با توجه به موضعگیری های سیاسی شرم آور دولتهای غربی – به ویژه اروپاییان – در پی حمله اسراییل به غزه، بر آن شدم تا نسبت خودم را با قضیه فلسطین توضیح دهم. حال آنکه خودم هم از قضای روزگار در وین – اروپای غربی – زندگی می کنم
من و فلسطین از کودکی
شناخت من از فلسطین و تنش های مرتبط با آن به دوران کودکی ام در دهه شصت و متعاقباً اوایل دهه افتاد باز می گردد. زمانی که در تلویزیون گاه و بیگاه اخبار و تصاویری درباره فلسطین و خشونت اسراییلیان نسبت به آنها پخش می شد و همدلی همگان را بر می انگیخت. در آن زمان در این حد فهمیدم که سرزمین فلسطینیان توسط اسراییلی ها اشغال شده است و پس از آن تحت ستم آنان واقع شده اند. با توجه به آنکه دوران کودکی من نیز همزمان با جنگ ایران و عراق بود، تا اندازه ای می توانستم تصوری از ماجرا داشته باشم و خیال می کردم که چه بسا آنها هم در پی جنگی شکست خورده اند و سرزمین اشان را از دست داده اند. از سویی صحبتهایی از آن می شد که فلسطینیان خودشان زمینهاشان را به اسراییلیان فروخته اند و بعد پشیمان شده اند! به هر روی ذهنیت کودکانه ام چنین بود که فلسطینیان با آنکه محق هستند، شکست خورده اند و درتنگنا به سر می برند. با این حال دلیلی برای مداخله ایران و ایرانیان در اینباره نمی دیدم، به ویژه که خودمان هم در جنگ بودیم و ما هم اگر شکست می خوردیم، متحمل مشقت می شدیم
بعدها در دهه هفتاد که از روی اشتیاق به نقاشی، کاریکاتورهای مجله گل آقا را می کشیدم، با یاسر عرفات آشنا شدم. البته در حد نام و چهره اش. کاریکاتورهایی هم که از او در گل آقا چاپ می شد دوستانه نبود. از جمله یادم است در یکی از کاریکاتورهایی که خودم هم کشیدم، یاسر عرفات یک تیرکمان مگسی به دست گرفته بود، اما کش آن را به سوی مقابل می کشید که اگر رها می شد، ترکشش به خودش می خورد. هنوز هم آن نقاشی ها را دارم. در همین فضای کودکانه که گهگاه بستگان و آشنایان هم نقاشی هایم را می دیدند و یا هنگام نقاشی کردن مهمان خانه امان بودند، صحبت هایی هم پیش می آمد و از لابلای این صحبتها شنیدم که یاسر عرفات پس از انقلاب به ایران آمده بود و مقادیر سلاح از خمینی دریافت کرده بود، اما پس از آنکه عراق به ایران حمله کرد، از صدام طرفداری کرده است
شخصاً هیچگاه مطالعه ای در این زمینه نداشتم. اساساً موضوع فلسطین موضوع جذابی برای من نبود. در کل همانگونه که در یادداشتهای پیشین هم اشاره کرده بودم مسایل سیاسی کمترین جذابیتی برایم نداشت و با آنکه به شدت کتابخوان و اهل مطالعه و یادگیری بودم، اما موضوعات سیاسی – از جمله مسأله فلسطین – هیچگاه نمی توانست زمینه مطالعات آزاد من باشد و به همان اطلاعات جسته و گریخته محیط پیرامون بسنده می کردم.
