Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

لای لای علی اصغر / ته-وَران پان ایرانیست

متوجه شدم که بیش از یکسال پیش بچه آقای حسین شهریاری (از پان ایرانیست های پنجاه و هفتی) در فیسبوک حرف پرت و پلایی درباره من مطرح کرده است؛ از آنجا که میدانم این رشته عبث سر دراز خواهد داشت بهتر میدانم که همینجا قطعش کنم و برای جلوگیری از تکرارش به ناچار وقتم را هدر دهم و توضیح مفصلی بنویسم

 

 

 

 

خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی، و فریاد بیهده برداشتی. گفتی نعیب غراب البین در پرده الحان اوست. یا آیت اِنَّ أنْکر الأصْوات در شأن او / گلستان سعدی - در فواید خاموشی

کاوه شهریاری،

عمو جون! اعتبار اگر خریدنی بود بابات اول برای خودش میخرید بعد دوزار هم میذاشت کف دست تو

 

در آغاز با این دیباچه شروع میکنم که از حرف بچه آقای حسین شهریاری (از پان ایرانیست های پنجاه و هفتی) باید اینطور نتیجه بگیرم که من از چندین سال پیش از نگاه یک قومگرای فاشیست عرب زبان (همان خلق عرب تجزیه طلب تروریست الاحوازی) بدنام هستم. زهی نیکنامی! عجالتاً کمی به همین موضوع بخندیم تا به توضیح بیشتر بپردازم

 

حال داستان چه بوده؟ کس دیگری که من هیچ نمیشناسم اش بر سر موضوعی که به من هیچ مربوط نیست اردنگی نثارش کرده است و این طفلک هم عاجز از دفاع از خویش، در بی خبری من جفتکی به من پرانده تا التیام خاطر یابد. خود این هم بسی مایه خنده است

 

فردی با نام نامشخصی ادعا کرده که یک فرد مجهول دیگری که از قضا فاشیست عرب زبان بوده است، چندین سال پیش مدعی بوده که من به اش فحاشی کرده ام! بچه آقای شهریاری هم پابرهنه پریده وسط که «بله! حقیقتاً ذهنیت درستی دارید!» این هم بسی مایه خنده است! یاد زنانی می افتم که یکهو سر و کله اشان پیدا شده بود و مدعی بودند سی سال پیش دونالد ترامپ به ایشان تجاوز کرده است. همینطور که مینویسم دارم میخندم

 

طفلک ناراحت است که چرا از نگاه یک فاشیست قومگرای عرب زبان مجهول نامشان (کدام نام؟) خراب شده است! باباش هم همین طرز فکر بامزه را داشت که در ادامه اشاره خواهم کرد

 

به نیمه زندگی اش رسیده، اما هنوز نمیفهمد که دستکم پشت سر کسی حرف نزند. آنهم وقتی در فضای مجازی به سادگی میتوان خود طرف را مطلع کرد. میتوانست به سادگی موضوع را از خود من جویا شود. من حتی خود این کسی که نام من را به میان آورده هیچ نمیشناسم و هرگز ندیده ام، آن فاشیست عرب زبان موهومی که دیگر جای خود. حال چطور این بنده خدا سرضرب ماجرا را تأیید کرده است، من نمیدانم؟ البته با اینکه به ناچار وقتم را هدر میدهم و این توضیحات را می نویسم اما باز هم بعید میدانم که شعورش برسد و بابت حرف مفتی که زده از من عذرخواهی کند

 

من این طفلک را چند بار معدود دیده ام. همان چند دفعه هم جز یک سلام علیک مختصر و بدون احوالپرسی هیچ صحبتی نداشتم. در این حد که در جمعی بودم که این هم بود و اگر نگاهم به اش می افتاد یک سلام خشک و خالی و رفع تکلیفی میکردم و بس و اگر نه، بی هیچ درود و بدرودی محفل را ترک میکردم. نه میدانم چه سوابق شغلی و تحصیلی دارد و نه کنجکاوم که بدانم. حتی گمان نمیکنم که اگر ده حکومت هم در آن مملکت عوض بشود این طفلک به درد کاری در آن سرزمین بخورد اما با توجه به شناختی که از روحیات این جماعت دارم لازم میدانم درباره واژه به واژه حرفی که درباره من رد و بدل شده توضیح دهم

 

اما درباره خرید اعتبار باید بگویم همین مادرقحبگان که به جمهوری اسلامی رأی آری داده اند امروز به دروغ خود را هوادار حکومت پهلوی جا میزنند تا اعتبار بخرند. همین مادرقحبگان که جاه طلبی های هسته ای جمهوری اسلامی را تأیید میکردند به دروغ تظاهر به هواداری از شاهزاده رضا پهلوی میکنند که از بن با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی مخالف بوده است تا اعتبار بخرند. همین مادرقحبگان که جنایتهای جمهوری اسلامی در سوریه را توجیه میکنند و سرکوب اعتراضات مدنی شهروندان سوریه را جنگ با داعش جا میزنند تظاهر به هواداری از شاهزاده رضا پهلوی میکنند که جمهوری اسلامی را عامل پیدایش داعش میداند تا اعتبار بخرند

 

درباره فحاشی

 

درباره فحاش بودن پان ایرانیستها نگاهی به نشریات و بیانیه آنها از پیش از انقلاب تا به امروز به سادگی گواهی میکند که نسبت به رهبران دیگر کشورها، به ویژه کشورهای همسایه از هیچ فحش و اهانتی ابا نداشته و ندارند. یا حتی یهودیان را با لفظ تحقیرآمیز جهود خطاب میکردند و یا  از سالها پیش نسبت به پادشاه عربستان، امیر کویت و یا رییس جمهور آذربایجان با فحاشی ابراز نظر میکنند

 

اینها حتی به شاه اهانت کرده بودند و وقتی در سال 32 شاه در پی سرکشی مصدق کشور را ترک کرد، مقاله ای با این پیام منتشر کردند که «فردا کاخ را بر سر کاخ نشینان خراب میکنیم» و در روزنامه ندای پان ایرانیسم - ارگان حزبی اشان چنین نوشته بودند که « دربار فاسدترین و تبه کارترین دستگاهی بود که می‌توانست منظور انگلستان را برای پیش‌بردن نظریات استعمار تامین کند ». اما بعد که ورق برگشت و به خواست مردم شاه به کشور بازگشت راه آستان بوسی شاه را در پیش گرفتند. شاه هم که حتی عامل ترور خویش را می بخشود، در برابر بی شرمی اینها هم بزرگواری کرد. بعد هم طبق روال همیشگی اشان رسوایی هاشان را معدوم کردند تا آیندگانی چون من از تباهی اشان بیخبر بمانند. زهی خیال باطل

vohsh.JPG

fohsh.JPG

مطالب من در بایگانی وبلاگم موجود است و درباره هیچ فاشیست قومگرای عرب زبانی هم چیزی نگفته ام که بخواهد به فحاشی کشیده باشد. نهایت شاید مطالبی از این دست نوشته باشم که خودش در فیسبوک نوشته است. این نمونه را هم بطور دم دستی در فیسبوکش دیدم و اگر کسی حوصله کنکاش داشته باشد احتمالاً نمونه های بیشتری پیدا میکند

 

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

بیانه بالا برای ثابت کردن اینکه حزب پان ایرانیست سالها پیش از آنکه در سال 57 به جمهوری اسلامی رأی آری بدهد، سالها پیش از آنکه در سال 83 با حزب دموکرات کردستان هم پیمان شود، سالها پیش از آنکه در سال 77 در سندی با نام «منشور نیرومندی ملت ایران» خواهان دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای شود، سالهای پیش از آنکه در سال 83 با حزب دموکرات کردستان هم پیمان شود، سالها پیش از آنکه در سال 85 در حمایت از جاه طلبی های جمهوری اسلامی بیانیه صادر کند، سالهای پیش از آنکه از جنایتهای جنگی بشار اسد علیه شهروندان سوریه دفاع کند، از همان بدو برپایی به کلی بی اعتبار، فاشیست، فحاش و بدنام بوده است کافی است؛ با این همه در ادامه توضیحات بیشتری می نویسم

 

درباره نظرات فاشیستی

 

اما درباره نظرات فاشیستی پان ایرانیستها هم به یک نمونه اشاره میکنم که اینها یک متن آبدوغ خیاری دارند با نام «ما چه میگوییم» که سرشار از موهومات فاشیستی است. تا جایی که خودشان از بازنشر و در دسترس گذاشتنش شرمشان می آید. از جمله اینکه در این متن به تندی به هم میهنان بهایی تاخته اند و آنها را همدست صهیونیسم برشمرده اند! خوشبختانه چیز بیشتری از آن به یاد ندارم تا نقل کنم. جالب اینکه این متن دهه ها پیش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی سرهم شده است. یا به بیان بهتر دهه ها پیش از آنکه بابای این جمهوری اسلامی را بر سر کار بیاورد. اصلاً ارگان پان ایرانیستها روزنامه «خاک و خون» بوده است که حتی نامش فاشیستی است. در بی اعتباری اشان همین بس که هزار جور سایت و اکانت جور و واجور دارند اما متن آبدوغ خیاری «ما چه میگوییم» روی هیچ کدامشان نیست

 

درباره بدنامی

 

سال 84 من برای آشنایی بی واسطه با پیشینه و رویکرد حزب ملت ایران، با آقای خسرو سیف قرار دیدار گذاشتم و به خانه ایشان رفتم. طبیعتاً چند پرسش مشخص درباره مواضع خود حزب ملت ایران داشتم که میخواستم از منبع دست اول و قابل استناد بشنوم و به موضوعات دیگر کاری نداشتم. بابای همین بنده خدا یعنی آقای حسین شهریاری که آن زمان عضو شورایعالی رهبری حزب پان ایرانیست بود آنقدر بدنام بود که آقای خسرو سیف بی مقدمه از او یاد کرد و او را هم رده حسین شریعتمداری کیهان و همدست وزارت اطلاعات میدانست

syf.jpg

جالب این بود که آقای حسین شهریاری و در کل دار و دسته پزشکپور اصلاً موضوع صحبت ما نبودند اما بابای این آنقدر بدنام بود که آقای خسرو سیف به عنوان یک چهره سیاسی کهنه کار و رهبر یک حزب باسابقه، به عنوان مصداق آشکاری از همدستان وزارت اطلاعات نامش را به میان آورد! که البته من تنها شنونده بودم و هیچ سخنی در رد یا تأیید موضوع نگفتم و مثل بچه آقای شهریاری از همه جا بیخبر زرتی  نگفتم«بله! حقیقتاً ذهنیت درستی دارید». تا به امروز هم این خاطره را هیچ جا بازگو نکرده بودم. اساساً از همان آغاز جوانی هم رویه ام این بود که اگر حرفی با کسی یا درباره کسی دارم مستقیم به خودش بگویم. برخلاف این و باباش. درباره بدنامی بابای این من از یک فاشیست عرب زبان مجهول نقل قول نمیکنم. نقل قولم از آقای خسرو سیف، یک چهره سیاسی کهنه کار است که هنوز در قید حیات است و محل زندگی اش مشخص است و خودش و باباش میتوانند بروند و جویای ماجرا باشند

 

اتفاقاً به عنوان سند حرفش خاطره ای هم نقل کرد. در پی ماجرای کوی دانشگاه آقای سیف بازداشت میشود. پس از چند روز که در زندان بوده، هم بندی هایش خبر میدهند که فرد مسن دیگری هم به نام آقای حسین شهریاری بازداشت شده است. آقای خسرو سیف به جوانان در بند توصیه کرده که زیاد به موضوع اهمیت ندهید و دور ایشان نگردید و بازداشت او را جدی نگیرید، چرا که او همدست وزارت اطلاعات است و بزودی هم آزاد خواهد شد. از قضا آقای حسین شهریاری هم گویا بزودی هم آزاد میشود. من از راست و دروغ ماجرا بیخبرم و این را به عنوان یک نقل قول از سوی یک فرد شناخته شده می آورم که هرکس مایل باشد به سادگی میتواند با خودش تماس بگیرد و جویا شود. اگر به ادعای بچه آقای شهریاری من از نگاه یک فاشیست عرب زبان مجهول بدنام هستم، خود آقای حسین شهریاری از نگاه یک فرد سیاسی کهنه کار به نام آقای خسرو سیف بدنام است؛ آنهم نه در حد فحاشی بلکه در حد همدستی با وزارت اطلاعات

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

درباره نسبت اینها با بدنامی جا دارد که به یکسری نکات هم توجه کنیم. مطمئن نیستم اما گویا آقای حسین شهریاری (گویا از آموزش و پرورش) حقوق بازنشستگی دریافت میکند! مادر این طفلک هم به همچنین! حال شما تصور کنید مسئول یک حزب مخالف جمهوری اسلامی (که البته به جمهوری اسلامی رأی آری داده است) که آب باریکه بازنشستگی خودش و همسرش همیشه برقرار بوده است آیا خوشنام است یا بدنام؟ درضمن خواهر این طفلک - آتوسا شهریاری - هم گویا کارمند رسمی وزارت آموزش پرورش است! بیگمان اگر آقای حسین شهریاری نزد جمهوری اسلامی خوشنام نبود امکان نداشت که دخترش در دولت جمهوری اسلامی استخدام رسمی شود! به ویژه که همین دخترش هم از اعضای رسمی پان ایرانیست است! شگفت آنکه من سرجمع (آزمایشی و رسمی) سه سال به پان ایرانیستها پیوسته بودم اما تا سه سال بعدش ممنوع الخروج بودم، اما مسئول حزب زپرتی اشان هم حقوق بازنشستگی اش را سر ماه میگیرد و هم دخترش استخدام رسمی حکومتی میشود که خانوادگی اپوزیسیون آن حکومت هستند. در واقع خانوادگی حقوق بگیر حکومتی هستند که ادای اپوزیسیون اش را در می آورند! درضمن خواهر دیگر ماندانا شهریاری هم در دوبی بدنامی های دیگری دارد که اگر به این مادرقحبگی ها درباره من پایان ندهند از بیان شنیده هایم ابایی نخواهم داشت

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

آقای حسین شهریاری و بچه اش در حال اعتبار خریدن و زدودن بدنامی اشان با ژست آبدوغ خیاری بر مزار دکتر عاملی

 

درباره بدنام بودن و اعتبار خریدن همزمان اشاره به این موضوع هم لازم است که وقتی دکتر محمدرضا عاملی تهرانی - به دلیل وزارت در دولت شاهنشاهی و مسئولیت ارشد در حزب رستاخیز (و نه بخاطر حزب زپرتی پان ایرانیست) توسط انقلابیان 57 بازداشت و در خطر اعدام قرار میگیرد، پزشکپور مادرقحبه برای حفظ جان خودش از دکتر عاملی اعلام برائت میکند و برای بدست آوردن دل انقلابیان اعلامیه منتشر میکند و اعلام میکند که دکتر عاملی نه تنها مسئولیتی در حزب پان ایرانیست ندارد، بلکه حتی دیگر عضو این حزب نیست! دیگر پان ایرانیستهای مادرقحبه هم بجای تلاش برای نجات جان دوست، همکار و دستکم یک هم میهن - یک شهروند - همگی خفقان میگیرند تا جان ناقابل خویش را حفظ کنند. بعد که آبها از آسیاب افتاد هر سال میروند سر قبر بدبخت و با سنگ قبرش ژست حماسی میگیرند! خاک بر سر بی شرف اتان! پفیوز! این تو و بابات هستید که از خون کسی که دستش از دنیا کوتاه است اعتبار میخرید! این بابای تو هست که آنقدر بدنام است که دوست و همکار خودش را به مسلخ سپرده تا جان ناقابل خودش را حفظ کند! مگر همه این سالهایی که بعد از انقلاب بابای تو زنده بوده چه گلی به سر مملکت زده است که نگران بوده است مبادا با دفاع از دکتر عاملی جان ناقابلش را از دست بدهد؟ عموجون! این بدنامی با آب زمزم هم پاک نمیشود، حالا هی با بابات بروید سر قبر جان باخته عکس یادگاری بگیرید

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

ابراز برائت پزشکپور از دکتر عاملی برای حفظ جان ناقابل و ننگین خودش
آقای حسین شهریاری و بچه اش سعی در لاپوشانی این اعلامیه دارند تا از خون دکتر عاملی اعتبار بخرند

 

درباره اختلاف پزشکپور و دکتر عاملی این نکته هم درخور تأمل است که در سال 57 که بحران انقلاب بالا میگیرد و شاه در صدد چاره جویی برای حل بحران، نخست وزیرانش را پیاپی تغییر میدهد، دکتر عاملی برای وزارت در دولتهای شریف امامی و ازهاری دعوت به همکاری میشود. اما پزشکپور از آنجا که احساس میکرده است که سمت و سوی وزش باد در شرف تغییر است، تلاش میکند تا دکتر عاملی را از پذیرش مسئولیت در حکومت شاه بر حذر بدارد. با این حال دکتر عاملی با این استدلال که وظیفه دارد تا جایی که ممکن است و تا آخرین سنگر از حکومت موجود دفاع کند و اگر از بار مسئولیت شانه خالی کند، عوامل ضدمیهنی بجای او در حکومت نفوذ میکنند، به پزشکپور بی اعتنایی میکند. این داستانی است که بارها و بارها در نشستهای خصوصی و عمومی نقل کرده اند

 

درباره اعتبار

 

اعتبار بابای این در این حد بوده است که دکتر هوشنگ طالع، به عنوان یک چهره سیاسی کهنه کار که پژوهشها و تألیفات ارزشمندی هم دارد، و نیز از بنیانگزاران مکتب و حزب پان ایرانیست می باشد، بابای این را به همراه چند تن دیگر (موسوم به شورایعالی رهبری) رانده شده از حزب پان ایرانیست اعلام کرده است. دکتر طالع حتی آنها را تجزیه طلب نامیده است و به ریشخند گفته است که پان ایرانیست تجزیه طلب ندیده بودیم! باز از یک فاشیست عرب زبان مجهول سخن نمیگویم، از دکتر طالع صحبت میکنم که بابای این اگر سه برابر امروز عمر کند، چه از نظر سیاسی و چه از نظر پژوهشی اعتبار دکتر طالع را بدست نخواهد آورد. در فایل شنیداری این گفتگوی رادیویی بشنوید که پزشکپور چطور مذبوحانه از بیانیه مشترک با دموکرات کردستان دفاع میکند! خاک بر سر نابخردش

9.21-Azar-91-Mehrgan-Tale.jpg

اتفاقاً فرق اینها با دکتر طالع این است که دکتر طالع با هدف گسترش اندیشه هایش یک عمر فعالیت کرده است و هرگز دغدغه نوچه پروری نداشته است. از قضا برای مصون ماندن جوانان از گزند حکومت، بیشتر مایل بوده پژوهشها و تحلیلهایش را با انتشار در اینترنت در دسترس دیگران بگذارد. اما اینها با اهداف نامعلومی مدام در پی جمع آوری سیاهی لشگر و ارتباط مستقیم با فعالان اینترنتی بوده اند. موضوع آنجا مشکوک میشود که آخر کار خاصی نمیکنند که نیاز به یارکشی داشته باشد. در همه این سالها هیچ تجمع اعتراضی علیه جمهوری اسلامی برگزار نکرده اند. مهمترین تجمع اشان هم جلوی سفارت امارات بود که مشخصاً با هماهنگی وزارت اطلاعات و همسو با تنش آفرینی های منطقه ای جمهوری اسلامی صورت گرفت که در یادداشتی توضیح داده ام. از پافشاری اینها برای ارتباط با فعالان اینترنتی تنها نتیجه ای که عاید میشود شناسایی افراد توسط وزارت اطلاعات است و بس. موضوعی که دکتر طالع همیشه نسبت به آن حساسیت داشته است

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

توضیح دکتر طالع درباره وظیفه امنیتی حزب پان ایرانیست که با بازگشت پزشکپور با شورایعالی رهبری اداره میشد

 

در متن بالا دکتر طالع مأموریت امنیتی حزب پان ایرانیست پس از بازگشت پزشکپور به ایران را توضیح داده است. مأموریت این بوده است که با تظاهر به هواداری از حکومت پیشین، جوانان مخالف جمهوری اسلامی را جذب کنند تا برای دستگاه امنیتی شناسایی شوند. تا اینجای کار بابای این طفلک - آقای حسین شهریاری - از یکسو بطور فردی مشخصاً توسط آقای خسرو سیف - یک چهره کهنه کار سیاسی که در هر صورت از آقای حسین شهریاری معتبرتر است - به عنوان همدست  وزارت اطلاعات شناخته شده است و از سویی دیگر بطور تشکیلاتی همراه با دیگر همکارانش توسط دکتر هوشنگ طالع (بنیانگزار مکتب پان ایرانیست و حزب پان ایرانیست) به عنوان مأمور دستگاه امنیتی برای شناسایی و به دام انداختن جوانان شناخته می شود. حال حد بدنامی بابای این را محاسبه کنید و مقایسه کنید با اینکه فرد ناشناسی با نام نامشخص از قول یک قومگرای عرب زبان مجهول ادعا کرده است که از من فحش شنیده است

