در این نوشتار بطور مفصل به پیشینه جریان تباهی که امروز به کنایه آریایی – اسلامی نامیده میشود پرداخته ام و با اشاره به مصداقهای مهمی توضیح داده ام که فاضلابی که امروز بزدلانه از پای اینترنت ماله کش قاسم سلیمانی است مسبوق به چه سابقه ننگینی است
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چی؟
اینکه چندی پیش اردشیر زاهدی چرت پیش از مرگش پاره شد و از لب گور برخاست و عصازنان عریضه ای سرهم کرد و آنچه که بنا داشت به مصرف شراب شام نعش کشی اش برساند را از بالش بدر کرد و در صفحه آگهی های روزنامه نیویورک تایمز دستمال همت بر بیضه قدرت اعاظم نظام مالاند بر آنم داشته بود تا به سابقه پیشین این افتضاح و اینکه داستان از کجا به چنین رسوایی کشیده است بپزدارم؛ اما از آنجا که هرگونه پرداختن به مسایل ایران را هدر دادن عمر میدانم، و از سویی شرایط در وین برای آموختن و پیگیری هنر چنان فراهم است که رغبتی به کار دیگری ندارم، و همچنین اصلاً برایم اهمیتی ندارد که کسی نوشته هایم را بخواند یا نخواند، تا به امروز نوشتن این متن به تأخیر افتاد. همانگونه که نوشته های دیگری از سالها پیش همچنان ناتمام مانده و یا کار نوشتن برخی برای همیشه به تأخیر افتاده است
از آنجا که چندان حال و حوصله تحلیل مسایل را ندارم، تنها به ارایه برخی شواهد بسنده میکنم و نمونه های شاخصی را می آورم که با گرفتن رد آنها به سادگی می توان تحلیل روشنی هم نسبت به خیلی کسان و خیلی رویدادها بدست آورد
اینکه چطور و از کی جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید که از پتانسیل گرایشهای تاریخی و میهنی برای توجیه تصمیمات و اقداماتش استفاده کند موضوع این متن نیست. امروز هم دیگر داستان روشن تر از آنست که نسبت به قطعیت آن تردیدی باشد. پس تنها به چند نمونه عمده از بوقچیانی که بار این وظیفه خطیر را به دوش گرفتند اشاره میکنم. مواردی که سرنوشت سازترین جهتگیری های سیاسی دهه های اخیر ایران را رقم زده که همگی نقش بسزایی در فلاکت و نابسامانی کنونی ایرانیان داشته اند
جاه طلبی های هسته ای
جمهوری اسلامی بطور یواشکی زیر عمامه اش سودای خام اتمی شدن پرورانده بود که یکهو با انتشار عکسهای ماهواره ای از تأسیسات هسته ایش قضیه لو رفت و کوس رسوایی اش در عالم همی نواخته شد
از اینجای ماجرا کوشید فعالیت هایش را در راستای منافع ایرانیان و خدمات عمومی به مانند برق رسانی و کاربردهای پزشکی جا بزند! تا همین حد مضحک و خنده دار! معلوم نیست که خدماتی بوده است که هم شروعش یواشکی بود و هم مذاکرات برای خاتمه اش یواشکی بود و هم پیمان نامه بی سرانجامی هم که عاقبت در همگان فروخلیده شد یواشکی و هنوز هم که هنوز است متن رسمی فارسی از آن منتشر نشده است
موارد بالا نمونه هایی از مواضع رسمی یک گروه با ژست سیاسی و ادعاهای ملی و میهنی است! در اولی گفته اند «هر گامی در راستای گسترش فناوری هسته ای» و اشاره ای به صلح آمیز بودنش هم نکرده اند! در دومی به ما «فرزندان وطن» توصیه کرده اند که به «نیروی ملی پیشرو» که خودشان باشند اعتماد کنیم! به بیانی درست است که به مقام معظم رهبری اعتمادی ندارید، اما به ما اعتماد کنید و با جاه طلبی های رژیم همسو شوید
نیروی ملی پیشرو از نگاه معوج این جماعت هرگز شاهزاده رضا پهلوی نبود! چرا که ایشان همواره مخالف فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی بودند. جالب اینکه اینها در همان حال که در تأیید اقدامات جمهوری اسلامی بیانیه در کرده اند و موضع اشان درست برخلاف شاهزاده بوده، مدعی هواداری ایشان هم بودند! از جمله رویه های معمول عوامل وزارت اطلاعات که تا به امروز همچنان دیده میشود
حال آنکه من که خودم یکی از همان فرزندان میهن بودم، همان زمان بطور رو در رو بی اعتباری مواضع اشان را بر فرقشان می کوفتم. نوشته هایم مربوط به این موضوع در همان زمان روی وبلاگم منتشر شده که همچنان در دسترس است
عقل های ناقص اشان را روی هم ریخته اند و بیانیه هایی آبدوغ خیاری صادر کرده اند که روی صحبتش هرگز حکومتی نیست که بطور مشکوکی یواشکی می خواسته هسته ای شود! بلکه از یکسو خطابش شورای امنیت هست و از دیگر سو به ناف فرزندان میهن اندرزهای حکمت آموز می بندد! اینکه یک مشت پیرمرد و پیرزن در آستانه احتضار اینچنین نوچه رده پایین آخوند شوند رقت اگیز است، اما وقتی در همان حال که پوشک هایشان را محکم میکنند برای یک نهاد بین المللی در حد شورای امنیت شاخ و شانه میکشند فکاهی است
البته فاجعه پان ایرانیستها از این یکی دو تا بیانیه فراتر است! آنها پیش از آنکه با تصاویر ماهواره ای فعالیتهای هسته ای پنهانی جمهوری اسلامی لو رود خواستار دستیابی حکومت به سلاح هسته ای شده بودند. در یکی از متون آبدوغ خیاری اشان با نام «منشور نیرومندی» به تاریخ دی ماه 77، ذیل موضوع سیاستهای دفاعی و نظامی، در بند 15 به روشنی آورده اند که تا زمانی که خلع سلاح هسته ای در تمامی نقاط جهان تحقق نیابد، ملت ایران ناچار از دستیابی به سلاح اتمی به منظور حفظ تعادل قوا و احساس امنیت ملی می باشد. فایل مربوطه در قالب پی.دی.اف از لینک زیر قابل دریافت می باشد
فعالیتهای هسته ای رژیم جز فقر و فلاکت و تیره بختی چه احساس امنیت ملی به ارمغان آورد که اگر به سلاح هسته ای میرسید قرار بود به همراه بیاورد؟
اگر فعالیتهای هسته ای رژیم این اندازه بجا و قابل تأیید بوده که چپ و راست بیانیه های آبدوغ خیاری در میکردند، پس چرا وقتی در برابر فشار جهانی سیمان گرفته شد از اینها دم برنیامد و علم و کتل اشان را در اعتراض به اهتزاز درنیاوردند؟
تنش با همسایگان جنوبی
از جمله سیاستهای همیشگی جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز تخاصم با کشورهای عربی، به ویژه همسایگان جنوبی و سرآمد آنها عربستان بوده است. از اصطلاح« ارتجاع منطقه» که از آغاز برای اشاره به کشورهای عربی منطقه بکار میرفت تا جنگ بیهوده با عراق و جنگ غیرمستقیم سالهای اخیر و احتمال جنگ مستقیم کنونی، تخاصم باهمسایگان جنوبی هرگز از جمهوری اسلامی جدا نبوده است
