Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

گزارش به جمهور

از آبان ماه سال 90 به یک تحلیل قطعی درباره فروپاشی اقتصادی ایران در آینده نزدیک و در پی آن سرنگونی قطعی حکومت رسیدم و نیز برداشتم این بود که حکومت میکوشد تا در مسیر سرنگونی، جامعه را هم به همراه خود به کام نابودی بکشاند. در چنان شرایطی تنها چاره را سرنگونی حکومت پیش از رسیدن به نقطه سقوط دانستم و برای این هدف تلاشهای انتحاری و از خودگذشتگی تمام و کمالی به خرج دادم که در این نوشتار به تشریح فعالیتها و اقداماتم می پردازم. همچنین برای نخستین بار نامه هایی را منتشر میکنم که مربوط به کوششهای آن برهه از زمان می باشند

 

 

 

 

پیشتر در شب اجرایی شدن برجام به تاریخ 15 ژانویه 2016 در نوشتاری دغدغه مندی هایم نسبت به داستان هسته ای را -  از آغاز ماجرا تا فرجام آن توضیح داده بودم. در این نوشتار بر آن هستم تا جزییات یک برهه از فعالیت هایم را تا حدودی موشکافی کنم: آبان ماه سال 90 تا آبان ماه سال بعدش. من از اواخر آذر ماه سال 88 به هدف ایجاد یک موج حمایتی به سود شاهزاده رضا پهلوی به پان ایرانیستها پیوستم. درباره ارتباطم با پان ایرانیستها در این دو یادداشت (یک / دو) توضیح داده ام. در راستای این ایده هم بالاخره توانستم در مرداد سال 90 پس از دو سال تلاش، حکومت پادشاهی را به عنوان موضع حزب پان ایرانیست در شورای رهبران به تصویب برسانم. متن پیشنهادم که به امضای شماری از هموندان رسید از لیک زیر قابل دریافت است

Padeshahi.pdf

 

 بدین وسیله میکوشم تا روشن شود دستکم در حد یک شهروند، تلاش خود را برای جلوگیری از فلاکت همه جانبه کنونی و سقوط سهمگینی که امروز در هر گوشه قابل ردیابی است بکار بسته ام، و اگر دین نداشته ای بر گردن من بوده در حد بضاعت ادا شده و در نتیجه تقلای امروزی ایرانیان در گرداب بلاهای خودساخته هرگز نه مایه اندوه من است و نه نسبت به رفع آن کوچکترین احساس مسئولیتی میکنم

 

اساسن از دید من اگر بنا بود تلاشی برای جلوگیری از سرازیر شدن ایران در پرتگاه سقوط صورت گیرد باید در بازه سالهای 90 تا 92 صورت میگرفت، وگرنه از سال 92 و بعد با امضای برجام کشور عملن در پرتگاه سرازیر شده و از آن به بعد هیچ کاری برای نجات نمی توان کرد جز آنکه چشم دوخت و لحظه کوبیده شدن به ژرفای دره را به تماشا نشست! دیگر عنان امور از اختیار ایرانیان به کلی بیرون است، هرچند آن هنگام که در کف خودشان هم بود گلی به سر جذامی خویش نزدند

 

از پیش زمینه های سالهای قبلی که بگذریم، در آذر ماه سال 90 بانک مرکزی از سوی انگلیس تحریم شد. پس از آن مجلس ایران طرحی را برای کاهش روابط سیاسی تصویب کرد و در پی آن ماجرای حمله به سفارت انگلیس رخ داد.