 

جا دارد موضوع دیگری را هم به نقل از دکتر طالع مطرح کنم. دکتر طالع از قول پزشکپور نقل میکرد که هدفش از بازگشت به ایران پل زدن بین پان ایرانیست و جمهوری اسلامی بوده است! دکتر طالع هم انتقادش این بوده است که همان یکبار که با ساواک پل زدی بس بود! یعنی پزشکپور هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب در تلاش برای خوش خدمتی به دستگاههای امنیتی بوده است. این را از دکتر طالع نقل میکنم که چه از اینترنت و چه با مراجعه حضوری به نشانی خانه اش در دسترس است

 

حال همان شورایعالی رهبری پان ایرانیست که از سوی دکتر طالع رانده شده بودند، چندی بعد بابای این را از جمع خودشان هم کنار گذاشتند و کس دیگری را جایگزین کردند! حال شما میزان اعتبار بابای این را نه از دید من، بلکه از نگاه همکاران خودش دریابید

khrj.JPG

نکته جالب این بیانیه کنایه ایست که همکاران آقای شهریاری به او زده اند! اینکه اشاره کرده اند مدت زیادی از دوران محکومیتش را بصورت مرخصی در منزل بسر برده است. پیدا کنید پرتقال فروش را

 

درباره اعتبار مجموع پان ایرانیست از جمله خود این طفلک به همین بسنده میکنم که سگ خوار و مادر و ناموس همه کسانی را مورد عنایت قرار دهاد که اسناد زیر را در اختیار دارند، اما برای فریب جوانان منتشر نمیکنند: اعلامیه های پان ایرانیستها علیه شاه و در حمایت از مصدق، بیانیه پزشکپور در برائت از دکتر عاملی، بیانیه رأی آری پان ایرانیستها به جمهوری اسلامی، بیانیه های مشترک پان ایرانیستها با حزب دموکرات کردستان، بیانیه های تأیید فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی، متون آبدوغ خیاری «ما چه میگوییم» و «ما چه میخواهیم»، متن آبدوغ خیاری «منشور نیرومندی» مربوط به سال 77 که خواستار دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتم شده بودند. اعتبار این جماعت مفلوک در حدی است که مهمترین و حساس ترین مواضع تاریخ موجودیت اشان را خودشان به دست خودشان گم و گور میکنند تا کسی به تباهی اشان پی نبرد

 

درباره اعتبار من

 

من خود نمیدانم چه اعتباری دارم که به ادعای بچه آقای شهریاری آن را هم مدیون نام اینها هستم، اما گویا چیزکی هست که بی آنکه باخبر باشم بر سرش جنگ است! درباره اعتبارم و نسبتش با نام اینها فقط به این بسنده میکنم که در مهمترین حماسه آبدوغ خیاری اینها در سال 87 جلوی سفارت امارات بنا به دلایلی که در این یادداشت توضیح داده ام شرکت نکردم. چرا که آن را در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی و بنا به دستور وزارت اطلاعات میدانستم. من یک وبلاگنویس عادی بودم که فقط نظراتم را درباره موضوعاتی که سرنوشتم را رقم میزد اما خودم در آن نقشی نداشتم می نوشتم. از قضا بی آنکه خودم باخبر باشم یا حتی برایم مهم باشد نوشته هایم مورد توجه رسانه ها هم بوده است. اصلاً از این و باباش و محفل شخمی و گذشته تباهشان بی خبر بودم

rf.JPG

اشاره رادیو فردا در سال 85 به یادداشت وبلاگ من؛ دقیقه 7:26 فایل شنیداری روی ساوندکلاود

 

محورهای اصلی وبلاگ من هم یکی تاختن به اصلاحچیان بود و از همه مهمتر تحلیل بحران هسته ای. همچنین تنها وبلاگنویس جدی بودم که از همان سال 84 به روشنی حامی دکتر احمدی نژاد بودم. اصلاً هیچگونه تناسبی با موهومات پان ایرانیستها نداشتم. اینها خودشان آمدند و در وبلاگ من کامنت گذاشتند و خودشان را به من معرفی کردند. جالب این است که با وجود اینکه اینها حزب داشته اند و نشریه داشته اند و سایت داشته اند و هزار جور وبلاگ زپرتی از پان ایرانیست خوزستان تا پان ایرانیست اوکراین داشته اند، وبلاگ من آنقدر معتبر بوده است که بیانیه های آبدوغ خیاری اشان را در کامنتهای وبلاگ من منتشر میکرده اند! حالا شما حساب کنید کی از کی اعتبار خریده است

eu.JPG

 یکی از بیانیه های آبدوغ خیاری حزب پان ایرانیست در حمایت از جمهوری اسلامی که در وبلاگ من کامنت گذاشته اند

 

امروز برای همه روشن شده که این و باباش و آن «ما»یی که میگوید همگی سالهای سال است که کارگزار وزارت اطلاعات هستند تا هر جوان مبارز و مخالفی را جذب خود کنند و تحت مغزشویی و شعارزدگی و استحاله به نیروی خدوم آریایی - اسلامی تبدیل کنند. مثلاً من که بطور ناشناس وبلاگنویسی میکردم با پافشاری و دعوت اینها برای حضور در محفل محقرشان اتوماتیک برای وزارت اطلاعات شناخته میشدم! اگرنه تا پیش از آن هیچکس نمیدانست که نویسنده این وبلاگ اصلاً در ایران است

حزب پان ایرانیست، حسین خرسند

حسین خرسند از مسئولان پان ایرانیست برونمرز که در تأیید فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی کامنت بالا را نوشته است

 

حال آنکه من در داخل ایران مخالف سرسخت و منتقد جدی فعالیتهای هسته ای رژیم بودم، اما اینها بیانیه های آبدوغ خیاری اشان در پشتیبانی از جاه طلبی های هسته ای رژیم را از دفتر اروپایی موهومشان در وبلاگ من منتشر میکردند. من از داخل ایران علیه جمهوری اسلامی مقاله مینوشتم و اینها از اروپا در حمایت از جمهوری اسلامی برایم کامنت میذاشتند! حال اینکه کی از کی اعتبار میگرفته را به بچه آقای شهریاری خرفهم کنید

حزب پان ایرانیست، حسین خرسند

تصاویر حسین خرسند در ایران که در سایت خودش منتشر شده است


حسین خرسند (از مسئولان پان ایرانیست برونمرز) در همایشی در ایران که در کانال یوتیوب خودش منتشر شده است

حزب پان ایرانیست، حسین خرسند

حزب پان ایرانیست

تصاویر مربوط به همایش حسین خرسند در سالن همایش های صداوسیما در تهران

حزب پان ایرانیست، حسین خرسند

همکاری و استخدام حسین خرسند در جمهوری اسلامی بلافاصله پس از انقلاب

حزب پان ایرانیست، حسین خرسند

حسین خرسند به ایران رفت و آمد دارد و با هماهنگی مسئولان حکومتی همایش برگزار میکند

 

حسین خرسند (غلامحسین خرسند) که از هلند در حمایت از جمهوری اسلامی در وبلاگ من کامنت گذاشته است پس از انقلاب در استخدام جمهوری اسلامی بوده است و همچنان در تماس و رفت و آمد با سفارت جمهوری اسلامی در هلند و سفر به ایران هم بوده است که در وبسایت خودش اشاره هایی کرده است و برخی از مکاتبات مربوطه در این لینک در دسترس می باشد

khrsnd fb.JPG

پست فیسبوکی مضحک حسین خرسند خطاب به ظریف

 

سطح سواد و جمله بندی و املای کلمات این مردک را در پست فیسبوکی بالا ببینید! یک چنین آدم پخمه ای برای من که یک وبلاگنویس بیست و چند ساله ناشناس بودم آن کامنت احمقانه را در حمایت از جمهوری اسلامی نوشته بود! من به خودی خود به این موضوع کاری ندارم، موضوع این است که این جماعت پخمه و ابله وامنیتی همگی بر سر وبلاگ من ریخته بودند و به این واسطه بود که هویت من به عنوان یک وبلاگنویس ناشناس و منتقد از سوی دستگاه امنیتی شناسایی شد و بعدها موجب دردسرهای بی مورد شد

hscom.jpg

تصویر بالا کامنتی است که حسن کیانزاد از پان ایرانیستهای پنجاه و هفتی ساکن آلمان در وبلاگ من نوشته است تا حساسیت من نسبت به رأی آری حزب پان ایرانیست به جمهوری اسلامی را ماله کشی کند! اعتبار وبلاگ من در حدی بوده است که یکی از رهبران خارج نشین پان ایرانیست لازم دانسته است بیاید و کامنت بنویسد و رأی آری پان ایرانیستها به جمهوری اسلامی ماله کشی کند! ببینید چه دروغ و دغلی سر هم کرده است! نوشته است «در بین گزینه هایی که موجود بوده است!» اول اینکه تنها یک گزینه موجود بوده است و در رفراندوم تنها رأی آری یا نه به جمهوری اسلامی پرسیده شده است، دوم اینکه پس چرا شما گزینه بقای مشروطه را مطرح نکردید؟ دیدید سمت و سوی باد عوض شده است و چسبیدید به عبای خمینی! اما اینکه نوشته است اعمال نظر پان ایرانیستها بر روی نام بوده است و نه حاکمیت هم دروغ دیگری است! چرا که من در اینباره با خود پزشکپور گفتگو کرده ام و نظر پزشکپور این بود که چون انقلابیان مدعی بودند که ایران را به ام القرای جهان اسلام بدل خواهند کرد، پزشکپور این ذهنیت را مطابق پان ایرانیسم دانسته و به همین خاطر موافقتش را با جمهوری اسلامی اعلام کرده است

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

حسن کیانزاد از رهبران خارج نشین پان ایرانیستها که سال 86 کامنت دروغ بالا را در وبلاگ من نوشته است
او یکبار توسط پزشکپور از حزب اخراج شده که بعد از چند سال در دوره مسئولیت کرمانی بخشیده شده است

 

چه استدلال احمقانه ای! حال آنکه در یکی از متون آبدوغ خیاری پان ایرانیست (متن «ما چه میگوییم» یا شاید «ما چه میخواهیم») که خود پزشکپور دست اندرکار تهیه اش بوده است اشاره شده بود که پان ایرانیستها با پان اسلامیست مخالف هستند، چرا که به معنی در کنار هم قرار گرفتن واحدهایی خواهد بود که اغلب عرب هستند و ایران در اقلیت جای خواهد داشت. یعنی طرف آنقدر بی مایه بوده است که رسماً علیه مکتب فکری خودش موضع گرفته است! با این حال تا پایان عمر از آن رأی آری دفاع میکرد. حتی متأسف بود که چرا در قانون اساسی جمهوری اسلامی رسمیت مذهب تشیع به صورت «مذهب حقه جعفری» قید نشده است و آن را ناشی از نفوذ فراماسونها میدانست! البته پان ایرانیستها آنقدر بی مایه و بی چشم و رو هستند که با اینکه من از خود پزشکپور موافقتش با رأی آری به جمهوری اسلامی را شنیده ام و در کامنت بالا حسن کیانزاد هم آن را تأیید کرده است، اما امروز مدعی میشوند که در رفراندوم مذبور رأی آری نداده اند! چقدر وقیح و در عین حال مادرقحبه! در ضمن جای توضیح است که پزشکپور همین حسن کیانزاد را از حزب پان ایرانیست اخراج کرده بود که درباره دلایلش مطمئن نیستم، اما گویا از جایی پول مشکوکی دریافت کرده بوده است

حزب پان ایرانیست

اردیبهشت سال 84 پان ایرانیستها متن «منشور نیرومندی» را در وبلاگم کامنت گذاشته اند
این سند در دوره دبیرکلی سید رضا کرمانی تصویب شده و حق جمهوری اسلامی برای تسلیحات هسته ای را تأیید میکند 

 

از دیگر کامنتهای درخور توجه پان ایرانیستها در وبلاگ من، یکی از متون آبدوغ خیاری آنها به نام «منشور نیرومندی» است که در آن ذیل موضوع سیاستهای دفاعی و نظامی در بند 15 به روشنی خواهان دستیابی جمهوری اسلامی به تسلیحات هسته ای شده اند. این متن در سال 1377 و در زمان دبیرکلی سید رضا کرمانی تصویب شده است

 

امروز که این مسایل را مرور میکنم براستی وحشتناک به نظر میرسد! یک جوان از همه جا بیخبر برای خودش وبلاگ ساده ای به راه انداخته بوده است تا در حد خودش مخالفتهایش را با وضع موجود بیان کند، آنوقت مارهای هفت خطی با کوله باری از تجربه در مادرقحبگی بر سرش ریخته اند تا او را بطور غیرمستقیم به سوی جمهوری اسلامی هدایت کنند. براستی که من مورد حمله سایبری سربازان پان ایرانیست وزارت اطلاعات واقع شده بودم و اگر کمی تیزبین و هوشیار نبودم بیگمان قربانی میشدم و به یکی از ماله کشان غیور برای حماسه های آریایی-اسلامی رژیم استحاله میشدم. این درست همان نکته ای است که دکتر طالع به عنوان مأموریت امنیتی حزب پان ایرانیست (زیر نظر پزشکپور و بعد شورایعالی رهبری) توضیح داده است. همانگونه هم که ملاحظه میشود از پان ایرانیستهای پنجاه و هفتی تا نوچه های نوشکفته و از سروران تا ته-وران و از پان ایرانیست برونمرز تا پان ایرانیست درونمرز و از پان ایرانیست خوزستان تا پان ایرانیست تهران همه و همه بر سر این وبلاگ ساده ریخته بودند تا در درجه اول هویت من را برای دستگاه امنیتی شناسایی کنند و بعد برای مأموریتهای بعدی اشان زمینه چینی کنند

 

بعد هم که در حد اینترنت با برخی از مواضع اینها آشنا شدم، به قدری منزجر بودم که رغبتی به آشنایی بیشتر نداشتم. از جمله اینکه با حزب دموکرات کردستان دو بیانیه هم پیمانی منتشر کرده بودند؛ و باز در بی اعتباری اشان همین بس که با اینکه هزار جور سایت و اکانت دارند اما این دو بیانیه هم پیمانی با حزب دموکرات کردستان در هیچ کدامشان پیدا نمیشد. نکته مهم اینکه پزشکپور در این فایل شنیداری از این بیانیه احمقانه دفاع میکند! خاک بر سرش

11.jpg

 بیانیه های مشترکشان با دموکرات کردستان به اندازه ای مایه رسوایی بود که طبق معمول معدومش کرده اند

 

اوایل سال 84 درست در زمانی که نخستین ارتباط و آشنایی اینترنتی را با من برقرار کردند، خلق عرب الاحواز به مناسبت سالگرد سرکوب شیخ خزعل بدست رضاشاه اعتراضاتی را در خوزستان براه انداخت که در مدت کوتاهی گسترش یافت و منجر به تخریب اموال و تعرض به خانواده ها شد. حزب زپرتی اینها هم بیانیه چندش آوری منتشر کرد و این شورشها را مطالبات به حق برادران عرب زبان خود دانست! آنقدر بیانیه چندش آوری بود که من از همان حد ارتباط اینترنتی هم پشیمان شدم و به کنایه میگفتم باز جای سپاس است که اهواز را با ح ننوشته اند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

متن بالا که در این لینک در دسترس میباشد به واکنشهای انتقادی و تند و تیز وبلاگنویسان (از جمله من) در پی بیانیه های احمقانه پان ایرانیستها با دموکرات کردستان و نیز در حمایت از خلق عرب اشاره دارد. درست از همین نقطه بود که تلاش پان ایرانیستها برای تماس مستقیم و ارتباط حضوری با من شروع شد. در ادامه این متن هم دقیقاً به همین موضوع تأکید شده است. این مهمترین اشتباه من بود که خودم را به این جماعت معرفی کردم. امروز برای همه روشن است که کسانی که در پی شناسایی فعالان اینترنتی ناشناس هستند بیگمان در خدمت وزارت اطلاعات می باشند. مسأله این است که وقتی فرد ناشناسی در محفل اینها حاضر شود، حتی اگر خود اینها قصد سوئی نداشته باشند، خودبخود برای دستگاه اطلاعاتی شناسایی میشود. این مسأله ایست که خود اینها به خوبی می دانند. پس چرا کوشیدند تا با من ارتباط مستقیم برقرار کنند و پافشارانه دعوت میکردند که در محفل اشان شرکت کنم؟

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

این مهمترین اشتباه من بود! چرا که اولاً من با اینها به کلی مخالف بودم و از مواضع احمقانه اشان منزجر بودم؛ دوم اینکه حرف خاصی هم برای گفتن نداشتند که بخواهند حضوری بگویند. سوم اینکه نوشته های من بسیار پر مخاطب تر از بیانیه های آبدوغ خیاری اینها بود. جز با هدف شناسایی کردن من، هیچ قصد دیگری از پافشاری برای ارتباط مستقیم نمی توانستند داشته باشند. اگرنه من در همین وبلاگ به اندازه دلخواه مخالفتهایم را با جمهوری اسلامی بیان میکردم و بدون پیامدهای خطرناکی مثل دو مورد بازداشت و نیز ممنوع الخروجی بی مورد که نگرانی های شدیدی برای خانواده ام ایجاد کرده بود به سادگی برای تحصیل رهسپار اتریش میشدم

 

با وجود همه اینها، یکسری از نوچه هایشان آنقدر بیضه نوازی مرا کردند تا میانه های تابستان 84 که دیگر در آستانه فارغ التحصیلی از دانشگاه   بودم بالاخره پذیرفتم که علیرغم مخالفتهایم در محفل اشان حضور یابم. بیگمان مأموریت آنها همین بوده است تا با چرب زبانی هر جوان مبارزی را به محفل اشان بکشانند و اگر می توانند او را به نیروی خدوم آریایی-اسلامی استحاله کنند و اگر هم - مثل من - ناکام شدند، دستکم فرد برای دستگاه امنیتی رژیم شناسایی شود؛ اگرنه در نشستهای اشان هیچ موضوع خاصی طرح نمیشد که حضور در آنها درخور توجه باشد. آنجا هم دیدگاههای خودم را که اغلب صددرصد مخالف سروران اینها بود - از جمله مستقیم به خود پزشکپور - مطرح میکردم. از جمله اینکه من دیدگاههای دبیرکل اینها دکتر سهراب اعظم زنگنه را تهوع آور میدانستم و این نظر را نه تنها روی وبلاگم نوشتم، بلکه همان زمان نسخه ای از متن را به دست خود دکتر زنگه و همچنین آقای منوچهر یزدی به عنوان سخنگوی حزبشان تحویل دادم. این دیدگاه من درباره دبیرکل اشان بود، این و باباش که دیگر بماند. حال اینکه چه اعتباری اینجا خرید و فروش شده در شگفتم

kurd.JPG

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

 

