Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

ساسان بهمن آبادی،حزب پان ایرانیست،ممنوع الخروج،نقاشی،دانشگاه هنر

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم

    ساسان بهمن آبادی،دانشگاه هنرهای کاربردی وین

    چندی پیش، با دعوت گروه نقاشی دانشگاه هنرهای کاربردی وین، برای ارایه تابلوهای نقاشی  و یک سری ارتباطهای هنری در تدارک سفر به وین برآمدم. از آنجا که پیشتر دو مرتبه در تاریخ 6 دی ماه 1388 (عاشورا) و 20 اردیبهشت ماه 1389 بازداشت شده بودم، با وجود آنکه بار نخست با قرار کفالت و بار دوم با قرار وثیقه پنجاه میلیون تومانی آزاد شده بودم و حکمی هم مبنی بر ممنوع الخروج بودنم اعلام نشده بود، اما چندان نسبت به امکان خروج از کشور مطمئن نبودم.

     

    اما وقتی مطابق روال معمول درخواست دریافت گذرنامه کردم و گذرنامه ام صادر شد، آماده سفر شدم و پس از دریافت روادید از سفارت اتریش با پرواز 3:45 بامداد دوشنبه 16 آبان ماه 1390 قصد وین کردم.

     

    شرمسار از مشقتی که زیر باران سیل آسای آن شب نزدیکانم برای بدرقه و همراهی ام متحمل شده بودند، خانواده و همراهان را بدرود گفتم و روانه هواپیما شدم.

     

    طبق روال معمول، گذرنامه، کارت پرواز و فیش عوارض خروج را به مأمور بررسی مدارک ارایه کردم و پس از ثبت مهر خروج در گذرنامه، مأمور مربوطه گذرنامه و کارت پرواز را به من برگرداند و فیش عوارض خروج را نزد خود نگه داشت و مشخص شد که هیچ مشکلی برای خروج من از کشور وجود ندارد.

     

    در آستانه گیت خروجی بودم که نامم از بلندگوهای فرودگاه برای مراجعه به بخش گذرنامه پیج شد. وارد بخش گذرنامه شدم و خود را معرفی کردم که مأموران بخش گذرنامه با تعجب، از پیج شدن نام من ابراز بی اطلاعی کردند و دوباره به سمت گیت خروجی رفتم.

     

    بار دیگر برای مراجعه به بخش گذرنامه پیج شدم و بار دیگر به بخش مذبور مراجعه کردم و باز مأموران بخش از این مسأله ابراز بی اطلاعی کردند و مرا به اطلاعات پرواز هدایت کردند.

     

    موضوع را برای کارمند بخش اطلاعات پرواز توضیح دادم و او بعد از یک پرس و جوی کوتاه تلفنی گروهبانی را که در گوشه ای ایستاده بود به من نشان داد و پس از مراجعه، آن گروهبان گذرنامه ام را گرفت و پرسید: « کارت چیه؟» گفتم: « مهندسم ... نقاشی هم می کنم.» و گفت چند تا سئوال ازت دارند و فردی را با لباس شخصی نشان داد که از میان مسافران کمی لنگ لنگان به سمت من می آمد.

     

    تشخیص آن فرد بی سیم به دست، با پیراهن سفید یقه بسته ای که بر روی شلوار انداخته بود در میان مسافران کار راحتی بود. گذرنامه ام را گرفت و گفت: «همینجا باش من الان برمی گردم.» به زمان کوتاه چند دقیقه ای که تا پروازم مانده بود اشاره کردم که در پاسخ گفت: «فکر نکنم برسی!» و سپس برگه رسیدی به من داد و گفت ممنوع الخروجی!

     

    تنها پرسیدم: «اگر ممنوع الخروج بودم پس چطور گذرنامه صادر کرده اند ...» و بدون دریافت پاسخی با شتابزدگی پیگیر تحویل چمدانهایم از هواپیما شدم تا همراه پرواز به وین فرستاده نشوند، و بیش از آنکه بابت لغو سفر هنری ام ناراحت باشم، شرمنده همراهانی بودم که در آن ساعت و در آن هوای نامساعد خواب را بر خود حرام کرده بودند و برای بدرقه همراهم آمده بودند.