اردیبهشت ماه سال 87 به مناسبت روز ملی خلیج فارس روبروی سفارت امارات در تهران تجمعی در اعتراض به تحریف نام خلیج فارس شکل گرفت. از آنجا که مسأله از آغاز در دستگاه امنیتی رژیم طراحی شده بود، از چند ماه پیش از تاریخ تجمع، میان طرف های مورد مذاکره برای اجرای مأموریت رقابت شدیدی در گرفته بود تا پیش دستی کنند و با به عهده گرفتن مسئولیت تجمع (که در اصل با مسئولیت وزارت اطلاعات بود) ژست حماسی آبدوغ خیاری بگیرند. از جمله اینکه نوچه های پان ایرانیست ها از چند ماه قبل چند سطری نوشته بودند که ما از سوی ملت ایران مسئولیت این موضوع رو به عهده میگیریم! که البته همان زمان هم خواندن آن چند سطر مایه انبساط خاطر من بود؛ همچنان که همین الان که آن خاطره بامزه را مرور میکنم. داستان آن تجمع آبدوغ خیاری، حکایت دسته های عزاداری کوچکی بود که از تکیه های مختلف با هدایت وزارت اطلاعات جلوی سفارت امارات به هم پیوستند و آنجا سه ضرب میزدند. هر دسته هم تلاش میکرد تا صدای طبل و سنج و نوحه خوانی اش بلندتر شنیده شود و علم و کتل بیشتری به مراسم بیاورد تا برنامه را به سود خود مصادره به مطلوب کند. اتفاقاً بیشتر شرکت کننده های آن تجمع هیچ تعلقی یه هیچیک از این دسته جات نداشتند و از سوی وزارت اطلاعات گسیل شده بودند. البته بیگمان شمار اندکی هم تحت تأثیر تبلیغات چند ماهه خام شعارهای آبدوغ خیاری میهنی شدند و بیخبر از همه جا در این مراسم پر فیض خالصانه سینه زدند که اجرشان با اباعبدالله است. اما دست اندرکاران مراسم که در وسط این معرکه میانداری میکردند از چند ماه پیش در تماس مستقیم با دستگاه امنیتی بودند و عکسهای شش در چهاری هم در حال علم-کشی دارند تا به عنوان صاحب عزا شناخته شوند
همانگونه که گفتم، از آنجا که همه میدانستند قرار است نیروهای خدوم امنیتی آب و هوا را برای این تجمع آبدوغ خیاری آریایی اسلامی آفتابی کنند تا حماسه سازان آریایی-اسلامی بجای اعتراض به جمهوری اسلامی، جلوی سفارت یک کشور دیگر بر سر یک کشمکش بی پایان به یک کشور دیگر اعتراضی بکنند که نه تنها در همان زمان هیچ تأثیری نمی توانست داشته باشد بلکه در آینده هم هیچ نتیجه ای از آن عاید نخواهد شد، هر کس که میتوانست میکوشید در این رقابت آبدوغ خیاری از دیگری پیشی بگیرد و فراخوان دهد. هم یک ژست میهن پرستی آبدوغ خیاری بود و هم اظهار خوش خدمتی به دستگاه امنیتی. بساطی بود که نه در همان موضوع خودش «خلیج فارس» تأثیری داشت و نه در تکوین یک جنبش اصلاحی اجتماعی. نمونه های دیگری از فراخوانهای مربوط را در زیر می آورم
یک فرد مسنی هم بود که با سر و شکل ایلیاتی بختیاری در این نمایش معرکه گیری میکرد که نامش یادم نیست. جدا از پادوهای آریایی - اسلامی، وزارات اطلاعات مشتی بچه بسیجی هم به عنوان سیاهی لشگر به میدان گسیل کرد که در پایان نمایش همانجا نماز جماعت بجای آوردند تا اصالت آریایی - اسلامی این فریضه ادا شود. گزارش مراسم هم در همه سایتهای حکومتی منتشر شد. همه توله های آریایی - اسلامی یکی یک عکس در این تجمع آبدوغ خیاری و فرمایشی وزارت اطلاعات دارند. همه آنها که سالها بعد تئوریسین «اگه اونجا نجنگیم باید اینجا بجنگیم» در این تجمع آبدوغ خیاری حضور داشتند. همه آنها که در مضحکه «خلع ید» شاهزاده هنرنمایی کردند - اگر آن زمان در ایران بودند - در این تجمع حاضر بودند. نمونه دیگری از این دست فراخوان ها در دسترس می باشد. از کیهان و فارس گرفته تا بی.بی.سی گزارش این تجمع آبدوغ خیاری را بازتاب دادند
انتشار گزارش تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات در نیم صفحه اول روزنامه های سراسری
گزارش کیهان از این حماسه آبدوغ خیاری آریایی-اسلامی
از قضا شاهزاده رضا پهلوی هم نسبت به موضوع واکنش نشان داد و با انتشار بیانیه ای تحرکات منجر به تنش با همسایگان جنوبی را طراحی جمهوری اسلامی دانست و توضیح داد که با سرنگونی جمهوری اسلامی مجال برای حل و فصل اختلافات با همسایگان در یک فضای دوستانه فراهم خواهد بود و نیازی به این نمایش های حکومتی نیست؛ بلکه این منازعات بی ثمر پای کشورهای غیرمنطقه ای را به میان می آورد که اتفاقاً در آنصورت منافع ملی و تمامیت ارضی ایران به مخاطره خواهد افتاد
در آن برهه با اینکه من - بدون هموندی - ارتباط گاه به گاهی با محفل پان ایرانیست ها داشتم، اما در این تجمع آبدوغ خیاری شرکت نکردم. به هر روی جاهایی از کار می لنگید که فقط من از روی تجربه میدانستم. درباره حد و حدود ارتباطاتم با پان ایرانیستها در آن برهه و نیز جوجه ته-وران پان ایرانیست در این یادداشت مفصل توضیح داده ام
چند ماه پیش از آن در مهرماه سال 86 نشست سران کشورهای حاشیه دریای مازندران در تهران برگزار میشد. من حساسیت و نگرانی بسیاری نسبت به احتمال امضای سندی درباره رژیم حقوقی این دریا و بر باد رفتن حق 50 درصدی ایران داشتم، تا جایی که به یکسری از این پان ایرانیست ها پیشنهاد دادم همزمان با ورود پوتین، در محل نهاد ریاست جمهوری تجمعی برای ابراز حساسیت نسبت به موضوع داشته باشیم؛ که البته اینها سر باز زدند و من یک تنه با پارچه نوشته اعتراضی جلوی نهاد ریاست جمهوری حاضر شدم که منجر به ممانعت نیروهای حفاظت شد. ماجرای آن را همان زمان در همین وبلاگ یادداشت کرده ام و اشاره کرده ام که نیروهای حراست حاضر در محل حتی اجازه ایستادن یک تنه را به من ندادند و نگذاشتند پارچه نوشته ای را که با این جمله «کوتاهی از حق پنجاه درصدی دریای مازندران، خیانت به خون شهیدان و تمامیت ارضی ایران» به همراه داشتم حتی بالا ببرم! از آنجا که دست تنها بودم پارچه نوشته را هم در اندازه ای سفارش داده بودم که یک تنه بتوان نگه داشت. در همان برهه با تماس تلفنی سیاوش اردلان برای شرکت در میزگرد بی.بی.سی. با حضور تورج اتابکی درباره همین موضوع دعوت شدم. در دقیقه 20 از این گفتگو به واکنش اعتراضی یک نفره ام در محل نهاد ریاست جمهوری اشاره کرده ام که فایل شنیداری برنامه بطور کامل در دسترس است
این شعارهای پشمکی (عکس ایسنا!) درباره رژیم حقوقی دریای مازندران هم می توانست علم شود، اما نشد
چطور اینها حاضر نبودند برای مسأله حساس دریای مازندران که کشورهای حاشیه اش پیشاپیش سهم اشان را میان خود قسمت کرده بودند و در عمل اقدام به بهره برداری میکردند و تنها امضای ایران برای نهایی شدن مانده بود تجمع کنند اما تنها برای «نام» خلیج فارس حاضر بودند؟ مگر تحریف نام خدشه ای بر حقوق دریایی ایران در خلیج فارس وارد میکرد؟ حال چرا جلوی سفارت امارات؟ مگر فقط امارات تحریف میکرد؟ مگر عراق و سوریه تحریف نمیکردند و هنوز نمیکنند؟ چطور اینها مسئولیت پاسداری از حق پنجاه درصدی دریای مازندران را به عهده نمی گرفتند و درباره نام خلیج فارس یا جزایر سه گانه به گزاف از سوی ملت ایران مدعی مسئولیت بودند و رجزهای آبدوغ خیاری میخواندند؟ من در پی تجمع اعتراضی جلوی نهاد ریاست جمهوری در اعتراض به جمهوری اسلامی بودم، اما اینها جلوی سفارت یک کشور دیگر و به یک کشور دیگر اعتراض کردند