خود این طفلک که هیچ جایی در مباحثات نداشت و جز صندلی چیدن و عکس یادگاری گرفتن نقشی نداشت. این طفلک اصلاً بیش از آنکه خیال کند افغانستان جزء ایران بوده است (که هرگز نبوده) و سرود ای ایران بخواند چیزی بارش نیست که بخواهد طرف بحث باشد. باباش هم اغلب در گوشه ای چرت میزد و حاشیه نشین محفل بود که نیم نگاهی به صفحه فیسبوکش نشان میدهد که پس از یک عمر شعارهای حماسی آبدوغ خیاری میهن پرستانه چند مرده حلاج است. اما همان سال 84 که خطاب به آقای منوچهر یزدی، به عنوان سخنگوی حزبشان نسبت به بیاینه احمقانه ای که در پشتیبانی از شورش خلق عرب در کرده بودند اعتراض کردم، به کنایه گفتم اینها برادران عرب حزب پان ایرانیست هستند (درست طبق آنچه که در بیانیه احمقانه اشان نوشته بودند)؛ از قضا بابای این بیش از دیگران دردش آمد و بی محابا وارد بحث شد و با این استدلال نابخردانه از بیاینه اشان دفاع کرد که وقتی آنها می بینند که شعله های نفت و گاز در پالایشگاههای میسوزد، اما به خودشان چیزی نمیرسد ... خواست صدایش را بالا ببرد که چنان بر سرش تاختم که حرفش نیمه کاره ماند

bianie.JPG

 در سن بالای شصت سال چنان نابخردانه استدلال میکرد که نمیفهمید اگر دلیل شورشها محرومیت از منابع نفتی بود که بجز عرب زبان ها، دیگر ساکنان خوزستان هم در اعتراضات همراه میشدند؛ چرا که آنها هم از همان محرومیتها رنج میبردند؛ و اگر دلیلش محرومیت بود که در سالروز سرکوب شیخ خزعل شورش نمیکردند. با چنان خروشی بی مایگی حرفهایش را پیش چشمش آوردم که چند ثانیه سکوت سنگینی حاکم شد. جدا از باباش، یکی دو تا از ته-وران اشان هم که آن زمان در حد چایی بیار محفل بودند حاضر بودند که این بنده خدا میتواند برود و بپرسد. چنان خشمگین شده بودم که بعد از توضیحاتم اگر کسی باز حرف پرت و پلایی میزد بیگمان کار به کتک کاری میکشید. که البته همه حاضران و پیش از همه بابای این غلاف کردند و آقای منوچهر یزدی با ملایمت بحث را دنبال کرد و اتفاقاً حق را هم به من داد؛ از بابای این هم دیگر دم برنیامد

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

یادداشت وبلاگم درباره حضور در مراسم درگذشت محمد مهرداد از بنیانگزاران پان ایرانیست
 کنایه ای هم به بابای این و ماجرای بیانیه الاحواز زده بودم و به نبودش در مراسم اشاره کرده بودم

 

اینجا به یک فاشیست قومگرای عرب زبان ارجاع نمیدهم، بلکه منبع دست اول بابای خودش است که خیلی ساده میتواند برود و بپرسد. من مطمئنم که با وجود کهولت آن خاطره را همچنان به یاد دارد. همچنین آن یکی دو تا ته-ور که حاضر بودند و چایی هورت میکشیدند. پزشکپور هم در اتاقش بود که امروز خوشبختانه دستش از دنیا کوتاه است، مگر آنکه اگر چیزی از مشاجرات به گوشش خورده باشد سر پل صراط گواهی دهد. اعتبار استدلال من در حدی بود که پس از ایراداتی که به بیانیه احمقانه اشان طرح کردم بیانیه دیگری سرهم کردند و  همان اعتراضاتی که چند ماه پیش مطالبات به حق برادران عرب زبانشان خوانده بودند را با عنوان شورشهای کور محکوم کردند. حال ببینید کی از کی اعتبار گرفته است! یک جوان بیست و چند ساله بی هیچ ادعای سیاسی خاصی کاری کرده که یک مشت پیرمرد با عمری لاف حماسه های سیاسی موضعشان را 180 درجه وارونه کنند؛ و باز در بی اعتباری این و باباش و محفل شخمی اشان همین بس که امروز نشانی از هیچیک از آن دو بیانیه مذکور نمی توان یافت. اساساً خود آن سرور پفیوزشان - پزشکپور - آنقدر بی اعتبار بود که هر چند وقت یکبار مواضع پیشین اش را نابود میکرد تا بی اعتباری اش را بپوشاند! نوچه های ابله اش که دیگر جای خود

 

زمانی که با اینها آشنا شدم رهبرشان که پزشکپور بودم به جمهوری اسلامی رأی آری داده بود و همچنان از آن رأی دفاع میکرد، دبیرکل اشان که دکتر زنگنه بود از حزب دموکرات کردستان دفاع میکرد، بابای این طفلک هم که از تروریستهای تجزیه طلب الاحوازی دفاع میکرد. سید رضا کرمانی هم که از جمله مسئولان کهنه کارشان بود برای جورج بوش و کاندولیزا رایس نامه فدایت شوم نوشته بود! همگی اشان هم با هم از جاه طلبی های هسته ای جمهوری اسلامی حمایت میکردند. پیدا کنید اعتبار را! از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

 

متن بالا که به عنوان بیانیه شماره یک از سوی جمع مجهولی با نام مجلس شورای رهبران مخالفین جمهوری اسلامی صادر شده است، هم حاکی از وابستگی به قدرتهای بیگانه برای تغییرات سیاسی در ایران است، هم حاکی از شناخت غیر واقعی و تحلیل احمقانه از تحولات داخلی ایران و روی کار آمدن دکتر احمدی نژاد است و هم رنگ و بوی تجزیه طلبانه دارد از ساختار سیاسی حاکم با عنوان رژیم تهران یاد شده است

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

بیانیه شماره یک مجلس شورای رهبری مخالفین جمهوری اسلامی

 

به هر روی ارتباط من با محفل شخمی اینها در این حد بود و چون بجز جنگ اعصاب حاصل دیگری نداشت، از چندین و چند باری که پافشارانه دعوت میکردند به ندرت یکی را می پذیرفتم تا در جمعشان حاضر شوم. اگر هم میرفتم به عنوان مخالف میرفتم و بی اعتباری اشان را بر سرشان میکوفتم. این حضور گاه به گاه هم عمدتاً از میانه های تابستان 84 تا بهار سال 85، در فاصله فارغ التحصیلی از دانشگاه تا عازم شدن به سربازی بود که کمی فراقت داشتم. از سال 86 تا اواخر آذر 88 بیش از یکی دو بار در سال، آنهم در مناسبتهای خاص و آنهم با دعوت و پافشاری پیشاپیش حاضر نمیشدم. چرا که جدا از اختلافات اساسی، وقت چندانی هم نداشتم و اولویتهای زندگی ام مسایل دیگری بود. حالا پس از سالها بدهکار هم هستم و بچه طرف شیرین زبانی کرده که از نام ما اعتبار میخرند! چقدر گستاخ! مادرقحبه ها دیگران را به محفل شخمی اشان دعوت میکنند تا از حضور آنها اعتبار بخرند بعد پشت سر میهمانان اشان حرف مفت هم میزنند! هر چقدر از مادرقحبگی ماجرا بگویم کم است. به هر روی از تابستان 84 تا پاییز 88 اگر عکسی از من در محفل شخمی اینها موجود باشد، تصویر منتقدی است که علیرغم مخالفتهایش محترمانه به جمع اشان دعوت شده است و او هم لطف کرده و محترمانه این دعوت را پذیرفته است

 

آخر بچه جان! من چه انگیزه ای داشتم که وقتم را با یک مشت پیرمرد و پیرزن پرت و پلا سپری کنم؟ چه دلیلی داشتم که بجای ماهرویان هم سن و سال خودم نگاهم را به دختران کج و کوله و از رده خارج محفل شخمی شما بفرسایم؟

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

همانگونه که سالها پیش اشاره کرده بودم وبلاگ من نشیمنگاه بسیاری را - مثل این طفلک -  داغدار کرده بود

 

بامزه اینجاست که در همان دوره ای که من با پافشاری خود اینها گهگاه در محفل اشان شرکت میکردم و هر بار هم بی اعتباری سروران اشان را بر فرقشان میکوفتم، یکسری توله بی مایه مدام می آمدند و در دفاع از سروران اشان در وبلاگ من زوزه میکشیدند. این احمقها اصلاً در تراز من نبودند و اصلاً وجود مستقلی نداشتند که درخور توجه باشند. من به خود پزشکپور و بابای این و دکتر زنگنه دبیرکل اشان و آقای منوچهر یزدی سخنگوی اشان مستقیم انتقاد میکردم. دیگر چه جای ابراز وجود چهار تا خس و خاشاک بود. آن احمقهای بی مایه هنوز هم در همان پادویی و سیاهی لشگری باقی مانده اند و اساساً جنم دیگری نداشته و ندارند. رویهم رفته آن چهار تا قد و نیم قدی که به نام «سازمان جوانان حزب پان ایرانیست» خود را معرفی میکردند در مباحثاتی که من با رهبران پان ایرانیست داشتم نخودی هم نبودند. آنچنان که همین بچه آقای شهریاری هم همینگونه است. به فرض که حکومت هم عوض شود این طفلک قرار است چه کاره شود؟ تخصص کدام وزارتخانه یا نهاد حکومتی را دارد؟ مطلقاً هیچ. یک بیکاره سرگردان که عمر بیهوده اش را با اخبار و عکس یادگاری سر میکند و مثل دختربچه ها عکسهای شش در چهار از خودش در اینترنت میفرستد! عمو جون! آخر تو چه گلی میتوانی به سر این مملکت بزنی که «جمهوری اسلامی» اجازه نداده باشد؟ به چه درد این مملکت میخوری؟ بابات به چه دردی خورده است؟

 

پیوستنم به پان ایرانیستها با وجود آگاهی از بی اعتباری اشان

 

وبلاگ نویسی من در چارچوب ابراز دیدگاه و ارایه تحلیل بود و نه کنشگری سیاسی. تحلیل من این بود که دکتر احمدی نژاد با از سرگیری فعالیتهای هسته ای ناخواسته رژیم را در انزوای سیاسی و تحریم اقتصادی گرفتار خواهد کرد و آنگاه مجال مناسبی است تا به قصد براندازی اقدام به جنبشهای مدنی کرد. در راستای این تحلیل هم تنها کنش سیاسی ام رأی به ایشان در انتخابات 84 بود و پس از آن به پیگیری مسایل و تطبیق آن با تحلیلم بسنده کرده بودم. دلایلم برای حمایت از دکتر احمدی نژاد و نیز تحلیلم درباره پرونده هسته ای و تطابق آن با آنچه روی میداد را جزء به جزء در این یادداشت نوشته ام. همین وبلاگنویسی معمولی را هم از اواخر سال 86 که همزمان با سپری شدن دوره سربازی ام بود پایان دادم و از سال 87 روی زندگی شخصی، اشتغال، دوره های هنری و برنامه ریزی برای مهاجرت تحصیلی به کشوری دیگر متمرکز شده بودم

radikal.jpg

ray.JPG

سال 88 هم مشتاقانه آرزومند پیروزی دکتر احمدی نژاد در انتخابات بودم. اما در حد همان یک رأی سال 84 هم اقدامی نکردم. اساساً اگر سال 84 رقیب دکتر احمدی نژاد کسی بجز بابا اکبر توله اصلاحچیان بود، ننگ شرکت در انتخابات را نمی پذیرفتم و تنها به تبلیغ برای دکتر احمدی نژاد بسنده میکردم. به هر روی انتخابات 88 مطابق میل من رقم خورد و دکتر احمدی نژاد شکست خفت باری بر توله اصلاحچیان تحمیل کرد که منجر به اعتراضات گردید. من هم از اعتراضات خوشحال بودم و هم از سرکوبش. مشتاق آن بودم تا کار بجایی بکشد که خاتمی را اعدام کنند و خلاص شویم. اما بعید میدانستم که توله اصلاحچیان به اعتراضات ادامه دهند. تا اینکه اعتراضات برای چند ماهی تدام یافت و شکاف محسوسی در بدنه رژیم ایجاد کرد و دیگر سمت و سوی اعتراضات از «رأی من کو» به «جمهوری ایرانی» کشیده شد. در نتیجه بخاطر نگرانی از سرنوشت کشور تحت سیطره ارتجاع سبز، علیرغم بی علاقگی ام نسبت به موضوع سیاست، از نظر اخلاقی نسبت به ورود به فعالیت سیاسی احساس وظیفه کردم

احمدی نژاد

برای من فعالیت سیاسی به معنی یک برنامه مشخص و مرحله بندی شده برای رسیدن به یک هدف سیاسی در یک چارچوب زمانی مشخص بود و از اینرو با اینکه یک وبلاگنویس جدی بودم و تحلیل هایم در فضای مجازی مورد توجه بود، اما اینها را به حساب فعالیت سیاسی نمیگذاشتم. اما از نگاه این احمقها فعالیت سیاسی به معنی دور هم جمع شدن و سرود ای ایران خواندن بود و یا کپی کردن مطالب تاریخی در اینترنت؛ بی آنکه مشخص شود با گذر زمان، اهداف سیاسی اشان به چه میزان تکمیل شده است! با همین ذهنیت ناقص است که برای نمونه بابای این طفلک با هدف برگرداندن چچن و بحرین به ایران همه عمر فعالیت سیاسی کرده است و امروز به بالای هشتاد سالگی رسیده است، اما حتی یک درجه اهداف سیاسی اش تکمیل نشده است و حتی یک درصد از آنها محقق نشده است! چرا که اساساً فعالیت سیاسی نمیکرده و اساساً هیچ برنامه مشخص مرحله بندی شده ای برای رسیدن به هیچ هدف سیاسی مشخصی در هیچ چارچوب زمانی مشخصی نداشته است، بلکه مرور اخبار روزانه به همراه یکسری شعار موهومی سرگرمی مورد علاقه اش برای گذران عمر بوده است و بس؛ و اگر هزار سال دیگر هم عمر کند همین آش و همین کاسه خواهد بود

jngavar.JPG

 این کامنت مربوط به سال 2006 تحلیل من را نسبت به روی کار آمدن دکتر احمدی نژاد نشان میدهد

 

میانه های پاییز 88  دیدم سیاستهای هسته ای جمهوری اسلامی که مطابق تحلیلم ادامه دارد و با سرسختی قدرتهای جهانی روبرو است، جدا از این مسأله دکتر احمدی نژاد از جنبه های دیگری هم ارکان رژیم را دچار چالش کرده است، تا جایی که تقریباً همه مراجع تقلید و کارگزاران پنجاه و هفتی رژیم رویارویش ایستاده اند و از سویی اعتراضات هم همچنان ادامه دارد؛ فرصت مغتنمی است برای حرکت انتحاری که اگر نجنبیم اصلاحچیان تبهکار کشور را لقمه چپ خواهند کرد. با این جمعبندی تصمیم به کنش سیاسی گرفتم و محدود ماندن به وبلاگنویسی و تحلیل سیاسی را بسنده ندانستم. من هرگز نه هیچ تناسبی با فعالیت سیاسی و نه هیچ برنامه ای برای آن داشتم. تنها از ادامه دار شدن اعتراضات ارتجاع سبز و حمایتهای رسانه ای و بین المللی از آن به شدت نگران شده بودم و احساس وظیفه میکردم که در ناکامی آن بکوشم. موضوع را با 57 می سنجیدم و همانگونه که نسلهای تباه پنجاه و هفتی را بابت نابسامانی هایی که در وضع جامعه تجربه میکردم مقصر میدانستم، برای خودم هم احساس مسئولیت قایل میشدم تا از تیره روزی نسلهای آینده ایران زیر سیطره ارتجاع سبز جلوگیری کنم که شرح دغدغه ها و نگرانی های آن برهه ام را در این یادداشت توضیح داده ام: نمی خواستم پنجاه و هفتی باشم

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

پزشکپور آشکارا اعلام کرده بود که پان ایرانیستها به دنبال براندازی نیستند 

 

در همه مدت آشنایی و ارتباط با پان ایرانیست جدا از اینکه نسبت به مواضعشان منتقد بودم، درباره نظرشان نسبت به شاهزاده رضا پهلوی هم مشکوک بودم. نظر گروهی شفافی که هرگز نداشتند، نظرات خصوصی افرادشان هم مبهم و متناقض و نارسا بود. با این حال دیدم تنها جایی که برای چنین طرحی امیدی میتوان داشت شاید اینجا باشد. از اینرو با وجود همه اختلاف نظرهای عمده و بنیادینی که با اینها داشتم،  به واسطه نگرانی از آینده کشور و نیز سرنوشت خودم ریسک بزرگی کردم و به جمع اینها پیوستم. از بابت خطر ارتجاع سبز تا اندازه ای نگران بودم که احساس کردم  به ناچار بر پایه اشتراکات کمینه، می بایست بزرگترین ائتلاف ممکن را در پشتیبانی از شاهزاده ترتیب داد. گام نخست را هم از خودم شروع کردم و تا جایی که میشد از هرگونه اختلاف نظر با هر کس که کوچکترین تمایلی به شاهزاده داشت چشم پوشی کردم. همانگونه که رویه سیاسی شاهزاده هم به همین ترتیب بود و تا جایی که میشد - با هدف تغییر ساختار سیاسی ایران - حاضر بود بر پایه اشتراکات کمینه با همه طیف ها و نیروها همکاری کند. موضوع این بود که من برای ادای وظیفه ای که در قبال جامعه و مخالفت با ارتجاع سبز احساس میکردم هیچ راهی بجز پیوستن به پان ایرانیستها با هدف حمایت از شاهزاده نمی یافتم! یعنی جامعه عقبمانده ایران از نظر نهادهای مدنی و اجتماعی در چنان برهوتی به سر می برد و همچنان به سر می برد که به عنوان یک شهروند که وابستگی به ساختار سیاسی حاکم نداشتم، هیچ نهاد مستقلی نمی یافتم تا به وسیله اش به ایفای نقش اجتماعی بپردازم و دغدغه مندی های اجتماعی ام را مرتفع سازم

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

یکی از امضاکنندگان این بیانیه های احمقانه در حمایت از جمهوری اسلامی بابای همین بنده خداست

 

در زمان هموندی در محفل اینها هم ایده خودم را دنبال میکردم و در پی توجیه اینها برای تصمیم جمعی در همبستگی با شاهزاده بودم و هرگز به شعارها و موهومات اشان وقعی نمیگذاردم. از جمله اینکه درست چند ماه پیش از برنامه سفرم به اتریش، در همایش انقلاب مشروطه در مردادماه سال 90 صحبتهای صریحی در حمایت از شاهزاده مطرح کردم که از جمله عوامل خشم وزارت اطلاعات بود که با ممنوع الخروجی بی ضابطه و غیرقانونی تلافی کردند. در همان زمان درباره موضع سرور الدنگشان  پزشکپور درباره بحرین مقاله ای نوشتم با نام «درایت شاه در بحرین و اقتدار ایران در خلیج فارس» و پنبه این افتخار آبدوغ خیاری اشان را زدم و موضع شاه را تأیید کردم

 

رویهم رفته بایگانی وبلاگ من با همین نام و در همین نشانی از پاییز 83 در دسترس است. تا سال 89 من هیچ یادداشتی در همسویی با این جماعت ننوشته ام. سال 89 هم جز چند یادداشت درباره مرگ پزشکپور، مطلبی در همسویی با مواضعشان ننوشتم. اساساً من به این امید واهی به جمعشان پیوسته بودم که مواضعشان را تغییر دهم! در فاصله پاییز 88 تا پاییز 91 هم که به جمعشان پیوستم تنها یک ایده را دنبال میکردم که موجی در پشتیبانی از شاهزاده در داخل ایران ایجاد کنیم که در «گزارش به جمهور» شرح داده ام. بعد هم که ناامید شدم از جمعشان کناره گیری کردم، وگرنه من برای محفل شخمی اینها به خودی خود اعتباری قائل نبودم

 

من، ما، آقای شهریاری، بچه اش

 

از آنجا که بچه آقای شهریاری درباره من گفته «از نام ما برای خودشان اعتبار میخرند» در این بخش به توضیح این «ما» میپردازم

 

پیوستن من به جمع پان ایرانیستها همزمان شده بود با یکسری اختلافات و کش مکشهایی که از آن بیخبر بودم و اگر میدانستم چه بسا اصلاً چنین تصمیمی نمیگرفتم. در همه سالهای پیش از آن ترغیبهای شخص پزشکپور برای پیوستن به محفل اشان را نمی پذیرفتم و با رعایت احترام روی اختلافات نظری ام پافشاری میکردم. اساساً پیوستن به پان ایرانیستها برای من یک ریسک و از روی احساس ضرورت و علیرغم میل باطنی ام بود؛ اگر از حد و حدود نابسامانی اشان باخبر بودم هرگز دلیلی برای این ریسک نداشتم. من کسی بودم که بر خلاف بابای این طفلک که زرت و زورت در تأیید فعالیتهای هسته ای رژیم بیانیه در میکرد مخالف مستدل جاه طلبی هسته ای و نیز هوادار شناخته شده شاهزاده بودم. اگر اینجا کسی از نام خودش خرج کرده من بودم که بر حسب احساس ضرورت به جمعی پیوسته ام که مدافع هسته های رژیم بود و هرگز هیچ همسویی روشنی با شاهزاده نداشت. از بابت خطر ارتجاع سبز به اندازه ای نگران شده بودم که به شرط حمایت از شاهزاده رضایت دادم از همه اختلافات دیگر چشم پوشی کنم

