Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

من مفتخر به تردید هستم نه افتخار

جدا از افسانه تحمیل اسلام بر ایران به ضرب شمشیر، امروز دیگر یک افسانه خیال انگیز دیگر هم به کلی رنگ باخته است: اینکه تاریخ باستان می تواند دستاویزی برای تغییر به مطلوب اوضاع سیاسی و اجتماعی امروز ایران باشد. از باستان گرایی و شاهنامه خوانی هم چیزی جز بوقچی هسته ای و سیاهی لشگر قاسم سلیمانی درنیامد / تصویر: کتیبه فناخسرو امیر عضدالدوله دیلمی در تخت جمشید

 

 

 

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟

که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد؟

 

از دوره دبستان که با درس تاریخ آشنا شدم، کند و کاو در تاریخ برایم بسیار شیرین بود. یادم هست حتی در مهمانی های خانوادگی، کتاب تاریخ بستگان دبیرستانی را برمیداشتم و درسی را خلاصه برداری میکردم تا در دبستان خودمان کنفرانس دهم. با این حال مطالعه تاریخ برایم چیزی بیش از مطالعه تاریخ نبود و تنها یک کنجکاوی صرف بود درباره گذشته ای که گذشته است و بس؛

 

اما از آغاز جوانی که با یک جامعه بی سر و سامان روبرو شدم، تاریخ تا حد راهی برای پاسخ چرایی این روزگار اهمیت یافت. ساعت های زیادی لابلای ورقهای تاریخ را می جستم تا ببینم این ایرانی که چنان از آب و تابش سخن گفته اند چگونه امروز چنین بی آب رنگ است؟ پیش فرض مسلم هم این انگاره بود که بخاطر یورش تازیان و بواسطه اسلام چنین شوربختی فراگیری در این پهنه ریشه دوانده و به طبع چاره را در بازگشت با حال و هوای باستان می پنداشتم

 

گام نخست را هم از خودم برداشتم و بر آن شدم تا رسمن زرتشتی شوم. اوستا را هم خوانده بودم و بسیار بر دلم نشسته بود و بر خلاف قرآن که در آن نه ارتباطی با زندگی امروز و نه پیشینه ایران می یافتم، متون اوستا برایم بسیار آشنا می آمد. با توجه به اینکه موبدان از برگزاری مراسم گواهگیران و گرویدن رسمی من به آیین زرتشت بیمناک بودند، نامه هایی به مراجع شیعه قم نوشتم که من تا کنون دینی را اختیار نکرده ام و امروز مایل به زرتشت هستم؛ مرتد هم کسی هست که نخست اسلام را پذیرفته باشد و بعد رویگردان شود؛ حال آیا زرتشتی شدن رسمی من منجر اعدام خواهد شد؟

 

در این نامه نگاری ها از همه بامزه تر پاسخ های مکارم بود که هم از کاربرد واژگان تازی پرهیز میکرد و هم بجای پاسخ مشخص پیشنهاد میداد تا کتابهایی را برایم بفرستد که اشکالاتم درباره اسلام را برطرف کند که موضوع این نوشتار نیست

 

به هر روی سطرهای تاریخ ایران را زیر و رو میکردم تا ببینم چگونه می توان از فلاکت کنونی جست و از جمهوری اسلامی رست؟ پیوسته هم با این کلنجار دست به گریبان بودم که چگونه ساسانیان از تاریان شکست خوردند؟ آخر مگر میشود شماری بیابانگرد بر یک امپراتوری پهناورد چیره شوند و مردمانی از یک جغرافیای کم جمعیت، از تیسفون تا جیحون را به سلطه خود درآورند؟

 

اما هرچه بیشتر واکاویدم، افسانه تحمیل اسلام بیشتر رنگ باخت، به ویژه که برای نمونه سامانیان و دیلمیان که نقش مهمی در تاریخ ایران داشته اند به اختیار و بدور از تحمیل و شکست نظامی پذیرای اسلامی شده بودند؛ و جالب اینکه یکی سنی بود و دیگری شیعه، که پیشتر نوشتارهای زیر را در اینباره نوشته بود

