از هنگامی که در اوان بیست سالگی و با شکل گیری بحران هسته ای ایران آنرا مجالی برای بهره گیری در راستای تغییر به مطلوب ساختار سیاسی ایران می پنداشتم تا هنگامی که نه تنها از این فرصت تاریخی بهره برداری مطلوبی نشد، بلکه به خطر هراس انگیز کاملاً نزدیک و محتملی برای حمله نظامی به ایران بدل گردید و سرانجام باز خوشبختانه به توافق وین انجامید بهترین سالهای جوانی من سپری شد. سالهایی که بجای پرداختن به علاقه ها و آروزهای هنری ام، تاب و توان و زمان بسیاری را مصروف این بحران کردم
بیست ساله بودم و گمان کنم در آغاز سال 81 و در گیر و دار حمله آمریکا به عراق بود که عکس هایی منتشر شد درباره تأسیسات هسته ای پنهانی ایران که گفته می شد از سوی سازمان مجاهدین خلق در اختیار رسانه های و مقامات آمریکا گذاشته شده است. خبر آنقدر شگفت آور بود که با توجه به بهانه جویی آن زمان آمریکا برای حمله به ایران و از سویی بدنامی سازمان مجاهدین، چندان برایم باورپذیر نبود
به مرور و با اظهار مواضع دولت اصلاحات متوجه شدیم که گویا براستی خبرهایی بوده و هست! و کار تا بدانجا بالا گرفت که وزیران خارجه سه کشور اروپایی – آلمان، انگلیس و فرانسه – پا درمیانی کردند تا از حمله کاملاً محتمل آمریکا جلوگیری کنند و در مقابل فعالیت های غنی سازی در ایران تعلیق شود
در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 84 به مانند بسیاری حسابی روی احمدی نژاد نمی کردم، اما وقتی به مرحله دوم رسید گمان کردم این راهی است که می تواند به انزوای سیاسی و تحریم اقتصادی ایران بیانجامد و در پی آن با حکومتی روبرو هستیم که برخلاف دولت اصلاحات یک روز در بروکسل و روزی در پاریس و دیگر روز در برلین و رم پذیرایی نمی شود و با پافشاری های هسته ای، پرونده فعالیت های هسته ای را به شورای امنیت خواهد کشاند.
اصولاً برای کامیابی هر طرح برای تغییرات سیاسی، در حالیکه قطعاً با حمله خارجی مخالف هستیم، تنها راهی که می ماند و انتظار میرود عدم کمک و همراهی کشورهای دیگر و به ویژه قدرتهای برتر هست. چه بصورت پشتیبانی های سیاسی و چه بصورت مبادلات بازرگانی که براستی شریان حیاتی حکومت هاست
بر این پایه با وجود عدم شرکت در دور نخست انتخابات، برای مرحله دوم مطلبی در پشتیبانی از احمدی نژاد منتشر کرد: فرجه پیدای رادیکال
چشمهای گرد شده و از کاسه درآمده گروهی از جوانان را در کشاکش کارزار تبلیغاتی دور دوم انتخابات به یاد دارم که با اشاره به تیپ فشن آن سالهای من، از روی کار آمدن احمدی نژاد احساس نگرانی می کردند و پاسخ کوتاهی که میدادم این بود که اگر مایل هستید پرونده هسته ای وارد شورای امنیت شود و کار تغییرات سیاسی در ایران یکسره شود راهش احمدی نژاد است
ماه اکتبر سال 2005 شورای حکام، موضوع ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت را مطرح کرد که با رأی مثبت همه طرف های اروپایی و نیز ژاپن و رأی ممتنع چین و روسیه همراه بود و جالب اینکه هند در همان هنگام هم از جمله موافقان بود و نمی دانم از چه رو و با چه منطق پوچی برخی خوش خیالان متوهم، در دوره تحریم اقتصادی چشم امید به هند داشتند!