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

این «ما»یی که بچه آقای شهریاری میگوید همین خس و خاشاکی هستند که دوشادوش آخوند ایستاده اند

 

با این وجود وقتی من به پان ایرانیستها پیوستم این و باباش در محفل دیگری سر جدایی گذاشته بودند. یعنی عملاً با آن «ما»یی که این طفلک میگوید من هیچ ارتباطی نداشتم و در یک «ما»ی دیگری بودم و آنها هرگز چنین ادعایی نسبت به من ندارند که از نامشان اعتبار خریده ام. این حرفها مال افراد مفلوکی از قماش بچه آقای شهریاری است که خودش بجز چند عکس یادگاری و چند پست فیسبوکی مطلقاً هیچ نیست! از سال 84 که با پان ایرانیستها آشنا شدم محفل هفتگی اشان در آپارتمانی واقع در خیابان شریعتی، روبروی حسینیه ارشاد، کوچه حسین دیباج برگزار میشد که برای محسن پزشکپور اجاره شده بود. از سال 86 قرارداد اجاره از سوی صاحبخانه تمدید نشد و به ناچار محل نشستهای هفتگی به خانه خانم زهرا صفارپور در طبقه زیرهمکف جابجا شد. وقتی آقای حسین شهریاری و بچه اش به همراه چند خس و خاشاک دیگر جداسری پیشه کردند و برای خودشان «ما»ی دیگری براه انداختند اصلاً هیچ محل مشخصی برای گردهمایی نداشتند و اساساً هیچکس نمی توانست به جمع آن «ما» بپیوندد تا از نامشان اعتبار بخرد

 

اساساً من برایم ایده ام در ایجاد موجی در حمایت از شاهزاده به کسی مثل آقای منوچهر یزدی فکر کرده بودم که دستکم یک دور سابقه نمایندگی مجلس شورای ملی را داشت؛ یا دکتر زنگنه که یک پزشک متخصص قلب بود، آقای حسین شهریاری و بچه اش و توله های قد و نیم قد سازمان جوانان حزب پان ایرانیست اصلاً در محاسبات من نبودند! این «ما»یی که این مفلوک میگوید مهمترینش سیدرضا کرمانی بود که از سوی آن «ما» که من شاملش بودم اخراج شده بود، باباش هم که طبق بیانیه بالا کنار گذاشته شده بود، چند تا بچه قد و نیم قد هم بودند که با پسگردنی طرد شده بودند. اتفاقا درباره آن «ما»یی که این و باباش جزوش بودند همان زمان یادداشت طنزی نوشتم با نام «لنگ کفش تیپا خورده» که اشاره داشت به جوانکی که از حوزه علمیه آمده بود و مدعی حزب پان ایرانیستی شده بود که بنیانگزارانش هنوز زنده بودند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

به آن «ما»یی که بچه آقای شهریاری ازش دم میزند به طعنه میگفتم خوارج

 

در آن «ما»یی که بچه آقای شهریاری میگوید، مهمترین فرد سید رضا کرمانی بود. سید رضا کرمانی کسی است که پس توافق پزشکپور با جمهوری اسلامی برای بازگشت به ایران به عنوان دبیرکل پان ایرانیستها تعیین شد و در دوران مسئولیتش به سادگی کنگره های حزب پان ایرانیست را برگزار میکرد و اندامان این حزب را از سراسر ایران گرد هم می آورد. در همین دوران است که سال 1377 پان ایرانیستها «منشور نیرومندی ملت ایران» را به عنوان سند اساسی حزب تصویب میکنند و به روشنی خواستار دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتم میشوند. پیدا کنید پرتقال فروش را! به همان اندازه که بازگشت پزشکپور به ایران مشکوک و بیگمان در پی هماهنگی با دستگاههای امنیتی بوده است، دبیرکلی سید رضا کرمانی و برگزاری کنگره های حزب پان ایرانیست مشکوک و زیر نظر وزارت اطلاعات بوده است که منجر به تصویب سندی در تأیید حق جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح هسته ای شده است

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، رضا کرمانی

سید رضا کرمانی (وسط)، بچه حسین شهریاری (چپ) و تنی چند از جوانان میانسال اخراج شده از حزب پان ایرانیست

 

در همان یادداشت طنزم من حتی به خود رضا کرمانی هم بصورت - سید خوارج - کنایه ای زده بودم. حالا چطور بچه طرف چنین حرف مفتی میزند که «از نام ما برای خودشان اعتبار می خرند» تنها از پررویی اش برمی آید. برای نمونه در بی اعتباری کرمانی همین بس که فرق فدرالیسم و خودمختاری را نمیدانست! مثلاً در پاسخ به نقد من درباره فدرالیسم میگفت: «حالا اگر گوشه ای از کشور مثل کردستان یا ترکمن صحرا فدرال شد اشکالی ندارد.» با آن سن و سال - که تا مرگ فاصله ای نداشت - خودمختاری را فدرالیسم میفهیمد! بعد با این فهم سالها از رهبران دوزاری پان ایرانیست ها بوده است! خاک بر سر همگی اتان

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، رضا کرمانی

در میان آن «ما»یی که بچه آقای شهریاری مدعی شده، مهمترین فرد سید رضا کرمانی بود که بیانیه احمقانه بالا را تنظیم کرده بود! حال حساب کنید طرف با این حد از شعور چه اعتباری داشته است؟ درباره سید رضا کرمانی نکته مهمی که باید اشاره کنم آنست که سند آبدوغ خیاری موسوم به «منشور نیرومندی ملت بزرگ ایران» که در کنگره پان ایرانیستها در سال 1377 تصویب شد و در آن تحت حاکمیت جمهوری اسلامی خواهان بمب اتم شده اند در دوره دبیرکل کرمانی تصویب شده است! یعنی حزب پان ایرانیست تحت مسئولیت سید رضا کرمانی توانسته است کنگره خود را زیر سایه وزارت اطلاعات برگزار کند و حق دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتم را در حضور همه اعضا و اندامان حزبی به تصویب برساند! پیدا کنید پرتقال فروش را! حال این بچه مچه های سازمان جوانان، تحت قیمومیت همین سید رضا کرمانی، به دیگر رهبران و مسئولان پان ایرانیست هجمه می آوردند! شگفتا

 

از همه مضحک تر اینکه در متن بالا درباره دکتر احمدی نژاد چه اراجیفی بافته اند! این خزعبلات درباره دکتر احمدی نژاد را مقایسه کنید با تحلیل های من درباره مواضع ایشان تا اعتبار من با پدرخوانده اینها - سید رضا کرمانی - سنجیده شود. درباره یکی از خدمتگزارترین چهره های ایران - دستکم در تاریخ معاصر - نوشته است «جنایتکار شناخته شده با سوابق وحشتناک». با این سطح از فهم و شعور سالها از شاخص ترین رهبران پان ایرانیستها بوده است! حال حساب کنید که دیگر بچه آقای شهریاری چقدر میفهمد؟ اتفاقاً یادم هست که همان تابستان 84 که تازه در محفل پان ایرانیستها شرکت کردم و دکتر احمدی نژاد هم تازه رییس جمهور شده بود پزشکپور هم درباره ایشان چرند میگفت و این خزعبلات را که دکتر تیر خلاص میزده است تکرار میکرد. حال آنکه من در همان بیست و چند سالگی در انتخابات به دکتر رأی داده بودم و آنقدر در نگرشم ثبات داشته ام که تا به امروز هم هوادار ایشان هستم. دستکم دیدگاهم برای خودم اعتبار داشته است و مثل این احمقها نبوده ام که یکروز به جمهوری اسلامی رأی آری بدهم و فردایش زیرش بزنم و به گردن نگیرم

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

بیانیه اخراج سید رضا کرمانی، پدرخوانده «ما»یی که بچه شهریاری هم جزوش بوده است. پیدا کنید اعتبار را

 

در میان این دو تا «ما» هم «ما»ی این و باباش بی حساب و کتاب تر بود. اول اینکه پر بود از جوجه ته-ورانی که معلوم نبود از کدامین حوزه علمیه و ناکجاآبادی پیدایشان شده بود، دوم اینکه بنیاد اختلافشان هم پوچ و بیهوده بود. عدم برگزاری کنگره حزب را دستاویز کرده بودند، درصورتیکه این و باباش در همه سالهای ناسازگاری کودکانه اشان حتی تا به امروز عرضه برگزاری کنگره را نداشته و ندارند. پس دیگر چه جای انتقاد آن هم در حد جداسری؟ در ضمن مگر همان بارهایی که با نظر مساعد وزارت اطلاعات کنگره اشان برگزار شده بود چه تغییر محسوسی در کادر رهبری یا سیاستها و مواضعشان رخ داده بود؟ مشخص بود که اینها بهانه هایی بیش نیست و وقتی این اختلاف چنین دستاویز سستی دارد بیگمان مورد بدگمانی است

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

دلایل اخراج خس و خاشاکی که با بچه شهریاری برای خودشان «ما» شده بودند: هتاکی، سوءاستفاده، تخلف 

 

برای نمونه به یک مصداق دم دستی بسنده میکنم. آنگونه که آقای شهریاری و بچه اش هر دو در فیسبوک نوشته اند، با یک تماس تلفنی کارمند رده پایین اداره اطلاعات کرج از شرکت در مراسم سالروز بنیاد پان ایرانیسم در 15 شهریور سال 95 چشم پوشی کرده اند. حال آیا چنین کسانی جربزه برگزاری کنگره را دارند؟ آیا چنین کسانی پروا میکنند بر خلاف نظر وزارت اطلاعات علیه جنگ افروزی های قاسم سلیمانی در خاورمیانه موضعگیری کنند و از مردمی پشتیبانی کنند که در سراسر ایران شعار میدهند: «سوریه را رها کن، فکری به حال ماکن»؟ متأسفانه در دهه 80 فیسبوک نبود تا ما بفهمیم که آقای شهریاری و بچه اش تا چه حد گوش به فرمان وزارت اطلاعات هستند و چگونه با یک تشر ساده تلفنی زود تسلیم میشوند! اگر من هم مثل اینها در برابر چنین تماسهایی حرف شنوی داشتم قطعاً سال 90 ممنوع الخروج نمیشدم و پس از یکسال برنامه ریزی، برنامه سفر دانشگاهی ام به اتریش لغو نمیشد. من هم اگر بجای آنکه درست چند ماه پیش از برنامه سفرم به صراحت از شاهزاده حمایت کنم مثل اینها خودم را با پان ترکیسم و خلیج فارس سرگرم میکردم و ژست آبدوغ خیاری میهن پرستانه میگرفتم بیگمان سال 90 ممنوع الخروج نمیشدم. ببینید چگونه دو نفری تلاش مذبوحانه ای کرده اند تا تسلیم بزدلانه اشان در برابر یک تماس تلفنی ساده را بصورت یک داستان پر آب و تاب حماسی نقل کنند! اینها که علنی اعلام میکنند تا این حد ذلیلانه گوش به فرمان بازجوهای رده پایین وزارت اطلاعات هستند معلوم نیست در خفا چه مناسباتی با وزارت اطلاعات دارند! خاک بر سر بزدل اشان

zgh.JPG

zgk.JPG

البته آن «ما»ی دیگرشان که چند صباحی من همراهشان بودم هم چیزی جز این نبودند و برنامه همراهی با شاهزاده رضا پهلوی را با یک تماس اینچنینی از وزارت اطلاعات منتفی کردند که شرح آن را در «گزارش به جمهور» نوشته ام و به همین دلیل هم در آبان 91 از جمعشان کناره گیری کردم تا اعتبارم خرج اینها نشود و نام من به ننگ اینها آلوده نگردد. به هر روی اگر من بنا بر ضرورت تصمیم به پیوستن به پان ایرانیستها گرفتم طرف حساب من کسی مثل آقای منوچهر یزدی بود که یک دور نمایندگی مجلس شورای ملی در کارنامه سیاسی اش داشت، اگرنه کسی مثل آقای حسین شهریاری که در سیاست چپ و راست را از هم نمی شناسد در محاسبات من جایی نداشت

 

بامزه اینست که جوجه ته-وران سازمان جوانان میانسال اخراجی از پان ایرانیست کوشش مضحکی داشته اند تا از پشت حسین شهریاری سنگر بگیرند و به آقای منوچهر یزدی بتازند. در حالیکه آقای حسین شهریاری و آقای منوچهر یزدی به یک اندازه گوش به فرمان وزارت اطلاعات بوده اند و از این دو بی مایه تر و بزدل تر همین جوجه ته-وران سازمان جوانان میانسال هستند. فکر میکنید چرا آقای حسین شهریاری به شورای ملی شاهزاده نپیوست؟ دلیلش با آقای منوچهر یزدی فرق داشت؟ باز دستکم آقای یزدی تا آستانه همکاری با شاهزاده پیش آمد، اما آقای شهریاری اصلاً دنبال دردسر نگشت! جالب اینکه هر دوی اینها حاضر شدند با حزب دموکرات کردستان که دست به اسلحه برده است ائتلاف کنند اما وقتی پای کمک به شاهزاده به میان آمد در پستوی عافیت پنهان شدند. خاک بر هر دو شان

 

تقریباً یکسال پس از پیوستن من به پان ایرانیستها، محسن پزشکپور پس از یک عمر شعار آبدوغ خیاری «نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری این خاک»  در دی ماه 89 در پوشک ویژه سالمندان مرد. از سوی آقای مجید ضامنی شوهر خواهر ایشان مراسم یادبودی در هتل سیمرغ (میامی سابق) برگزار شد که من برای شرکت در آن دعوت شده بودم. اما این طفلک آنگونه که ادعا میکند از چنان اعتباری برخوردار بود که خودش و آن «ما»یی که میگوید به استثنای باباش را به هتل راه ندادند و اتفاقاً خود آقای ضامنی از من خواست مراقب باشم تا این طفلک و آن «ما»یی که همراهشان بود مراسم را بهم نزنند. مادر و خواهرش هم شاکی از موضوع در راه پله ها بالا و پایین میرفتند و بساط خنده داری براه انداخته بودند که نگو! حال شما ببینید در این میان کی اعتبار داشته و کی نداشته است. من عنوان یکی از دست اندرکاران برگزاری مراسم بودم و این طفلک و آن «ما»یی که از اعتبارش میگوید به مراسم راه داده نشدند

 

مادر این بنده خدا گویا مسایل حاشیه ای دیگری هم به راه انداخته بود و از اینکه خانم صفارپور به عنوان دبیرکل پان ایرانیستها انتخاب شده بود عمیقاً حسادت میکرد و با توجه به اینکه هر دو هم خوزستانی بودند، یکسری رقابتهای مسخره شهرستانی هم داشتند که به ماجرا بیشتر دامن میزد! حال من به عنوان یک مهندس تحصیل کرده و شاغل در زمینه تخصصی، با علاقه های جدی هنری در زمینه نقاشی، جان و عمر و آینده خودم را هزینه کرده بودم که در چنین فضای خاله زنکی مضحکی موج حمایتی در همسویی با شاهزاده رضا پهلوی به راه بیندازم! براستی که جای آن دارد که تا همیشه متأسف باشم

zmni.jpg

 مراسم درگذشت پزشکپور در خانه آقای مجید ضامنی / عکس را خودم گرفتم

 

آقای مجید ضامنی شوهر خواهر پزشکپور مراسم پرهزینه و منظمی تدارک دیده بود و میهمانان مورد نظرش را هم دعوت کرده بود و مایل نبود این و آن «ما»یی که میگوید در مراسمی که خودش تدارک دیده و خودش هزینه اش را پرداخته بود شرکت کنند. از من هم خواست تا با مسئولان هتل هماهنگ کنم تا مراتب مطابق نظرش پیش رود. با اینکه با هماهنگی من مسئولان هتل از حضور این و آن «ما» در مراسم جلوگیری کردند، اما با پررویی گستاخانه ای در لابی هتل چمباتمه زدند و ماندند! عمو جون خوب از اعتبارات جیب بابات خرج میکردی و فردای آن روز همانجا مراسم دیگری میگرفتی و من را هم دعوت نمیکردی! من هم مثل تو پررو نیستیم که روانه جایی شوم که دعوت نشده ام. البته اینکه توانستند در لابی هتل چمباتمه بزنند و بمانند با پادرمیانی دکتر زنگنه بود، وگرنه من با اردنگی به بیرون پرتشان میکردم. پس از مراسم هم بخاطر همین موضوع کاری کردم که دکتر زنگنه با دست خودش نامه توبیخ کتبی خودش را بنویسد و برای امضا به دست دبیرکل خانم صفارپور بسپارد

 

اساساً در دوران بیماری پزشکپور که در خانه آقای مجید ضامنی و فریده پزشکپور نگهداری و مراقبت میشد، آقای مجید ضامنی به آن «ما»یی که بچه آقای شهریاری مدعی اش است اجازه ورود به خانه اش را نمیداد. همین قد و نیم قدهایی که خودشان را «سازمان جوانان حزب پان ایرانیست» می نامیدند. اینها هرگز اجازه ملاقات با پزشکپور را نداشتند. حتی در روز تشییع جنازه، آقای ضامنی اینها را به خانه اش راه نداد، با این حال به طرز احمقانه و در عین حال گستاخانه ای بیرون خانه به دیگران خوش آمد میگفتند. اینها بیش از آنکه اعتباری داشته باشند بچه پررو هستند. حتی سید رضا کرمانی - که بزرگ اینها بود و من به کنایه او را سید خوارج می نامیدم - خواست برای عکس گرفتن کنار جنازه پزشکپور وارد خانه آقای ضامنی شود که ایشان با پرخاش از ورود کرمانی جلوگیری کرد. این «ما»یی که بچه شهریاری می گوید جلوی جمع سکه یک پول شدند. سروران و ته-وران از شهرهای گوناگون آمده بودند، مسئولان برخی احزاب و تشکلهای سیاسی دیگر همه آمده بودند، اما این «ما»یی که بچه شهریاری میگوید جایی در مراسم نداشتند. جمعشان هم به بیست تن نمیرسید

 

دو سال بعد در آبان 91 هم من برای آنکه اعتبارم را حفظ کنم و نامم را به ننگ اینها نیالایم از آنها کناره گیری کردم که جزییاتش را هم در گزارشی توضیح داده ام

 

رویهم رفته این توله های قد و نیم قدی که با عنوان «سازمان جوانان حزب پان ایرانیست» معرفی میشدند همگی به دلایلی از من داغدار هستند. اول اینکه آن زمان که در فاصله سالهای 84 تا 87 من انتقاداتم را به مواضع رهبرانشان با صراحت بیان میکردم اینها نخودی هم نبودند و در حد چایی بیار در محفل حضور داشتند. دوم اینکه در همان برهه وبلاگ من - از جمله نقدهایم به حزب زپرتی اینها - در اینترنت مورد توجه جدی واقع میشد، اما این بچه مچه ها با اینکه هر کدام دو سه وبلاگ زپرتی زده بودند هیچ تأثیری در فضای مجاز نداشتند و به همین خاطر مدام در کامنتهای وبلاگ من پلاس بودند. سوم اینکه من درباره مهمترین موضوعات سرنوشت ساز از جمله پرونده هسته ای تحلیلهایی مینوشتم که تا به امروز همچنان معتبر است، اما این جوجه ها جز بازنشر بیانیه های احمقانه سرورانشان عرضه دیگری نداشتند. نه تنها آن زمان، بلکه تا همین امروز هم همگی اشان باهم توان نوشتن یکی از یادداشتهای تحلیلی من را ندارند. تنها اینکه من چه در آن زمان و چه امروز نه ادعای سیاسی داشته ام و نه علاقه ای به چنین فعالیتهایی، بلکه تنها دغدغه مند سرنوشت خودم در جامعه ای بودم که به ژرفای دره می تاخت. اما این جوجه ها از آنجا که هیچ هنر و ویژگی خاصی ندارند، تمام ناکامی ها و کاستی های شخصیتی اشان را با شعار پاینده ایران و سرود ای ایران و عکسهای گروهی لاپوشانی میکنند

 