 

 درباره ماجرا مطلبی نوشتم با عنوان «نمایش انگلیسی ستیزی دولت در قعر امور» و به دو نکته اشاره کردم: یکی ارتباط این واکنش وحشیانه و بدوی ایرانیان به موضوع تحریم بانک مرکزی از سوی انگلیس و دوم ناخرسندی دکتر احمدی نژاد از طرح مجلس و نیز توحش بعدی در سفارت انگلیس

 

در آن برهه در محفل پان ایرانیست ها شرکت میکردم و طبیعتن گفتگویی در این باره شکل گرفت و من به روشنی هدف از کل ماجرا را اهمیت تحریم بانک مرکزی و نگرانی حکومت از این امر عنوان کردم؛ و در کمال خریت، دیگر حاضران در محفل ماجرا را تلاش لاریجانی برای زدودن اتهام انگلوفیل بودنش می دانستند! آنروز از این بیراهه گویی ها حرص میخوردم، بویژه که آینده این اقدامات را میدیدم، اما اکنون به خریت همگیشان میخندم! خاک بر سرشان که به قدر ارزنی نمی فهمیدند! نه تنها سیاست، که کلن هیچ نمی فهمیدند! و هنوز نیز هم

yji.JPG

لازم به یادآوری است که این روند در حالی پیش میرفت که آبان ماه آن سال یکی از عوامل شاخص موشکی حکومت، در پی انفجار مهیبی در اطراف کرج کشته شده بود و متعاقب آن خبرهای گاه به گاهی از ناکامی عوامل ایرانی در ترور شهروندان اسراییلی در تایلند و هند و گرجستان منتشر میشد. از همه بامزه تر مورد تایلند بود که عوامل غیور، پیش از اقدام به ترور با روسپیان تایلندی عکس یادگاری گرفته بودند و آخرسر هم هنگام عملیات خودشان را مجروح کرده بودند! همچنین یکی دیگر از عوامل هسته ای رژیم درست وسط تهران، زیر پل سیدخندان کشته شد

 

پس از آن طرح تحریم بانک مرکزی به امضای اوباما هم رسید و تحریمهای نفتی و بانکی ایران در اتحادیه اروپا نیز تصویب شد

 

در خلال این مدت کوتاه در محفل پان ایرانیست ها پیاپی نسبت به پیامدهای تحریم های نفتی و بانکی هشدار میدادم و آنها هم در خریت خویش سرگرم بودند و دیگر مطمئن شدم که با بحث و گفتگو و منطق و استدلال مولکولی در کله پوک آنها جابجا نخواهد شد، در نتیجه در تاریخ 22 بهمن 90 دیدگاهم را بگونه نوشتاری تحویل دبیرکل شان دادم تا ثبت شود که آنچه به عنوان یک شهروند در توانم بوده انجام داده ام و بس؛ این نامه از لینک زیر قابل دریافت می باشد

 Sassan - Saffarpour.pdf

payan.JPG

در متن مفصلی هم که ارایه کردم، مشخصن نوشتم که «حکومت با کفر میماند، با ظلم هم میماند همانگونه که مانده اما با بی پولی هرگز نمی ماند.» و پررنگتر و روشنتر از هر موضوع دیگری به بحران مالی و فروپاشی اقتصادی پافشاری کردم

 

 اتحادیه اروپا برای اجرایی شدن طرح تحریمها شش ماه به ایران فرجه داد و من در این شش ماه هیچ گوش شنوایی نمی یافتم؛ اوج خریت آنجا بود که صرف تصویب تحریمها تنش مالی شگرفی ایجاد کرده بود اما باز هم پیامدهای اجرایی شدن تحریم ها را نمی فهمیدند! هنوز از شدت این خریت در شگفتم! جمهوری اسلامی زیر فشار تحریمها مذاکرات را از سر گرفته بود اما احمق های اطراف من به قدر ارزنی نمی فهمیدند و حتی چشم بسته دهان میگشودند که تحریمها اجرایی نخواهد شد

pool.JPG

با وجود ناامیدی مطلق، اما احساس وظیفه ناشی از نگرانی شگرف باعث شد یکبار دیگر هم تلاش کنم. اینبار تصمیم گرفتم بجای مسئولان پان ایرانیست ها، شماری از جوانها را با خود همسو کنم تا بر موضع مجموعه تاثیر بگذاریم. از اینرو در نامه دیگری مورخ 5 تیرماه سال 91 به آقای سهراب اعظم زنگنه خواستار آن شدم که به همراه نیروهای جوانی که زیر نظرش بودند به دو پرسش مشخص پاسخ دهند