اگر من در پی تجمع درباره دریای مازندران بودم به این خاطر بود که بابت امضای سندی از سوی جمهوری اسلامی بر خلاف منافع ایران نگران بودم و میخواستم با حساس کردن افکار عمومی مانع از آن شوم. در اصل اعتراض من به خود جمهوری اسلامی بود. اما اینها با تجمع جلوی سفارت امارات میخواستند به چه دستاوردی برسند؟ اینکه امارات دیگر نام خلیج فارس را تحریف نکند یا درباره جزایر سه گانه مدعی نباشد؟ یعنی این اندازه خنگ بودند؟ یا اینکه در نقش یک بوقچی رده پایین حکومتی میکوشیدند افکار عمومی را در راستای سیاست های تنش آفرین جمهوری اسلامی نسبت به همسایگان جنوبی بسیج کنند؟ سرانجام هم دیدیم که خلیج فارس و جزایر سه گانه تنگه هرمز سر جایش مانده است اما آنچه که بر باد رفته حق ایرانیان در دریای مازندران است
فراخوان شاهزاده درباره دریای مازندران
امروز این تناقض با رسوایی بیشتری به چشم می آید! چرا که حتی وقتی اسناد رژیم حقوقی جدید دریای مازندران هم امضا شد و حقوق ایران بر باد رفت باز هم قدم از قدم برنداشتند و لام تا کام دم برنیاوردند. از قضا شاهزاده که درباره تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات نظر مساعدی نداشت، درباره دریای خزر فراخوان داد. اما پان ایرانیستها که برخلاف نظر شاهزاده روبروی سفارت امارات تجمع کردند به فراخوان شاهزاده درباره دریای مازندران وقعی ننهادند. با این حال همواره بگونه رذالت باری میکوشند برای کسب وجهه خود را هوادار شاهزاده جا بزنند که البته دستشان رو شده است
همانگونه که گهگاه درباره خودم گفته ام، علاقه من به شاهزاده هرگز بخاطر رؤیاهای نوستالژیک نبوده است، بلکه بواسطه همسویی و اشتراک نظر درباره مسایل روز بوده است؛ اگرنه من هرگز دغدغه بازگشت به گذشته ای که به هر ترتیب گذشته را نداشته ام و فرزند محمدرضا شاه بودن و نام پهلوی داشتن دلیل همسویی من با شاهزاده نبوده است. همانگونه که مخالف جاه طلبی های هسته ای و نیز ماجراجویی های منطقه ای جمهوری اسلامی به ویژه در سوریه بوده ام، دغدغه ام هم نسبت به حقوق ملی در دریای مازندران بوده است و نه حساسیت کاذب درباره نام خلیج فارس، که در این مورد هم با دیدگاه و اولویت سنجی شاهزاده تطابق داشته است
نکته درخور توجه دیگر آنکه گویا وزارت خارجه دولت دکتر احمدی نژاد با این تجمع مخالف بوده است و از آنجا که همانگونه که میدانیم - وزارت اطلاعات زیر نظر دکتر احمدی نژاد نبود و از تصمیمات ایشان پیروی نمیکرد - این تجمع برگزار میشود! سیاست خارجی دکتر احمدی نژاد در راستای تقویت دوستی های منطقه ای در راستای بی اثر کردن مداخلات قدرتهای فرامنطقه ای بود. از همین رو کاملاً منطقی است که این تجمع آبدوغ خیاری را در راستای منافع ایرانیان و نیز مردم منطقه نداند و تمایلی به آن نداشته باشد. البته این جوانان غیور پان ایرانیست در نشریه اشان هم رویکرد بخردانه دکتر احمدی نژاد را با دستاویزهای سست و بی بنیانی مورد انتقاد احمقانه قرار داده بودند که در تصویر زیر مشاهده میشود. اتفاقاً برخلاف نظر اشتباه این جوان غیور پان ایرانیست، دکتر احمدی نژاد هم با مناسبات دوستانه با همسایگان جنوبی در صدد تأمین و تحکیم امنیت ملی بود و هم وقتی احساس ضرورت کرد با سفر به جزیره ابوموسی در راستای امنیت ملی اقدام عملی کرد
واکنش دکتر احمدی نژاد و شاهزاده رضا پهلوی در برابر پرسش مناقشه برانگیز درباره نام خلیج فارس مانند هم است
اتفاقاً سیاست خارجه دکتر احمدی نژاد نسبت به کشورهای همسایه - به ویژه همسایگان جنوبی - بسیار دوستانه بود و هرگز راهبرد سیاسی اش را دستخوش حساسیت کاذب احمقانه نسبت به نام خلیج فارس و کشمکش بر سر آن تنظیم نمیکرد. توجه نسبت به نام راستین خلیج فارس یک موضوع مهم اما بسیار جزیی بود که همیشه از سوی دکتر احمدی نژاد لحاظ میشد و در همه کشورهای عربی همسایه به آن اشاره میکرد، اما بسیار احمقانه است که راهبرد سیاست خارجه یک کشور با همسایگانش بر پایه چنین مسأله ای تنظیم شود و بواسطه آن دستخوش تنش باشد؛ که البته دکتر احمدی نژاد بسیار بخردتر از آن بود که چنین اشتباهی کند
دکتر احمدی نژاد در اوج تنش با آمریکا، با متحدان آمریکا در منطقه رابطه دوستانه داشت / لینک
از قضا دوره ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد همزمان با اوج تنشها با آمریکا بود. به ویژه در سالهای آغازین که همزمان با ریاست جمهوری جورج بوش در آمریکا بود. اما با این حال دکتر احمدی نژاد به متحدان منطقه ای آمریکا به چشم همسایه می نگریست و در پی ایجاد حس برادری میان همسایگان بود و از رویکرد سنتی جمهوری اسلامی که همواره تهدید کرده است تا انتقام آمریکا را از کشورهای کوچک عربی بگیرد به کلی دور بود؛ ولی همانگونه که میدانیم وزارت اطلاعات زیر نظر ایشان نبود و به هر روی تجمع آبدوغ خیاری در راستای تنش با کشورهای همسایه بر سر موضوعی ساده برگزار شد
احمدی نژاد ضمن تأکید بر نام خلیج فارس اجازه نمیداد این موضوع دستاویز برای سوء استفاده قدرتهای فرامنطقه ای شود
این درست همان نکته مهمی است که در پیام شاهزاده هم عنوان شده است که تنشهای منطقه ای جمهوری اسلامی به حضور قدرتهای فرامنطقه ای می انجامد که اتفاقاً در آنصورت است که منافع ملی و تمامیت ارضی کشور به مخاطره خواهد افتاد. این درست همان سیاستی بود که شاه هم در قبال بحرین در پیش گرفت و منجر به خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس و متعاقباً پیوند بیشتر مردمان منطقه - از جمله ساکنان بحرین با ایران - شد. در اینباره پیشتر یادداشتی نوشته بودم. امروز هم پس از چند سال از تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات می بینیم که این تجمع بجز چند عکس یادگاری برای عوامل آریایی -اسلامی برگزارکننده آن، هیچ سود و ثمر دیگری نداشته است و اتفاقاً تنش آفرینی های جمهوری اسلامی در خلیج فارس باعث شده است که نه تنها از سوی ابرقدرتهای فرامنطقه ای، بلکه از هر ناکجای دیگری که هرگز تصورش هم نمی رفت ناوهای جنگی و نیروهای نظامی به خلیج فارس گسیل شود
دکتر احمدی نژاد تنها رییس جمهوری بود که به جزیره ابوموسی سفر کرد اما با همسایگان جنوبی روابط دوستانه داشت