 

سطرهایی از تاریخ که نخوانده بودیم

ستاره نگردد مگر بر زیان

 

امروز دیگر یک افسانه خیال انگیز دیگر هم به کلی رنگ باخته است: اینکه تاریخ باستان می تواند دستاویزی برای تغییر به مطلوب اوضاع سیاسی و اجتماعی امروز ایران باشد

 

امروز می بینم که همه تلاشهای خوش خیالانه ای که در دو دهه اخیر برای رواج گرایشهای باستانی صورت گرفته، به کلی در خدمت تداوم و بقای وضعیت فلاکت بار کنونی بوده است؛ از تاریخ و شاهنامه و نوروز و مهرگان چیزی جز همسویی خرانه با جاه طلبی های هسته ای و همدلی شرم آور با آتش افروزی های منطقه ای در عراق و سوریه و یمن در نیامد

 

امروز دیگر آنچه را که به خیال افتخار میدیدم به دیده تردید می نگرم! اساسن چرا به ایران باستان به دیده افتخار نگاه میکردم؟ صرف اینکه حکومتی گستره پهناوری را به زیر فرمان خود درآورد چه افتخاری می تواند باشد؟

 

ساسانیان که پانصد سال از تاریخ ایران را بگونه ای منهدم کرده اند که جز نامی از اشکانیان هیچ نمانده چه جای افتخار دارند؟ یا حتی داستانهای خود شاهنامه که سرشار از پسرکشی و پدرکشی و شاه کشی و مردم کشی است چه جای افتخار دارد؟ در دربار عثمانی بخاطر رقابت بر سر قدرت چه تنازعاتی بوده که در دربار ساسانی نبوده؟ یا مثلن اسکندر برای تسلط بر ایران چه کار کرده که اردشیر بابکان نکرده؟

 

از همه اینها گذشته، خود کوروش؛ تردید من در اینباره از هر مورد دیگری بیشتر است! برای من شک برانگیز است که در حالیکه در تاریخ سنتی ایران حتی نام ضحاک و افراسیاب و اسکندر ضبط شده، پادشاهی به مانند کوروش با توصیفاتی که برایش می آورند کاملن مفقود است! شگفت آور است که مردم حتی این نامها را بر فرزندانشان می گذاشته اند، اما نمونه ای از کوروش و داریوش نیست

 

آنچه هم که درباره هخامنشیان در تاریخ های یونانی ثبت است حاکی از همان تنازعات رایج در همه حکومت ها بر سر قدرت است. فرزندکشی و برادرکشی و کودتا و از این دست. افتخارش کجاست؟ یکسری کتیبه هم ترجمه و تبلیغ شده که من نسبت به هیچیک از واژگانش مطمئن نیستم

 

آنچه که بر پایه استوانه مربوطه از رواداری کوروش گفته می شود هم برای نمونه در حکومت مأمون رخ میداده و یکسری از متون پهلوی و دینی زرتشتی هم در عهد او گردآوری شده اند

 

با دلایلی که تا به امروز عنوان شده اصلن من مطمئن نیستم که بنای مربوطه اساسن آرامگاه باشد! چه رسد به آرامگاه فرد مبهمی چون کوروش

 

جالب اینکه در همه دوره های پس از اسلام، از دیلمیان تا قاجار، مردم و حاکمان با محوطه تخت جمشید و پاسارگاد آشنا بوده اند، حتی کتیبه هایی هم آنجا نگاشته اند، اما هیچ اشاره ای به نامهای ناآشنایی چون هخامنشیان نشده است؛ دستکم تا سده چهارم هجری این کتیبه ها قابل خواندن بوده و برای امیر دیلمی خوانده شده است

 