به هر روی این فرصت را مجالی احتمالی برای تغییر ساختار سیاسی ایران می پنداشتم و نوشتار «آزاد راه شورای امنیت» را منتشر کردم
درست چند ماه بعد یعنی در فوریه 2006 پرونده هسته ای به شورای امنیت گزارش شد و با وجود آنکه نه تحصیلات سیاسی داشتم و به عنوان یک جوان 25 ساله نه از تجربه سیاسی برخوردار بودم، در این حد میفهمیدم که این رخداد هم میتواند بختی باشد برای تغییر ساختار سیاسی در ایران و هم خطری هولناک باشد برای یک حمله نظامی. چیزی که حتی پس از انتشار اسناد ویکی لیکس، باز هم این فسیل های پنجاه و هفتی از درکش عاجز بودند! در این باره مطلبی نوشتم با نام مجالی برای کباده کشان ملی گرایی
از یادداشت بالا روشن است که اولاً من زوال جمهوری اسلامی را از مسیر روی کار آمدن احمدی نژاد میدانستم. دوم اینکه محور تحلیلها و موضعگیری هایم هم پرونده هسته ای بود. سوم اینکه خیلی زود آنچه که در عمل روی داد با آنچه که از پیش تحلیل کرده بودم مطابقت کرد که البته این تطابق دستکم درباره پرونده هسته ای تا همین امروز ادامه دارد
در ماه مارس همان سال نیز نوشتار «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» را منتشر کردم و با اشاره به ارجاع پرونده هسته ای به شورای امنیت اشاره کردم که در درجه نخست این مذاکرات هسته ای نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت؛ و در درجه دوم اینکه با این اوصاف خطر حمله نظامی کاملاً جدی است و در درجه سوم اینکه بهترین فرصت برای تلاش جهت تغییر ساختار سیاسی ایران است
افسوس که در ادامه این کشاکش بسیاری با دستاویزهای شبه ناسیونالیستی و شعاری همسو با احمدی نژاد قطعنامه ها را کاغذ پاره می پنداشتند و در دامن حکومتی که به آستانه سقوط میرفت درغلتیدند و تا پایان ماجرا نه توانستند بفهمند که چه مخاطراتی ایران را تهدید می کند و نه توانستند بفهمند که حکومت در گرداب خودساخته اش دست و پای نجات می زند و بس
این یادداشت در رادیو فردا هم بازتاب پیدا کرد و به حساسیت من نسبت به خطر احتمال تصویب پروتکل الحاقی در مجلس اشاره شد. از اینجا مشخص است که اولاً وبلاگ من به عنوان یک مخالف جمهوری اسلامی مورد توجه بوده است و نیز رویه اصلاحچیان در مورد پرونده هسته ای مورد نقد جدی من واقع میشده است
اشاره رادیو فردا در سال 85 به یادداشت وبلاگ من؛ دقیقه 7:26 فایل شنیداری روی ساوندکلاود
یک ماه پس از آن و در آوریل سال 2006، در نوشتار دیگری - جام زهر بدون تصویب پروتکل - با توجه به پایان فرجه شورای امنیت برای تعلیق غنی سازی در ایران اشاره کردم که بسیار مطلوب خواهد بود که این بحران هسته ای تا انزوای سیاسی و تحریم های اقتصادی پیش رود، اما باید کوشید تا مبادا در این جدالی که جمهوری اسلامی بیگمان خواهد باخت، نه خطر حمله نظامی عملاً روی دهد و نه آنکه جمهوری اسلامی در پی شکستی که قطعاً نصیبش خواهد شد ملزم به تعهداتی گردد که حقوق نسل های آینده ایران را بر باد می دهد
