لازم میدانم درباره فرد مشکوک و بی سر و پایی که در برهه حساسی از فعالیتهایم با من تماس گرفت و مسایلی که پس از آن ایجاد کرده است توضیحاتی دهم. یاور یزدان پرست مادرقحبه، زن لکاته اش نگار ادیمی و شوگر ننه اش نازی شمس
فیسبوک یاور یزدان پرست مادرقحبه
فیسبوک نازی شمس پتیاره / بعد از شناسایی شدن به «مهرناز ش.» تغییر کرده است
این متن نخست در تاریخ 8 آگوست 2019 با توجه به مزاحمتهای یک اکانت ناشناس در توییتر نوشته شده بود که بعد از شناسایی هویت و ارتباطات کاربر توییتر، اکانت مربوطه حذف شد. با توجه به آنکه در اکتبر 2020 دوباره اکانت ناشناس دیگری شروع به مزاحمتهای اینترنتی کرد و مشخص شد که همان کاربر قبلی است، این متن را بروزرسانی کردم و بجز نازی شمس (کاربر ناشناس توییتر) و یاور یزدان پرست (فرد نفوذی که اطلاعات من را آرشیو کرده و در اختیار دیگران گذاشته است) به نگار ادیمی هم اشاره کرده ام
ز بدگوهران بد نباشد عجب
نشاید ستردن سیاهی ز شب
اوایل مهر ماه 1391 درست زمانی که حساس ترین فعالیتهای سیاسی ام را دنبال میکردم درخواست فیسبوکی ناشناسی دریافت کردم. فرد ناشناسی با نام یاور یزدان پرست که خود را مسئول حزب مشروطه در سوییس معرفی میکرد و مایه شگفتی بود که من به عنوان یک وبلاگنویس قدیمی، با وجود ارتباطات و آشنایی هایی که از پیش با حزب مشروطه داشتم و مباحثاتی که روی سایت این حزب با فعالترین و تحصیلکرده ترین اندامان این حزب داشتم هرگز نامی از این الدنگ نشنیده بودم. به هر روی سال 1395 حزب مشروطه با انتشار بیانیه ای هرگونه ارتباط با این الدنگ را مردود اعلام کرد و با توجه به ارتباطی که با من داشت و اطلاعاتی که از من آرشیو کرده و مسایلی که تاکنون ایجاد کرده است ضروری است تا نسبت به موضوع حساس باشم
مدارکی که از من آرشیو کرده است
با توجه به اینکه آن زمان در صدد یک حرکت انتحاری بودم که مطمئن بودم پس از آن بازداشت میشوم و معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار شوم، با توجه به اعتمادی که بواسطه ارتباط با مسئولان حزب مشروطه ایجاد کرده بود، یکسری از مدارک مربوط به پرونده های سیاسی ام را در اختیارش گذاشتم تا در صورت بازداشتم، برای پیگیری و خبررسانی اقدامات مقتضی را انجام دهد. شرح آن برهه از فعالیتهایم را در «گزارش به جمهور» توضیح داده ام. این اسناد شامل تصویر اسکن شده کارت ملی و اطلاعات شناسنامه ای من به همراه نامه های قضایی و شماره پرونده های مربوط به بازداشتهای سیاسی ام و همچنین آدرس و شماره تلفنم در تهران میشود. حال حزب مشروطه ارتباط با او را مردود اعلام کرده و یکسری اطلاعات شخصی من در اختیار این الدنگ بی پدر است که در شرایط عادی اردنگی هم در کون کثیفش نمیزدم! رویهم رفته همیشه ذوق زده بود که با تماس با فعالان سیاسی آرشیو چت سیاسی درست کرده است. براستی که جای آن دارد تا وزارت اطلاعات لوگوی خود را به شیروخورشید تغییر دهد
شروع تماسهای این بی پدر با فعالان سیاسی درست همزمان است با موضع تهاجمی وزارت اطلاعات
توضیحات مربوطه در سایت دویچه وله
در ادامه توضیح میدهم که اطلاعات مربوط به من را در اختیار افراد دیگر قرار داده است تا بدون آنکه مسئولیت اش را به گردن بگیرد بصورت غیرمستقیم اطلاعات من در دسترس افراد پرت و پلا و اکانتهای ناشناس در اینترنت قرار گیرد. البته از این بابت آسیبی به من نمیرسد، تنها لازم میدانم پیشاپیش روشن کنم که هر جا از هر اکانت بی نام و نشانی چنین اطلاعاتی درز کرد کار همین بی پدر هست. هرچند که از دید من همینکه اطلاعاتم در اختیار چنین آدم بی پدر و مادری است، یعنی در اختیار هر بی سر و پای دیگری هم می تواند باشد. به هر روی در آن برهه من حدی از ریسک را پذیرفته بودم که نسبت به سرنوشت آینده ام هیچ مطمئن نبودم. امروز با فاش شدن اعترافات جعلی درباره عامل ترورهای هسته ای، روشن شده است که بی اغراق از جان خود گذشته بوده ام. همان زمان یادداشتی درباره بی اعتباری اطلاعیه وزارت اطلاعات راجع به بازداشت عوامل ترورهای هسته ای و نیز اقدامات خرابکارانه بعدی نوشته بودم که مورد توجه آقای مازیار ابراهیمی، از قربانیان از فاجعه، قرار گرفته است. در چنین فضایی ارائه اطلاعاتم به این بی پدر دیگر ریسک بزرگی تلقی نمیشد. به هر روی من که انواع و اقسام فشارهای وزارت اطلاعات را از سر گذرانده ام، کونده بازی های این بی پدر هم بروی آن