 

آیا ممکن است مذاکرات هسته ای به نتیجه درخور توجهی برسد؟ حجم تحریمها و محدودیتهای اعمال شده علیه حکومت چه  پیامدهایی به ویژه در کوتاه مدت می تواند داشته باشد؟ متن نامه از لینک زیر قابل دریافت میباشد

Sassan - Zangeneh.pdf

regime.JPG

پاسخ خود به هر دو پرسش را هم به روشنی و به دور از هرگونه ابهامی این چنین نوشتم: 1) نتیجه بخش بودن مذاکرات هسته ای محتمل نیست. 2) این حجم از تحریمها و فشارها حاکمیت فرقه ای را به زوال خواهد کشاند

 

از آن نشست هم نتیجه ای حاصل نشد و آن چند جوان هم مثل سروران خرفتشان در توهم بی اثر بودن تحریمها بودند

 

دردآور این بود که نه تنها خطر قطعی پیش رو را نادیده می انگاشتند، بلکه رویکرد حکومت در کشاندن جامعه به نابودی تایید میکردند! روزی نبود که از رژیم ننگین بشار اسد دفاع نکنند و نشستی نبود که از بی اثر بودن تحریم ها نگویند؛ که البته روز حسابرسی و انتقام نزدیک است

obama.JPG

باتوجه به اینکه همسویی شرم آور پان ایرانیست با حکومت برایم غیرقابل تحمل بود و نیز جلوگیری از آن هم در توانم نبود، تنها بخاطر ثبت شدن و احتمال انتشار در آینده نامه دیگری به تاریخ 30 امرداد سال 91 اینبار به آقای منوچهر یزدی نوشتم که بیش از هر کس دیگری به پادویی حقیرانه برای حکومت همت میگماشت و اعتراض و مخالفتم را با چنین رفتاری اعلام کردم. نامه از لینک زیر قابل دریافت میباشد

Sassan -Yazdi.pdf

yazdi.JPG

 

نمونه هایی از نوشته های آقای منوچهر یزدی در حمایت نامحسوس از جمهوری اسلامی را در این یادداشت آورده ام. پس از نامه انتقادی و اعتراضی من ایشان برای گفتگو در پارک پلیس واقع در تهرانپارس قرار ملاقات گذاشت و از انتقادات من رنجیده بود که از این بابت شگفت زده شدم! چرا که انتقادات من جنبه نظری داشت و هرگز موضوع شخصی نبود. با این حال این دیدار به جمعبندی مثبتی رسیدیم و ایشان رضایت داد تا دیگر از جاه طلبی های هسته ای و ماجراجویی های جمهوری اسلامی در سوریه دفاع نکند

از اینجا به بعد با توجه به اطمینان از خطر پیش رو، خارج از محفل پان ایرانیست ها هم فعالیت هایی را در پیش گرفتم و ارتباطات دیگری را بطور مشخص با شاهزاده برقرار کردم

spah.JPG

چند روز بعد، در تاریخ 5 شهریور ماه نامه ای تنظیم کردم تا با یک واسطه به شاهزاده برسد و نیز ارتباطات دیگری را با نیز فعال کردم که اتفاقن تبادل نظرهای خوبی به همراه داشت و جمعبندی مثبتی داشتیم. متنی که برای شاهزاده آماده کرده بودم از لینک زیر قابل دریافت میباشد

