موضوع نداشتم و نیز پیوستن به پان ایرانیستها را به دلیل ضعف تشکیلاتی و بی مایگی سیاسی از اساس تصمیم نادرستی می دیدم اما چرا از پان ایرانیستها کناره گیری نکردم و از سیاست فاصله نگرفتم تا در آسودگی برنامه زندگی شخصی ام را برای مهاجرت تحصیلی به مقصد دلخواهم دنبال کنم و در مقابل حتی سمت و سوی فعالیتهایم رادیکال تر شد و بجای آنکه محدود به رویارویی سیاسی با ارتجاع سبز باشد به سمت و سویی رفت که از پیش هیچ قصدی برای آن نداشتم و نتیجتاً آبان سال 90 پس از یک سال برنامه ریزی، سفر تحصیلی ام به اتریش در لحظه آخر در فرودگاه لغو شد و برای مدت نامعلومی ممنوع الخروج شدم برمیگردد به پرونده بازجویی های وزارت اطلاعات که مستقل از بازجویی های قضایی تشکیل شده بود. در تدارک آن هستم تا به زودی شرایط برای شرح این داستان هم فراهم شود

The comments are closed.