ارتباطش با من
درباره اینکه مایل به تأیید درخواست فیسبوکی اش نبودم و چطور با دروغ پافشاری کرد تا تأییدش کنم و بعد چطور تماسهای اسکایپی پیاپی برقرار میکرد و چه موضوعاتی را مطرح میکرد در فایل پی.دی.اف. زیر توضیح داده ام
جدا از دروغگویی درباره ارتباطش با حزب مشروطه که خود به اندازه کافی مشکوک بودنش را گواهی میکند، اولین و آخرین ارتباطش با فیسبوک من حاوی نکات قابل توجهی است. اولین تماسش درست همزمان بود با حساس ترین بخش از فعالیتهایم که در پی ایجاد موجی در حمایت از شاهزاده رضا پهلوی در ایران بودم. آخرین تعاملش در فیسبوک من برمیگردد به چند روز پیش از خروجم از ایران. پس از سفر قانونی ام به اتریش دیگر هیچ حضوری در صفحه فیسبوک من ندارد و در ادامه توضیح میدهم که چرا این نکته دارای اهمیت است
از اولین تماسهای یاور یزدان پرست مادرقحبه با فیسبوک من
اینکه درست در حساس ترین برهه از فعالیتهای سیاسی ام، در حالیکه زیر ذره بین وزارت اطلاعات بودم با من تماس گرفت و از همان آغاز درباره حزب پان ایرانیست پرس و جو کرد روشن میکند که دقیقاً هدف مشخصی داشته است. اگرنه اصلاً از کجا مرا می شناخته است؟ در ضمن اگر مایل به پیگیری دیدگاههای سیاسی من بود به سادگی میتوانست وبلاگ مرا دنبال کند و بعد از آنکه درخواست فیسبوکی اش را نپذیرفتم دلیلی برای پافشاری و دروغگویی نبود. همچنین پستهای فیسبوکم عمومی بود و برای دنبال کردن اشان لزوماً نیازی به اضافه شدن در لیست دوستانم نبود
به هر روی در فاصله کوتاهی بعد از آن ایده سیاسی من شکست خورد و اوایل آبان 1391 من از پان ایرانیستها کناره گیری کردم و عملاً دیگر هیچ فعالیت سیاسی نداشتم و با هیچ محفل سیاسی ارتباطی نداشتم. این بی پدر هم در مأموریتش برای خبرچینی خودبخود ناکام شد
تلاش برای ترغیب من به خروج غیرقانونی
بعد از آن وارد فاز دیگری شد و شروع به روضه خواندن برای خروج غیرقانونی من از ایران کرد. من زمستان 1389 از دانشگاه هنرهای کاربردی وین پذیرش گرفته بودم و با ارایه مدارک مورد نیاز به سفارت اتریش، پس از یک پروسه چند ماهه با درخواست اقامت دانشجویی من موافقت شده بود و آبان ماه 1390 رهسپار وین بودم که پس از ثبت مهر خروج، بدون هیچ حکم قانونی مبنی بر ممنوع الخروجی، گذرنامه ام توقیف شده بود و از سفر دانشگاهی ام جلوگیری شده بود. شرح ماجرا را همان زمان در چند یادداشت نوشته ام
مشخص است که اگر قصد خروج غیرقانونی از کشور را داشتم اصلاً اقدام به اخذ پذیرش از دانشگاه هنر و بعد دریافت اقامت دانشجویی از سفارت اتریش نمیکردم و همان سال 88 که از اوین آزاد شدم به سادگی خارج میشدم. بعد هم که بطور غیرقانونی ممنوع الخروج شده بودم منتظر مانده بودم تا هر زمان که مشکل برطرف شد دوباره برای سفر دانشگاهی به وین از طریق سفارت اتریش اقدام کنم. بر این پایه اگر بنا داشتم که از ترس جمهوری اسلامی از ایران «فرار» کنم از آبان ماه 90 که ممنوع الخروج شدم تا مهر ماه 91 که این بی پدر (یاور یزدان پرست) با من تماس گرفت فرصت کافی برای چنین تصمیمی داشتم
امروز که استرس فعالیتهای سیاسی آن روزها دور شده است و همچنین مادرقحبگی های این بی پدر فاش گردیده و از همه جا تیپا خورده است بهتر میتوان به انگیزه های پافشاری اش برای خروج غیرقانونی ام از ایران اندیشید. به گمانم در پس این ماجرا سه احتمال میتواند مفروض باشد
یک) پرونده سازی جدید
هیچ بعید نیست که هدفش از طرح کردن این موضوع، آن بوده است که از گفتگوهای مربوطه، برای نهاد خاصی گزارش تهیه کند و القا شود که من در پی خروج غیرقانونی و به قولی «فرار» از کشور هستم . من پیش از آن دو پرونده سیاسی داشتم که هیچکدام هرگز نمیتوانست واجد محکومیت قضایی باشد. یکی بازداشت بخاطر جنبش سبز و دیگری بازداشت بخاطر حزب پان ایرانیست. در پرونده مربوط به عاشورای 88 مشخص شده بود که من هیچ نسبتی با ارتجاع سبز ندارم و پرونده مربوط به حزب پان ایرانیست هم جز بهانه ای برای فشار و تهدید نبود؛ چرا که خود پزشکپور هم هرگز بخاطر پان ایرانیست حتی یک روز زندان نرفته بود، حال آنکه من در زمان بازداشت یک عضو آزمایشی بودم که کل سابقه حزبی ام به پنج ماه نمیرسید