King III.pdf

spah2.JPG

مهرماه 91 خانم زهرا صفارپور به عنوان دبیرکل پان ایرانیست ها نشست خارج از روالی را با حضور چند هموند جوان ترتیب داد که دلیلش را نمیدانم، اما گمان میکنم بخاطر اعتراضات پیوسته من بود که گویا از همه بیشتر آقای یزدی را نگران کرده بود. در این نشست با توجه به اعتراضاتم از من درخواست راهکار شد و من هم راهکار را در پیوستن آشکار به طرح شاهزاده در شورای ملی دانستم؛ همچنین اعلام کردم که اگر شما هم موافق نباشید من به شخصه حتمن به شورای ملی خواهم پیوست. ایده من در کل این بود که بتوانیم در داخل کشور جرقه یک موج اعتراضی را علیه حکومت ایجاد کنیم تا از مسیری که کشور را به پرتگاه میکشاند باز ایستد و در آن برهه مناسب ترین کار برای این هدف، از خودگذشتگی یک گروه مشخص برای پذیرش پیامدهای همکاری آشکار با شاهزاده میتوانست باشد. خانم صفارپور اعلام کرد که آدینه آن هفته جلسه شورای پان ایرانیست ها برگزار میشود و این پیشنهاد در آن نشست بررسی خواهد شد و قرار شد هرکس موافق پیشنهاد من است بطور مکتوب در اختیار مسئولان بگذارد. در ضمن من اعلام کردم که چه تصمیم جمعی حزب برای پیوستن رسمی به شورای ملی شاهزاده تصویب بشود و چه خیر در هر صورت من شخصاً به ایده شاهزاده خواهم پیوستم و اگر مغایر با ضوابط حزب بود با کمال میل توبیخ حزب را خواهم پذیرفت. تنها منتظر آن هستم که در صورت تصمیم حزبی، با یک حرکت گروهی توانیم تأثیر چشمگیرتری داشته باشیم، اگرنه من تصمیم خود را گرفته ام. حتی چند روز پیش از آن یادداشتی در همسویی با ایده شورای ملی شاهزاده نوشته بودم که در اینترنت مورد توجه قرار گرفته بود

panrst.JPG

پنجشنبه، یک روز پیش از نشست شورای پان ایرانیست ها، دیدگاهم را درباره موضوع بصورت دستنویس به آقای یزدی رساندم؛ با توجه به آنکه موضوع از حساسیت بالایی برخوردار بود از تایپ کردن و ایمیل پرهیز کردم. به همین خاطر نسخه ای از آن را در اختیار ندارم تا منتشر کنم. اما متن را با این جمله شروع کردم بودم که «کاری از پیش نبردم همه عمر ولی ... شاید این لحظه نایافته کاری باشم» و در ادامه به این نکته اشاره کرده بودم که پان ایرانیستها سابقه هم پیمانی با حزب دموکرات کردستان را دارند که از مخالفان مسلح جمهوری اسلامی است و مسأله تا اندازه ای حساس است که میشد به اتهام محاربه دادگاهی و چه بسا به اعدام محکوم شوند؛ بر این پایه نگرانی بابت حمایت از شاهزاده هیچ جایی ندارد. گویا به همین خاطر  دکتر زنگنه هنگامی که متن پیشنهاد من در نشست خوانده میشده برافروخته میشود

 

در آن دیدار با آقای منوچهر یزدی (برای تحویل متن پیشنهادم درباره پیوستن به شورای ملی) قرار شد حدود ده شب روز بعد که انتظار میرفت نشست شورا پایان یافته باشد، من با آقای یزدی تماس بگیرم و اگر تصمیم نهایی شورا بر حمایت آشکار از شاهزاده بود بدون هیچ اشاره مشخصی پشت تلفن، فقط برای شنبه صبح قرار بگذاریم. طبق برنامه، ده شب آدینه با آقای یزدی تماس تلفنی گرفتم و بدون هیچ توضیحی برای صبح شنبه قرار گذاشتیم. با اینکه طبق صحبتهای پیشین مان، قرار شنبه صبح به معنی تصمیم جمعی پان ایرانیست ها برای حمایت از شاهزاده بود، اما با توجه به شناختی که از این جماعت داشتم هنوز مطمئن نبودم. صبح شنبه طبق قرار با آقای یزدی دیدار کردم و صحبت ها را در خودروی ایشان پیش گرفتیم. با قاطعیت از تصمیم برای پیوستن به طرح شاهزاده خبر داد و قرار شد مقدماتی را من فراهم کنم. به روشنی به من گفت که منشور شورای ملی را امضا کنم و به دیگران هم اعلام کنم تا ظرف روزهای بعدش اعلامیه پان ایرانیست ها هم منتشر شود