چهارم اینکه وقتی اواخر سال 88 به پان ایرانیستها پیوستم، ناخواسته نقشه های کودکانه این طفلکها را بر آب کرده بودم! اینها مشتی جوان پرت و پلا بوده اند که در رویاهای کودکانه اشان میخواستند نام حزب پان ایرانیست را از رهبران این حزب بربایند. به ویژه که خودشان هیچ وجود مستقلی نداشتند و ناچار بودند آویزان وجود دیگری باشند، اما من ناخواسته معادلات موهومی اشان را بهم زده بودم و از 88 تا 91 کفه ترازو به سمتی سنگینی میکرد که من حضور داشتم که یکی از مهمترین دلایلش هم فعالیت خود من بود. پنجم اینکه در مراسم درگذشت محسن پزشکپور «من» جلوی ورود اینها به محل برگزاری مراسم را گرفتم و با گرز رستم جلوی پله ها ایستاده بودم و اینها با حالت مفلوکانه ای در لابی هتل چمباتمه زنده بودند و با دیدگانی حسرت بار به من می نگریستند. حتی امروز هم که دیگر نه ارتباطی با این جماعت دارم و نه کلاً فعالیتی میکنم، یادداشتهای پیشینم موجب لو رفتن عوامفریبی های احمقانه اشان میشود. این بدبختها میکشوند نارسایی های گذشته اشان را لاپوشانی کنند و گویا با برخی از رهبران پیشین اشان (از جمله دکتر سهراب اعظم زنگنه) دوباره به توافق رسیده اند و میخواهند مسایلی مثل بیانیه مشترک با دموکرات کردستان یا بیانیه در حمایت از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی و ... را ماله کشی کنند، اما بایگانی وبلاگ من مانع از این امر میشود

 

درنتیجه بی آنکه از آغاز فعالیتهایم تا به امروز به این جوجه ها فکر کرده باشم، ناخواسته و خودبخود این وبلاگ ساده همچون کلنگی بر فرقشان و دسته کلنگی در جای دیگرشان بوده است. به همین خاطر یکسری اغراض کودکانه و احمقانه ای نسبت به من دارند که گور پدرشان. اینها مشتی آدم ناکام هستند که خیال میکنند با صحبت کردن درباره مسایل مهم تبدیل به آدمهای مهمی میشوند! طفلکها خیال میکنند سیاست، تاریخ و جغرافی است و از سیاست، قلمرو سلطان سنجر را میفهمند! امروز هم که عمده عمر و جوانی اشان را از کف داده اند در سوابق اشان جز تحصیلات کاملاً معمولی چیزی دیده نمیشود؛ که در هر شهرستان کوچکی جوانان بسیاری با سوابق تحصیلی، تخصصی و شغلی موفق تر از این جماعت وجود دارند و به اندازه این احمقها مدعی هم نیستند


مصاحبه سید رضا کرمانی با صدای آمریکا

 

این مفلوکها پس از آنکه اردنگی خوردند به تکاپو افتاده بودند تا آبروی بر باد رفته اشان را بازیابند. از جمله اینکه سید رضا کرمانی در گفتگو با صدای آمریکا نام همه اخراجی ها را آورد و وبلاگ زپرتی پان ایرانیست خوزستان را هم که دست جوجه ته-وران اشان بود نشان دادند. اما هر چقدر زور زدند، در مدتی که من فعالیت داشتم هرگز جدی گرفته نمیشدند و هم وزن ما بیشتر بود و هم فعالیتهای ما چشمگیرتر بود. به همین خاطر با وجود این فعالیتهای مذبوحانه همچنان امیدوار بودند تا کورسوی امیدی برای بازگشت به جمع ما بیابند. نکته قابل توجه دیگر اینکه سید رضا کرمانی در این مصاحبه اعلام میکند که هومن اسکندری منتظر برگزاری دادگاهش است، اما هیچگاه از سرنوشت این دادگاه و حکم آن خبر نشد

 

در این مصاحبه سید رضا کرمانی درباره اتهام آقای حسین شهریاری هم توضیح میدهد که مربوط به عضویت در مجلس مخالفان جمهوری اسلامی بوده است. اینکه این مجلس چه بود و از کجا آب میخورد را من نمیدانم، تنها میدانم که ماجرا مربوط به سال 1384 است و از پان ایرانیستها سید رضا کرمانی، حسین شهریاری و ابراهیم میرانی در آن عضویت داشتند. اما اصلاً چنین مجلسی هرگز شکل نگرفت و قضیه در حد چند خط نوشته اینترنتی باقی ماند و فیصله یافت. آقای ابراهیم میرانی هم که تا سال 88 زنده بود هیچ مشکلی بابت آن موضوع نداشت و نه دادگاهی شد و نه مشکلی برای اشتغالش پیش آمد. بعد یکهو سال 89 به این پرونده رسیدگی شده است و عجیب آنکه حسین شهریاری و سید رضا کرمانی با آنکه هر دو اتهام همانندی داشته اند اما محکومیت متفاوتی دریافت کرده اند. باز نکته پرسش برانگیز دیگر آنکه چطور آقای حسین شهریاری به آن مجلس موهومی که معلوم نیست چه پایه و اساسی داشته است پیوسته بوده اما به شورای ملی شاهزاده که هم از شفایت کامل برخوردار بود و هم رهبری موجهی داشت و هم در سرنوشت سازترین برهه - اعمال تحریمهای نفتی و بانکی آمریکا و اتحادیه اروپا - شکل گرفته بود نپیوست

 

این بود تمام ماجرای آشنایی، ارتباط، انتقاد، پیوستن و جدایی من با اینها. من سروران و ته-وران اینها را هیچ نمیشناختم و خودشان با من تماس گرفتند. پس از آشنایی از ارتباط با آنها رویگردان بودم و خودشان پافشاری و بیضه نوازی کردند. پس از ارتباط همیشه مخالفشان بودم. در پاییز 88 به امید ایجاد موج حمایتی به سود شاهزاده ریسک  کردم و به ایشان پیوستم. پس از پیوستن هم انتقادات و مخالفتهایم را جدی تر از پیش در درون جمعشان پیگیری کردم. سرانجام هم که دیدم گوش به فرمان وزارت اطلاعات هستند و امکان ایجاد موجی در حمایت از شاهزاده نیست از آنها کناره گرفتم

 

البته در همه این مدت، هر ازتباط یا انتقادی هم که داشتم طرف حساب من سروران اشان بوده اند. طرف حساب من خود پزشکپور و شورایعالی رهبری اشان بود که مواضع و بیانیه هایشان را تنظیم میکردند؛ وقتم را صرف انتقاد به کسی مثل دکتر سهراب اعظم زنگنه میکردم که از نظر سیاسی به عنوان دبیرکل یک گروه انتخاب شده بود و از نظر زندگی شخصی پزشک متخصص قلب بود؛ یا کسی در حد آقای منوچهر یزدی که دستکم یک دور سابقه وکالت مجلس در کارنامه سیاسی اش بود و از سوی شورایعالی رهبری پان ایرانیست ها به عنوان سخنگو برگزیده شده بود. اگرنه هرگز به این جوجه ها وقعی نمیگذاشتم و حداکثر جز در حد جواب سلام جدی نمی گرفتم اشان. یک مدرک کشکی از فلان واحد دانشگاه آزاد و چند تا شعار پاینده ایران که جایی برای نقد نداشته و ندارد

 

هم خودش میداند و هم بقیه سروران و جوجه ته-وران اشان میدانند و هم بایگانی وبلاگ من مؤید آنست که من همیشه مخالف اینها بوده ام؛ تا جایی که مواضع دبیرکل اشان را علناً و به صراحت تهوع آور میدانستم. در صحبتهای رودررو هم همیشه بی اعتباری اشان را بر سرشان میکوفتم. از سال 88 تا 91 هم که به ایشان پیوسته بودم باز هم مخالفتهایم را در سه نامه جداگانه به دبیرکل، قائم مقام و سخنگوی حزبشان عنوان کرده بودم که متن آنها را هم منتشر کرده ام. چیزی بجز این جز زر زیادی نمیتواند باشد. تمام

 

من نمیدانم این وبلاگ ساده ای که سالها پیش برای بیان دیدگاههایم بر پا کرده ام چه دسته کلنگی در نشیمنگاه این و آن فرو کرده است که مدام باید وقتم را اینچنین تلف کنم؟! من به خود سروران و رهبران پان ایرانیست ها در دیدارهای حضوری دیدگاههای انتقادی و اعتراضی ام را میگفتم، بعد یک مشت جوجه ته-ور پرت و پلا معلوم نیست از کدام سوراخ سنبه ای سر بر می آوردند و مدعی حزب پان ایرانیست میشدند و زر زیادی میزنند. سالهاست که یک به یک آمده اند و زوزه ای کشیده اند و من هم درجا در پوزه اشان کوفته ام، اما باز هم از رو نمیروند و چندی بعد نفر دیگری را میفرستند. یک زمان در وبلاگم پیدا میشدند، یک روز در فیسبوک آفتابی میشوند، یک روز در توییتر پیدایشان میشود، یک روز در اینستاگرام سرک میکشند. دیگر گمشوید دنبال زندگی منحط و محقرتان و روزگار خوش هنری ما را به تباهی اتان میالایید و خلوت خوش ما با ماهرویان وین را به کدورت اتان مکدر مسازید که برای یک جمله از خزعبلاتتان باید این همه وقت هدر دهم و شواهد و قرائن بچینم و آخرسر هم بعید میدانم در کله پوک اتان فرور رود

 

دربند آن نی ایم که دشنام یا دعاست
کون لق هرکدامتان که ز ما یاد میکند

 

و البته جای دیگر کس دیگرتان. بله، درست حدس میزنید! منظور همانجای همان کس اتان است. آخر مادرقحبه ها! من اگر زمانی به سروران الدنگ اتان نقدی داشتم از آنرو بود که زمانی که من نبودم حکومتی را بر سر کار آورده بودند که کودکی و جوانی و هست و نیست مرا به نابودی کشانده بود. اگرنه امروز که خودم زنده هستم طرف حساب من خود حاکمان کنونی هستند و برایم مهم نیست که جوجه ته-وران اتان بیضه اعاظم نظام رابنوازند و زبان بر چاک نشیمنگاه سرداران بلغزاند. دفعه دیگر که غلط اضافه کنید نفر به نفرتان را نام می آورم و شرح میدهم که بر سر خواهرانتان چه افتضاحاتی بر پا بوده است. دیگر گم و گور شوید

 

سازمان جوانان میانسال اخراجی از حزب پان ایرانیست

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

لازم میدانم توضیحاتی هم در اینباره بنویسم. به هر روی از هنگام آشنایی اینترنتی و بعد بحث و ارتباط حضوری و بعد پیوستن و سرانجام کناره گیری، طرف حساب من همواره مسئولان پان ایرانیستها بودند که مواضع و بیانیه هایشان را تنظیم میکردند. بر این پایه جوجه ته-وران  قد و نیم قد سازمان جوانان حزب پان ایرانیست هرگز محلی از اعراب نداشته اند. این خس و خاشاک را تنها در حد یک جواب سلام جدی میگرفتم و هیچکدامشان را نه در حد نقد سیاسی میدانستم و نه در حد دوستی؛ نه هیچ رابطه سیاسی با آنها داشته ام و نه آنها را در حد دوستی میدانستم. اگر هم جایی حضور همزمانی داشتیم، بواسطه رابطه ای بود که با سروران اشان داشتم؛ همانگونه هم که توضیح دادم رابطه ام با سروران اشان - از جمله خود پزشکپور - یک رابطه انتقادی بود. این «ما»یی که بچه شهریاری گفته عمدتاً همین چهار تا خس و خاشاک جوانان میانسال اخراجی از پان ایرانیست هستند

 

اساساً در اساسنامه و چارت تشکیلاتی پان ایرانیستها چیزی به نام سازمان جوانان نبود و آن هنگام هم که من با محفل اشان آشنا شدم هرگز چنین چیزی وجود نداشت. بعدها هم که گهگاه چنین ادعاهایی بر روی کاغذ و در نشریه داخلی اشان (حاکمیت ملت) نوشته میشد، دبیرکل وقت پان ایرانیستها - دکتر سهراب اعظم زنگنه - هرگز مسئولیت برپایی چنین چیزی را به گردن نمیگرفت و تأکید داشت که برای هیچکس حکمی مبنی بر مسئولیت سازمان جوانان صادر نکرده است. اساساً ادعای سازمان جوانان پان ایرانیست و مسئولیت آن یک ادعای مبهم و تأیید نشده است

 

اما درباره افراد زیر نام این ابهام؛ رویهم رفته افراد پرت و پلا و کم سوادی بودند که عضویت اغلبشان در حزب پان ایرانیست از سوی مسئولان این حزب تأیید نشده بود. تک و توکی از آنها هم که نیمچه تحصیلاتی داشتند و عضو تأیید شده حزب پان ایرانیست بودند، طبق بیانیه بالا اخراج شدند. هیچکدامشان هم در همان زمینه نیم بند تحصیلی اش هیچ کارنامه تخصصی و شغلی درخور توجهی ندارد.  با اینحال هیچ روشن نیست که با چه پیشینه سیاسی به پان ایرانیستها پیوسته بودند.  چرا که این منطقی نیست که جوانکی با چای پخش کردن در یک محفل سیاسی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده باشد. برای نمونه من که اواخر آذر 88 به پان ایرانیستها پیوستم، چند سال سابقه وبلاگنویسی سیاسی داشتم و دیدگاههای سیاسی ام قابل بررسی بود. در نشستهای پان ایرانیستها هم گهگاه حضور فعال و انتقادی داشتم. اما از سابقه آن جوانان اخراجی، پیش از پیوستن به پان ایرانیستها هیچ شواهدی در دست نیست. پس از پیوستن به پان ایرانیستها هم هیچ فعالیت چشمگیری نداشته اند. تنها در محافل هفتگی شرکت میکردند، دور هم ای ایران میخواندند و سالی یکی دو مطلب پرت و پلا هم در نشریه داخلی پان ایرانیستها (حاکمیت ملت) می نوشتند که هرگز نقد قابل توجهی به جمهوری اسلامی در بر نداشت و هیچگاه به مسایل اساسی و سرنوشت ساز کشور - به ویژه پرونده هسته ای - نمی پرداخت. از سال 85 که گهگاه مطالبی در نشریه پان ایرانیستها نوشته اند تا سال 88 که از محفل پان ایرانیستها طرد شدند و سرانجام در سال 89 اخراج شدند رویهم ده یادداشت ننوشته اند که نمونه هایش را می آورم

 

نوشته جات زیر را مقایسه کنید با یادداشتهای تحلیلی من از سال 83 تا 87 در بایگانی قدیمی وبلاگم که هم به مهترین بحران ایران که پرونده هسته ای بود می پرداختم و هم به عنوان یک مخالف جمهوری اسلامی مطلب می نوشتم، نه مطالب خنثی و بی دردسر! از سال 89 هم که گهگاه مطالبی در نشریه پان ایرانیستها چاپ کردم حمایتم از شاهزاده رضا پهلوی کاملاً روشن است. از جمله صحبتهایم درباره انقلاب مشروطه یا تأکیدم بر نقش شاه در  نجات آذربایجان از خطر تجزیه. با مطالب آبکی که اینها می نوشتند نه کسی بازداشت میشود و نه ممنوع الخروج و نه اساساً مبارزه ای با جمهوری اسلامی رخ میدهد. تنها یک ژست آبدوغ خیاری ملی میهنی ایجاد میکند. درست بلافاصله پس از ممنوع الخروجی ام در سال 90 این یادداشت را نوشتم که مایه خشم بیشتر سربازان گمنام وزارت اطلاعات بود

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

یک مطلب خنثی و صفحه پرکن که یکسری اطلاعات عمومی درباره قفقاز بدست می دهد. با این دست مطالب تنها میخواستند اسم و عکس خودشان را در محفل کم شمار پان ایرانیستها مطرح کنند و احتمالاً احساس مهم بودند میکردند

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

یک نوشته کاملاً بی مایه و بی بنیاد که به مشی سیاسی دکتر احمدی نژاد در ایجاد تفاهم با کشورهای همسایه و جلوگیری از زمینه سازی برای دخالت قدرتهای فرامنطقه ای ایراد بی اساس میگیرد! دکتر احمدی نژاد در عین حال که در گفتگو با رهبران کشورهای عربی همیشه از خلیج فارس با نام راستین یاد میکند، اما در گفتگو با خبرنگار عرب که مناقشه نام خلیج فارس را دستاویز بحث قرار میدهند بی آنکه به موضوع دامن بزند بر روابط دوستانه کشورهای همسایه پافشاری میکند. درست همان رویکردی که شاهزاده رضا پهلوی هم در گفتگو با خبرنگاران عرب در پیش میگیرد. حال این بنده خدا یکی دو صفحه از نشریه اشان را صرف انتقاد به این تصمیم بخردانه کرده است! بجای آنکه به موضوعات سرنوشت سازی مانند بحران هسته ای بپردازد. از قضا همینها در ماجرای مضحکه «خلع ید» هم نقش فعالانه ای در ایجاد موج تخریبی علیه شاهزاده داشتند. این شماره از نشریه مربوطه از لینک زیر قابل دریافت می باشد

organ104.pdf

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

اول اینکه حاکمیت ایران تنها بر بخشی از خلیج فارس موجه است، دوم اینکه جامعه ایران به اندازه کافی نسبت به خلیج فارس حساس بود و حتی حساسیت بی مورد و بیش از حد داشت و نیازی به چنین یادداشتهایی نبود. سوم اینکه این یادداشتها هنگامی نوشته میشد که از یکسو مسأله حساس رژیم حقوقی دریای مازندران از سوی رهبران کشورهای ساحلی پیگیری میشد و خطر بر باد رفتن حق ایران کاملاً جدی و محسوس بود و از سویی دیگر بحران هسته ای ایران مهمترین دغدغه سیاسی در ایران و نیز در جهان سیاست بود. اما این جوانان اخراج شده از پان ایرانیست بجای پرداختن به دغدغه های سرنوشت ساز ملی با این یادداشتهای آبکی هم یک ژست آبدوغ خیاری میهن پرستانه میگرفتند و هم با پرهیز از انتقاد اساسی به جمهوری اسلامی از هرگونه توبیخ و مجازاتی در امان می مانند. این یادداشت بی مایه را مقایسه کنید با یکی از اصلی ترین محورهای فعالیتهای من که مربوطه به حقوق ایران در دریای مازندران میشد و تا گفتگو و حتی مشاجره با عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس هم پیش رفت

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

از قضا هنگامی که این صحبتها را مطرح میکرد من هم - به دعوت خودشان - در محفل اشان حضور داشتم. کلی از وقت نشست را گرفت و از هر دری روضه ای خواند اما دریغ از یک اشاره کوچک به بحران سرنوشت ساز هسته ای! دریغ از آنکه حتی در یک جمله با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی مخالفت کند و دستیابی جمهوری اسلامی به تسلیحات هسته ای را خطر قرمز بداند. به اندازه پنج صفحه از نشریه آبدوغ خیاری اشان را اشغال کرده است اما دریغ از یک اشاره به بحران هسته ای. شماره مربوطه از نشریه اشان از لینک زیر قابل دریافت می باشد

organ102.pdf

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

یک مطلب پرت و پلا و بی مورد که نه کمترین تناسبی با دغدغه های اجتماعی روز داشت و نه کمترین نقدی به جمهوری اسلامی وارد میکرد و هرگز قابل مقایسه با یادداشتهای تحلیلی من درباره بحران هسته ای ایران که همان زمان می نوشتم نیست

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست

باز یک مطلب حاشیه ای و بی مورد که نوشته شدن و نوشته نشدن اش هیچ توفیری نداشت. تنها اینکه این طفلکها اصلاً بیش از این جوهری نداشتند که بخواهند به مسایل جدی تر بپردازند. اگر اینها توان تحلیلی درخوری داشتند که نمی رفتند در نشریه پان ایرانیستها که مخاطبش مشتی پیرمرد و پیرزن از کار افتاده بودند مطلب بنویسند

 

در فاصله سالهای 85-84 که گهگاه به دعوت و پافشاری پان ایرانیستها در محفل اشان حاضر میشدم این جوانک را در نشستها میدیدم اما هرگز در حد و اندازه ای نبود که در بحثتها و نقدهای چالشی که طرح میکردم وارد شود، چرا که اساساً این جوجه ته-وران را طرف حساب خودم نمیدانستم. گویا سابقه حوزوی هم دارد که در یادداشت طنز مربوطه (لنگ کفش تیپا خورده) به این موضوع هم اشاره ای کرده بودم. بعد هم که از سال 85 تا میانه های 88 ارتباطم با پان ایرانیستها کمتر از گذشته شد، یکهو خود را مسئول سازمان  جوانان حزب پان ایرانیست معرفی میکرد که البته دکتر زنگنه به عنوان دبیرکل حزب هرگز چنین انتصابی را تأیید نمیکرد! بعد هم که از آذرماه 88 علیرغم میل شخصی و از روی ضرورت به پان ایرانیستها پیوستم، از محفل پان ایرانیستها تارانده شده بود و در نتیجه در مدت سه سال پیوستگی من به پان ایرانیستها - از آذر 88 تا آبان 91 - من هیچ ارتباط سیاسی با این جوجه ته-وران نداشتم