درباره ارتجاع سبز مشخص است که من از سال 84 که خودم به دکتر احمدی نژاد رأی دادم، حتی تا همین امروز هوادار ایشان بوده و هستم و هیچگونه نسبتی با ارتجاع سبز نداشته ام. با بازجویی های متعدد که هر بار تمام روز طول میکشد و بررسی پیامکهای تلفن همراه، بازجوها هم پی برده بودند که نه تنها تمایلی به ارتجاع سبز ندارم، بلکه از پیروزی انتخاباتی دکتر احمدی نژاد خوشحال هم هستم. بررسی وبلاگم هم نشان میداد که آن اندازه که در پشتیبانی از دکتر احمدی نژاد نوشته ام حتی در همسویی با شاهزاده رضا پهلوی ننوشته ام
براستی کدام یک خنده دارتر بود: اینکه من با پیشینه مشخص در پشتیبانی از دکتر احمدی نژاد به بهانه همسویی با ارتجاع سبز محکوم شوم و یا آنکه با پنج ماه عضویت آزمایشی به جرم «عضویت در حزب غیرقانونی پان ایرانیست» محکوم شوم؟ با اینکه هیچیک از این پرونده ها واجد محکومیت قضایی نمیتوانست باشد، اما وزارت اطلاعات مانع از رسیدگی به آنها میشد تا به عنوان اهرم فشار، با تهدید به محکومیتهای بلند مدت فعالیتهایم کنترل شود. اما خروج غیرقانونی و یا حتی اقدام به خروج غیرقانونی یک اقدام مجرمانه است که به سادگی قابل مجازات و واجد محکومیت قضایی است. چه بسا بعد می بایست در اعترافات تلویزیونی انفجار ملارد و ترور دانشمندان هسته ای را هم به گردن میگرفتم
دو) سر به نیست شدن
من که به شخصه به خروج غیرقانونی فکر نمیکردم و با توجه به اینکه شرایط لازم برای دریافت اقامت قانونی در کشور مورد نظرم را داشتم، دلیلی برای آن نداشتم؛ اما هر بار که شروع به روضه خواندن در این زمینه میکرد من شگفت زده میشدم که چطور برخی راضی به این مخاطرات میشوند؟ برای من موضوع اینگونه بود که اگر بناست به مخاطره بی افتم، در تکاپو برای بهبود اوضاع ایران و با فعالیتهای سیاسی ام به مخاطره می افتم. اگر بناست که در تنگنا باشم، در تنگنای انفرادی اوین خواهم بود و نه مسیرهای غیرقانونی برای ورود به دیگر کشورها. اما به هر روی با توجه به فردی تا این حد مشکوک، هیچ بعید نیست که بنا بوده است در مسیری به ناکجا سرگشته و چه بسا سر به نیست شوم. در آن صورت بی آنکه مسئولیتی متوجه جمهوری اسلامی شود، خودم با پای خود در مسیر سر به نیست شدن گام میگذاشتم
به هر ترتیب من حتی در دوران ممنوع الخروجی تمرین نقاشی را بطور مرتب دنبال میکردم و در دوره های آموزشی هنر شرکت میکردم و با وجود محدودیتها همچنان مسیر پیشرفتم را دنبال میکردم. هیچ توجیه منطقی نداشتم که صرفاً بخاطر رفتن به «خارج» اسیر سرگشتگی شوم و روزهای عمرم را به بطالت بگذرانم که آیا به مقصدم برسه یا نه
سه) تخریب وجهه من
در خوشبینانه ترین حالت، من که واجد شرایط لازم برای دریافت اقامت دانشجویی در اتریش بودم، بطور غیرقانونی به اتریش میرسیدم! آن وقت همه پیشینه سیاسی و کوشندگی هایم بر باد میرفت! بجای کسی که زیر فشارهای همه جانبه وزارت اطلاعات ایستادگی کرده است تبدیل میشدم به کسی که با هدف «خارج» رفتن فعالیت می کرده است
سفر قانونی من در اسفند 93 با پرواز مستقیم از تهران به وین
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
به هر روی فعالیتهای سیاسی من در سال 91 عملاً پایان یافت. آبان 91 از پان ایرانیستها کناره گیری کردم و به تبع آن دیگر در هیچ محفل سیاسی شرکت نداشتم. ایده شورای ملی هم شکست خورد و حمایتهای من از شاهزاده از فروردین 92 خودبخود بی مورد شد. با روی کار آمدن دولت آخوندی در تابستان 92، ظرف صد روز توافق ژنو رقم خورد و فعالیتهای هسته ای متوقف شد و متعاقباً مخالفتهای من با جاه طلبی های هسته ای جمهوری اسلامی هم خودبخود بلاموضوع شد. بدین ترتیب بی آنکه در مواضع سیاسی من تغییر ایجاد شود، همه فعالیتهای سیاسی من منتفی شد. ارتجاع سبز هم که با نظام آشتی کرده بود و در انتخابات به جوهر بنفش درغلتیده بود. مسئولان حزب پان ایرانیست و فرزندانشان هم که برای خروج از کشور و بازگشت به ایران هیچ مشکلی نداشتند. من هم که تنها یک عضو رده پایین مستعفی بودم که مجموع سابقه عضویت آزمایشی و رسمی ام به سه سال نمیرسید. در نتیجه سال 93 با مراجعه به اداره گذرنامه پاسپورتم را پس گرفتم و دوباره روال قانونی برای اخذ پذیرش از دانشگاه هنر وین و سپس ویزا از سفارت اتریش در تهران را از سر گرفتم و پنج اسفند 93 همزمان با زادروزم با پرواز اتریشی از تهران مستقیم وارد وین شدم