 

 چه احساس پر شور و هیجانی داشتم که حماسه ای را رقم خواهیم زد! حتی اکنون که پس از پنج سال این سطرها را مینویسم برایم خاطره انگیز است

pansh.JPG

همان روز منشور شورای ملی را امضا کردم و باتوجه به ارتباطات زیادی که آن زمان داشتم، مقدماتی فراهم کردم تا درصورت بازداشت ما پس از حمایت رسمی از شاهزاده، اطلاع رسانی گسترده ای صورت بگیرد تا مورد توجه جامعه قرار گیرد، همچنین به برخی دیگر از هواداران شاهزاده که بصورت منفرد مایل به حمایت از ایده ایشان بودم پیشنهاد کردم که در صورت تمایل وابسته به پان ایرانیست ها نام نویسی و امضا کنند تا اثرگذارتر باشد

 

یکی از همان شبها خانم نازیلا گلستان و آقای رضا پیرزاده با من تماس اسکایپی برقرار کردند و درباره موضوع گفتگو کردیم و به پیشنهاد خانم گلستان قرار شد جلسه گفتگوی دیگری هم با شرکت شاهزاده ترتیب داده شود؛ من اجازه خواستم تا آقای یزدی هم شرکت داشته باشد که موافقت شد. وقت و انرژی بسیاری صرف کردم تا آقای یزدی کار با اسکایپ را بیاموزد و برای گفتگو با شاهزاده آماده شود و در آن اثنا به سست عنصری و احتمال پیمان شکنی پان ایرانیست ها اشاره کردم که ایشان با قاطعیت گفت در آن صورت خودش به تنها به طرح شاهزاده خواهد پیوست و از پان ایرانیست ها جدا خواهد شد؛ که هر دو را دروغ گفت

 

به هر روی گفتگوی اسکایپی با حضور شاهزاده، آقای پیرزاده، خانم گلستان، من و آقای یزدی صورت گرفت و طبق معمول آقای یزدی با روضه خوانی های بی مورد، بیش از 45 دقیقه وقت همه را گرفت؛ اما در کل تصمیم قطعی برای پیوستن به شورای ملی اعلام شد. شاهزاده هم به پیامدهای احتمالی این تصمیم برای ما اشاره کرد که پاسخ من چنین بود که به زودی جامعه ناچار به پرداخت هزینه هنگفتی خواهد بود، پس اگر ما ادعای میهن پرستی داریم وظیفه داریم مخاطرات را به جان بخریم تا بقیه جامعه در امان بمانند

h3.JPG

از اینجا به بعد لنگیدن ها شروع شد! یکی از هموندان که برای پیگیری ماجرا به آتلیه نقاشی من می آمد و مدعی بود دیدگاه مکتوبش را در موافقت با این اقدام به شورای پان ایرانیست ها ارائه کرده، هنوز منشور شورای ملی را امضا نکرده بود و بهانه می آورد که دچار مشکل کامپیوتری است. این فرد ید طولایی در چرک نویسی برای وزارت اطلاعات داشت و پس از آن هم رویه اش را تا مضحکه «خلع ید» شاهزاده ادامه داد؛ پس از ناآرامی های 88 گویا با مأموریت مشخصی از سوی وزارت اطلاعات به پان ایرانیست ها پیوسته بود؛ اینها عده ای بودند که در آن ناآرامی ها بازداشت شده بودند و هریک دیگری را عامل لو رفتن خود میدانستند و همگی شان پس از آزادی از چهره های تابناک خوش خدمتی به وزارت اطلاعات هستند