اما همین دیلمیان که هم خود را میراث دار ایران باستان می انگاشتند و هم در میانشان نامهای باستانی رواج داشته و بطور مشخص از کتیبه های باستانی هم آگاه بوده اند از کوروش و داریوش و هخامنش عاری بوده اند تنها به عنوان ملوک عجم مورد توجه بوده اند؛ همانگونه که ساسانیان با آنکه در همان محوطه سنگ نگاره هایی تراشیده اند و آشکار است که آنها را گرامی میداشته و خود را منتسب به آنها برمیشمردند، اما هرگز چنین نامهایی را یاد نکرده اند

 

یک نکته ظریف دیگر در اینباره آنست که در تاریخ سنتی ایران همواره از انوشیروان به عنوان پادشاه دادگر یاد شده، تا جاییکه حتی در احادیث اهل تسنن، پیامبر اسلام افتخار میکرده که در دوره او چشم به جهان گشوده است؛ سعدی هم اینگونه به داستان اشاره کرده

 

که سعدی که گوی بلاغت ربود / در ایام بوبکر بن سعد بود

سزد گر به دورش بنازم چنان / که سید به دوران نوشین روان

 

اما چگونه در سده اخیر یکهو یک پادشاه تازه ای با نام و نشانی تازه و از سلسه ای تازه تراشیده شده و همه خوبی های یک فرمانروای بی همتا به او نسبت داده میشود؟ و در همان زمان یک پادشاه دادگر تثبیت شده در تاریخ سنتی به کلی محو میگردد؟

 

جدا از تاریخ باستانی، در متون اسطوره ای هم پادشاه بی مانند و دست نیافتنی، کیخسرو است که همواره و حتی پس از اسلام به نیکی از او یاد شده است؛ اما او نیز با وجود جایگاه تثبیت شده در متون فارسی و حتی در فلسفه اشراق سهرودی، یکهو در سده اخیر همزمان با برآمدن کوروش محو میشود

 

جالب اینکه مباهات به کوروش درست مطابق با روحیه اخیر ایرانیان صورت میگیرد که افتخاراتشان متاثر از توجه اروپاییان است. آنگونه که افتخار به کوروش بواسطه منشوری است که از توجه او به اقوام دیگر و نیز محبت اقوام دیگر به او می گوید؛ در حالیکه نمونه هایی چون کیخسرو و انوشیروان بواسطه نقشی که برای خود ایرانیان داشتند همیشه مورد توجه بوده اند

 

رویهم رفته من با توجه به خریت بی حد و حصر رایج در امروز جامعه ایران، دور میدانم که در گذشته هم وضعیت چندان دیگرگونی برقرار بوده است؛ همین هایی هم که در پاسارگاد گردهمایی میکنند همان هایی هستند که محرم های سه ضرب میزنند و در موسم انتخابات انگشت جوهری علم میکنند

 

برداشت من اینست که حاکمان گذشته ایران هم اغلب از گونه اسحاق و اسحاقیان بوده اند، حال به صرف اینکه یکی تیغش یکی دو متر مربع بیشتر می بریده و یا دیگری شمار بیشتری را سروته در زمین فرو کرده نمی تواند افتخاری برای من باشد؛ به ویژه که توقع من از تاریخ باستان دستمایه ای بود برای تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی امروز، که توقع نابجایی بوده و در عمل یکی از ابزارهای توجیه اوضاع است

 

من حتی گمان نمیکنم که پیش از اسلام هم بیشتر ایرانیان زرتشتی بوده باشند، که اگر بودند نه اردشیر بابکان به روال همه فرانروایان با آن همه خونریزی به قدرت میرسید و نه آن جنبش های گسترده مزدکی و مانوی هرگز براه می افتاد؛ جالب اینکه مزدکیان هم به مانند بابیان بدست کسی سرکوب شده اند که از چهره های ستوده شده تاریخ است

 