اینبار برخلاف بار پیش در سالهای 90 – 89 مراحل اخذ پذیرش از دانشگاه و دریافت ویزا را در سکوت مطلق پیش بردم. همه کسانی که تجربه اخذ پذیرش از دانشگاههای خارج از کشور را دارند، در جریان مکاتبات و دعوتنامه ای که از دانشگاه به نشانی فرد داوطلب پست میشود هستند. با توجه به تجربه پیشینم نمیخواستم این مکاتبات حساسیتهای بی مورد ایجاد کند. از یکسو نگران بودم که مبادا دوباره یک بازجوی رده پایین یا یک مأمور مغرض، بی دلیل اختلالی در برنامه سفرم ایجاد کند و از پیشرفت هنری مورد نظرم بیش از پیش بازبمانم، از دیگرسو نمی خواستم دوباره خانواده ام را درگیر استرس سفری بکنم که تا لحظه آخر معلوم نبود شدنی است یا که خیر. از همین رو حتی پس از نهایی شدن همه مراحل سفر، با هیچیک از دوستان و بستگانم خداحافظی نکردم و به خانواده خودم هم فقط در شب آخر اطلاع دادم
در مدت هماهنگ کردن برنامه سفرم، از آنجا که این بی پدر (یاور یزدان پرست مادرقحبه) برای ترغیب من به خروج غیرقانونی سماجت میکرد، برای رد گم کنی یکسری اطلاعات ضد و نقیض مطرح میکردم تا برنامه اصلی ام برای سفر دانشگاهی به وین بطور چراغ خاموش پیش رود. البته من آن زمان نسبت به این الدنگ مشکوک نبودم، بلکه تنها بنا به دلایلی که اشاره کردم بر آن بودم که تا زمان ورودم به اتریش هیچکس در جریان برنامه سفرم نباشد. به همین خاطر بعد که وارد اتریش شدم از سفرم غافلگیر شد، چرا که برنامه ام هیچ تناسبی با پیشنهادهایی که طرح میکرد و اطلاعات ضد و نقیضی که برای رد گم کنی در پاسخ بیان میکردم نداشت
آخرین تعامل یاور یزدان پرست مادرقحبه در فیسبوک من 12 روز پیش از خروجم از ایران است
روشن است که من پس از شکست تلاشهای سیاسی ام منحصراً روی هنر متمرکز بوده ام
اینجا مشخص میشود که چرا پس از سفر قانونی من به اتریش دیگر در فیسبوک من تعاملی ندارد! یک طرح مشخصی دنبال میشده است تا من بجای یک سفر دانشگاهی به وین، بصورت «فرار» از ایران از «ترس» جمهوری اسلامی خارج شوم. به هر روی پس از خروجم از ایران این بی پدر تقریباً تا یک سال بعدش در لیست فیسبوک من بود، اما چرا دیگر هیچ تعاملی با فیسبوک من نداشت؟ اینکه خودش با بیضه نوازی و دروغ و دغل علیرغم میل من پافشاری داشت تا در لیست فیسبوک من باشد، پس چرا بعد از خروج قانونی ام به ناگاه در فیسبوک من تعاملی ندارد؟ کمتر از یک سال پس از آن، در شب اجرایی شدن برجام در 26 دی 94 با «بازنشستگی سیاسی» برای آنکه ذهنم را روی هنر متمرکز کنم، بی آنکه با کسی مشکلی داشته باشم، همه کسانی که بخاطر فعالیتهای سیاسی ام درخواست فیسبوکی داده بودند – از جمله این بی پدر – را از لیستم حذف کردم. بی پدر درست بعد از این شروع به دسیسه چینی درباره سفر دانشگاهی من کرده است
کامنتهایی که یک ماه پس از حذف شدنش از لیست فیسبوکم نوشته شده است
دیگر تردید نمی ماند که ارتباط این بی پدر با فیسبوک من از آغاز با هدایت نهاد خاصی بوده است! یک پرونده بخاطر عاشورای 88 برایم تراشیده بودند که مسلم بود هیچ نسبتی با ارتجاع سبز ندارم. یک پرونده هم بخاطر عضویت در حزب پان ایرانیست تراشیده بودند که خود پزشکپور هم بخاطر پان ایرانیست یک روز زندان نرفته بود. یک ممنوع الخروجی غیرقانونی هم تحمیل کرده بودند که معلوم نبود تا چه مدتی ادامه دارد و همه برنامه های زندگی من معلق شده بود! مدام هم تلفنی به محکومیتهای بلند مدت تهدید میشدم. یکسال پس از آنکه همه این فشارها کمترین اثری بر روند فعالیتهای من نداشت این مادرقحبه را گسیل کرده بودند تا روضه خروج غیرقانونی برایم بخواند. بعد هم که در مأموریتش شکست خورد با فیسبوکم تعاملی نداشت و بعد از حذف از لیست فیسبوکم شروع به دسیسه چینی کرده است که البته در این زمینه هم بی آبرو شد که در ادامه توضیح میدهم
یاور یزدان پرست بی پدر کیست؟
تحصیلات: دیپلم. ادعا میکند که تحصیلات دانشگاهی در رشته کامپیوتر را در یکی از واحدهای دانشگاه آزاد شروع کرده بوده که پس از دو سال ناتمام رها کرده است. اگر چنین باشد، در صورت گذراندن حد نصاب واحدهای درسی، دانشگاه مدرک کاردانی صادر میکند. پس احتمالاً این ادعا هم دروغ است. حتی در صورت صحت ادعا باید توضیح قانع کننده ای برای رها کردن تحصیل داشته باشد که ندارد
پیشینه شغلی: مطلقاً هیچ. اینکه این الدنگ پیشینه سیاسی ندارد تنها ماهیت نفوذی بودنش را گواهی میکند. اما بی پدر پیشینه شغلی هم ندارد! به هر حال هیج معلوم نیست که در ایران به عنوان یک فرد متأهل هزینه زن و زندگی اش از کجا تأمین میشده است؟ بعد از ورود قاچاقی به سوییس هم دستکم تا سال 93 هیچ شغلی نداشته است.