 

با توجه به شناختی که از خلق و خوی غیر اخلاقی آقای یزدی در تحریف مسایل و حتی انکار دیدگاههایش داشتم، از گفتگوی اسکایپی با شاهزاده گزارشی نوشتاری آماده کردم و در دیداری خصوصی در اختیار خانم صفارپور دبیرکل پان ایرانیست ها قرار دادم و تاکید کردم که به شاهزاده مستقیمن قول همکاری و حمایت داده شده است؛ آنجا هم دیدم که خانم صفارپور بسی بیمناک است که گفتم نگران نباشید، در زندان هم وعده های غذایی تان را به موقع می آورند و هم داروهایتان را سر ساعت میدهند 

h2.JPG

 به هر روی چند روزی گذشت و برخی ها به اعتبار من ریسک پیوستن به شورای ملی را پذیرفته بودند و شماری هم در داخل و خارج کشور منتظر اطلاع رسانی گسترده موضع رسمی ما بودند که آقای یزدی در تماسی تلفنی به آسانی گفت منصرف شده اند، چرا که از سوی بازجوهای رده پایین وزارت اطلاعات هشدار رسیده که پان ایرانیست ها همیشه اعلام کرده اند که برانداز نیستند اما شورای ملی در راستای براندازی است؛ به همین سادگی

pz2.JPG

پزشکپور آشکار اعلام کرده بود که پان ایرانیستها در پی مبارزه براندازی نیستند

 

در این تماس آقای یزدی گلایه داشت که وزارت اطلاعات از گفتگوی با شاهزاده باخبر شده است؛ از این ارتباط تنها چهار نفر خبر داشتند: من، آقای یزدی، خانم صفارپور و جوان سیدی که به آتلیه من آمد و پرس و جو کرد. اگر کسی خبررسانی کرده می بایست یکی از همین چهار نفر باشد و بس

 h1.JPG

با این احوال به تنهایی قولی را که به شاهزاده داده بودم به انجام رساندم و برای حفظ حثیتم در تاریخ چهارم آبان ماه کناره گیری خود را از پان ایرانیست ها اعلام کردم. من از پیش اصلاً بعید میدانستم که پان ایرانیستها ریسک همسویی با شاهزاده را بپذیرند، به همین خاطر هم تنها اعلام کرده بودم که اگر شما همراهی نکنید یک تنه چنین خواهم کرد و اصلاً صحبتی از کناره گیری بر سر این اختلاف مطرح نکرده بودم. اما وقتی دیدم که تصمیم حزبی اشان را در گفتگوی مستقیم به آگاهی شاهزاده رساندند و بعد به سادگی زیرش زدند از یکسو باید حیثیت خودم را حفظ میکردم و از یکسو دیگری کمترین اعتمادی برای ادامه همکاری نمانده بود و تنها چاره کناره گیری بود

candle10.jpg

از اینجا به بعد طرحی را که برای ایجاد جرقه آغازین یک موج گسترده اعتراضی در نظر داشتم شکست خورده دیدم. تنها به عنوان واپسین حرکت انتحاری که در توانم بود، وقتی شاهزاده 25 آذرماه 91 را برای همدلی ایرانیان خارج از کشور با زندانیان سیاسی مشخص کرد، من هم در همان محله خودمان در منطقه نیروی هوایی تهران جلوی کیوسک نیروی انتظامی شمعی روشن کردم و عکسم را روی فیسبوک منتشر کردم. دور همین فلکه دوم نیروی هوایی پاساژی است که من از تابستان 91 تا اسفند 93 که رهسپار اتریش شدم آتلیه نقاشی داشتم و اهالی آنجا من را میشناسند. همچنین چند خیابان آنسوتر هم محل زندگی خانوادگی امان است که از کودکی همانجا زندگی کرده ام. پس از دوران مدرسه هم دوره دانشجویی را در دانشکده فنی تهران جنوب واقع در اتوبان آهنگ سپری کردم که فاصله چندانی با محل زندگی امان نداشت. بعد هم دوره سربازی را در یکی از پادگانهای سه راه تختی گذراندم که در همسایگی محله امان بود و به هر روی در آن محدوده با احترام و به عنوان فردی اهل تحصیل و دانشگاه و علاقمند به هنر شناخته شده هستم؛ هیچکس هم تصور نمیکند من که در زندگی روزمره بسیار آرام و محترمانه رفتار میکردم، در چنان سطحی فعالیت سیاسی داشته باشم

