Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

طعم منحصر به فرد یک شکست / دو

در سالروز خروجم از ایران دوباره درگیر استرس شدید اما از گونه دیگری بودم. گمان نمیکردم پس از استرس عدم اطمینان از خروج در فرودگاه بار دیگر به دلیل دیگری و درست یک سال پس از آن دچار استرس باشم

 

شامگاه 23 فوریه به دعوت دوست تازه ام «شیرزاد» که در موزه هنرهای کاربردی وین کار میکرد قرار بود از موزه بازدید کنم

 

آشنایی با شیرزاد هم رخداد جالب و شیرینی بود. درست روز 16 فوریه که از جلسه توجیهی پیش از شروع رقابت به سمت خانه بر می گشتم و یکی از تابلوهایم به همراهم بود که خطوط میخی هخامنشی در پس زمینه داشت در ایستگاه مترو منتظر بود

 

جوانی به سمتم آمد و به آلمانی پرسید: «ببخشید شما پارسی بلدید؟» و بعد به فارسی با لهجه آلمانی گفت: «فارسی بلدی؟» و جالب اینکه خالکوبی هایی به خط میخی و سرباز هخامنشی و فروهر و شیر و خورشید و حتی جمله هایی به فارسی داشت از جمله: «جاویدان ایران» یا «راه در جهان یکی است و آن راستی است.» خلاصه دوست شدیم. مادرش اتریشی بود و پدرش یک مهندس ایرانی

 

جالب اینکه او در آغاز از این تابلوی من شگفت زده شده بود؛ چرا که با توجه به فرم موهایم گمان میکرد من اهل آمریکای جنوبی باشم و چطور چنین تابلویی اجرا کرده ام. تصور جالبی که در وین خیلی باهاش روبرو شدم و از آن جالب تر و غافلگیر کننده تر اینکه گاهی برخی مسافران یا گردشگران ایتالیایی که در ایستگاه مترو دنبال پیدا کردن مسیر درست هستند با اعتماد به نفس کامل به سمت من می آیند و ایتالیایی صحبت می کنند و انتظار راهنمایی دارند! و من در بهت زدگی اول گمان میکنم که گویا امروز آلمانی نمی فهمم

 

به هر روی در موزه همینطور که از فرشهای پیشکش شاه عباس به دربار هابسبورگ و بخش های دیگر موزه بازدید میکردیم درباره ایران هم گفتگو می کردیم. از جمله نظرش را درباره پرونده هسته ای پرسیدم. جالب اینکه با اینکه ایران نبود اما دیدگاههاش با جوان های میهن پرست درون ایران همخوانی های بسیاری داشت

 

تقریباً در پایان بازدیدمان بودیم که نگاهی به موبایلم انداختم و با شگفتی دیدم ایمیلی دریافت کرده ام. چک کردم و دیدم اعلام شده که در دور یکم رقابت موفق شده ام و فردا ساعت 10 صبح باید برای دور دوم حاضر باشم

 

با اینکه از پذیرفته شدنم در دور یکم مطمئن بودم اما باز هیجان زده شدم و نیرو گرفتم. شیرزاد هم که پیشتر برخی از کارهایم را دیده بود با اطمینان بالایی گفت: «مشخص بود که قبول میشی

 

حدود ساعت 10 شب به سمت خانه راه افتادم و به فردای فکر میکردم که هم دور حساسی از رقابت خواهد بود و هم زادروزم و برخلاف همیشه تنها تدارکی که برای زادروزم میتوانستم داشته باشم دوش گرفتن بود و بس. شدت استرس و مشغله رقابت فردا که بنا بود تا 4 عصر ادامه داشته باشد مجالی برای هیچ برنامه دیگری نمی گذاشت

 

به خانه که رسیدم بابا از تهران تماس گرفت. درست یک سال گذشته بود از شبی که با هم و با برادر کوچکم با  کلی استرس روانه فرودگاه تهران شده بودیم و نگران از اینکه آیا اجازه خروج خواهم یافت یا باز به مانند سال 90 حتی پس از درج مهر خروج در گذرنامه ممنوع الخروج خواهم شد درست در بامداد زادروزم همدیگر را بدرود گفته بودیم گذشته بود

 

به بابا می گفتم پس از آن شب و خروج از ایران گمان نمیکردم باز هم دچار استرس شوم و به برادرم می گفتم نسبت به دور دوم خیلی نگران هستم اما درباره دور سوم و مصاحبه با هیأت ژوری خیالم راحت است

The comments are closed.