 

حتی یکبار به همراه سیدرضا کرمانی و گروهی دیگر از جوجه ته-وران اشان برای شرکت در نشست هفتگی پان ایرانیستها به ساختمان خانم صفارپور مراجعه کردند که با کتک از نشست رانده شدند! اتفاقاً از روی چاپلوسی یک جعبه شیرینی هم گرفته بودند که افاقه نکرد اما جعبه شیرینی به غنیمت گرفته شد. هرچند که آن روز من در محفل حضور نداشتم اما شرح داستان بسی مایه مسرت بود! پس از آن هم بخاطر بازیهای کودکانه ای که ایجاد میکرد یادداشتی نوشتم با عنوان «لنگ کفش تیپا خورده» که مایه نشاط دوستان بود. با آنکه یادداشت مربوطه را خوانده بود اما در روز تشییع جنازه پزشکپور که برای خوش آمدگویی به میهمانها و کمک به برگزاری مراسم جلوی خانه آقای مجید ضامنی (شوهر خواهر پزشکپور) ایستاده بودم، به سمت من آمد و برای ابراز احترام دست داد و من هم بی هیچ صحبتی علیرغم میلم مطابق عرف رفتار کردم و بس. آقای قدرت اله جعفری - از اعضای شورایعالی رهبری حزب پان ایرانیست - این رفتار این جوانک را مصداق تَبَصْبُصْ میدانیست به معنی دم جنباندن سگ برای چاپلوسی

 

رویهم رفته ارتباط من با جوجه ته-وران سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در همین بود که اگر برای ابراز احترام به سویم می آمدند پاسخ متعارفی میدادم وگرنه ارتباط با اینها را در شأن خودم نمیدیدم! اینها را هم از این بابت می نویسم که این جماعت سرگردان عادات اخلاقی سخیفی دارند و پیوسته در حال خبرچینی و پریشانگویی درباره دیگران هستند، اما من اینها را تنها در حد یک جواب سلام خشک و خالی جدی میگرفتم و بس. خودشان هم در گفتگوهای رودررو جرأت نمیکردند که با من طرف شوند، امیدوارم پشت سرم هم غلط اضافه نکنند و در اینترنت هم به همانگونه ای رفتار کنند که جلوی من رفتار میکردند، اگرنه من به سادگی از پس ادب کردن خودشان و خوارمادرشان برخواهم آمد

حزب پان ایرانیست

آقای قدرت اله جعفری از مسئولان پان ایرانیست

 

زمانی که در انتقاد به دکتر سهراب اعظم زنگنه (دبیرکل پان ایرانیستها در سال 84) نوشته بودم که نظراتش تهوع آور است، همین جوجه ته-ور از روی چاپلوسی جلوی دکتر زنگنه پشت سر من بدگویی کرده بود. در حالیکه وقتی من آن نقد را نوشتم، شخصاً یک نسخه از آن را مستقیم و حضوری به خود دکتر زنگنه تحویل دادم و یک نسخه را هم به آقای منوچهر یزدی به عنوان سخنگوی حزب اشان. دیگر جایی برای غلط اضافی این جوجه ته-ور نبود. این موضوع را هم خود دکتر زنگنه برایم نقل کرد که من وقعی ننهادم و گمان میکنم با همان مطلب «لنگ کفش» که درباره اش نوشتم به اندازه کافی تا آخر عمر تنبیه شده باشد؛ اما اگر لازم باشد به سادگی میتوانم کاری کنم که با شنیدن نام من کابوس ببیند. انتخاب با خودش است که امیدوارم جوری رفتار کند که مایه پشیمانی اش نشود

حزب پان ایرانیست، دکتر سهراب اعظم زنگنه، پری بسترآهنگ

دکتر سهراب اعظم زنگنه و خانم پری بسترآهنگ

 

براستی که حال و روز این جوجه ته-وران درس عبرت است! من به رهبران پان ایرانیست - از خود پزشکپور گرفته تا کرمانی و یزدی و شهریاری و زنگنه - حضوری و رو در رو تندترین انتقادات را وارد کرده ام که هنوز یادداشتهای مربوطه موجود است، با این حال همیشه با احترام در محفل اشان دعوت میشدم و در صورت حضور با احترام پذیرفته میشدم و در مدت ارتباط هم بسیار مورد احترام همگی بودم و سرانجام هم بسیار محترمانه کناره گیری کردم. اما این جوجه ته-ور هم خیلی چاپلوسی سرورانش را میکرد، هم ننگ حکم اخراج تا آخر عمر بر پیشانی اش باقی است، هم یکبار همگی با کتک از دفتر سعادت آباد بیرون رانده شدند، هم در مراسم درگذشت پزشکپور راهش ندادند. تازه بعد از همه این تحقیرها، در مراسم درگذشت پزشکپور برای خانم صفارپور که حکم اخراجش را صادر کرده بود گل آورده بود که خانم صفارپور نپذیرفت. برای چاپلوسی، در همان حال که از ورود به هتل منع شده بود، به دکتر زنگنه گفت «بعد از پندار شما مناسب ترین فرد هستید ...» که دکتر زنگنه تحویلش نگرفت و جلوی جمع «دلقک» خطابش کرد! در همان چند ساعت همه نوع تحقیری را تجربه کرد. حتی خانم پری بسترآهنگ (از بانوان قدیمی پان ایرانیست و همسر دکتر باستانیاز  مسئولان پیشین پان ایرانیستها) با کنایه و تحقیر خطابش کرد و جلوی جمع گفت: «سعی کن "رجل" سیاسی باشی!». تا آخر عمر هم وضعیت بهتری نخواهد داشت و هرگز احترامی را که من در بیست و چند سالگی داشتم بدست نخواهد آورد


خانم پری بسترآهنگ در نشست پان ایرانیستها

 

رویهم رفته اخلاقیات منحط این جماعت جوجه ته-ور اینگونه بود که جلوی روی افراد مثل موش بودند اما پشت سر افراد و یا از پشت اینترنت از رذالت کوتاهی نمیکردند. هر کدام هم چند هویت فیک داشته و دارند که البته تشخیص آن برای من آسان بود. از جمله همین جوانک که با «ساحت» به سادگی شناسایی میشد که پس از آنکه «لنگ کفش» را نوشتم و کنایه ای هم به این موضوع زدم «ساحت» برای همیشه از سرش افتاد. در حالیکه من تندترین انتقادات را چه پیش از پیوستن و چه در مدت پیوستگی ام به ارشدترین مسئولان پان ایرانیست وارد کردم، اما هرگز چنین بی حرمتی هایی صورت نگرفت. هنگامی که تصمیم به پیوستن گرفتم، با وجود انتقادات تند پیشینم، خیلی محترمانه پذیرفته شدم و هنگامی هم که تصمیم به کناره گیری گرفتم هیچگونه بی حرمتی رخ نداد

 

از قضا همین دو ته-ور در مشاجره ای که با آقای حسین شهریاری بر سر شورشهای خلق عرب در خوزستان داشتم حاضر بودند و بیگمان خاطرشان هست که چگونه بر سرش تاختم و به ناچار در سکوت فرو رفت. در چنان فضایی که من به عنوان یک جوان بیست و چند ساله به آقای یزدی و شهریاری شصت و چند ساله به عنوان مسئولان یک حزب بر سر مواضع سیاسی انتقاداتی میکردم که تا حد مشاجره و تا آستانه کتک کاری پیش رفت، این جوجه ته-وران در این حد بودند که چای دم کنند و چای پخش کنند و بعد گوشه ای ساکت بنشینند. حد و حدود اینها هرگز بیش از این نبود. مشخصاً این دو نفر در زندگی شخصی اشان حاشیه هایی داشته اند که نمی توان انتظار داشت که از ثبات روحی و تعادل روانی مناسب برای پرداختن به حوزه سیاست برخوردار باشند. از جمله اینکه در سالهای 85-84 خواهر یکی از آنها که بیست و چند سال داشت با یکی دیگر از پان ایرانیستها که زن و بچه دار بود و سن و سالی را گذرانده بود مسایلی به راه انداخته بود که دکتر زنگه به عنوان دبیرکل حزب در صدد چاره اندیشی برای بحران بود! یعنی یک حزب و دبیرکل آن بجای تحلیل بحران هسته ای، درگیر رتق و فتق مسایل حاشیه ای خواهر این بنده خدا بودند! به هر روی سرخوردگی ها و تألمات روحی ناشی از آن موضوع بیگمان روی رفتار و کردار سیاسی اش اثرگذار بوده است. نفر دیگر هم زندگی زناشویی پرآشوبی داشت و با اینکه همسرش از او جدا شده بود، اما بنا به مصالحی همچنان با هم زندگی میکردند. بیگمان با چنین حال و روز پریشانی نمی توان فرد را در حوزه سیاست جدی گرفت. به هر روی امیدوار ناچار نشوم که روزی این دو مورد و موارد دیگری از این دست را با جزییات شرح دهم! از جمله ماجرای خواستگاری یکی از جوجه ته-وران خوزستانی از خواهر یکی از اینها. البته اگر دار و دسته جوجه ته-وران سر در نشیمنگاه خویش داشته باشند و زبان از گلیم پاره اشان درازتر نکنند

 

در کل این سازمان جوانان بی سر و سامان اشان دو شماره نشریه جداگانه هم منتشر کردند که هرگز با بایگانی وبلاگ من قابل مقایسه نیست! نه از حیث موضوعاتی که به آنها پرداخته ام، نه از حیث کیفیت تحلیل هایم و نه از حیث رویکرد انتقادی ام نسبت به جمهوری اسلامی. این دو شماره از لینکهای زیر قابل دریافت می باشد که برای روشن شدن بی مایگی و بی اعتباری این خس و خاشاک کافی است. در این دو شماره یک سطر مطلب در همسویی با شاهزاده رضا پهلوی و یا نیم خط یادداشت در نقد فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی دیده نمیشود

ppI.pdf   و  ppII.pdf

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

نشریه ای که جوجه ته-وران بدون اجازه مسئولان پان ایرانیست بطرز مبهم و مشکوکی منتشر کردند

 

این دو شماره نشریه آبدوغ خیاری هم خود حکایت مفصلی دارند. اما درباره جوانب مبهم و مشکوک آن اول باید اشاره کنم به نام آن. از آنجا که انتشار نشریه داخلی (که روی کیوسک به معرض فروش نرسد) غیرقانونی نیست، پان ایرانیستها به سادگی نشریه داخلی اشان را با نام «حاکمیت ملت» منتشر میکردند. این جوجه ته-وران از یکسو به دلایل مبهمی می خواستند نشریه جداگانه ای داشته باشند و از یکسو نمی توانستند نام جداگانه ای را به کار ببرند. از همین رو با آنکه نام نشریه آبدوغ خیاری اشان را «پیام پندار» گذاشته بودند اما روی نشریه همچنان همان نام «حاکمیت ملت» را زده اند و در کنارش خیلی ریز نوشته اند «پیام پندار». محتوای نشریه زپرتی اشان هم بجز یکی دو یادداشت پرت و پلا از خودشان، همگی کپی برداری از همان نشریه اصلی پان ایرانیستها می باشد. با این حال سعی کرده اند با انتشار نشریه رنگی یک مقدار بیشتری جلب توجه کنند. سروران حزبی اشان نسبت به موضوع مشکوک بودند که اولاً چرا و دوم اینکه با کدام هزینه؟ یعنی جدا از نام و محتوا، محل تأمین هزینه این دو شماره هم مورد بدگمانی بود. به همین خاطر اجازه پخش آن را - به ویژه در شهرستانها - ندادند. گویا داستان این بوده است که این جوجه ته-وران پس از آنکه در تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات مراتب خوش خدمتی خود را به دستگاه امنیتی ابراز کرده بودند، مدعی بودند که نسبت به سروران اشان خدمتگزاران بهتری برای وزارت اطلاعات هستند و دیدند امکان آن هستند که بجای آنکه با واسطه سروران اشان در تماس با دستگاه امنیتی باشند خود مستقیماً دستورات را دریافت و اوامر را اجرا کنند. اگرنه هیچ انگیزه دیگری از این نشریه زپرتی قابل گمانه زنی نیست. رویهم رفته این کشمکش احمقانه ای که در میان سروران و ته-وران پان ایرانیستها رخ داد دعوا بر سر تماس مستقیم با دستگاه امنیتی بود و بس؛ اگرنه هرگز هیچ اختلاف نظر سیاسی وجود نداشت. برای نمونه، سنجش مواضع این جماعت درباره جاه طلبی های هسته ای رژیم، و نیزدرباره حضور نظامی در سوریه نشان میدهد که همگی اشان - از سروران تا ته-وران - ماله کش جمهوری اسلامی بوده اند. در تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات نیز هم سروران اشان بودند و هم ته-وران اشان؛ مقایسه کنید با اختلافات سیاسی من که درست بخاطر مخالفت با جاه طلبی های هسته ای رژیم و نیز ماجراجویی های جنایت بار در سوریه بود؛ و البته اینکه در تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات هم شرکت نداشتم

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست، محسن پزشکپور

این جوانان میانسال از آنجا که به شخصه نه عیار خاصی داشتند و نه شخصیت سیاسی مستقلی داشتند، تلاش میکردند خود را به برخی از پان ایرانیستهای قدیمی بیاویزند. از جمله سید رضا کرمانی و حسن کیانزاد که هم درباره نقش کرمانی در تصویب «منشور نیرومندی» و تأیید اقدام جمهوری اسلامی برای دستیابی به تسلیحات هسته ای توضیح دادم و هم کامنتی که حسن کیانزاد برای ماله کشی رأی آری پان ایرانیستها به جمهوری اسلامی در وبلاگم نوشته بود را آوردم و واکاوی کردم. حال اعتبار من را با همین وبلاگ ساده با این جوانان میانسال اخراجی بسنجید که حتی با آویزان شدن از پزشکپور و کرمانی و کیانزاد هم قابل مقایسه با من نیستند

 

یکسری از شماره های نشریات اشان در این لینک بارگزاری شده است. همه پیشینه سیاسی این جماعت پرت و پلا و کم سواد «سازمان جوانان حزب پان ایرانیست» همین است و بس! چند نوشته بی مایه درباره نام خلیج فارس و یک تجمع آبدوغ خیاری با هماهنگی وزارت اطلاعات جلوی سفارت امارات. اینها هیچ تحلیل سیاسی قابل اعتنا و هیچ عملکرد سیاسی مؤثر و هیچ برنامه سیاسی قابل تأملی نداشته اند و از آن مهمتر اینکه هیچ پیشینه قابل تأملی پیش از ارتباط با پان ایرانیستها ندارند

 

از سال 88 هم با سروران اشان شروع به اختلاف و کشمکش کردند. اما هرگز این کشمکشهای بر پایه اختلافات سیاسی نبود. اینها در حدی نبوده و نیستند که تحلیل و نقد سیاسی خاصی داشته باشند که با کسی به اختلاف سیاسی برسند. اینها چون شخصیت سیاسی مستقلی نداشتند و شخصیت اشان بر پایه چای پخش کردن در محفل پان ایرانیستها شکل گرفته بود، بیرون از مجموعه پان ایرانیستها نمی توانستند عرض اندام کنند. درنتیجه در تقلا بودند تا نام پان ایرانیست را به سود خود مصادر کنند! اگرنه اختلافشان هیچ پایه دیگری نداشت. در اینباره هم قابل مقایسه با من نیستند. من از هنگام آشنایی اینترنتی با پان ایرانیستها نسبت به مواضع سیاسی اشان نقدهایی داشتم که هنوز قابل بحث است، پس از عضویت هم اختلافات سیاسی ام چه درباره بحران هسته ای و چه درباره جنگ در سوریه هنوز قابل بررسی است. کناره گیری ام هم ناشی از اختلاف سیاسی بود و نه موضوعات دیگر و بهانه های کودکانه ای مثل عدم برگزاری کنگره! بعد هم خیلی محترمانه کناره گیری کردم، نه آنکه مشتی بچه دور خودم جمع کنم و مدعی یک شاخه جدید از پان ایرانیستها بشوم

 

حال همین جوانان میانسال اخراج شده از پان ایرانیستها مشتی افراد پرت و پلاتر از خود را جمع کردند و برای خودشان هیأت محقر جداگانه ای علم کرده اند! درحالیکه اغلب پامنبری هایشان سابقه عضویت تأیید شده ای در حزب پان ایرانیست نداشته اند. مهمترین ویژگی اینها همین بچه پررو بودن اشان است. وارد یک حزب شده اند تا مسئولان آن حزب را کنار بزنند! در مراسم تشییع جنازه پزشکپور، آقای مجید ضامنی اینها را به خانه راه نمیداد، اما دم در ایستاده بودند تا به مهمانان خوش آمد بگویند! در مراسم یادبود پزشکپور در هتل سیمرغ دعوت نشده بودند اما در میانه مراسم یکهو گله ای سر رسیدند. به آنها اجازه حضور در مراسم داده نشد، اما باز هم در لابی هتل چمباتمه زدند و باقی ماندند. دریغ از دوزار شخصیت! در حالیکه من پیش از پیوستن به پان ایرانیستها تندترین انتقادات را به آنها وارد میکردم و در مدت عضویت هم شدیدترین اختلافات سیاسی را طرح میکردم، اما نه اخراج شدم، نه درباره ام بیانیه ای صادر شد و نه کوچکترین بی احترامی اتفاق افتاد

 

اصلاً هیچ روشن نیست که این ته-وران سازمان جوانان از چه رو و با چه هدفی به پان ایرانیستها پیوسته اند؟ مثلاً من اگر پیوستم با هدف ایجاد موجی در پشتیبانی از شاهزاده و هدایت فضای پس از انتخابات به سمت حمایت از ایشان بود. هدفم بازگرداندن قفقاز و الحاق بحرین به ایران نبود. در مسیر هدفم هم تلاشهای مشخص کردم و تا آستانه پیروزی هم پیش رفتم که در گزارش به جمهور توضیح داده ام. اما این جوجه ته-وران چه هدفی را دنبال کرده اند و در همه این سالها چقدر به هدفشان نزدیک شده اند و بیلان کارشان چیست؟ مهمترین فعالیت اشان تجمع آبدوغ خیاری در سال 87 جلوی سفارت امارات بود که شاهزاده در بیانیه ای آن را در راستای خواست جمهوری اسلامی اعلام کرد

 

حکایت اینها حکایت کودکانی است که از هیأت حبیب ابن مظاهر رانده شده اند و برای خودشان هیأت علی اصغر بر پا کرده اند. تنها اینکه علی اصغرهای میانسالی هستند که در همین کودکی پیر میشوند و مثل سرورانشان به هیچ سود و ثمری خواهند مرد. جدا از بی مایگی سیاسی ماجراهای پر حرف و حدیثی هم با خواهران همدیگر دارند و بر سر مسایلی از این دست از آذربایجان تا خوزستان میان خودشان درگیری های پرماجرایی صورت گرفته است. امروز هم حال و روزشان ملقمه ای خنده داری و تأسفباری است! از یکسو سالها زور زده اند تا به عنوان سازمان جوانان حزب پان ایرانیست معرفی شوند، اما هم سابقه اخراج شدن توسط رهبران اشان بر پیشانی اشان مانده است و هم امروز دیگر اساساً از سن و سال جوانی گذر کرده اند! از سوی دیگر با گذر از سن جوانی به ناچار باید با نام حزب پان ایرانیست معرفی شوند، اما می بینند با روشنگری های صورت گرفته، حزب پان ایرانیست و پیشینه تباهش دیگر اعتبار و آبرویی میان فعالان جوان ندارد! نه راه پیش دارند و نه راه پس

 

پی نوشت یک

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

اگر آقای شهریاری مطابق شعار حزبی اشان بنا داشت خونی به راه پاسداری این خاک بدهد، بیگمان به این سن نمیرسید

 

گویا مشاجره ای که بچه آقای شهریاری در فیسبوک داشته و در آن میان بی جهت جفتکی هم به من پرانده است بخاطر این بوده است که خطاب به رأی دهندگان به روحانی به کنایه لفظ «دادن» را به کار میبرده است. عمو جون! دادن که با روحانی شروع نشده که! سر صف دادن بابای تو ایستاده بود که به خمینی آری داده بود. اگر بابای تو آری نمیداد که من اصلاً وقتم را صرف این داستانها نمیکردم. بابای تو چنان صخره ای در ته چاه بلاهت انداخته است که سالهاست جوانان بسیاری عمر و جوانی و جان خود را هزینه میکنند و تا به امروز از بیرون آوردنش ناکام مانده اند. بخاطر دادن بابای تو به خمینی مغز جوانان با گلوله از هم میپاشد، اما بابای تو یک عمر است که شعار میدهد «نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری این خاک« و هر سال شمع تولدش را فوت میکند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