جای خنده و افسوس توأمان است که یک سری جماعت شبه ناسیونالیست پوچ و شعاری در همه این یک دهه تنها و تنها با جاه طلبی های هسته ای حکومت همدلی کردند اما به یکباره وقتی زمان درو کردن محصول این کشت ده ساله فرا رسیده در بوق می دمند که حقوق ملی بر باد رفت! چه جماعت ابلهی! که از ده سال پیش این باخت قطعی را نه درک می کردند و نه در تکاپوی پیشگیری اش بودند و حتی بر ادامه بازی پای می فشردند و امروز از نتیجه ناخرسند هستند
هرگز حکومت را بازخواست نکردند که با جاه طلبی های هسته ای پر هزینه اش از یکسو کشور را به ورطه هولناکی می کشاند و از دیگر سو با وجود همه هزینه عرضه احقاق حقوق هسته ای را هم ندارد! بلکه در قالب مخالف، در همه این سالها توجیه گر دست چندم سیاست های ماجراجویانه حکومت بودند و بس! و چه فرومایه، که لبخند مهرآمیز بازجوهای نصفه و نیمه و دست چندمی وزارت اطلاعات هم برای آنها بس بود
در ماه دسامبر 2006 و در پی تصویب نخستین قطعنامه شورای امنیت علیه فعالیت های هسته ای ایران، نوشتار دیگری منتشر کردم و باز اشاره کردم که راهی آغاز شده که آرام آرام حکومت را خرد خواهد کرد و از اینرو مجالی است تاریخی به ویژه برای نیروهای میهن پرست جهت تغییر در ساختار سیاسی ایران: قطعنامه شورای امنیت
افسوس که در ادامه کار متوجه شدم این جماعت، جدا از ضعف و زبونی، دچار ناآگاهی بسیار ژرف و عدم درک و شناخت و تحصیلات درباره موضوعاتی هستند که یک عمر با آن سرگرم هستند
از اینجای کار به بعد همانگونه که از یکسو احمدی نژاد ترمز قطار هسته ای را کشیده بود و می تاخت، ترمز پرونده هسته ای هم در شورای امنیت کشیده شده بود و قطعنامه پشت قطعنامه و جای بامزه ماجرا شادباش های شبه ناسیونالیست های پوچ حکومتی و ژست های فاتحانه آنها بود
کشمکش ها چند سالی همچنان دنباله یافت تا اینکه در سال 90 اجماع گسترده تر و جدی تری علیه فعالیت های هسته ای ایران شکل گرفت و موضوع از فاز موضعگیری های سیاسی وارد فاز اقتصادی شد. پیش از همه انگلیس بانک مرکزی ایران را تحریم کرد. بیدرنگ چماق داران سفارتخانه اش را فتح کردند تا هم از یکسو انتقام گرفته باشند و هم از سویی به خیال خام خود از دیگر دولتهای اروپایی زهر چشم گرفته باشند تا مرتکب چنین اقدامی نشوند
در حالیکه فسیل های پنجاه و هفتی در تحلیل حمله به سفارت انگلیس همچون همیشه توهم بافی میکردند، بگونه طاقت فرسایی کوشیدم تا از ذهن پوکشان را از پیامدهای تحریم اقتصادی آگاه سازم و مطالبی را بطور خصوصی در اختیارشان گذاشتم تا چه بسا بالاخره چرت ازلی و ابدی شان پاره شود! و چه تلاش نافرجام و روانفرسایی بود! افسوس و صد افسوس! جدا از بحث های رو در رو، با انتشار چند سطر، اشاره روشنی هم به موضوع کردم: نمایش انگلیس ستیزی – دولت در قعر امور.