جالب اینکه همین لات های کوچه بن بست سفارت امارات، سال 95 هم در مضحکه «خلع ید» که باز به بهانه نام خلیج فارس علیه شاهزاده ترتیب داده شد از هوچی گران صف اول بودند؛ که البته این مورد را هم به مانند تجمع جلوی سفارت امارات شاهزاده به طراحی وزارت اطلاعات نسبت داد. حال آنکه در همه سالهای اخیر ماله کش جنایتهای جمهوری اسلامی در پشتیبانی از بشار اسد هستند که حکومتش حتی در کتابهای درسی نام جعلی برای خلیج فارس بکار میبرد! مورد بامزه دیگر اینکه پیش از آنکه جمهوری اسلامی با تبلیغات گسترده عربستان را همدست آمریکا و اسراییل بداند و تخاصم سیاسی را تا حد قطع روابط دیپلماتیک بالا ببرد، پان ایرانیستهای مفلوک چنین بیانیه ای از خود در کردند. فایل پی.دی.اف. این بیاینه در لینک زیر قابل دریافت میباشد
جنگ در سوریه و یمن
درست همزمان با شروع اعتراضات مسالمت آمیز سوریه، همسو با تبلیغات جمهوری اسلامی در پشتیبانی از بشار اسد توله های آریایی – اسلامی هم جقجقه هایشان را به صدا درآوردند! دلایل جمهوری اسلامی برای پشتیبانی از جنایت های بشار اسد روشن بود، اما یکسری آدم عوام بی تخصص که هیچ شناختی از معترضان و در کل جامعه سوریه نداشتند، چرا مخالف خواسته مدنی مردمان کشور دیگری بودند که از ریاست جمهوری مادام العمر رییس جمهور کشور خودشان ناراضی بودند؟
اصلاً به عنوان شهروند یک جامعه چگونه میتوان مخالف دغدغه های اجتماعی شهروندان یک کشور دیگر بود؟ جدا از اینکه چنین رفتاری بی پایه و بدور از منطق است، مگر اصلاً میتواند در فرآیند آن اعتراضات تأثیرگذار باشد؟ پس هدف از چنین رفتار چندش آوری جز تأثیرگذاری تبلیغاتی در خود جامعه ایران و توجیه سیاستهای جمهوری اسلامی نمیتوانست باشد. مردمان سوریه با ریاست جمهوری مادام العمر بشار اسد مخالف بودند، جمهوری اسلامی هم به عنوان یک رژیم مداخله گر و تروریستی در پی پشتیبانی از هم پیمان خود بود؛ این وسط چهار تا توله آریایی – اسلامی کجای کار بودند؟
جالب اینکه دکتر احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور ایران رسماً اعلام کرد که انتخابات آزاد راه حل مسأله سوریه است و تا زمانی که بر مسند دولت بود مانع از درگیری ایران در جنگ سوریه شد و مخالفتش را هم آشکارا بیان کرد
اردوغان: احمدی نژاد گفت 20 بار به بشار اسد تذکر دادم
رژیم جلاد بشار اسد سرکوب اعتراضات مسالمت جویانه شهروندانش را به جنگ شهری تمام و کمال بدل کرد و مطابق انتظار رژیم تروریست جمهوری اسلامی هم از هرگونه پشتیبانی عملیاتی دریغ نورزید. از اینجای داستان توله های آریایی – اسلامی در این بوق دمیدند که «اگر آنجا نجنگیم باید اینجا بجنگیم». باز اگر عرضه جنگیدن داشتند ملالی نبود! یک مشت بچه دبیرستانی ابله که از سایه خویش بر دیوار زهره ترک میشوند و یکسری پیرمرد پوشک شده که از صدای ترقه قبض روح میشوند کوس جنگ میزدند! چقدر مضحک
همین یک مورد که چنین جماعت بی سروپایی امروز دیگر تأثیری در سرنوشت من ندارند کافی است تا از زندگی ام در وین احساس خوشبختی بی حد کنم
چگونه میشود موافق جنگ سوریه بود و مدام از پای اینترنت احساس حماسی آبدوغ خیاری ولی در نیروهای داوطلبی که جمهوری اسلامی اعزام میکند شرکت نکرد؟ آنهم وقتی مدعی باشی که اگر آنجا نجگیم باید اینجا بجنگیم
موضوع ساده است: اینها پایین ترین لایه سرکوب جمهوری اسلامی هستند. جمهوری اسلامی با پایین ترین و ساده ترین سطح از مخالفت های اجتماعی نسبت به جنگ افروزی های منطقه ایش، به عنوان گزینه اول از این پادوها استفاده میکند و ابتدا توله های آریایی – اسلامی را برای خاموش کردن مخالفتهای اینترنتی گسیل میکند. برای سرکوب اعتراضات بیرون از فضای اینترنت هم گزینه های دیگری دارد که تا حد شلیک گلوله مستقیم و آوردن تانک و تیربار به سطح شهر دستش باز و هرگاه که مردم در شهرهای کوچک و بزرگ ایران شعار میدهند «سوریه را رها کن» در سرکوب معترضان محدودیتی برای خود قائل نیست. دست بر قضا خبری از توله های آریایی – اسلامی هم نیست
از جمله بهانه های توله های آریایی – اسلامی در همدستی با جمهوری اسلامی حضور داعش در سوریه بود. حال آنکه مردم سوریه فقط مخالف ریاست جمهوری دائمی بشار اسد بودند و اصلاً داعشی در کار نبود و اگر داعش پدید آمد، در واکنش به مداخلات نظامی جمهوری اسلامی بود. بعد هم که پایان خلافت داعش اعلام شد. چگونه است که نشیمن لیسان قاسم سلیمانی بعد از داعش هم همچنان بوقچی مداخلات نظامی جمهوری اسلامی در سوریه هستند؟
از جمله حرامزادگی هایی که اینها در این سالها بروز دادند اشاره به مشارکت شاه در جنگ ظفار بود. حال آنکه فرزند همان شاه زنده است و ولیعهد قانونی ایران هم هست و از آغاز با اعتراضات مدنی سوریه همسو بود و همواره نسبت به مداخلات نظامی جمهوری اسلامی معترض بوده است
مگر حکومت سوریه نام جعلی برای خلیج فارس بکار نمیبرد؟ پس انگیزه ماله کشی برای جنایتهای جمهوری اسلامی در دفاع از بشار اسد چیست؟ چیزی جز این برداشت نمیشود که پشتیبانی ولایت فقیه باشید تا مملکت شما آسیب نبیند
بعد از جنگ سوریه اراده مقام معظم رهبری بر آن شد تا جنگی در یمن به پا کند. اینجا دیگر افسانه های داعش و اگر آنجا نجنگیم باید اینجا بجنگیم هم در کار نبود، اما قهرمانان آریایی – اسلامی ما بار دیگر جقجقه هاشان را به صدا درآوردند
تجمع برای کوبانی
بیانیه حزب پان ایرانیست که آتش افروزی های منطقه ای را ناشی از کشورهای غربی دانسته اند و نه جمهوری اسلامی
مهرماه سال 93 با نظر مساعد جمهوری اسلامی در تهران و برخی شهرهای دیگر تجمعاتی در پشتیبانی از کوبانی شکل گرفت که همگی با پوشش خبری هماهنگ رسانه های جمهوری اسلامی همراه بود. تحلیل اینکه چرا این تحرکات در راستای سیاست های منطقه ای جمهوری اسلامی بود به کنار، اما مگر نه اینکه ایران در سوریه نیروی نظامی گسیل کرده بود؟ پس چرا این توله های آریایی – اسلامی خواسته های کودکانه اشان را از قاسم سلیمانی تمنا نمیکردند؟ پس از مدتها نشیمن لیسی قاسم سلیمانی چرا کارشان به التماس به ترکیه و سازمان ملل کشیده بود؟ ماجرا تنها یک نمایش خیابانی در پشتیبانی از جنگ افروزی های جمهوری اسلامی در سوریه و رویارویی با تحرکات ترکیه در آنجا بود و بس؛ که البته همانگونه که از نظر نظامی ایران بسیار ضعیف تر از ترکیه است، از نظر پادوهای خیابانی هم توله های آریایی - اسلامی از حامیان مردمی اردوغان در ترکیه بسی کم شمارتر و البته بزدل تر هستند و و روشن است که در فرجام این بازی شاخ روزگار چگونه برگی از دفتر عبرت تاریخ را بر نشیمنگاه اشان حکاکی خواهد کرد
