Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

بازنشستگی سیاسی

در این شب تاریخی که بناست توافق وین اجرایی گردد، با چشم پوشی از همه تلاش ها و هزینه های گذشته، از آنجا که بیش از آنچه که تا کنون کرده ام نه میدانم و نه می توانم و هیچ راهکاری برای هیچیک از مسایل امروز ایران ندارم تصمیم به «بازنشستگی» گرفته ام! چرا که به گمانم بازنشستگی برخلاف استعفا و کناره گیری بیشتر ناظر بر ناتوانی است تا واکنشی اعتراضی

 

باز ما ماندیم و شهر بی تپش / وآنچه کفتار است و گرگ و روبه است

گاه می گویم فغانی بر کشم / باز می بینم صدایم کوته است

«اخوان ثالث»

 

یک علاقه ناشی از آگاهی بود که به آرزوی بازیابی شکوه بر باد رفته ایران انجامید ... آرزویی که درست در اوج شور و حال جوانی با توجه به شرایط سیاسی پررنگتر و محتمل تر به چشم می آمد و ناگزیر به تلاشم کرد

 

یاد نخستین نوشتارم در بیست و یک سالگی و در تابستان سال 82 می افتم که اصلاً نه برای انتشار در جایی نوشتم و نه برای خواندن کسی! نه گوشی سراغ داشتم برای شنیدن و نه حتی وبلاگی برای انتشار ... تنها به ناگزیر دست به قلم بردم! که در کوتاه زمانی مطلب به دکتر الهه کولایی نایب رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس ششم رسید و خواسته بود با نویسنده مطلب گفتگو کند

 

دیدار در دفتر حزب مشارکت در خیابان سیمه روی داد و در نگاه نخست خانم کولایی جا خورده بود که مطلب از قلم کسی است چنین جوان! به ویژه که جوان تر از سن و سالم هم می نمودم ... و البته همچنان اوضاع همین است

 

ماجرا از اینجا جرقه خورد و اتفاقاً نگرانی خانواده و دوستانم هم از همین جا! به ویژه که تصاویر خاتمی، نقشه ایران و نشان شیر و خورشید را به کار برده بودم

 

به هر روی در همه سالهای پس از آن و با ادامه فعالیت ها، برخوردها و گفتگوها و ارتباطاتی با کسان و گروهها و نیز نشریات گوناگون صورت گرفت و در این میان گاهی پیشنهاد نوشتن برای نشریه ای طرح می شد و گاهی نیز از سوی برخی از گروهها برای همکاری اشتیاق نشان داده می شد؛ در برهه هایی نیز با برخی گروهها همکاری روشنی داشتم که البته بنا به دعوت پیشاپیش از سوی آنها صورت می گرفت

 

مخاطراتی هم که در این راه پیش رو بود پوشیده نبود؛ از جمله اینکه ویدئوهای بازجویی سعید امامی و همسرش منتشر شده بود و می دانستم که به هر روی یک روی سکه نیز می تواند چنان باشد

 

با چشم پوشی از مثبت و منفی، و مؤثر و بی اثر بودن کوششهایم، مخاطراتی که در ایران امروز و در جمهوری اسلامی ممکن بود را از سر گذراندم. از سلول انفرادی بند 240 اوین تا احتمال هر لحظه جان باختن بخاطر خفگی هنگام بازداشت و نیز ممنوع الخروجی بگونه منحصر به فرد و کمتر تجربه شده ای

 

 جدا از لحظاتی که هنگام بازداشت در عاشورای 88 در آستانه جان باختن بودم، قربانی شدن مهمترین آروزی زندگی ام برای تحصیل در یک دانشگاه معتبر هنری هنگام ممنوع الخروجی غیر قانونی در 16 آبان 90 در فرودگاه بین المللی تهران نیز ضربه کشنده ای بود

 

ممنوع الخروجی آنهم پس از درج مهر خروج! آنهم پیش چشم خانواده ای که ده ماه گذشته اش را با خبر دو بار بازداشتم در اوین و شوک احتمال اعدام بازداشتی های عاشورای 88 و نیز هشدارها و تهدیدات و احضارهای تلفنی سربازان گمنام وزارت اطلاعات گذرانده بودند و آن شب امیدوار بودند که پروازم به سمت دانشگاه هنرهای کاربردی وین راهی بسوی آروزهای همیشگی زندگی ام باشد

 