 

lightthx.JPG

یک هفته پس از آن هم در نشست اینترنتی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) تحلیلم را نسبت به آینده ایران بازگو کردم و توضیح دادم که با توجه به رویکرد توأمان حکومت و مردم چرا جایی برای خوشبینی باقی نمانده است. متن صحبتهایم در این لینک منتشر شده و در قالب پی.دی.اف. از فایل زیر قابل دریافت میباشد. همچنین با توجه به اینکه بخاطر تغییرات تارنمای مربوطه، بایگانی قدیمی و صفحه مربوط به این نشست از روی سایت حذف شده است، تصور صحفه مربوطه را هم بطور جداگانه در قالب پی.دی.اف. در زیر اضافه میکنم

dftar Pajhsh.pdf

nz-Pjuh.pdf

 

دیگر چشم انداز پیش روی ایران را مطابق با این ابیات مولوی متصور بودم

 

چه دانستم که گردابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی‏ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی برآن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش‏های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‏پایان شود بی‏آب چون هامون

 

پی نوشت یک

این نوشتار را تنها از آنرو فراهم کردم که عنوان کنم هم خطر فروپاشی اقتصادی را به موقع تشخیص داده بودم و هم راهکارهایی برای پیشگیری از آن داشتم و هم شهامت لازم برای پذیرش مخاطرات مربوطه را داشتم؛ اگرنه انگیزه ای برای پرداختن به بزدلی ها و خوش خدمتی های پان ایرانیست ها به جمهوری اسلامی ندارم، چرا که روز حسابرسی نزدیک است

 

پی نوشت دو

در آن برهه در شرایطی برای جلوگیری از ورشکستگی اقتصادی جامعه به آب و آتش میزدم که از تاریخ 16 آبان سال 90 در حالیکه پس از یک سال برنامه ریزی برای یک سفر هنری رهسپار وین بودم، گذرنامه ام پس از ثبت مهر خروج در فرودگاه توقیف شد و بدون هیچ حکم قانونی ممنوع الخروج شدم. از شغل پیشینم بخاطر سفر استعفا داده بودم و وضعیت زندگی شخصی ام چندان به سامان نبود

 

طرحی که در تصویب حکومت پادشاهی در حزب پان ایرانیست پیش برده بودم از جمله مهمترین موارد برافروختگی وزارت اطلاعات و ممنوع الخروجی غیرقانونی ام بود

 

پی نوشت سه

نامه ای را که برای حمایت از شورای ملی شاهزاده به شورای پان ایرانیست ها نوشته بودم، و نیز گزارش گفتگو با شاهزاده را که برای خانم صفارپور نوشته بودم، بخاطر رعایت مسائل امنیتی بصورت دستنویس آماده کرده بودم. پس از کناره گیری ام قرار شد یک کپی از آنها را به من برگردانند که با بی اخلاقی ذاتی و همیشگی شان چنین نکردند و درنتیجه نمیتوانم ضمیمه این نوشتار کنم؛ اما نشست شورای پان ایرانیست ها صورت جلسه شده و سرانجام منتشر خواهد شد. با این حال آنها مجاز هستند نامه های مرا منتشر کنند که البته بزدلانه چنین نخواهد کرد

khr.JPG

ساسان بهمن آبادی

وین - 5 نوامبر 2017

The comments are closed.