چگونه است که مداخلات مرزی ترکیه در کوبانی نگران کننده است اما وقتی مهرماه سال 96 شبه نظامیان قاسم سلیمانی به اقلیم کردستان عراق لشگرکشی کردند مایه خرسندی همین مادرقحبگان بود؟ چرا این علم و کتلی که برای کوبانی هوا کرده اند نه وقتی که با برجام حقوق هسته ای ایران بر باد رفت، چه وقتی که با امضای کنوانسیون دریای مازندران حق پنجاه درصدی ایران منتفی شد، چه در اعتراضات سراسری دی ماه 96 و چه در آبان خونین 98 هرگز علم نشد؟ از قضا آنهایی که تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات را به راه انداختند همان سیاهی لشگران تجمع کوبانی هستند و همانهایی هستند که موج تخریبی کذایی بر سر نام خلیج فارس علیه شاهزاده ایجاد کردند و همانهایی هستند که نسبت به رژیم حقوقی دریای مازندران بی تفاوت بوده اند و همانهایی هستند که حامی جاه طلبی های هسته ای رژیم بوده اند و همانهایی هستند که ماجراجویی های قاسم سلیمانی در منطقه را توجیه میکرده اند و نیز همانهایی هستند که در اعتراضات مردمی شهرهای کوچک و بزرگ ایران علیه حکومت هرگز شرکت نداشته اند
اگرچه سال 2005 دو یادداشت درباره کردهای سوریه روی وبلاگم فرستاده بودم (یک / دو) اما درست به مانند تجمع آبدوغ خیاری جلوی سفارت امارات، در این تجمع مسخره کوبانی هم شرکت نکردم
اعضای سازمان جوانان میانسال اخراجی از پان ایرانیست در حال هدایت و مدیریت تجمع کوبانی
هومن اسکندری (سمت چپ رو به دوربین) از جوانان میانسال اخراجی از پان ایرانیست در تجمع کوبانی
او تدارکات اولیه و نیز مدیریت تجمع سفارت امارات را هم به عهده داشت و در تماس مستقیم با دستگاه امنیتی بود
چند تن از دیگران مرتبطین پان ایرانیستها در تجمع کوبانی، از اینها هرگز چنین عکسهایی در تجمعاتی مانند اعتراضات سراسری سال 96 و پس از آن دیده نمیشود، چراکه در اعتراضات ضد حکومتی اساساً شرکت نمیکنند
اعتراضات ایران
خوش خیالی های برجامی سال 94 کم کم رنگ باخت و تحریمهایی که مشخص بود با برجام برداشته نخواهد شد به تدریج آثار خود را بر زندگی عمومی گذاشت و منجر به تجمعاتی شد که از سال 95 پررنگ تر و پیوسته تر شکل میگرفت. در بسیاری از شهرها مالباختگان مؤسسات مالی و کارگران بی حقوق و بازنشستگان بی مستمری به دنبال حقوق خود دست به تجمعات آرام و بدور از خشونت زدند. تجمعاتی که با وجود تمهیدات امنیتی حکومت، اما بدون سرکوب و ممانعت مدارا میشد. اما در هیچیک از آنها نشانی از مادرقحبگان آریایی – اسلامی دیده نمیشد! در حد اینکه به پشتیبانی از خواسته های عادی «ایرانیان» مثل چوب خشک در محل تجمع حضور داشته باشند
موضوع این است که در تجمعات مالباختگان علیه مسئولان جمهوری اسلامی شعار داده میشود نه حاکمان دیگر کشورها. حضور در چنین جمعی پیامدهایی دارد، اما زوزه کشیدن اینترنتی علیه حکومت عربستان و آذربایجان و ترکیه و بحرین هزینه ای که ندارد هیچ، تشویقی وزارت اطلاعات را هم دارد. تجمع در همراهی با مالباختگان اعتراض به خود جمهوری اسلامی است اما تجمع آبدوغ خیاری برای کوبانی یا جلوی سفارت امارات پادویی وزارت اطلاعات. اتفاقاً پول این مالباختگان خرج همین سیاستهای جنگ افروزانه رژیم در منطقه شده است و انتظار نابجایی است که ماله کشان قاسم سلیمانی به آن معترض باشند
چگونه پذیرفتنی است کسانی که یارای حفظ تنبان خویش را ندارند و با این حال از جنگی در جایی دیگر و با مردمانی دیگر دفاع میکنند، از همسویی مدنی و مسالمت آمیز با هم میهنان خویش در کوچه و خیابان محل زندگی اشان سر باز زنند؟ جز اینست که تنها نوچگان بی مایه رژیم حاکم هستند؟
ماجرا از شهرها به روستاها کشید و حتی در نمازجمعه ها مردم پشت به قبله شعار رو به میهن سر میدادند. اما باز هم از حضور قهرمانانه توله های آریایی – اسلامی خبری نشد
کار به اعتراضات سراسری دی ماه 96 کشید. سرکوب تا بدانجا پیش رفت که از کوچه و خیابان تا درون زندانها، حتی معترضان بازداشتی به سادگی مشته میشدند و ادعا میشد که خودکشی کرده اند. روشن بود مادرقحبگانی که پیش از دی ماه 96 پروای همراهی با تجمعات آرام مالباختگان و بازنشستگان را نداشتند بیگمان در کش و قوس دی ماه پرحادثه سر در نشیمنگاهشان فرو کنند و خفقان بگیرند
مردم حتی در کوچکترین شهرها جلوی گلوله شعار رضا پهلوی میدادند و نسبت به مداخلات نظامی رژیم در کشورهای دیگر اعتراض میکردند، بعد شماری از همین مادرقحبگان آریایی – اسلامی که در همه سالهای اخیر در تقابل با موضع شاهزاده با جنگ سوریه موافق بودند یکهو از پشت اینترنت علم همسویی با شاهزاده برافراشتند! عزیزان مادرقحبه! اگر شهامت دارید در تجمعات مردم حاضر شوید و آنجا بیضه نظام را بنوازید! نه تنها جنم جنگیدن در وجود بی مایه تان نیست، که حتی پروای حضور در میان مردم را ندارید و تنها از پای اینترنت نشیمن لیسی میکنید
شماره بالا از نشریه پان ایرانیستها بصورت پی.دی.اف. از لینک زیر قابل دریافت است
چگونه است که برای این مادرقحبگان «تهران گلوی کوبانی» است اما گلوی میلیونها معترض ایرانی نیست؟ حال توضیحات جوانان حزب پان ایرانیست درباره تجمع جلوی سفارت امارات را مرور کنیم. اولاً مسئولیت تجمع را بر عهده گرفته اند و دوم نوشته اند که این تجمع بر پایه قانون اساسی قانونی بوده است و اشاره ای به دریافت مجوز از نهاد خاصی نکرده اند. پس چرا برای همراهی با اعتراضات سراسری از این تجمعات برگزار نمیکنند؟ چون تجمع جلوی سفارت امارات با هماهنگی رژیم صورت گرفته بود. همانگونه که توضیح دادم اعتراض یک تنه من جلوی نهاد ریاست جمهوری درباره رژیم حقوقی دریای مازندران با ممانعت نیروهای حراست روبرو شد که از قضا از من مجوز میخواستند! اما اینها از پیش بیاینه داده اند و مدتی تبلیغات کرده اند و بعد هم تجمع آبدوغ خیاری اشان را برگزار کرده اند و ادعا کرده اند که مجوزی نداشته اند و طبق اصل قانون اساسی بوده است! از قضا یکهو سر و کله یک گله بسیجی شپشی هم آنجا پیدا شده است که نماز جماعت برگزار کنند. مردم کوچه و بازار بخاطر قیمت تخم مرغ و بنزین با گلوله مستقیم جنگی به خاک و خون کشیده میشوند، اما قهرمانان آریای-اسلامی ما همینجوری مطابق اصل قانون اساسی تجمع کرده اند! رویهم رفته در تظاهراتهایی به مانند دی ماه 96 یا آبان 98 هیچگاه یک نفر از این جماعت نه گلوله میخورد و نه بازداشت میشود. چون هرگز در چنین اعتراضاتی شرکت نمیکنند
اردشیر زاهدی
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
پرده های نمایش همین طور پیش میرفت و نظام مقدس بیش از پیش در گرداب مصیبت دست و پا میزد و هر بار نقش تازه ای به توله های آریایی – اسلامی اش محول میکرد تا اینکه اردشیر زاهدی از چراغ جادو برون تاخت و از خواب زمستانی برخاست و کباده کش مست مقام معظم رهبری گردید