پدر و مادر: پدر جاکشش گویا نسخه پیچ داروخانه است و ننه پتیاره اش معلم دبستان. این تاپاله هم تنها توله ایست که پس انداخته اند. همه توان تربیتی اشان بکار بسته اند و عاقبت توله ای بار آورده اند که تحصیلات دانشگاهی که به کنار، حتی هیچ تخصص حرفه ای ندارد. حتی نکرده اند توله اشان را مثل آدمیزاد به کشور مورد نظرش بفرستند! این همه جوان ایرانی که با حمایت خانواده هایشان از طریق تحصیل یا اشتغال یا سرمایه گذاری به کشور مورد نظر مهاجرت میکنند. چه پدر و مادری هستند که توله اشان را به سن بلوغ رسانده اند و بعد دختر لکاته کدخدا را برایش خواستگاری کرده اند و بعد قاچاقی روانه اش کرده اند بسوی سرزمینهایی که هرگز تا دم مرگ حتی برای نصف روز نمی توانستند ویزای قانونی دریافت کنند؟! محل زندگی اشان هم گویا در کودکی در شرق تهران بوده است و بعد به محله های غربی (گویا ستارخان) منتقل میشوند
خروجش از کشور: از اعتراضات 88 سوءاستفاده کرده است و با چند عکس و فیلم در میان معترضان، بطور قانونی از کشور خارج و وارد ترکیه میشود، بعد قاچاقی خود را به سوییس میرساند و درخواست پناهندگی سیاسی میدهد. مسلماً درخواستش رد میشود، چرا که در اینصورت هرکس که با چهار تا عکس لابلای تظاهرات خود را به سوییس برساند باید به عنوان فعال سیاسی پذیرفته شود. بعد که درخواست پناهندگی اش در سوییس رد میشود، قاچاقی وارد آلمان میشود و اینبار در آلمان درخواست پناهندگی میکند. آنجا هم بخاطر ورود غیرقانونی مدتی زندانی میشود و بعد به سوییس دیپورت میشود
وبلاگ زپرتی که پس از ناکامی در اخذ پناهندگی (یکبار در سوییس و یکبار در آلمان) از سال 90 ایجاد کرده و هم دخیل سبز دارد و هم شیروخورشید تا درخواست دوم پناهندگی اش در سوییس دوقبضه تضمین شود
به ناچار دوباره در سوییس درخواست پناهندگی میدهد و چون میداند که چند عکس و فیلم لابلای جنبش سبز کفایت نمیکند، به صرافت اقدامات دیگری می افتد. یک وبلاگ زپرتی علم میکند و با چند مطلب پرت و پلا و گهگاه کپی از سایتهای دیگر، خود را به جنبش سبز میدوزد. همزمان شروع به تماس با افراد و گروههای سیاسی شناخته شده میکند تا بتواند برای درخواست پناهندگی اش شواهدی فراهم کند. حتی با نوریزاده تماس میگیرد و به توصیه او عکس و مشخصاتش را برای سردار مدحی هم میفرستد. بالاخره در تماس با حزب مشروطه سال 91 شرایط برای تأیید درخواست پناهندگی اش در سوییس جور میشود
نگار ادیمی لکاته کیست؟
نگار ادیمی زن لکاته یاور یزدان پرست است که گویا از لرهای خوزستان است و بستگانی هم در شهرکرد دارند. از سوابق تحصیلی و شغلی اش فعلاً اطلاعی ندارم، اما از همین مجمل که زن چنین آدم بی سر و پایی است میتوان حدیث مفصلی درباره خودش و خانواده اش خواند. خروجش از ایران بعد از شوهر الدنگش بوده است و در سوییس در نوبت اول از درخواست پناهندگی به او پیوسته است. احتمالاً این لکاته هم قاچاقی وارد سوییس شده است. چرا که اگر صلاحیت اخذ ویزای قانونی سوییس را داشت، پس از ورود قانونی به سوییس میتوانست امکان سفر قانونی شوهر الدنگش را هم فراهم کند
پس از رد شدن اولیه درخواست پناهندگی اشان در سوییس، به اصرار همین لکاته قاچاقی روانه آلمان میشوند که آنجا زندانی میشوند و حاشیه هایی هم اتفاق میفتد. گویا با یکی از پناهجویان افغان در فرانکفورت روابطی ایجاد میکند و کار شوهرش – یاور یزدان پرست مادرقحبه – به درگیری شدید فیزیکی با فرد مربوطه و عربده کشی و شیشه شکستن میکشد؛ تا جاییکه داستان بین ایرانیان و افغانهایی که در آن زمان در فرانکفورت بوده اند مشهور است. بعد که از آلمان دوباره به سوییس دیپورت میشوند شرایط سخت تری داشته اند. گویا جایی بوده اند که برای دوش گرفتن میبایست با هیزم آب گرم میکردند. یا بخاطر عدم دسترسی به اینترنت، در سرمای زمستان شبانه کنار شعبه های بانک در خیابان می نشستند تا تماسهای اینترنتی برقرار کنند
همه این مسایل را تنها برای دریافت پناهندگی از سوییس تحمل کرده اند! مسلم است که اینها پناهندگان اقتصادی هستند و زندگی اشان در ایران در چنان وضعیت بغرنجی بوده است که علیرغم همه این مصیبتها و چه بسا مسایل دیگری که فعلاً نمی دانیم هرگز حاضر به بازگشت به ایران نشده اند. از همه مهتر نقش خانواده هایشان قابل توجه است! توله هایشان را رها کرده اند به امان خدا و هرگز سراغشان نرفته اند که کمکی بکنند و یا اینکه دستکم متقاعدشان کنند که به ایران برگردند و در کنار هم زندگی کنند
وضعیت زندگی زناشویی اشان