آقای حسین شهریاری و بچه اش به همراه چند خس و خاشاک دیگر در حال اعتبار خریدن از خون پویا بختیاری
هرگز مغز اینها با گلوله از هم نخواهد پاشید چون مغزشان حتی به اندازه یک گلوله نمیرزد

 

اگر بابای تو بنا داشت خونی براه این خاک بدهد همان اول جلوی خمینی می ایستاد! اگر بابای تو بنا داشت براستی خونی به راه پاسداری این خاک بدهد، در 8 سال جنگ به اندازه کافی فرصت نداشت. نه اینکه به عنوان یک خوزستان در شهری امن مأوا گزیند، آنهم در حالیکه نوجوانان زیر سن قانونی و یا پیران سالخورده ای که همسن امروز بابای تو بودند از جان خویش گذشتند! در واقع شعار اصلی اینها اینست که نیرزد آن کون که نریند به این خاک، اگرنه هیچ کدامشان خونی براه این خاک هرگز نداده اند. هر جا که مصیبتی بر سر این سرزمین آمده این جاکشان هم حضور داشته اند، اما مدام دور هم جمع میشوند و روضه ای میخوانند و بعد با افتخار میگویند «ایران ققنوسی است که از خاکستر خود برمیخیزد!» خوب مادرقحبه ها! این سرزمین را به خاکستر ننشانید تا از خاکسترش بپا خیزد

حزب پان ایرانیست

این مادرقحبه های اگر بتوانند نقش احمقانه خود را در برپایی انقلاب انکار میکنند که البته دست اشان رو شده است. اما مادرقحبگی ظریف دیگری که در همه سالهای پس از انقلاب در پیش گرفته اند اینست که پشت خون دکتر عاملی تهرانی سنگر گرفته اند! در حالیکه در بهبوهه انقلاب، پزشکپور و دیگر پان ایرانیستها خروج خود را از حزب رستاخیز و بازگشت به حزب پان ایرانیست اعلام کردند تا برای انقلابیان دم تکان داده باشند، اما دکتر عاملی چنین نکرد. حتی وقتی دکتر عاملی  برای پیوستن به کابینه شریف امامی دعوت شده بود، پزشکپور در یک مباحثه چند ساعته میکوشد تا او را منصرف سازد، اما دکتر عاملی با این منطق که باید تا آخرین خاکریز دفاع کرد، پیشنهاد پزشکپور برای چرخیدن به سمت باد و همسویی با انقلابیان را نمی پذیرد. پس از انقلاب هم که دکتر عاملی به جهت عضویت در دولت شاهنشاهی بازداشت میشود، پزشکپور بیدرنگ بیانیه ای منتشر میکند و خودش را از همکاری با دکتر عاملی مبرا اعلام میکند و او را حتی عضو حزب پان ایرانیست نمیداند. برای کسی که در آستانه محاکمه انقلابی و حکم اعدام بود، با اینکه از دوران مدرسه دوست و همراه سیاسی هم بودند، هیچ کمکی نکرد، بعد هم برای بازگشت به ایران حاضر شد با حکومتی که دستش به خون عاملی آلوده بود سازش کند؛ اما همواره برای لاپوشانی سازشهای خود خون دکتر عاملی را دلیل حقانیت پان ایرانیست عنوان میکرد! چه انسان تباهی بود

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، حزب پان ایرانیست،

 حکایت اینها درست به مانند تکیه های فامیلی و محله ای است. یک تابلوی محقر که گوشه اش نوشته اند تأسیس سال فلان و یک سری علم کتل و جلسات هفتگی که سالی یکی دو بار شلوغ تر میشود. بیشتر هم جنبه رضایت روانی دارند تا کارکرد اجتماعی. دید و بازدیدی میکنند و گپی میزنند. بچه هایشان هم از دوره شیرخوارگی در نقش علی اصغر و سپس قاسم و دو طفلان مسلم تعزیه خوانی میکنند و در جوانی بر سر اینکه کدامشان نقش علی اکبر را بازی کند یا کدامشان از سکینه خواستگاری کند یا کدامشان طبل و سنج بزند و یا زیر علامت برود با هم دعوا میکنند؛ سر پیری هم دنبال گوش مفتی میگردند تا از حماسه های خیالی اشان رجز بخوانند و عکسهای یادگاری اشان را ورق بزنند. عاقبت هم کارشان به این میکشد که هریک تکیه خودش را علم کند و با چای پخش کردن و شربت نذر کردن و جارو کشیدن احساس اخلاص میکنند و خود را در حماسه کربلا و نبرد با شمر و حرمله شریک میپندارند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

پی نوشت دو

 من که مفصل داستان آشنایی و ارتباطم با اینها را توضیح دادم؛ عاقبت هم بچه طرف چرت و پرت سرهم کرده است. با توجه به روحیات منحطی هم که از این جماعت میشناسم تا دم مرگ همین مسخره بازی ها را دارند. از آنجا که هیچ نمی پسندم که مثل این الدنگ زندگی ام را به بطالت بگذرانم و مثل باباش در بیهودگی پیر شوم به این امید که این بازی های احمقانه را تمام کنند به صراحت میگویم که سگ شاشید تو اون نام ننگین تون که رأی آری به خمینی دادید. سگ شاشید تو اون نام ننگین تون که در چارچوب جمهوری اسلامی خواستار بمب اتم شدید. سگ شاشید تو اون نام ننگین تون که در حمایت از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی زرت و زرت بیانیه آبدوغ خیاری در میکردید. سگ شاشید تو اون نام ننگین تون که ماله کش قاسم سلیمانی هستید. سگ شاشید تو همه دسته ها و همه فرقه هاتون که همه تون درباره همه چیز نظرتون یکی هست و هیچ فرقی با هم نداره و همیشه همسو با جمهوری اسلامی هست اما همدیگه رو منسوب به وزارت اطلاعات میکنید

 

همچنین برای خوارمادر همه سروران و ته-وران اتان که بی آنکه بشناسم اشان آمدند و در وبلاگ من کامنت گذاشتن و حزب شخمی اتان را به من معرفی کردند آرزوی حجله بخت میکنم. برای نوامیس همه سروران و ته-ورانتان که علیرغم همه انتقادات و مخالفتهایم پافشارانه بیضه نوازی میکردند تا در محفل شخمی اتان شرکت کنم آرزوی حجله بخت میکنم که بعد از عمری که از من به هدر داده اند بچه طرف گفته از نام آنها اعتبار خریده ام! پفیوز! همچنین برای همه جوجه ته-ورانی که در همه این سالها از بیانیه ها و مواضعی دفاع میکردند که خود هیچ نقشی در تصویبش نداشتند و گاه حتی عمرشان قد نمیداده آرزوی سگ سپوزی دارم. الان خیالم راحت است که اگر کسی مثل بچه شهریاری جایی بگوید که من فحاشی کرده ام بیراه نبوده است

 

پی نوشت سه

ناچارم چند تن را هم با نام یاد کنم تا پیشاپیش از تکرار این مسخره بازی ها در آینده جلوگیری کرده باشم

 

فرد بیسواد و دیوث و زیر دیپلمی به نام بیژن جانفشان که هم دزدی کرده است و هم مادرقحبگی. سال 89 برای برپایی سایتی برای پان ایرانیستها من دویست هزار تومان هزینه کردم که این الدنگ بابتش در عوض سیصد هزار تومان از خانم زهرا صفارپور یواشکی گرفت ولی به من هیچ پرداخت نکرد و زد به جیب. صدایش را هم درنیاورد تا اینکه بعدها لو رفت. من درباره این موضوع تا کنونی هیچ نگفته بودم، اما چندی پیش فهمیدم که مادرقحبگی شگفت آوری هم به خرج داده است! روی همان سایت مطلب احمقانه ای در وصف خود نوشته بود و فحش بار دسته ای دیگر کرده بود. مطلب آنقدر سخیف بود که من حتی بخش عمده ای از آن را حذف کرده بودم، اما باز هم بسیار زننده بود. گویا با پست فطرتی ذاتی اش مطلب را به من نسبت داده است! عجب مادرقحبه ای! با آن حجمی که از زمین و زمان اشغال کرده جربزه به عهده گرفتن مطلبی که خودش نوشته است را ندارد! درصورتیکه من هرچه مینویسم با نام خودم می نویسم. همانطور که اینجا به صراحت میگویم خودش و خوارمادرش را سگ گایید

b1.JPGb2.JPGb3.JPGb4.JPG

 

 

 

 

 

b5.JPGb6.JPG

 

 

 

 

 

دیوث دیگری به نام علیرضا بوربور. من این لندهور را یکی دو بار بیشتر ندیده بودم. بعد هم سرگرم زن و بچه و زندگی شخصی اش شده بود. سال 91 از فیسبوک و بعد تلفنی با من تماس گرفت و روزهای متعددی ساعتهای بسیاری از وقت مرا با دفاع از بشار اسد تلف کرد. یک تابلوی نقاشی از نقش رستم هم به من سفارش داد که به قیمت هفتصد هزار تومان توافق کردیم. روال من همیشه این بود که نیمی از مبلغ را پیش از شروع کار میگرفتم و نیمی دیگر را هنگام تحویل تابلو. اما با این دیوث قرار گذاشتیم که سیصد هزار تومان هنگام تحویل تابلو بپردازد و چهارصد هزار تومان باقیمانده را طی دو ماه در دو قسط دویست هزار تومانی پرداخت کند. سیصد هزار تومان اول را داد اما برای چهارصد هزار تومان باقیمانده شش ماه بازی درآورد و عاقبت صد هزار تومانش را نداد. از همینجا برای خودش و زن و بچه اش آرزوی سگ سپوزی دارم

17032012209.jpg

 

 

الدنگ دیگری به نام علی موسوی. این مفلوک به شش سال و نیم زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شده بود، اما چون پرونده اش مربوط به پیش از ارتباط و آشنایی اش با پان ایرانیستها بود و کسی از دلیل محکومیت و محتوای پرونده اش خبر نداشت هیچکس از پان ایرانیستها توجهی به حکم او نمیکرد. من در حد بضاعتم که همین وبلاگ بود مطلبی در همدلی و حمایتش نوشتم. از من بسیار سپاسگزاری کرد و گفت مطلب در گروههای ایمیلی دانشجویی بسیار نشر پیدا کرده تا جایی که همدانشگاهی های قدیمی اش حتی در بوشهر باخبر شده اند. بعد پان ایرانیستها و مشخصاً آقای منوچهر یزدی و خانم زهرا صفارپور گویا در تماس با وزارت اطلاعات پادرمیانی کرده بودند و حکم دادگاه ختم بخیر شده بود و بابت آن حکم نه یک ضربه شلاق خورد و نه یک روز زندانی کشید. اتفاقاً به همین مناسبت یک جعبه شیرینی هم گرفت. سال 92 که پست زیر را در فیسبوکم نوشتم، بی آنکه به این الدنگ ربطی داشته باشد برای جبران لطفی که آقای یزدی و خانم صفارپور در حقش کرده بودند کامنتهای بی ربطی برایم نوشت و یک صبح تا شب به موبایل من پیامک فحش میفرستاد که من پاسخ ناسزاهایش را ندادم. در عوض همینجا برای خودش و زن و بچه اش آرزوی سگ سپوزی دارم

mus.JPG

 

پی نوشت چهار

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

یکی از نوچه های این «ما»یی که بچه آقای شهریاری جزوش بود با یک پروفایل ناشناس مدتی در ارتباط فیسبوکی با من بود.  من نه نام این فرد را میدانم و نه اگر جایی ببینم میشناسمش؛ در همه مدت ارتباط فیسبوکی هم هرگز هیچ کنجکاوی درباره خودش و مشخصاتش نداشتم، هرچند که گویا در تبریز زندگی میکند. اینها کلاً دچار یک نوع جنونی هستند که مایل به خبرچینی و جمع آوری اطلاعات از این و آن هستند. این کاربر ناشناس هم با همین روحیه به خیال خودش در حال جمع آوری اطلاعات از من بود. در حالیکه نمی فهمید وقتی من موضوعی را با یک کاربر ناشناس مطرح میکنم به این معنی است که به هر کسی دیگری هم میگویم و از نگاه من هرگز جنبه محرمانه ندارد. اما از اینکه تحویلش گرفتم هوا برش داشت و زبان از گلیمش درازتر کرد و با پررویی به دروغ گفت که آن وری ها (منظور طیف یزدی و صفارپور که من همراهشان بودم) گفته اند که تو با تعهد آزاد شدی! با دو جمله روشن شد که اینطور نبوده و آن مادرقحبه ای که چنین گوهی خورده جزو همین جوجه ته-وران بوده است و مادرجنده ای است از خوزستان که گمان نمیکنم تحصیلات و تخصص خاصی داشته باشد و درکل از سیاست سر دربیاورد. قیافه قزبیت اش لابلای این ته-وران دیده میشود و اتفاقاً هیچ معلوم نیست سرنوشت این بازداشت به کجا انجامید و چرا پس از بازداشت همگی به سادگی آزاد شدند و حتی یک قرار کفالت هم تعیین نشد و سرانجام هم نه تنها محکومیتی دریافت نکردند، بلکه یک دادگاه صوری برگزار نشد که تبرئه شوند! جمع اینها مملو از چنین افراد بی سروپا و پرت و پلایی است که برای جاسوسی و خبرچینی و مادرقحبگی فعالیت میکنند. در نتیجه به ناچار اعلام میکنم که سگ خوارمادر هر دوی اینها را سپوخت. البته در پیام خصوصی فیسبوک همراه با توضیحات کافی نوامیس اش را مورد عنایت قرار دادم و از نظر من مجاز است تا هرآنچه گفته ام را برای دیگران بازگو کند. من هم ادعا میکنم که همین توله های سازمان جوانان میانسال اخراج شده از پان ایرانیست خبر داده اند که این کاربر ناشناس فیسبوک زنش را به دیگران اجاره میدهد! حال ابتدا باید ثابت کند که کسی از آن جمع چنین خبری نداده است و بعد باید ثابت کند که زنش را اجاره نمیدهد؛ و صد البته که هیچکدام را هرگز نمیتواند ثابت کند. پس عجالتاً فرض را بر این میگیریم که فردی که پشت این اکانت ناشناس فیسبوک بوده است زنش را به دیگران اجاره میدهند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

گزارش تارنمای حزب پان ایرانیست درباره بازداشتهای پس از انتخابات 88

 

اما درباره اینکه روند آزادی چه کسی مبهم و پرسش برانگیز و مورد بدگمانی است تنها اشاره کوتاهی میکنم. من که از سال 84 هوادار دکتر احمدی نژاد بودم و اصلاً نسبتی با ارتجاع سبز نداشتم و یادداشتهایم روی وبلاگم در دسترس است، در نتیجه در پرونده مربوط به عاشورای 88 قطعاً محکوم نمیشدم. نام مرتبطین پان ایرانیستها که در پی ناآرامی های 88 بازداشت شدند در این گزارش روی یکی از تارنماهای اقماری پان ایرانیستها آمده است. مطابق تصویر زیر و آنگونه که تارنمای حزب پان ایرانیست در گزارش دیگری اعلام کرده است، تنها یک نفر به اتهام شرکت در تجمعات غیرقانونی منجر به اغتشاش محکوم شد و بابت آن تنها به 91 روز زندان محکوم شد. یعنی حتی اگر شرکت من در تجمعات غیرقانونی محرز هم میشد تنها به 91 روز زندان محکوم میشدم و حکم دندانگیری نبود! در عوض وزارت اطلاعات مانع رسیدگی به پرونده ام میشد تا به عنوان اهرم فشار و با تهدید به محکومیتهای بلند مدت فعالیتهایم کنترل شود. در همین حکم زیر هم مسأله حضور در تجمعات در کنار موارد اتهامی دیگر رسیدگی شده است تا حکم صادره دستکم تأثیر تنبیهی مورد نظر را داشته باشد. اگرنه سه ماه زندان رفتن و با دلی شاد و قلبی مطمئن آزاد شدن دردی از جمهوری اسلامی دوا نمیکند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

گزارش تارنمای حزب پان ایرانیست درباره خبر مربوطه

 

اما بجای آن، از آنجا که من مخالف فعالیتهای هسته ای رژیم بودم تا زمانی که غنی سازی تعلیق نشده بود ممنوع الخروج بودم و پانزده ماه پس از توافق ژنو که منجر به توقف فعالیتهای هسته ای ایران شد توانستم برای تحصیل در دانشگاه هنر وین به اتریش سفر کنم. اما همانگونه که در متن بالا نوشته شده، از جمله مرتبطین پان ایرانیستها که در پی ناآرامی های انتخابات 88 بازداشت شد «هومن اسکندری» از جوانان میانسال اخراج شده از حزب پان ایرانیست بود. این فرد از همان آغاز ماجرا در اعتراضات سبزها شرکت میکرد؛ از آنجا که من یکبار تلفنی در اینباره با او تماس گرفتم، مطمئنم که هم موافق اعتراضات بود و هم به شخصه در آنها شرکت میکرد. از قضا بازداشت هم شده است. اما آزادی اش خارج از یک روال قضایی بود! در حالیکه من در یک روال قضایی درست به مانند دیگر بازداشتی های عاشورای 88 با قرار کفالت آزاد شدم. او که در اعتراضات شرکت داشت و بازداشت هم شد نه تنها هیچ محکومیتی دریافت نکرد، بلکه برای آزادی اش حتی یک قرار کفالت هم مقرر نشد، بلکه با اشاره بازجو به سادگی آزاد شد! چند ماه بعد هم به سادگی برای سفر تفریحی به مالزی سفر کرد! اما من که هوادار احمدی نژاد بود  با قرار کفالت آزاد شدم


در دقیقه 2:45 سید رضا کرمانی به پرونده هومن اسکندری اشاره میکند

 

سید رضا کرمانی هم در گفتگو با صدای آمریکا به پرونده هومن اسکندری اشاره کرده است، اما هومن اسکندری هرگز بابت این پرونده محکوم نشد! چرا؟ من هوادار دکتر احمدی نژاد بودم و محکوم نشدم، اما او هوادار ارتجاع سبز بود و محکوم نشد! من بعد از یکسال برنامه ریزی برای یک سفر دانشگاهی، بدون حکم قضایی مبنی بر ممنوع الخروجی، ممنوع الخروج شدم اما او برای سفر تفریحی به مالزی هیچ محدودیتی نداشت. من پس از آزادی فعالیتهایم را در مخالفت با جاه طلبی های هسته ای و ماجراجویی های منطقه ای جمهوری اسلامی دنبال کردم، اما از هومن اسکندری حتی یک سطر مطلب در مخالفت با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی یا جنگ در سوریه وجود ندارد. پیدا کنید پرتقال فروش را. رویهم رفته اگر یادداشتهای انتقادی من در مخالفت با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی با نوشته های هومن اسکندری درباره موضوع پیش پا افتاده نام خلیج فارس مقایسه شود مشخص میشود که چرا من تا هنگامی هنوز فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی متوقف نشده بود ممنوع الخروج بودم. از آنجا که هیچ شواهدی مبنی بر حضور من در اعتراضات ارتجاع سبز وجود نداشت، به پرونده من رسیدگی نمیشد تا به عنوان اهرم فشار در اختیار وزارت اطلاعات باقی بماند و با تهدید به محکومیتهای بلند مدت فعالیتهایم کنترل شود، اما برای هومن اسکندری اصلاً پرونده ای شکل نگرفت! چه بسا به این خاطر که فعالیتهایش برای بازجو به سادگی کنترل شدنی بود و نیازی به اهرم فشار نبود. در ضمن هومن اسکندری از دست اندرکاران برگزاری تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات بود که شاهزاده در بیانیه ای آن را در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی اعلام کرد و من در این یادداشت توضیح داده ام که چرا شرکت نکردم. نکته دیگر توضیحات سید رضا کرمانی درباره پرونده خودش و آقای حسین شهریاری است که مربوط به مجلس مخالفان جمهوری اسلامی در سال 84 می باشد که این پرونده در سال 89 رسیدگی شده است و درنتیجه تأخیر در رسیدگی به پرونده های سیاسی موضوع غریبی نیست و هیچ بعید نیست که روزی درباره پرونده من هم حکمی صادر شود و ما هرگز از دلایل دستگاههای قضایی و نیز امنیتی آگاه نیستیم که چرا و در چه زمانی به کدام پرونده رسیدگی میکنند و چه حکمی صادر میکنند. به هر روی من همیشه آماده رسیدگی به پرونده ام مربوط به عاشورای 88 هستم و دفاعیاتم همین یادداشتهایی است که سال 84 و سال 85 در حمایت از دکتر احمدی نژاد نوشته ام. امروز هم همچنان هوادار ایشان هستم