از سویی از جانب جمهوری اسلامی هم تبلیغات زیادی درباره فلسطین می شد که طبیعتاً موجبات موجهی برای دافعه ایجاد می نمود. در دهه هشتاد که دانشجو بودم دیگر ذهنیتم درباره فلسطین بر پایه همین حواشی شکل گرفته بود. از سویی با توجه به آنکه در همه سالهای کودکی و نوجوانی شاهد تبلیغات تلویزیونی برای حمایت و کمک به مردمان ستمدیده – یک روز فلسطینی ها، یک روز عراقی های فراری از صدام، یک روز مردمان بوسنی و هرزگوین و آخر از همه افغان های جنگ زده بواسطه حمله آمریکا – بودم، نسبت به موضوع فلسطین حساسیت خاصی نداشتم. به ویژه آنکه حمایت از فلسطین در ایران یک موضوع حکومتی بود
همچنین مسأله فلسطین یک جنبی عربی داشت که در آن برهه از اوان جوانی برای من حساسیت برانگیز بود که چه بسا در یادداشت دیگری به آن بپردازم. یادم است که در سال اول دانشگاه یک تجمع دانشجویی در حمایت از فلسطین جلوی دفتر سازمان ملل برگزار شد که با یکی از هم دانشگاهیان اطلاحطلب و مشارکتی که مایل به شرکت در آن بود همراه شدم تا ببینم چه خبر است. خاطره بامزه ای هم که از آن تجمع به یاد دارم این است که یکهو گروهی از میان جمعیت به سوی ساختمان دفتر سازمان ملل گوجه و تخم مرغ پرتاب کردند که فرد پشت بلنگو اعلام که که جنبش دانشجویی این رفتار را تأیید نمی کند. موضوع دیگر درباره فلسطین این بود که ورزشکاران ایرانی از رویارویی با ورزشکاران اسراییل سر باز می زدند که این مورد هم – با توجه به برتری مسلم ورزشکاران ایرانی – مایه ناخرسندی بود
خلاصه آنکه اطلاعات من و نیز نسبت من با مسأله فلسطین در همین اندازه بود. در این حد که می دانستم حق با آنهاست و همچنین در فشار به سر می برند، اما توجیه موجهی برای مداخله ایران در ماجرا و یا دغدغه مندی شخصی ام نسبت به آن نمی دیدم
من و فلسطین در جوانی
از دوره دانشجویی که دیگر نسبت به سرنوشت شخصی ام در گرو اوضاع اجتماعی ایران حساس تر شدم، دیدگاههایم عمدتاً متأثر از جوّ 2 خردادی حاکم – که هیچ تناسبی با من نداشت – شکل می گرفت. از سویی تبلیغات شعاری بر سر مسأله فلسطین برای کار بدستان حکومت در ایران جنبه حیثیتی یافته بود. به این صورت که همه نابسامانی ها و بی کفایتی ها و فسادهای عوامل حکومت با ژست حق بجانبی در حمایت از فلسطین به حاشیه می رفت. از اینرو با وجود آنکه شخصاً هیچ مطالعه ای درباره فلسطین و اساساً موضعی نسبت به آن نداشتم، اما از موضع حکومت ایران نسبت به فلسطین ناخرسند بودم. به ویژه آنکه در آغاز شور و اشتیاق جوانی، وضعیت کشور را چندان مناسب آمال و آرزوهایم نمی دیدم و طبیعتاً با هر آنچه که رؤیاهای جوانی ام را به مخاطره می انداخت سر ناسازگاری داشتم
مورد دیگری که بی اعتنایی من را نسبت به مسأله فلسطین جدی تر می کرد آن بود که جوجه اصلاحچیانی که در آن هنگام فضای پیرامونم را می آلودند و اغلب دانشجویانی بودند که به طمع دخترکان تخمی در ستادها و تجمعات هواداری از خاتمی و جبهه مشارکت پلاس بودند – تحت تأثیر مرشدان الدنگ اصلاحطلب اشان – در مباحثاتی که درباره اوضاع و احوال جاری پیش می آمد گریزی هم به فلسطین می زدند. یادم است که با مرگ عرفات، اصلاحچیان در حسینیه ارشاد برایش مجلس یادبود برگزار کردند. موضع این جماعت تباه درباره فلسطین هم موضع سازشکاری بود
پس از دوره دانشگاه به ناچار رهسپار سربازی شدم. در اوج گرمای تابستان سال 85 در بیابانهای اطراف یزد به چپ چپ به راست راست می کردیم که ناگاه با جنگ 33 روزه حزب الله لبنان و اسراییل همزمان شد. من با توجه به روحیات سرکش شخصی که داشته و خوشبختانه همچنان دارم و نیز حساسیت های بهداشتی که داشته و خوشبختانه همچنان دارم، هیچ تناسبی با محیط پادگانی نداشتم و همچنین بخاطر محکوم بودن به هدر دادن عمر در دوره سربازی به شدت متأسف بودم و از همان دو سه روز اول دوره آموزشی طاقتم طاق شده بود و از فرمانده زپرتی دسته گرفته تا فرمانده گروهان و گردان با همه جر و بحث کرده بودم و مدام پست تنبیهی می خوردم و با ترک پست علنی تلافی می کردم، دیگر حوصله این یک فقره جنگ را نداشتم و در همان حال و هوایی که مملو از سربازان چاپلوس و بیضه نواز از اطراف و اکناف مملکت بود – که چه بسا دوران سربازی را به عنوان فرصتی می نگریستند که با ابراز ارادت خویش به حکومت، آینده اشان را تأمین نمایند – به فرمانده گردان گفتم که در صورت مداخله ایران در جنگ حزب الله و اسراییل، با شلیک اولین تیر مشقی من پادگان را ترک می کنم و حتی شده با پای پیاده به بیابان میزنم و به سوی تهران می روم