موضوع به همان اندازه که بهت آور است، ترسناک و در عین حال مضحک هم هست! نظام مقدس جمهوری اسلامی چنین در چاچوب بلا به تنگ آمده که کسی چون اردشیر زاهدی عصازنان از لب گور بر کوس رسوایی خویش میکوبد
نه تنها ابایی از بی آبرویی در آستانه مرگ ندارد، که حتی حاضر است پول گزافی هم هزینه کند تا در صفحه آگهی های نیویورک تایمز بیضه ولایت را به دیده منت نهد! جالب اینکه در چرک نوشته اش درست همان اشارات معظم له را بکار بسته است: «بازی موش و گربه»؛ و جالبتر اینکه در حالی بروی دست توله های آریایی – اسلامی هوا میشود که در همان متن برای برجامی سینه چاک کرده است که جز توافقی برای بر باد دادن دستاوردها و نیز حقوق هسته ای ایرانیان هیچ عایدی دیگری نداشت؛ هرچند خریت آخوندی بقای خویش را در هوای آن خیال کرده بود. چه خیال خامی، غافل از آنکه دلخوش به این مقدار نمیتوان بود
داستان هراسناکی است! پیرمرد محتضری که از بقایای کارگزاران ارشد حکومت شاه است سالها در برابر بیداد جمهوری اسلامی خاموش بوده، اما قافیه رژیم که به تنگ آمده به ناگاه علم ولایتمداری برافراشته است! معلوم نیست در همه سالیان گذشته چه خدمات پنهانی به محضر معظم له میرسانده که اینجا دیگر پرده برانداخته و مستانه از خفا به در آمده است
اما دم خروسی که از لای همه این آسمان ریسمان بافی هایی ملی میهنی اردشیر زاهدی بیرون زده برجام است. سندی که هم از آغاز مشخص بود معنایی جز بر باد دادن حقوق و دستاوردهای هسته ای ایران ارمغان دیگری ندارد و هم پس از تجربه چند سال اخیر پیامدهای زیانبارش عیان گردیده است. برجام هم از جمله مواردی که بود همه طیفهای حکومتی در خیال خام بقا بر سرش متفق بودند
راستی چرا اردشیر زاهدی هنگام تصویب تحریمهای نفتی و بانکی اوباما و اتحادیه اروپا در سال 90 درد وطن نگرفت و دم برنیاورد؟ چرا برای برجام و دخالت نظامی جمهوری اسلامی گریبان دریده است که هر دو به زیان ایرانیان است؟ چرا اردشیر زاهدی برای مردمی که در ایذه و قهدریجان جلوی گلوله شعار میدهند «سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» حتی یک توییت رایگان نمینویسد؟ چاپ مقاله در صفحه آگهی های روزنامه نیویورک تایمز با هزینه شخصی پیشکش. راستی هزینه چاپ آن مقاله و نیز هزینه زندگی اشرافی اردشیر زاهدی در همه این سالها از کجا تأمین شده است؟ مگر یک سفیر یا وزیر اروپایی به صرف چند سال مسئولیت میتواند چنین زندگی اشرافی تا پایان عمر فراهم کند؟
از جمله مسائلی که همیشه حساسیت من را به دنبال داشته ماجرای 28 مرداد بوده است. با این تردستی که اردشیر زاهدی کرد دیگر سرسختی بر سر خاکریز 28 مرداد را هم بیهوده می بینم! گویی سالها بر سر گوری میگریستیم که نعشی در آن نبوده است
براستی که جمهوری اسلامی تنها یک مشت آخوند و گله ای بسیجی شپشی نبوده است! با پدیده هول انگیزی روبرو بوده ایم که خود هیچ خبر نداشته ایم! اگر نه همه این سالها دوام نمی آورد! اصلاً گویا جمهوری اسلامی از پیش از انقلاب بر پا بوده و اگر یکی دو نفری هم همچون محمدرضا شاه بیرون از مدارش بوده اند به سادگی برچیده شده اند. از یکسو اردشیر زاهدی در آستانه مرگ چنین میکند و از دیگر سو پسرخاله شهبانو کارچاقکن ماجرای مک فارلین بوده است! معلوم نیست سر و ته این جمهوری اسلامی کجاست؟
ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر
از جمله مهمترین موارد مناقشه در دوران جمهوری اسلامی ادامه جنگ با عراق پس از آزادسازی خرمشهر است. موضوعی که دیگر امروز به جد و آشکارا مورد نقد است تا جایی که عوامل رژیم را در موضع دفاعی فرو برده است. البته گویا از همان هنگام نقدهای سفت و سختی وارد بوده که در فضای بسته آن دوران، رژیم به سادگی و با تهییج عمومی مجالی برای طرحشان نگذاشته است. خود ماها هم که از کودکی در بوق تبلیغاتی حماسه جنگ بودیم تا دوره جوانی و روبرو شدن با اطلاعات تازه، جز همان روایت حکومتی موضع دیگری نسبت به موضوع قایل نبودیم
اما گویا همینهایی که در سالهای اخیر بوقچی هسته ای و شیپورچی بشار اسد بوده اند سال 61 هم با موهومات ذهنی اشان پیاده نظام رژیم در ادامه جنگ بیهوده و فرسایشی بوده اند. از قضا خودشان هم درست به مانند امروز بزدل تر از آن بودند که در جنگ حضوری حتی کمرنگ داشته باشند اما موافق ادامه جنگ تا خاک عراق بودند! عجب احمق هایی! نه چیزی از جنگ میدانند، نه از ماجرای هسته ای و نه حتی از سیاست، اما در هر سه زمینه با ماله کشی سیاستهای جمهوری اسلامی جان افراد بیشماری را قربانی کردند و زندگی بسیاری را فروپاشاندند و فلاکت و تیره روزی را در سرتاسر ایران و حتی خاورمیانه گستراندند؛ خود الدنگشان هم در عوض همین کمینه که جان ناپاکشان را حفظ کنند و در گوشه ای نان و کشی فروبلعند خاکبوس درگاه جمهوری اسلامی بوده و هستند
صحبت های پزشکپور از دقیقه 7 شروع میشود
به تازگی و اتفاقی ویدئویی از صحبتهای محسن پزشکپور مسئول پان ایرانیست های آریایی – اسلامی را دیدم. با بی شرمی حتی تلاشهای میانجی گرایانه شاهزاده رضا پهلوی را برای پایان دادن جنگ «بسیار نفرت آمیز» میداند
معلوم نیست پس چرا خود الدنگش رهسپار میدان جنگ نمیشد؟ به هر روی شاهزاده از همان آغاز جنگ با فرستادن تلگرامی آمادگی خود را برای پیوستن به ارتش به عنوان یک خلبان اعلام کرده بود. چرا پزشپکپور داوطلب اعزام به جبهه نشد؟ دستکم به درد خنثی کردن میدان مین که میخورد! مگر تا پایان عمر چه گلی به سر مملکت زد که چنین جان ناقابلش را چارچنگولی حفظ میکرد؟ دیگر همدستان الدنگ پان ایرانیست اش هم به همچنین. با چهار خط بیانیه آبدوغ خیاری روشهای تهییج عمومی جمهوری اسلامی را تبلیغ میکردند اما خود بزدلانه به تماشای جان باختن دیگران می نشستند. تا به امروز جان ناپاکشان را حفظ کرده اند تا باز جوانان دیگری را قربانی جنگ افروزی های جمهوری اسلامی اینبار در سوریه کنند. عجب انسانهای مادرقحبه ای
بخش دیگری از صحبتهای پزشکپور که از دقیقه 19 شروع میشود
به هر روی آنچه که برمی آید جمهوری اسلامی صرف یک ولی فقیه و چهارتا پیرمرد شورای نگهبان و مشتی جوجه بسیجی نیست. اصلاً محدود به پس از انقلاب 57 هم نیست. با یک تباهی بی سر و تهی روبرو هستیم که وقتی به احتضار درمی آید، یکهو اردشیر زاهدی از لب گور عصازنان به جانبداری اش قیام میکند. به نظر جمهوری اسلامی بروز همه تباهی های تاریخی و کژی های فرهنگی ایران است و محدود به پس از 57 نیست