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

این نمونه از همه جالبتر است: فعالیت به نفع جنبش سبز / لینک

 

نمونه بالا نسبت به پرونده هومن اسکندری درخور تأمل بیشتری می باشد که اتفاقاً در وبسایت خود ته-وران درج شده است! مشخصاً در موارد اتهامی «فعالیت به نفع جنبش سبز» آمده است و با این حال هیچ محکومیتی اعلام نشده است. در حالی که من نه تنها نسبتی با ارتجاع سبز نداشتم بلکه از همان 84 مشخصاً حامی دکتر احمدی نژاد بودم که یادداشتهای مربوطه هنوز روی وبلاگم در دسترس است. با این حال با آنکه دستاویزی برای محکومیت من نبود بیخود و بی جهت 3-2 سالی ممنوع الخروج شدم! زمانی هم که مشکل برطرف شد هم از عضویت حزبی و به تبع آن فعالیت سیاسی دور شده بودم و هم اساساً فعالیتهای هسته ای که مهمترین محور مخالفتهای من با جمهوری اسلامی بود در پی توافق ژنو تعلیق شده بود

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

بازداشت جوجه ته-وران در تاریخ آذرماه 91. از قضا حسین شهریاری و هومن اسکندری هم هستند! / لینک خبر

 

اما باز درباره بازداشت شدنهای مبهم و مشکوک به نمونه های دیگری از همین جوجه ته-وران اشاره میکنم. بی آنکه هیچ اقدام اعتراضی نسبت به هیچیک از سیاستهای جمهوری اسلامی انجام داده باشند یکهو بی جهت بازداشت میشوند و خبرشان در چهار تا سایت پخش میشود و دوباره به سادگی آزاد میشوند و اغلب نه قرار کفالت یا وثیقه ای تعیین میشود و نه در پایان داستان کوچکترین محکومیتی اعمال میشود! خیالشان هم آسوده است که اگر ده بار دیگر بازداشت شوند همین آش و همین کاسه است. هیچگاه هم در دوره بازداشت به مانند دیگر جوانان که یا زیر شکنجه قرار میگیرند و یا جنازه اشان به خانواده اشان تحویل داده میشود کوچکترین آسیبی نمی بینند! از همه مهمتر اینکه هرگز ممنوع الخروج هم نمیشوند! فقط بازداشت میشوند و دوباره آزاد میشوند و به حزب دشمن شکن پان ایرانیست برمیگردند تا به عنوان افراد سیاسی معرفی شوند

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

نمونه ای دیگر از بازداشت و آزادی صوری بدون صدور حکم یا حتی قرار برای آزادی / لینک

 

یکسری نمایش مسخره و سرگرم کننده که هیچ ارتباطی با مبارزه با سیاستهای جمهوری اسلامی و یا کوچکترین کمکی به بهبود شرایط عمومی جامعه ندارد! آیا اگر این جماعت بزدل کوچکترین مخالفتی با سیاستهای هسته ای و یا جنایتهای رژیم در سوریه داشتند به همین سادگی قضیه تمام میشد و در سلامتی کامل به سادگی آزاد میشدند؟ مثلاً درباره ایده ای که من پیش می بردم، بنا بود که یک «اقدام» مشخص در اعلام مخالفت با جمهوری اسلامی، با هدف گذاری مشخص، و اعلام همبستگی با شاهزاده - به عنوان رهبر اپوزیسیون جمهوری اسلامی - در داخل ایران «انجام» دهیم و بعد هزینه آن را هم بپردازیم. نه آنکه با نمایشهای آبدوغ خیاری در مبارزه مسخره با «پان ترکیسم» شوی میهن پرستی اجرا کنیم و با اینجور شل کن سفت کن های صوری، ژست مبارز حبس کشیده را بگیرم. آنهم بی آنکه سر سوزنی کمکی به بهبود وضعیت کرده باشیم. با این حال باز هم باید تأکید کنم که من برای ایده سیاسی ام هرگز روی این جوجه ته-وران حساب نکرده بودم و برنامه ام را روی امثال آقای منوچهر یزدی تنظیم کرده بودم که البته ایده ام در آستانه پیروزی رنگ باخت

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، بیژن جانفشان، درکت

شگفت آنکه حضور آقای منوچهر یزدی در سیمای «نظام مقدس» برای این انچوچک عین رذالت است، اما مصاحبه پزشکپور با نشریه کیهان هوایی همان «نظام مقدس» عین رذالت نیست! از قضا مصاحبه مربوطه در نشریه ای که جوانان میانسال اخراج شده از حزب پان ایرانیست برای خودشان چاپ میکردند منتشر میشده است! جالب اینکه مصاحبه های پزشکپور با نشریه های حکومتی درست بلافاصله پس از بازگشتش به ایران در پی سازش با جمهوری اسلامی صورت گرفته است و در آن به احزاب و گروههای اپوزیسیون تاخته است! در واقع این مصاحبه ها حکم توبه نامه را برای پزشکپور داشته است. حد و حدود مادرقحبگی انتها ندارد

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست، محسن پزشکپور

گفتگوی محسن پزشکپور با کیهان هوایی که در نشریه جوانان پان ایرانیست بازنشر شده است

 

جالب اینکه یک چنین فرد مجهولی مدعی حزب پان ایرانیست میشود که مسئولان و پایه گذارانش هنوز زنده هستند! این طفلک هیچ سابقه سیاسی ندارد، در حدی هم نیست که موضع سیاسی شخصی داشته باشد، هیچ رزومه سیاسی قابل بررسی هم ندارد که ببینیم کجا درست گفته است و کجا اشتباه! همه پیشینه سیاسی اش همین بوده است که چند باری وردست امثال منوچهر یزدی و حسین شهریاری پاینده ایران گفته است! آنوقت یکهو مدعی حزب پان ایرانیست شده است! شگفتا از این همه پررویی! بعد در انتقاد به آقای منوچهر یزدی (که یکی از شاخص ترین رهبران پان ایرانیست بوده است) مسایلی را طرح میکند که درست درباره آقای حسین شهریاری هم (که هرگز از نظر اعتبار سیاسی همپای آقای منوچهر یزدی نبوده و نیست) صدق میکند. جالب اینکه هرگز به ذهن ناقص اش خطور نمیکند که چطور دختر مسئول یک حزب اپوزیسیون - دختر حسین شهریاری - کارمند وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی است! آن هم در شرایطی که خیلی ها با کوچکترین انتقادی به جمهوری اسلامی نه تنها در بخش دولتی هرگز استخدام نمیشوند، بلکه حتی کسب و کار آزاد خود را هم از دست میدهند

 

اما اوج مادرقحبگی آنجاست که تغییر مسئولان پان ایرانیست در پی برپایی کنگره را خط قرمز وزارت اطلاعات دانسته است! این گوهی که این مادرقحبه خورده است درست همان حرفی است که کرمانی در مصاحبه با صدای آمریکا گفته است. حال ببینیم در کنگره هایی که زیر سایه وزارت اطلاعات برگزار شد چه اتفاقی افتاده است!  کنگره ها با دبیرکلی سید رضا کرمانی برگزار شده است، یعنی اعتماد وزارت اطلاعات به ایشان تا اندازه ای بوده است که به سادگی اجازه برگزاری کنگره را صادر میکرده است! حال در آن کنگره ها چه اتفاق مهمی افتاده است؟ مهمترین اتفاقی که رخ داده است تصویب سندی با نام «منشور نیرومندی ملت ایران» در سال 1377 است که در آن ذیل موضوع سیاستهای دفاعی و نظامی در بند 15 به روشنی آورده اند که تا زمانی که خلع سلاح هسته ای در تمامی نقاط جهان تحقق یابد، ملت ایران ناچار از دستیابی به سلاح اتمی به منظور حفظ تعادل قوا و احساس امنیت می باشد! پیدا کنید پرتقال فروش را. یعنی وزارت اطلاعات اجازه داده است تا سید رضا کرمانی به عنوان دبیرکل پان ایرانیستها همه اندامان و مرتبطین این حزب را از سراسر ایران گرد هم آورد تا حق جمهوری اسلامی برای دستیابی به سلاح هسته ای را تأیید و تصویب کنند و بعد بروند پی کارشان

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست، رضا کرمانی

سید سیامک کرمانی فرزند سید رضا کرمانی که در کانادا زندگی میکند و به آسانی به ایران رفت و آمد دارد

 

این جوجه ته-وران سازمان جوانان در دوران اختلافات تلاش میکردند پشت کرمانی سنگر بگیرند. در همین مصاحبه کرمانی ناخواسته لو میدهد که اختلافات هرگز اختلافات سیاسی نبوده بلکه سودای خام جوجه ته-وران بوده است برای رسیدن به کادر رهبری. زهی خیال باطل. حال آنکه کرمانی جدا از آنکه بواسطه تأیید حق دستیابی سلاح هسته ای در چارچوب جمهوری اسلامی سابقه سیاسی اش زیر سؤال است، زندگی شخص اش هم هیچ تناسبی با شعارهای سیاسی اش نداشته است. از جمله اینکه بچه اش سید سیامک کرمانی بجای آنکه در درون کشور برای خدمت به جامعه فعالیت کند در کانادا زندگی میکند! آنهم در شرایطی که هیچ خطری از سوی جمهوری اسلامی تهدیدش نمیکرده و هرگاه که میخواسته یا بخواهد به ایران رفت و آمد میکند. سید رضا کرمانی رهبر سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی بوده است که بخاطر عشق به ایران بچه اش را برای زندگی به کانادا فرستاده و آنقدر مخالف جمهوری اسلامی بوده است که بچه اش هرگاه که میخواسته یا بخواهد به سادگی به ایران رفت و آمد داشته و دارد! حال یک چنین آدم بی مایه ای برای جوجه ته-وران اخراجی از پان ایرانیست حکم قهرمان سیاسی را دارد! خاک بر سرشان! در حالیکه فرزندان آقای منوچهر یزدی در درون کشور زندگی میکنند و بواسطه تحصیلات و مشاغلی که دارند در حد یک شهروند به جامعه خدمت میکنند؛ حتی یکی از فرزندان ایشان دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد در زمینه فنی مهندسی را در آلمان گذرانده دوره نظام وظیفه عمومی را هم در  زمان جنگ سپری کرده است. رویهم رفته این جوجه ته-وران سازمان جوان میانسال اخراج شده از پان ایرانیست چون در حدی نبوده و نیستند که با کسی اختلاف سیاسی داشته باشند همواره درگیر چنین مادرقحبگی های پرت و پلایی هستند

 

حال این جوجه ته-ور با این دستاویز سست مدعی حق به جانب حزب پان ایرانیست شده است! خنده دار اینجاست که نوشته است وزارت اطلاعات تغییر مسئولان حزبی را به خط قرمز خود تبدیل کرده است! اما همانگونه که در بالا اشاره کردم، وقتی آقای حسین شهریاری با یک تماس تلفنی بازجوهای رده پایین اداره اطلاعات کرج به سادگی مطیع امر وزارت اطلاعات میشود دیگر صحبت از خط قرمز مضحک است! این جوجه ته-وران هم بهتر بود در همه این سالها بجای این خیالبافی ها به امثال آقای حسین شهریاری توصیه میکردند کمی استوارتر باشد و اینقدر زود جا نزند. قهرمان این جوجه ته-وران کسانی از قماش آقای حسین شهریاری هستند که اینقدر بزدل و گوش به فرمان می باشند، وای به حال خود این جوجه ته-وران. این انچوچک جلوی چشم خودش می بیند که حسین شهریاری چطور به سادگی تسلیم و آلت دست بازجوهای رده پایین وزارت اطلاعات است اما وردست همان آدم عکس یادگاری میگیرد و از روی مادرقحبگی پاچه دیگرانی چون منوچهر یزدی را میگیرد! چقدر تباه

 

اتفاقاً همینجاست که قضیه مشکوک میشود! به کسانی مثل آقایان منوچهر یزدی یا حسین شهریاری بواسطه پیشینه اشان میتوان نقد داشت، اما اینکه کسی که خودش هرگز در حد و اندازه نقد نیست، نقدی که به آقای حسین شهریاری وارد است را تنها به آقای منوچهر یزدی وارد میکند تا به اغراض خودش برسد مورد بدگمانی است. این جوجه ته-وران به خیال آن بودند که کنگره ای برگزار میشود و بعد خودشان از درجه ته-وری به مقام سروری ارتقا می یابند و بعد ادای سروران اشان را در می آورند و عقده های شخصی و ناکامی های فردی اشان را التیام می یابند، اگرنه هیچ عیار سیاسی نداشته و تا دم مرگ هم نخواهند داشت

 

من موضوع را با تجربه خودم مقایسه میکنم که با اهدافی به پان ایرانیستها پیوستم و آنگاه که زمینه را برای اهدافم مساعد ندیدم از جمعشان کناره گیری کردم. اما احمقانه است که وارد جمعی شوی که مدتها پیش برپا بوده و شناخته شده بوده و بعد با طرد استخوان دار ترین چهره های آن جمع، خودت را مصداق راستین بدانی و مدعی آن جمع باشی! به همین خاطر اگر کسی مشکوک یا نفوذی باشد قاعدتاً همین جوجه ته-وران هستند. به هر روی بنا بر استدلال این جوجه ته_وران، متهم ردیف اول درباره برگزار نکردن کنگره، خود آقای حسین شهریاری است. چرا ایشان تا به امروز کنگره را برگزار نکرده است؟ پاسخ روشن است؛ چون آن کنگره ای هم که برگزار شد با همراهی وزارت اطلاعات برگزار شد. همانطور که اساساً بازگشت پزشکپور به ایران با هماهنگی حکومت بود. به هر روی آقای حسین شهریاری هیچ موضع شخصی جداگانه ای علیه فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی، یا دخالتهای منطقه ای رژیم به ویژه ورود نظامی به جنگ سوریه اعلام نکرده است که حسابش از آقای یزدی جدا باشد و همه این جماعت در همه زمینه ها با هم هم نظر و با سیاست های جمهوری اسلامی همسو بوده اند

 

از آنجا که نه من به شخصه این کاربر را میشناسم و نه نام و نشانش برای دیگران مشخص است مصداق خوبی برای توضیح است. در همه نوشته های این پروفایل فیسبوک هیچ مخالفت جدی با راهبردی ترین سیاستهای جمهوری اسلامی همچون جاه طلبی های هسته ای یا ماجراجویی های منطقه ای دیده نمیشود. دخالت نظامی ایران در سوریه همسو با تبلیغات حکومتی مبارزه با داعش تبلیغ میشود. نسبت به حاکمان کشورهای همسایه همچون ترکیه، عربستان، آذربایجان و ... ستیزه جویانه ابراز نظر میشود. آنچه که با جدیت پرداخته میشود موضوعاتی همچون پان ترکیسم و تجزیه طلبی است. هیچ اشاره ای به روشهای مبارزه مدنی و زمینه سازی برای امواج اعتراضی، نیست. حتی یادم هست که در پایخ به کامنتی نوشته بود «براندازی یک اتهام امنیتی است» و خود را از چنین گرایشی مبری دانسته بود. بقیه جوجه ته-وران اشان هم در همین حد هستند و نه بیشتر. با چنین فعالیتهایی هزار سال دیگر هم کوچکترین گزندی به جمهوری اسلامی وارد نمیشود. با این وجود این جماعت خودشان را «فعال سیاسی» در «مبارزه» با جمهوری اسلامی میدانند، در حالیکه اولاً بازنشر یک مشت اطلاعات تاریخی که با روخوانی یکی دو کتاب معمولی میسر است «فعالیت سیاسی» نیست و دوم اینکه با این رویه در حد کشاورزان اصفهانی که علیه مسئولان حکومتی شعار «ناکسا جاکشا» میدانند هم با جمهوری اسلامی مبارزه ای صورت نمیگیرد. با این رویه و رویکرد فرد نه هرگز بازداشت میشود و نه هیچگاه ممنوع الخروج

 

به شخصه از عاشورای 88 که بازداشت شدم با فشار شدیدی برای همکاری با وزارت اطلاعات روبرو بودم. آنچه که از من میخواستند درست این بود که بجای انتقاد به «نظام» به موضوع تجزیه طلبی بپردازم و در قبال آن حاضر بودند امتیازاتی هم در اختیارم بگذارند. خطی که در این پروفایل فیسبوک دنبال شده است درست همان رویکردی بود که مأموران وزارت اطلاعات از من میخواستند.  پرونده عاشورای 88 هم در عمل بهانه ای بود تا به عنوان اهرم فشار و با تهدید به محکومیت بلند مدت به این مسیر ناچارم کنند و از آنجا که نپذیرفتم، با ممنوع الخروجی غیرقانونی، آنهم پس از یکسال برنامه ریزی برای سفر دانشگاهی، آنهم در لحظه آخر و پس از ثبت مهر خروج در گذرنامه، از سفر هنری و دانشگاهی ام جلوگیری کردند. آنقدر از آنها اصرار و از من انکار ادامه یافت تا اینکه سرانجام ارتجاع سبز در انتخابات 92 با نظام آشتی کرد و پرونده عاشورای 88 خودبخود منتفی شد

 

نشریات بسیاری هم با این حال و هوای ملی و تاریخی چاپ میشود و فرد میتواند با چنین مطالبی هم ژست میهن پرستانه بگیرد و هم وجهه مطبوعاتی دست و پا کند و هم دستمزدی دریافت کند. بعد هم راه برای پله های بعدی همچون امتیازات تحصیلی و سمتهای شغلی در نهادهای غیررسمی حکومتی باز میشود. در عمل هم کمر به تأیید نظام نبسته ای تا بی آبرو شوی، تنها از مسیر انتقاد به نظام بیرون آمده ای

 

پی نوشت پنج

کاوه شهریاری، حسین شهریاری، حزب پان ایرانیست،

در ارتباط با پان ایرانیستها هر بحث و نقدی که داشته ام طرف حساب من پزشکپور و یزدی و زنگنه و صفارپور بوده اند و بس. اینها هم اگرچه شاید گاهی بخاطر نقدهای تند و تیزم رنجیده شده باشند، اما همیشه علاقه و احترام فراوانی برایم قایل بوده اند و مطمئنم هیچگاه در غیابم سخنی خارج از احترام نسبت به من روا نداشته اند. اما جماعت پرت و پلا و بی سر و سامانی موسوم به جوجه ته-وران سازمان جوانان پان ایرانیست هرگز طرف حساب من نبوده اند و ارتباط با آنها را هرگز در شأن خود نمیدانسته ام و همگی اشان را بروی هم تا به امروز پشم خود نمیدانسته ام! بجز تک و توک، اغلبشان را حتی اصلاً نمی شناسم. اغلب هم افراد بی مایه ای هستند که از سر بی مایگی مدام در اینترنت با پروفایلهای فیک اراجیف تکراری بلغور میکنند. با این حال از این مادرقحبگان هیچ بعید نیست که بواسطه اغراض کودکانه و مالیخولیای ذهنی و ناکامی در زندگی شخصی، در غیابم نسبت به من پرت و پلا ببافند. از اینرو در حمله ای پیشدستانه خود را مجاز میدانم که اعلام کنم به شخصه حلقوم یکایک اشان را سپوختم. از آن تک و توکی که همدیگر را میشناسیم تا آنها که هرگز نمیشناسم اشان و البته بیگمان آن مادرقحبگان من را میشناسند. از زن و مردشان تا همسر و فرزندان و همه کس و کارشان. دیگر گم شوید و بیش از مصدع اوقات هنری من نشوید. درضمن هر جا و به هر طریقی متوجه شوم هرگونه اظهار نظر - مثبت یا منفی - درباره من مطرح کرده باشند - چه در اینترنت، چه با پروفایل های ناشناس و چه حتی در محافل خصوصی - خوارومادر همگی اشان را یکجا ادب خواهم کرد و تاوانش را کسانی خواهند داد که میشناسم اشان

 

باقی بقایتان
یک یک اتان

The comments are closed.