همانطور که اشاره کردم وضعیت چنین بوده است که نگار ادیمی در فرانکفورت با جوان افغانی ارتباطاتی میگیرد که کار به دخالت و عربده کشی شوهر الدنگش یاور یزدان پرست مادرقحبه میکشد. پس از اینکه بالاخره در سوییس درخواست دوم اشان برای پناهندگی در سوییس پذیرفته میشود هم وضعیت سردی بر روابط اشان حاکم بوده است؛ تا جاییکه مایل به جدایی از هم بوده اند اما بخاطر مسایل فامیلی حفظ ظاهر میکنند و زندگی مشترک را به شکل صوری همچنان ادامه میدهند
اساس مشکل هم جدا از اختلاف اخلاقی بخاطر تمایلات جنسی است. تمایل جنسی نگار ادیمی به مردانی با بدن کم مو است و این موضوع هم چیزی نیست که با عادت کردن به خلقیات و یا با نصیحت و مرور زمان تغییر کند. به همین خاطر است که در همه این سالهایی که یاور یزدان پرست مادرقحبه در شبکه های اجتماعی پروفایل دارد، هیچ عکس مشترکی با زن لکاته اش ندارد. در عوض یاور یزدان پرست الدنگ کاستی های زندگی زناشویی و همچنین دلتنگی هایش برای ننه پتیاره اش را توأمان در لاسیدن با زنان میانسال میجوید
پیرزن پتیاره نازی شمس
شوگر ننه یاور یزدان پرست مادرقحبه پیرزنی است شیرازی در نروژ که معلوم نیست چگونه به نروژ رسیده است. چون نه به فرار مغزها میخورد و نه به کارگران جنسی. چه بسا به عنوان کارگر جنسی بازنشسته خود را در پوست خر به نروژ رسانده باشد. با یاور یزدان پرست مادرقحبه در حد تماس در واتساپ و رد و بدل کردن شماره تلفن رابطه دارد و با هم در لاس و لیس اینترنتی هستند. دو بار با حسابهای ناشناس در توییتر من آفتابی شد که هر دو بار سرضرب شناسایی اش کردم. یاور یزدان پرست بی پدر اطلاعات من را در اختیار این پیر سگ قرار داده است که جزییات داستان را در فایل پی.دی.اف. زیر توضیح داده ام
پس از آنکه شناسایی اش کردم در فیسبوک نامش را از «نازی ش.» به «مهرناز ش.» تغییر داده است، اما در نوار آدرس مشخص است که همان «نازی ش.» پتیاره است. در رشته توییت زیر مشخص است که با چه هویت های ناشناسی و در چه زمانهایی در پروفایل توییتر من پیدا شد
رشته توییت مربوط به پیدا شدن این پیرزن با هویتهای ناشناس در توییتر من در این لینک در دسترس می باشد
تلاش برای نفوذ
در رفتاری غیر معمول وسط اعتراضات از خودش سلفی گرفته است. در همان روزهای اول ناآرامی ها چند عکس و فیلم تهیه کرده و بعد قاچاقی روانه «خارج» شده است
تمام فعالیتش در ایران منحصر است به چند عکس و فیلم که با هدف استفاده بعدی از خودش لابلای معترضان جنبش سبز تهیه کرده است. هیچکس از معترضان واقعی میان تجمعات از خودش سلفی نمیگیرد تا علیه خودش مدرک جرم درست کند. اگر کسی عکس و فیلمی برای اطلاع رسانی تهیه میکند تلاش میکند که نه خودش در کادر ظاهر شود و نه دیگر تظاهرکنندگان شناسایی شوند. مگر اینکه کسی برای شناسایی دیگران اقدام به تهیه عکس و فیلم کند
حضور نمایشی در اعتراضات 88 با تی شرت و مچبند سبز به قصد سلفی گرفتن و پناهنده شدن
سرتاپا سبز هم پوشیده است و این مشخص میکند که از هواداران شاهزاده که در ناآرامی ها شرکت میکردند نبوده است. چراکه هواداران شاهزاده اگر هم در تظاهرات شرکت میکردند هرگز سبز نمی پوشیدند. حتی تا همین امروز هر کسی که سال 88 نشان سبز داشته است از سوی هواداران شاهزاده به عنوان نفوذی تلقی میشود. خود الدنگش هم خود را منسوب به جنبش سبز کرده است. به هر روی با چنین توشه ای سودای ورود قاچاقی به اروپا و پناهندگی سیاسی در سر داشته است. اینکه چرا سوییس را انتخاب کرده است هم جای پرسش است. آیا از سوی نهاد خاصی صادر شده و از جای دیگری مقصدش تعیین شده است؟ به هر روی همیشه از زندگی در سوییس ناراضی بود و از این رو گمان نمیرود که خودش مقصدش را نعیین کرده باشد
پس از چند سال آوارگی اینبار با لوگوی حزب مشروطه عکس میگیرد تا شاید پناهندگی اش پذیرفته شود
بعد هم که دخیل سبز حاجت پناهندگی اش را روا نمیکند طبق سنت معمول یکهو شاهنشاهی میشود! روال معمولی که همه سربازان گمنام وزارت اطلاعات طی میکنند. با اخذ پناهندگی هم یکهو به عنوان مسئول حزب مشروطه در سوییس شروع به تماس با فعالان سیاسی – از جمله من – میکند تا جایی که بالاخره در سال 95 حزب مشروطه با انتشار بیانیه ای هرگونه ارتباط با این بی پدر را مردود اعلام میکند. بعد از بیانیه حزب مشروطه همچنان با یک عکس شیروخورشید در آشپرخانه، در فیسبوک مدعی تاج و تخت بود تا اینکه از من اردنگی خورد و دیگر شیروخورشید را از آشپرخانه برچید. عجالتاً هم در یک اکانت اینستاگرامی با ادعای دروغ مبنی بر روزنامه نگاری در حال انجام وظیفه برای مافوقش است. اگرنه چه دلیلی دارد که به دروغ خودش را روزنامه نگار جا بزند؟ این همه دختر و پسر جوان ایرانی که از خود ایران دیدگاههایشان را در توییتر و اینستاگرام بیان میکنند مگر مدعی روزنامه نگاری هستند؟