در همین تاریخ متأخر، امیرکبیر در حالی گرامی داشته میشود که جنبش مترقی بابیان بر علیه واپسماندگی تشیع را به سخت ترین شیوه سرکوب کرد. یاد مورد دیگری از تاریخ سده های آغازین اسلام میفتم که موبدان زرتشتی از امیران اسلامی می خواستند با مزدکیان برخورد کنند، چرا که به گمانشان در هر دو آیین زرتشت و اسلام فساد میکرده اند

 

امروز تاریخ برای من دوباره به مانند دوران کودکی، تنها زمینه ای است شیرین برای کنجکاوی و نه جز آن، و هیچ افتخاری در آن نمی جویم. با آن مقدار هم که از گذشته ایران خوانده ام، مباحثات آزاد دینی در دربار مأمون خلیفه فرهیخته عباسی، پارسی دوستی نوح دوم سامانی و نیز روابط بین المللی محمدرضا شاه جالب توجه است

 

ساسان بهمن آبادی

وین 7 آبان ماه یکی از سالها

 

----------------------------------------------------

 

در تاریخ 6 آگوست 2019 درباره متن بالا نقد زیر را دریافت کردم

 

سلام دوست عزیز. بنده هم مثل شما ناسیونالیست نیستم، اما از موضع یک تاریخدان به مطلب (من مفتخر به تردید هستم نه افتخار) چند مورد نقد دارم که خواستم برای شما توضیح بدهم

 

متاسفانه شما به علت نفرت به حقی که از این جماعت پان ایرانیستهای دگم اندیش و عاشق سلیمانی و اسد داری به صورت غیرمنطقی تاریخ ایران را نقد میکنی که تا حدودی یادآور سبک امثال پورپیرارها و گروه های پانترکی است. این مسئله که اثری از هخامنشیان در ادبیات فارسی نیست نباید منکر آن ها شد. شما توجه کنید که نه تنها از کوروش بلکه از مادها، ایلام، اورارتو و تمدنهای جور وا جور بین النهرینی هم اثری در ادبیات فارسی و عربی پس از اسلام نیست. آیا این به معنی انکار است؟ خیر تمدنها فراموش میشوند همانگونه که در حال حاضر ما حتی اسم دقیق تمدنهای شهرسوخته، جیرفت و دره سند (در پاکستان) را نمیدانیم؛ بعضی تمدنها خوش شانس تر بودند و با رمزگشایی خط میخی توسط اروپاییان برای ما شناسانده شدند

 

این که میگویید که ترجمه تک تک واژه ها شک دارید؛ ادعای بسیار بزرگی است. شما با این کار نه تنها ترجمه کتیبه های فارسی باستان بلکه کلهم ترجمه کتبیه های خط میخی اعم از ایلامی و سومری و اکدی و ... را زیر پرسش برده اید! پیشنهاد میکنم چگونگی روند رمزگشایی خط میخی توسط گروتفند و راولینسون یا رمزگشایی هیروگلیف مصری توسط شامپولین را مطالعه کنید تا بفهمید که این کار چگونه صورت گرفته است

 

 این حرف شما که این کتیبه ها تا پایان سده چهارم هجری قابل خواندن بوده اما امیر دیلمی اسم کوروش را نداشته هم کاملا غلط است. اگر منظور از کتیبه ها ، کتیبه های ساسانی باشد شاید حرف شما درست باشد اما خط میخی پس از حمله اسکندر رو به فراموشی رفت و به همین علت تمدنهای بین النهرینی و هخامنشیان و مادها از یادها رفتند. باز هم تأکید میکنم با این استدلال شما میشود ادعای مشابهی را راجع به هوخشتره ، اونتاش گال شاه ایلامی یا آشوربانیپال و سارگن اکدی و هزاران شخصیت بین النهرینی دیگر مطرح کرد! با این منطق همه انکار میشوند. پس این استدلال فوق العاده مغرضانه و ضدعلمی است

 