براستی که قربانی شدن آرزو ... آنهم تنها آرزوی زندگی ... که قطعا بدون سختی و مرارت و تلاش هم بدست نمی آید کمتر از جان باختن نیست

 

طی این سالها با کسان کم شماری آشنا شده ام که در کنار زندگی شخصی موفق و تحصیلات دانشگاهی معتبر و شغل شرافتمندانه، به امور سیاسی ایران نیز می پردازند؛ از آشنایی و ارتباط با این دوستان بسیار خوشحال هستم و به ادامه این دوستی ها همچنان مباهات خواهم کرد

 

در کنار این، با شمار بسیاری روبرو شده ام که وقت گذرانی با اخبار سیاسی را سرپوشی برای ناکامی ها و ناتوانی ها و بی عرضگی های زندگی شخصی خود کرده اند. هرچند که همیشه مراقب بودم که این جماعت چندان مجال نزدیک شدن به من را نیابند، از این فرصت بهره می گیرم و آنها را به کلی بدرود می گویم

 

از جمله خاطرات با مزه ای که از سه تن از این جماعت به یاد دارم این است که برای نپرداختن بدهی شان راههای جالبی در پیش می گرفتند! مثلاً اینکه یکی شان پیشنهاد میداد بجای بدهی اش خروار خروار زردآلو و گوجه سبز بدهد! یا مورد بامزه تر اینکه یکی می گفت چرا طلب را نمیگیری؟ میگفتم اگر نداری که مهم نیست و اگر امکانش هست بفرست و خودش قرار میگذاشت ظرف چند روز بفرستد! و پس از چند ماه دوباره خودش یادآوری می کرد و باز خودش نمی داد

 

باری، در این شب تاریخی که بناست توافق وین اجرایی گردد، آنچه که با مرور همه تلاشها و گفتگوها و ارتباطات سالهای گذشته می بینم، حکومتی است که کارزار پر هزینه و پر تبلیغاتش برای هسته ای شدن را باخته، و مخالفانی که تاریخی ترین مجال برای تغییر به مطلوب ساختار سیاسی ایران را باخته اند! در هر دو گروه هم پایه های اخلاقی به یک اندازه سست و غیر قابل اعتماد است! حتی گمان نمی کنم که اگر با اندوخته امروز، یکبار دیگر بازی هسته ای از آغاز بازی شود، باز دستاورد بهتری نسبت به امروز بدست آید! از اینرو دیگر هیچ انگیزه و توجیهی برای بازی کردن در جامعه ای که بطور همه جانبه برای باخت بازی می کند ندارم

 

به هر روی با چشم پوشی از همه تلاش ها و هزینه های گذشته، از آنجا که بیش از آنچه که تا کنون کرده ام نه میدانم و نه می توانم و هیچ راهکاری برای هیچیک از مسایل امروز ایران ندارم تصمیم به «بازنشستگی» گرفته ام! چرا که به گمانم بازنشستگی برخلاف استعفا و کناره گیری بیشتر ناظر بر ناتوانی است تا واکنشی اعتراضی

 

همچنین بخاطر همه نگرانی ها و دغدغه هایی که برای خانواده و به ویژه پدر گرامی ام باعث شدم بسیار شرمنده هستم و بسیار به پدرم مباهات میکنم که علیرغم همه نگرانی ها و دغدغه هایی که بخاطر من متحمل میشد، هرگز با فعالیت های من مخالف نبود و تنها توصیه میکرد که وقتم را با همکاری با افراد کم توان هدر ندهم

 

اینکه بتوانی سرانجام مهمترین آرزوی زندگی ات را برآورده سازی نیازمند به تلاش و اراده بالایی است و اینکه بتوانی دو بار چنین کنی چه بسا ناشدنی

 

بسیار خوشحالم که پس از قربانی شدن آرزوهای هنری ام بخاطر ممنوع الخروجی سال 90، با پشتیبانی پدر گرامی ام توانستم برای بار دوم به آرزوهای هنری ام چنگ در زنم و بیگمان همه کامیابی های آینده ام را مدیون او خواهم بود و خواهم کوشید که با کامیابی های حتمی آینده، نگرانی های گذشته اش را جبران کنم


 گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
 همچو خواب همگنان غار
 چشم می مالیم و می گوییم : آنک ، طرفه قصر زرنگار
 صبح شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
 وای ، وای ، افسوس
 

ساسان بهمن آبادی

2574/10/26

همزمان با سالروزخروج شاهنشاه آریامهر از ایران

The comments are closed.