آخر و عاقبت مادرقحبگی
اول اینکه در نهادهای دولتی سوییس ورود غیرقانونی و بعد دیپورت دوباره از آلمان به سوییس ثبت شده است و چنین پرونده ای هرگز ذهنیت مثبتی را تداعی نمیکند. در ضمن مهاجرت غیرقانونی و ورود قاچاقی به کشورهای اروپایی به عنوان یک بحران تلقی میشود که همه احزاب سیاسی و رسانه های عمومی مدام به راهکارهایی برای حل این بحران میپردازند و مشخصاً به این الدنگ به چشم یک بحران نگاه میشود. این موضوع هیچ ربطی به خارجی ستیزی ندارد. همه این کشورها در همان حال که برای بحران مهاجرت غیرقانونی چاره اندیشی میکنند، شرایط ورود را برای دانشجویان، نیروی کار متخصص و رویهم رفته اقامت قانونی خارجی در صورت داشتن صلاحیت لازم تسهیل میکنند. احساسی که این بی پدر در سوییس تجربه میکند با احساس یک ایرانی که بطور قانونی در سوییس اقامت دارد بسیار متفاوت است. اتفاقاً حتی خارجی هایی که در کشورهای اروپایی اقامت قانونی دارند نسبت به مهاجران غیرقانونی مثل این بی پدر ذهنیت مثبتی ندارند. چرا که باعث بدبینی به همه خارجی ها میشوند. یعنی کسی که زحمت کشیده است و با رعایت قوانین مربوطه به کشوری مهاجرت کرده است وجهه اجتماعی و شرایط زندگی اش بخاطر ورود قاچاقی این بی پدر تحت تأثیر قرار میگیرد
بیلبورد تبلیغات سیاسی در سوییس که خواهان توقف مهاجرت بی رویه است
از نظر خانوادگی هم که به عنوان تک توله، ننه بابا را به کلی ترک کرده است! گمان نکنم در خانواده ای که نیمچه سر و سامانی داشته باشد، تک فرزند خانواده قاچاقی خود را به سوییس برساند و با هزار مصیبت به یک پناهندگی دلخوش کند! رابطه اش با زن لکاته اش را هم که اشاره کردم. از دید فامیل هم به چشم یک بی پناه که چند سالی دربدری و آوارگی کشیده است دیده میشود. یکی از انگیزه هایش برای کراوات زدن در آشپزخانه و عکس با شیروخورشید و ارتباط با فعالان سیاسی، لاپوشانی همین کاستی هاست. می بیند که در فامیل هر دختربچه ای تحصیلاتی دارد و آینده ای دارد و شأن و احترامی دارد، اما این الدنگ سن خرپیره را کرده است اما جز چریدن و ریدن کاری نکرده است. دستکم جلوی فامیل میکوشد وجهه ای تصنعی بسازد. عکس گرفتن با پرچم شیروخورشید هم شده است حکایت «کارت بسیج» که هرکس از نظر تحصیلی و تخصصی هیچ عرضه ای نداشت میکوشید با کارت بسیج کاستی های اجتماعی اش را التیام بخشد
از نظر فعالان سیاسی هم که دیگر دستش برای همه رو شده است و آبرویی برایش نمانده است؛ تا جایی که دیگر خودش هم مثل گاو پیشانی سفید بر طبل بی عاری میکوبد. دیگر کار از آن گذشته است که دیگران درباره مشکوک بودنش بگویند، بلکه خودش خودش را سایبری معرفی میکند
در چنین وضعیتی نابسامانی روحی و روانی اش قابل حدس است. فشار از سوی جامعه سوییس به عنوان یک بحران، بدگمانی از سوی فعالان سیاسی، بی اعتنایی از سوی فامیل، بی مهری از سوی خانواده و بی وفایی از سوی زن لکاته اش. از چنین بیماری هرگونه رفتار مالیخولیایی برمی آید. به ویژه که به آبرو، اعتبار، شأنیت و تشخص دیگران رشک میبرد و از آن در رنج است. بی پدر جوری از دوری وطن می نالد که گویی تبعید شده است! نه آنکه با هزار حلیه و نیرنگ خود را قاچاقی به سوییس رسانده است و بعد با کلی مصیبت پناهندگی گرفته است! مادرقحبه حتی برای همان وطن بیل نزده است. چرا بجای این همه خفت و خواری برای پناهندگی در همان وطن نماند تا اعتراض کند؟ مگر مثل جنگ زدگان سوریه هست و نیست اش زیر بمباران نابود شده بود که پابرهنه وارد سوییس شده است؟
گویا این بی پدر همچنان مأموریت خاصی را دنبال میکند. پس از آنکه دستش برای همه فعالان قدیمی به ویژه در فیسبوک رو شده و از یکسو با بیانیه حزب مشروطه دیگر آبرویی برایش نمانده و با اردنگی که من در کون کثیفش نواختم حیثیتی برایش نمانده، در اینستاگرام خودش را «روزنامه نگار» معرفی کرده است! جالب اینکه خیلی از تحصیلکردگان رشته روزنامه نگاری بخاطر شرایط بازار کار به ناچار مشاغل دیگری دارند، اما این بی پدر با تحصیلات دیپلم و بدون نیم سطر سابقه روزنامه نگاری خودش را روزنامه نگار جا میزند! بیگمان قرار است با این ترفند نقشه های دیگری را پیش ببرد و مادرقحبگی های دیگری راه بیندازد
فرض محال