همانگونه که گمان میکردم کار از تحریم صرف بانک مرکزی از سوی انگلیس فراتر رفت و اتحادیه اروپا اجماعاً تصمیم به تحریم نفتی و بانکی ایران گرفت و تصمیم همانندی از سوی اوباما گرفته شد که در چشم بر هم زدنی ارزش پول ایران را به حضیض برد
برای اجرایی شدن تحریم های تصویب شده شش ماه فرجه داده شد و ایران در آستانه شرایطی قرار گرفت که از حدود ده سال پیش برای تغییر در ساختار سیاسی آرزویش را داشتم: انزوای سیاسی و تحریم اقتصادی
این در حالی بود که شبه ناسیونالیست های حکومتی یا درگیر پیام شادباش برای موفقیت های هسته ای بودند و یا درگیر پیام تسلیت برای جان باختن عوامل هسته ای حکومت
با توجه به آنکه درباره پیامدهای تحریم های نفتی و بانکی گوش شنوایی نمی یافتم و در برابر توضیحات استدلالی ام پاسخ های کلیشه ای و صد من یک غاز دریافت میکردم تنها به این خاطر که از سنگینی بار مسئولیت آسوده گردم، شمه ای از این بحث و جدل ها را به خط خودم نوشتاری کردم و در اختیار شماری از فسیل های پنجاه و هفتی گذاردم تا در فرصت مناسبی نیز منتشر کنم تا سندی باشد گواهی بر انجام وظیفه در حدی که می توانستم
در شرایطی که شبه ناسیونالیست های توهمی عواملی چون بستن تنگه هرمز یا فروش نفت به هند و چین را دستاویزی برای بی اثر شدن تحریم ها می انگاشتند، حکومت واقعاً باشعورتر از این جماعت بود و رسماً برای از سر گیری مذاکرات درخواست داد
بی نتیجه بودن مذاکرات در سال 91 برایم مسلم بود و در همین رابطه در آستانه شروع دوباره مذاکرات در خرداد سال 91 نوشتاری منتشر کردم: ماجرای هسته ای – ملاقات در بغداد – مذاکره بر سر چه
همچنین نوشتاری در راستای روشنگری پیرامون تبلیغات بی پایه حکومت درباره بستن تنگه هرمز و یا دور زدن تحریمهای نفتی و بانکی منتشر کردم: این هنوز از نتایج سحر است
در همین اثنا بود که جنگ داخلی سوریه حتی به دمشق کشیده بود. هولناک ترین برهه از زندگی ام را می دیدم! در صورت برافتادن دولت دمشق و با توجه به ادامه جاه طلبی های هسته ای حکومت ایران، احتمال حمله به ایران را بسیار بیشتر از همیشه حس می کردم. شرایطی را که سالها برای تغییر ساختار سیاسی در ایران آروز داشتم پیش آمده بود اما با بی عملی به سمت بحران تازه ای می رفت که از آغاز جنجال هسته ای نگرانش بودم. از اینکه جمهوری اسلامی نابودی خود را به نابودی ایران گره بزند بسیار هراسناک شده بودم و خواب و خوراک نداشتم و چقدر دردناک بود که گوش شنوایی هم نمی یافتم. در کنار سر و کله بیهوده با فسیل های پنجاه و هفتی، محدود به آن نماندم و در تابستان 91 در ناامیدی شگرفی ارتباطاتم را هم با نیروهای مؤثر بیرون از ایران و حتی با افرادی از خود حکومت که خطر هسته ای را جدی می دانستند فعال کردم. دیگر موضوع برایم از فرصتی برای تغییر ساختار سیاسی ایران خارج شده بود و تنها به جلوگیری از خطر حمله نظامی می اندیشیدم! و هراس گسترده آنجا بود که جامعه ای که از فرصت تاریخی برای تغییر ساختار سیاسی بهره نمی گرفت، حتی نسبت به خطر حمله نظامی هم بی تفاوت بود! وای که چه گویم از اندوه و افسوس و هراس توأمان آن ماهها