نکته اینجاست که در همه موارد بالا شاهزاده رضا پهلوی مخالف سیاستهای جمهوری اسلامی بوده است و در همه این موارد توله های آریایی – اسلامی میکوشیده اند تا با بهره گیری از نام پهلوی به ماله کشی جمهوری اسلامی همت کنند. تلاشهای بسیار و برنامه ریزی های فراوانی هم شده تا شاهزاده هم در لجنزار آریایی – اسلامی ادغام شود که آخرینش مضحکه خلع ید بود، که خوشبختانه ایشان هوشیارتر از طراحان این عملیاتها است
بررسی ویدئوی محسن پزشکپور
من محسن پزشکپور را دیده ام و درباره خطاهایش در این حد میدانستم که به جمهوری اسلامی رأی آری داده بود که در همین حد هم رودررو بهش انتقاد میکردم. در دفاع از این اشتباه هم توجیه احمقانه ای داشت. اینکه خمینی میخواسته ایران را ام القرای جهان اسلام کند و این مطابق با موهومات ذهنی اش بوده است
بیانیه پان ایرانیستها برای رأی آری به جمهوری اسلامی
در محفل محقری که در بالای خیابان شریعتی داشت مدام روی آن مبلهای زهوار دررفته می نشست و با انگشت اشاره تأکید میکرد که «من به شاه گفتم اگر خون شما روی پله های کاخ نیاوران بریزد به نفع درخت شاهنشاهی ایران است و نباید کشور را ترک کنید» اما خودش تا دید هوا پس است زد به چاک و تا آبها از آسیاب نیفتاد و از جمهوری اسلامی تضمینهای مطمئن نگرفت برنگشت و در این کش و قوس هیچ خونی هم از دماغش نریخت
آن زمان که میدیدمش نمی دانستم برگشتن به ایران یعنی چه؟ اصلاً آن زمان با اینکه وبلاگنویس فعالی بودم اما خود را سیاسی نمیدانستم و وبلاگنویسی برای من تنها ابراز نظرم درباره سیاستهایی بود که سرنوشتم را تعیین میکرد اما خودم نقشی در آن نداشتم. نمیدانستم بازگشت به ایران یعنی توافق و همدستی با جمهوری اسلامی. البته مهم هم برایم نبود، چون من مخالف خود جمهوری اسلامی بودم و اینکه چه کسی همدستش است و چه کسی نیست اهمیتی نداشت. از اینرو هرگز این موضوع برایم پرسش برانگیز نبود و توضیحی ازش نخواستم. فقط یادم هست که یک متنی را به دیوار کوبیده بود مبنی بر اینکه برای بازگشت به ایران با جمهوری اسلامی ساخت و پاخت نکرده و یکبار به من تأکید کرد که آن را بخوانم. همان بار هم سرسری خواندم و متوجه نشدم چرا خواست که بخوانم
بیانیه حزب پان ایرانیست در سال 58 که از انقلاب ستایش میکند و مخالفان را ضدانقلاب می نامد
رسوایی ارتباط پزشکپور با جمهوری اسلامی به قدری آشکار بوده که پیش از بازگشتش به ایران در همان پاریس هم مورد پرسش مجری قرار گرفته است. اما با لفاظی میکوشد از صراحت طفره رود و میگوید با رژیم جمهوری اسلامی در تماس نیست اما با ایرانیانی که در رژیم جمهوری اسلامی هستند در تماس است! به همین مسخرگی و در عین حال بی شرمی
آن هنگام که میدیدمش همواره از انقلاب 57 به کنایه با نام «روز واقعه» یاد میکرد، اما در این ویدئو بر انقلاب تأکید میکند و از عظمتش داد سخن سر میدهد و آن را کوهستان رفیع دماوند تاریخ میداند. بعدها متوجه شدم که همان سال 58 در نشریه «امید ایران» به سردبیری علیرضا نوریزاده انقلاب را به حق دانسته و برای دیگر کشورهای خاورمیانه هم آروزی همانندی داشته است. درست همین تباهی که جمهوری اسلامی امروز به سر خاورمیانه آورده است
تا پیش از انقلاب تحت حمایت حکومت هرگاه هوا آفتابی بود علم و کتل ننگین اشان را هوا میکردند، اما در بهبوهه انقلاب که چه همسویی با انقلاب و چه همراهی با حکومت مخاطراتی در پی داشت زبان هرزشان را در چاک چرکین نشیمنگاهشان فرو کرده بودند و تماشاچی صحنه بودند. نه در تظاهرات انقلابیان حضور اینها دیده میشود و نه در گردهمایی هایی که در پشتیبانی از دولت قانونی بختیار صورت میگرفت. مردک الدنگ منتظر بوده تا ببیند سرانجام جهت نهایی باد به کدامین سو میچرخد تا رنگ عوض کند
از خرمشهر به عنوان نماینده مجلس معرفی شده بود. با توجه به اینکه حتی همین امروز هم امکان اقبال عمومی مردم شهرستانهایی به مانند خرمشهر به افراد غیر بومی ناچیز است بعید نیست که نمایندگی اش در مجلس هم بنا به اراده دستگاههای امنیتی حکومت وقت بوده است. سالیان سال هم هست که خودش و دار و دسته تباهش درباره حماسه آبدوغ خیاری اشان در موضوع بحرین مرثیه سرایی میکنند! معلوم نیست این چه حماسه ای بوده است که طرف پس از نطق اعتراضی در مجلس، کراوات زده راست راست در خیابانهای پایتخت میچرخیده است! اما کسی به مانند داریوش فروهر بخاطر اعتراض به موضوع محاکمه و مجازات شد. پس از انقلاب هم آنکس که زیر سایه جمهوری اسلامی آنقدر زنده ماند تا عاقبت در پوشک ویژه سالمندان در بستر بمیرد پزشکپور بود و آنکس که با همه کژی های سیاسی اش از مرگ در بستر رست و بدست جلادان جمهوری اسلامی کشته شد داریوش فروهر بود
چه انسان تباهی که همه مادرقحبگی هایش را به پای ایران میگذاشت
چه انسان تباهی! در آستانه مرگ که چشمش به چند جوان چون من افتاده بود بجای آنکه اشتباهش را توضیح دهد تا مایه تجربه ما باشد میکوشید خودش را قهرمان و مخالف انقلاب 57 جا بزند. مردک مفلوک اصلاً در روند تحولات برگ چغندر هم نبوده اما یکروز انقلاب را کوهستان رفیع میداند و یکروز روز واقعه. اگر خوب بود چرا در برپایی اش تلاشی نداشتی و اگر بد بود چرا برای جلوگیری از رخدادش کاری نکردی؟ کاش در همه سالهای پس از انقلاب بجای این لفاظی های بی سر و ته میرفت کمی مطالعه میکرد یا در همان پاریس دوره ای میدید و تحصیلاتی میکرد تا دستکم خودش بفهمد که ماجرا چه بوده است، بعد هم که دم مرگ جوانانی چون من را میدید نتیجه تجربه ها و مطالعاتش را میگفت تا بهره ای بگیریم
نمیدانم از این تذبذب چه عایدش میشد! من که خام این قصه ها نمیشدم چون به هر روی به جمهوری اسلامی رأی آری داده بود، اما گیرم که چند جوان از همه جا بیخیر هم تلقی قهرمانانه ای از او داشتند، خوب که چه؟ به چه دردش میخورد؟ جز اینکه کاستی های روحی و روانی داشته که اینگونه در پی التیامش بوده است؟
در جوانی سودای فلات ایران به زیر یک پرچم را در سر داشته و در پایان پیری به این بسنده کرده بود که در محفل محقری جلوی مشتی پیرمرد و چند جوان بی خبر، از حماسه های خیالی اش رجز بخواند. حکایت طلبه هایی که به خیال مرجعیت عظام راهی فیضیه میشوند اما بعد به این بسنده میکنند که در مسجد محقری در محله ای پرت پیشنماز شوند و سؤالات شرعی بیوه زنان را پاسخ گویند و گهگاه یکی دو تایی هم صیغه کنند
جالب اینکه چون عزم بازگشت به آغوش رحمانی نظام مقدس کرده بی آنکه مجری برنامه درباره شاهزاده پرسشی کند بگونه آتش به اختیار به شاهزاده می تازد! و حتی به تحقیر ایشان را «آن دیگری» خطاب میکند! انقلاب را پایان شاهنشاهی میخواند، غافل از آنکه در این سالها در سراسر ایران مردم جلوی گلوله شعار شاهنشاهی و پشتیبانی از شاهزاده سر میدهند. با همه این مخالفتها با شاهزاده که شمه ای از آن در این ویدئو دیده میشود، در سالهایی که من میدیدمش میکوشید با تظاهر به دلبستگی به شاهزاده نزد جوانانی چون من وجهه ای دست و پا کند