درباره این استدلال هم که در زرتشتی بودن مردم ایران قبل از ساسانیان شک دارید، البته شکتان بجاست اما ظهور جنبشهای مانی و مزدک آنهم با فاصله چند قرن اثباتی بر این موضوع نیست. با همین منطق میتوان گفت هزاران فرقه اسلامی و مسیحی ظهور کرده. فقط در اروپای قرن شانزدهم هزاران فرقه پروتستان و لوتری و ... ظهور کردند که سرکوب آنها شاید حتی شدید تر از سرکوب مانویان و مزدکیان در دوره ساسانی باشد

 

 در مورد امیرکبیر و انوشیروان هم مثالی که زدید مغرضانه است. همه افراد در کارنامه شان اشتباهات بزرگ دارند. اگر امیر کبیر به خاطر سرکوب جنبش بابی که به نظر شما مترقی است، محکوم میکنید با همین منطق میتوان ادعا کرد انقلاب فرانسه هم به خاطر جنایات روبسپیر مثل اعدام لاووازیه شیمیدان مشهور یک جنبش ارتجاعی بوده این که نشد دلیل. فوق العاده این حرفتان مغرضانه است

 

 درنهایت این ادعای شما که شاهنامه و دربار ساسانی و هخامنشی و عثمانی همش پدر و پسر کشی بوده هم مغرضانه است. مشابه این داستان در تمامی امپراتوریهای باستانی از چین و هند تا روم و یونان وجود داشته در نمونه مشهور نرون مادرش را به قتل میرساند. این حرفتان نیز فوق العاده مغرضانه است و یادآور شرقشناسی امپریالیستی قرن نوزده اروپایی است

 

----------------------------------------------------

 

توضیح من در تاریخ 13 آگوست 2019 درباره نقد بالا

 

سلام. ممنون از وقتی که گذاشتید. پیش از همه باید بگم که من متن بالا رو به عنوان نقدی بر تاریخ ایران ننوشتم. به عنوان نقدی بر ذهنیت پیشین خودم درباره تاریخ ایران نوشتم. اینجا توضیح داده ام که چرا امروز دیدگاه گذشته ام درباره تاریخ ایران را نادرست میدانم

 

درباره کوروش؛ من درباره وجود حقیقی چنین شخصی نظری ندارم و برایم هیچ مهم نیست. نظر من درباره وجود و تأثیرگذاری چنین شخصی در تاریخ و فرهنگ ایران است. اینجا توضیح داده ام با توجه به اطلاعاتی که به عنوان یک فرد عادی جامعه و نه یک پژوهشگر تاریخ درباره کوروش دارم، بیشتر برایم مایه تشکیک است تا مایه افتخار. اینکه به گفته شما تمدن ها فراموش میشوند پذیرفتنی است، اگر هم چنین باشد باز تأییدی است بر اصل صحبت من در این متن که پس دیگر جایی برای افتخار ندارد. وقتی تمدن ایران به عنوان آنچه امروز میشناسیم در سیر تاریخی اش شخصیتی به نام کوروش را واجد ارزش به یاد سپاری ندانسته و تداوم خود را هرگز وامدار او یا ویژگی های او ندانسته، امروز برای من نمیتواند واجد ارزش و افتخار باشد. اینکه امروز چه اطلاعاتی درباره کدام تمدن در دسترس ما هم و یا ممکن است با پژوهش جدیدی فردا در دسترس ما باشد موضوع متن من نیست. حتی اگر اطلاعات دقیق تری درباره هخامنشیان بدست برسد، بازهم نقد من در اینباره که نسبتی با سیر تحولات تاریخ ایران نداشته اند و در نتیجه برای من مایه افتخار نمیتوانند باشند بجای خود باقیست

 

من با تردید نسبت به ترجمه واژه به واژه متون هخامنشی چیزی را زیر پرسش نبرده ام. توضیح داده ام که چرا نمیتوانم با توجه به اطلاعات کنونی ام این ترجمه ها را دربست بپذیرم. به گفته شما دستکم لازم است چگونگی روند رمزگشایی آنها را مطالعه کنم. اما تا آن زمان عجالتاً به این ترجمه ها به چشم تردید می نگرم