سیر تحولات از بسیجی شپشی تا سبزالله، زرتشتی، بسیجی تاجدار و سرانجام یک شیروخورشید روی کون کثیفش
به فرض محال تصور میکنیم که یاور یزدان پرست بی پدر انسان مادرقحبه ای نیست! مسلم است که من هرگز کسی را که امروز دیگر به دیفالت کارخانه برگشته است و سینه زن قاسم سلیمانی است در فیسبوکم نمی پذیرفتم و هرگز به کسی که طومار وزارت اطلاعات جهت تخریب شاهزاده را امضا میکند اجازه آشنایی و ارتباط اینترنتی نمیدادم. بابت دروغی که درباره مسئولیتش در حزب مشروطه به من گفته است چگونه میخواهد پوزش خواهی کند؟ بابت سرک کشیدن در امورات شخصی و فعالیتهای سیاسی من چه توجیهی دارد و چگونه میخواهد جبران کند؟ چه تضمینی بابت اطلاعاتی که از من آرشیو کرده وجود دارد؟ هیچ! پس به ناگزیر می بایست آنگونه که صلاح میدانم در صدد چاره اندیشی برآیم
بی پدر به دیفالت کارخانه برگشته است
پی نوشت یک
گویا این بی پدر با مظلوم نمایی به بیضه نوازی مسئولان حزب مشروطه همت گماشته و قول داده است که دیگر بچه خوبی باشد و از نام این حزب سوءاستفاده نکند و در عوض بیانیه مربوطه هم از روی سایت حزب مشروطه برداشته شده است. اما خوشبختانه هم تصویر این بیانیه موجود است و هم اینکه خود الدنگش در فیسبوک آن را تأیید کرده است
از آنجا که این بی پدر عادت دارد گندکاری هایش را پس از مدتی از اینترنت بزداید، لازم است اشاره کنم که آخرین باری که این الدنگ از نام حزب مشروطه سوءاستفاده کرده است مربوط به موج تخریبی وزارت اطلاعات علیه شاهزاده رضا پهلوی میباشد که به عنوان نفر چهل و نهم طومار سست و بی مایه ای را علیه شاهزاده امضا کرده است
لینک پتیشن مربوطه
فایل پتیشن در قالب پی.دی.اف Petition.pdf
بیانیه حزب مشروطه درباره این بی پدر پس از آن است که من نسبت به موج تخریبی علیه شاهزاده حساسیت به خرج دادم و متن مفصلی نوشتم که در بخشی از آن به حزب مشروطه هم تاختم. متن را هم برای مسئولان این حزب فرستادم. یادداشتم روی بلاگ در دسترس میباشد: مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
پی نوشت دو
همانگونه که توضیح دادم در مدت ممنوع الخروجی، با توجه به اینکه مدت زمان مشخصی برای این مسأله تعیین نشده بود، بطور تمام وقت به اشتغال در زمینه مهندسی برنگشتم. احتمال میدادم که هر لحظه ممکن است مشکل برطرف شود و می بایست وقت کافی برای پیگیری روال قانونی و تهیه مدارک لازم جهت دریافت ویزای اتریش را داشته باشم. در نتیجه فضایی را به عنوان آتلیه نقاشی ام اجاره کرده بودم و هر روز، حتی روزهای تعطیل، تا 10 شب سرگرم تمرین نقاشی بودم تا در صورت سفر به اتریش از آمادگی و توانایی هنری بیشتری برخوردار باشم. تماسهای این بی پدر، چه در چت فیسبوک و چه در اسکایپ، بعد از بازگشتم از آتلیه به خانه بود. چرا که در آتلیه بخاطر تمرکز روی هنر اینترنت نداشتم. اطلاعاتی هم که درباره اش دارم از لابلای تماسهای خودش درز کرده است. اگرنه زندگی من مجالی برای اتلاف وقت اینچنینی نداشته و ندارد
پی نوشت سه
در مجموع علیرغم وقتی که بابت روشن کردن این ماجرا هدر دادم، اما تا همین جای کار هم از نتیجه آن بسیار خشنودم. زیرا هر کس که نیمچه شأن و آبرویی برای خویش قایل باشد میداند که در صورت این دست شائبه سازی ها در واقع خود را هم تراز الدنگ بی سر و پایی مثل یاور یزدان پرست مادرقحبه کرده است و بیگمان چنین نمیکند. درس عبرتی شد برای دیگران که اگر مرتکب مادرقحبگی شوند چگونه مورد عنایت واقع خواهند شد؛ مگر کسی که مأموریت خاصی داشته باشد و حق الزحمه اش را هم از پیش دریافت کرده باشد. به هر روی از آنجا که آبرو تحفه بادآورده ای نیست، خیالم آسوده است که به باد هم نخواهد رفت
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
پی نوشت چهار
عمه اش فروزان یزدان پرست، پدر جاکشش، پدربزرگ مادری اش
من بر آن هستم تا در صورت امکان اطلاعاتی از خانواده های یاور یزدان پرست الدنگ و زن لکاته اش نگار عدیمی در ایران بدست بیاورم تا چه بسا اگر ننه بابایی دارند مسئولیت این توله را به عهده بگیرند. از اینرو اگر کسی در این زمینه میتواند کمکی بکند لطفاً به من خبر دهد. به هر روی هرگونه حرامزادگی هم که قابل بخشش باشد، بازی کردن با آبروی دیگران قابل چشم پوشی نیست و موضوعی هم نیست که از عهده هر کسی برآید و حد بی نهایتی از مادرقحبگی را می طلبد! به همین خاطر به جد بر آنم تا ببینم در کدام جنده خانه زاییده شده و با چه نان کسکشی پرورش یافته است. اطلاعات درباره بستگانش را به مرور کامل خواهم کرد