برای تاختن به شاهزاده حتی قانون اساسی مشروطه را دستاویز قرار میدهد، اما خود الدنگش پس از بازگشت خمینی به دستبوسی اش شتافته بود و پیشنهاد داده بود که خمینی بازرگان را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کند تا اینها رأی اعتماد بدهند و دولت قانونی شکل بگیرد! هر اندازه از خریتش بگویم کم است! به نخست وزیر پیشنهادی شاه که بختیار بود رأی نداده بود اما میخواست بر پایه قانون مشروطه به نخست وزیر خمینی رأی دهد! انگار خمینی جزو قانون اساسی بوده است
هم حزبی های الدنگش هم همگی به همین خریت بوده و هستند. جدا از خریت، رذالت بی انتهایی هم دارند چرا که به سختی میکوشیدند تا این کژی ها را دیگرانی چون من نفهمیم تا بتوانند فریب مان دهند
در پاسخ به پرسش ساده ای درباره خانواده اش هشت دقیقه پرت و پلا می بافد و هیچ پاسخ روشنی هم نمیدهد و عاقبت منتی هم سر ایران میگذارد که بخاطر ایران از همه چیز گذشته است! چه انسان بی مایه ای
ابتدا روضه میخواند که دل خوشی از آمریکا ندارد. خوب اینکه نشد دلیل! اصلاً چرا زن و بچه ات ایران را ترک کرده بودند؟ این همه رجز میهن پرستی برای که خوانده بودی که حتی در خانه ات هم کسی گوشش بدهکارت نبوده است؟ این خالی بندی هایی که سرهم کردی که چرا آمریکا نرفتی به کنار، چرا خانواده ات کنار تو در پاریس نماندند؟ مشخص است دلیل خانواده ات برای ترک ایران زندگی با تو و در کنار تو نبوده است. چرا ترکت کرده بودند؟ چرا همسرت را نفرستاده بودی پشت جبهه تا برای رزمندگان کنسرو لوبیا درست کند یا مجروحان را پانسمان کند؟ خودت از ترس جانت گریخته بودی، زن و بچه ات برای چه؟ البته خانواده دیگر پان ایرانیست ها هم اوضاع چندان بهتری ندارد که بگذریم
چقدر احمقانه با ژست فیلسوفانه درباره سیاستهای استعماری آمریکا صحبت میکند، در حالیکه در فرانسه ای به سر میبرد که پیشینه استعماری دور و درازی در آفریقا، خاور دور و حتی خاورمیانه دارد! اگر دلایلت این بوده است پس چرا نرفتی ویتنام؟ یا الجزایر؟ یا زنگبار؟ یا جاهایی از این دست. در همان حال با بی شرمی میگوید از ترس جانش نگریخته است! پس چرا اصلاً ایران را ترک کردی و چرا برای بازگشت با رژیم ساخت و پاخت کردی؟ مثل هر شهروند دیگری بی زد و بند برمیگشتی
در پاریس نشسته و با خنده مسخره ای میگوید از آغاز با همسرش شرط کرده که از زن و فرزندش در برابر ایران میگذرد! مردک دغل باز! تو زن و بچه ات را بخاطر پاریس رها کردی نه بخاطر ایران. بعد یک فروتنی طلبکارانه و حق به جانب هم میگیرد و میگوید وظیفه است
این مادرقحبه های اگر بتوانند نقش احمقانه خود را در برپایی انقلاب انکار میکنند که البته دست اشان رو شده است. اما مادرقحبگی ظریف دیگری که در همه سالهای پس از انقلاب در پیش گرفته اند اینست که پشت خون دکتر عاملی تهرانی سنگر گرفته اند! در حالیکه در بهبوهه انقلاب، پزشکپور و دیگر پان ایرانیستها خروج خود را از حزب رستاخیز و بازگشت به حزب پان ایرانیست اعلام کردند تا برای انقلابیان دم تکان داده باشند، اما دکتر عاملی چنین نکرد. حتی وقتی دکتر عاملی برای پیوستن به کابینه شریف امامی دعوت شده بود، پزشکپور در یک مباحثه چند ساعته میکوشد تا او را منصرف سازد، اما دکتر عاملی با این منطق که باید تا آخرین خاکریز دفاع کرد، پیشنهاد پزشکپور برای چرخیدن به سمت باد و همسویی با انقلابیان را نمی پذیرد. پس از انقلاب هم که دکتر عاملی به جهت عضویت در دولت شاهنشاهی بازداشت میشود، پزشکپور بیدرنگ بیانیه ای منتشر میکند و خودش را از همکاری با دکتر عاملی مبرا اعلام میکند و او را حتی عضو حزب پان ایرانیست نمیداند. برای کسی که در آستانه محاکمه انقلابی و حکم اعدام بود، با اینکه از دوران مدرسه دوست و همراه سیاسی هم بودند، هیچ کمکی نکرد، بعد هم برای بازگشت به ایران حاضر شد با حکومتی که دستش به خون عاملی آلوده بود سازش کند؛ اما همواره برای لاپوشانی سازشهای خود خون دکتر عاملی را دلیل حقانیت پان ایرانیست عنوان میکرد! چه انسان تباهی بود
پان ایرانیست ها یک متن آبدوغ خیاری دارند به نام «هفت پیمان» که چند جمله ای هم در پاسداشت خانواده رجز خوانده اند. اما وضع خانواده رهبرشان اینچنین بوده است. این سند ساواک هم در همین باره جالب است. بعد هم که برگشت به ایران بازهم خانواده اش همراهی اش نکردند و حتی فرزندش حاضر نشد در خاکسپاری پدرش شرکت کند! در مراسمی هم که پس از مرگش برگزار کردند تماسی تلفنی با نوه اش در آمریکا گرفتند که فارسی را با لهجه آمریکایی حرف میزد. چنین کسی برای پیگیری جنگ تا درون خاک عراق بیانیه آبدوغ خیاری در میکرده تا جوانان خانواده های دیگر را همسو با تمایلات جمهوری اسلامی به مسلخ بفرستد. اعقابش هم که امروز درباره جنگ سوریه چنین میکنند. روانش به پریشانی حال و روز امروز ایران باد
آنچنان که بجز زن و بچه پزشکپور فرزندان بقیه اشان هم اغلب خام این روضه ها نشدند. این روضه ها برای خام کردن جوانانی بوده است که جمهوری اسلامی قادر به تحمیق آنها نبوده است، اگرنه خیلی از فرزندان خودشان بی اعتنا به این رجزهای آبدوغ خیاری میهن پرستانه سالهاست بیرون از ایران زندگی میکنند و یا در همان ایران سرگرم زندگی شخصی خویش هستند
رویهم رفته پان ایرانیست ها از این تناقضات و رنگ به رنگ شدن ها زیاد داشته و دارند. معمولاً هم هر چند سال یکبار بخش عمده ای از مواضع گذشته اشان را معدوم میکنند تا رسوایی هایشان را لاپوشانی کنند که البته همیشه هم دستشان رو میشود. در این متن با نام «گزارش یک فرار و بازگشت» نمونه های جالبی از تاریخچه تذبذب پزشپکور و هر دم به سمت وزش باد چرخیدن هایش آمده است
پزشکپور سرنوشت عبرت آموزی داشت: مرگ در پوشک ویژه سالمندان آنهم پس از یک عمر شعار نیرزد آن خود که نریزد به راه پاسداری این خاک! مطرود اپوزیسیون بود و منکوب رژیم. آنگونه که سرنوشت بقیه دار و دسته مفلوکش هم همین است. نه در اپوزیسیون جایی داشت و نه به حکومت راهی داشت و نه حتی زن و بچه اش وقعی به اش میگذاشتند. نوچه هایش هم به همین مصیبت گرفتار آمده اند. سالها زبان بر نشیمنگاه قاسم سلیمانی لغزانده اند، اما امروز از تهران تا بغداد و بیروت همه علیه اشان بپاخاسته اند و از سر استیصال در پناه قاسم سلیمانی زوزه «جاوید شاه» سر میدهند که دیگر خریداری ندارد