 

فناخسرو دیلمیدر بازدید از تخت جمشید همانجا کتیبه ای به خط کوفی بجا گذاشته است و نوشته که موبد کتیبه پیشینیان را برایش خوانده است. به گفته شما همان کتیبه های ساسانی را در نظر میگیریم. خوب دستکم روشن میکند که در کتیبه های ساسانی هم اشاره ای به کوروش نبوده است. دستکم تا سده چهارم هجری که چنین است

 

درباره دین ایرانیان پیش از اسلام ننوشته ام که زرتشتی نبوده اند؛ نوشته ام گمان نکنم بیشترشان زرتشتی بوده اند. هنوز هم دلیلی برای چنین تصوری ندارم. صرف وجود حکومت ساسانیان با رسمیت دین زرتشت نمیتواند دلیل قانع کننده ای برای من باشد؛ به ویژه که در خود دربار همین حکومت هم پس از اردشیر بابکان گرایشهای دینی دیگری پررنگ شده است. من درباره دین ایرانیان پیش از اسلامی چیزی اثبات نکرده ام، تنها دلایل تردید خودم را نسبت به زرتشتی بدون قاطع اشان نوشته ام. به ویژه که گویا اردشیر بابکان از جمله علتهای قیام خود را تضیف دین زرتشت اعلام کرده است. به عنوان یک فرد غیر پژوهشگر با مقداری اطلاعات عمومی داده های اطلاعاتی ام اینست که پیش از اردشیر بابکان دین زرتشت در ایران پایگاه سستی داشته، در دوره ساسانیان هم با جنبش های اجتماعی بزرگی مورد اعتراض بوده، پس از ساسانیان هم به سادگی اسلام فراگیر شده است. از چنین اطلاعاتی من نمیتوانم نتیجه بگیرم که ایرانیان پیش از اسلامی عموماً زرتشتی بوده اند. حال اینکه چه بوده اند نیاز به پژوهش دانشگاهی دارد که کار من نیست. من از جنبش های مانی و مزدک با فاصله چند قرن به این گمان میرسم که احتمالاً جنبشهای اعتراضی دیگری هم بوده که چون تا آن حد اثرگذار نشده اند در تاریخ ثبت نگردیده اند. درضمن نقدی به سرکوب شان هم نداشته ام، تنها به این گمان رسیده ام که آن حد از سرکوب نشان از ثبات قابل توجه دین زرتشت نمیتواند باشد. همانطور که به گفته شما سرکوب سخت فرقه های لوتری نشان از تضعیف پایگاه کلیسای کاتولیک در جامعه اروپاست. اگرچه بسیاری از این جنبشها سرکوب شدند اما در اینکه تمایلات اجتماعی گسترده و پررنگی علیه کلیسا وجود داشته تردید نیست. نسبت به حکومت زرتشتی ساسانیان هم همینطور. برای من پذیرفتنی نیست که آن جامعه را پذیرای مشتاقی برای دین زرتشت بدانم

 

درباره امیرکبیر، من محکوم نکردم، نقد کردم. همانطور که شما نوشته اید اشتباه بزرگی بوده است. دیگر ربطی به موضعگیری درباره انقلاب فرانسه ندارد

 

درباره شاهنامه هم چیز مغرضانه ای ننوشتم. درست مثل شما نوشته ام که آنچه که نقل شده همان چیزی است که در هر درباری در هر سرزمین دیگری رخ داده است. پس دیگر جایی برای افتخار نیست

 

نتیجه نهایی همه سطرهایی که نوشته ام همین یک جمله است که تاریخ ایران صرف نظر از نقدها و پژوهشها نه مایه افتخار است و نه راه برونرفتی برای تغییر وضعیت امروز

The comments are closed.