سرانجام در پی پیگیری های بی وقفه من، اوایل پاییز سال 91 جماعتی از فسیل های پنجاه و هفتی برای فرار از مسئولیت و از سر باز کردن موضوع خواهان ارائه راهکار از سوی من شدند؛ و من هم به سادگی خواستار موضعگیری روشن در جهت توقف فعالیت های هسته ای حکومت شدم و در ادامه این بحث در کمال شگفتی من، این جماعت پس از عمری شعار پوچ و ادعاهای خیالی اعلام کردند که تصمیم به پیوستن رسمی به شورای ملی ایران و همراهی با شاهزاده رضا پهلوی گرفته اند. در ادامه، از ارتباطات گسترده من بهره گرفتند و به واسطه من حتی تصمیم خود را به آگاهی شاهزاده رساندند! من هم که از پیش شخصاً تصمیم به پیوستن علنی به شورای ملی گرفته بودم و منتظر بودم در صورت تصمیم گروهی بگونه جمعی اقدام کنیم با اعلام این تصمیم و به پیشنهاد ایشان زودتر از دیگران به شورای ملی پیوستم و قرار بر آن شد تا طی چند روز بیانیه رسمی هم منتشر شود. اما پس از چند روز اعلام کردند که بازجوهای دست چندمی وزارت اطلاعات نسبت به اجرایی شدن این تصمیم، دوستانه هشدار داده اند و در پی آن قهرمانان ما ماست ها را کیسه کردند. شرح ماجرا را در گزارش به جمهور نوشته ام
و چه دردناک بود که در اوج مخاطرات احتمال حمله نظامی و در اوج ورشکستگی اقتصادی توأمان حکومت و جامعه، پیران بی مصرفی که یک عمر برای چنین روزهای سرنوشت سازی شعارهای توخالی داده اند چنین ساده و بی شرمانه و بزدلانه جا میزنند و حتی بدیهی ترین اصول ابتدایی اخلاق را هم در نظر نمیگیرند و نه ابایی از بدقولی و بی تعهدی و بی آبرویی دارند و نه ابایی از بازی کردن با اعتبار و نیز زندگی یک جوان
در شرایط خطر فزاینده حمله نظامی، شوربختانه حداقل اخلاقیات برای کوچکترین واکنش ممکن هم دیده نمیشد و برایم کورسوی امیدی نمانده بود مگر آنکه خود حکومت به گونه ای از خر لنگ هسته ایش فرو آید و دستکم در برابر ضمانت بقا، خطر حمله نظامی از ایران مرتفع گردد! هرچند که چنین امری را حتی در بهار سال 92 منتفی می دانستم و خوش بینی نسبت به مذاکرات قزاقستان را کذایی و ناشدنی می دانستم؛ همانطور که در عمل هم چنان شد: مذاکرات هسته ای قزاقستان و خوش بینی های کذایی
سرانجام در پی رقم خوردن آنچه که ما نمی دانیم – با توجه به جامعه ای که هرگز نخواست بفهمد – خوشبختانه به بهانه تغییر دولت، غنی سازی جنجالی متوقف شد و قدرتهای جهانی بار ناآگاهی ایرانیان را به دوش کشیدند و خطر حمله نظامی را دستکم تا اطلاع ثانوی از سر ایران مرتفع کردند. در ادامه نیز دنباله مذاکرات به توافق تاریخی وین انجامید و بناست که فردا شب شرایط برای اجرایی شدن فرجامین آن فراهم می آید. بازی تمام شد و همه عیار خود را نشان دادند ... بی آنکه هیچ لامپی با برق هسته ای در ایران روشن شود ... و من دیگر بیست ساله نیستم
این را دور می دانم که اگر یک بار دیگر این بازی سراسر باخت از آغاز بازی شود، باز مجموعه مردم + حکومت ایران بتواند پیروز ماجرا باشد و یا دستکم بازی را چنین قطعی و مسلم نبازد. از همین فرصت تاریخی بر باد رفته می توانم حدس بزنم که در همه سده های گذشته چه فرصت های بی مانندی برای بازیابی شکوه از دست رفته ایران وجود داشته که با ناآگاهی و خیال پردازی و توهم بافی و سرانجام شکست سپری شده است
شب 15 ژانویه 2016
ساسان بهمن آبادی – اوبرپولندورف - اتریش
در همین باره