در کلاسهایی هم که در خلال دوره آموزشی شرکت می کردیم، سرداران سپاه از موفقیتهای حزب الله لبنان رجز می خواندند که من هیچ توجهی نمی کردم و هرگز هم متوجه نشدم که اساساً جنگ 33 روزه چرا شکل گرفت و چطور پایان یافت. حتی امروز هم هنوز نمی دانم! اساساً ذهنیت من اینگونه بود که آنجا همیشه جنگ در جریان است و این 33 روز جنگ و اوضاع پیش و نیز پس از آن تفاوت چندانی نداشته است
پس از آن هم با توجه به بحرانهایی که – به ویژه بابت پرونده هسته ای – پیش روی ایران و ایرانیان می دیدم، به موضوعاتی مانند مسأله فلسطین توجهی نداشتم و ذهنیتم با این دو بیت از شمس خلخالی کوک بود
با شهر عرب، بحر عرب کار نداریم
با سال عرب، ماه رجب کار نداریم
ما گردش سال از خط خورشید گرفتیم
یعنی که به تاریکی شب کار نداریم
من و آشنایی با فلسطینیان
در اتریش با سه فلسطینی برخورد داشته ام. اولی جوانی بود که در سوریه زندگی می کرد و همراه با موج جنگ زدگان سوری به اتریش آمده بود. برایم جالب بود که بر خلاف انتظارم درست به مانند جوانان ایرانی سرگرم همان مشغولیت های موبایلی عموم جوانان بود و هیچ شباهتی به تصوراتم از فلسطینیان نداشت. دومی دختری بود که در یکی از کلاسهای دانشگاه هنر با موضوع سیاست همگروه بودیم. صحبت از گرایشهای سیاسی دست راستی بود که وارد صحبت شد. پرسیدم اهل کجاست؟ که گفت فلسطین و ادامه داد: «ما فتح و حماس داریم ...» و من دیگر خیلی روی صحبتهایش تمرکز نداشتم و تا حدودی در شگفت بودم که از فلسطین برای تحصیل در زمینه هنر به وین آمده است! اتفاقاً آن زمان درباره فتح و حماس بجز نام نشنیده بودم و اطلاعاتم محدود به جملات اخبار صداوسیمای جمهوری اسلامی بود که هیچگاه نمی دانستم کدامشان فتح است و کدامشان حماس و اصلاً چه فرقی دارند و چه می کنند؟ چه، موضوع فلسطین هرگز مورد علاقه ام نبود
سومین ارتباطم با فلسطینیان مربوط به آرایشگری است که برای اصلاح مراجعه می کنم. یک سالن آرایش نسبتاً بزرگ تحت مدیریت یک آرایشگر سوری است. در اولین مراجعه با توجه به بلندی و مدل موهایم به آرایشگر مربوطه ارجاع داده شدم. در گفتگو و احوالپرسی اولیه گفت که فلسطینی است اما ساکن سوریه بوده است. پرسیدم کدام شهر فلسطین؟ گفت: «عکا.» گفتم: «عکا در اسراییله، درسته؟ گفت از دید ما فلسطین است. گفتم منظورم این است که آیا همان شهر را می گوید؟ به هر روی یک قسمت فلسطین است و یک بخشی اسراییل. خلاصه آنکه به قولی از اعراب اسراییل به شمار می آید و من در همه سالهایی که در اتریش هستم، بجز بار اولی که به آرایشگاهی در همسایگی ام مراجعه کردم و از نتیجه کار خانم آرایشگر راضی نبودم، همیشه به آنجا می روم
و اما غزّه و طوفان الأقصی
گمان کنم بواسطه مرور روزانه توییتر یا نام جدیدش اکس بودکه متوجه حمله فلسطینیان به اسراییل در عملیات طوفان الأقصی شدم. برایم موضوع تازه ای نبود. گمان می کردم که همانگونه که از آن هنگام که به یاد دارم همیشه در آن منظقه جنگ در جریان بوده، اکنون هم همان بساط همیشگی ادامه دارد. حتی پیگیر آن نشدم که جزییات بیشتری درباره اش بدانم. تنها مسأله ای که حساسیتم را انگیخت آن بود که از مظلومیت تلفات اسراییل صحبت می شد که براستی حرف نابجایی بود. متعاقباً موضعگیری های رسمی سیاسی از سوی دولتها و نهادهای بین المللی – عمدتاً غربی – در محکومیت عملیات فلسطینیان و حمایت از اسراییل موجب حساسیت بیشتر من شد
نخستین توییت من پس از عملیات طوفان الأقصی
اینکه برای سالهای سال اسراییل یک سویه فلسطینیان را قربانی می کرد و صدا از سنگ بر نمی خواست اما اکنون در پی یک واکنش کمینه از سوی فلسطینیان داد روزگار به آسمان برخاسته بود به هیچ روی برایم پذیرفتنی نبود. به همین خاطر پس از آنکه ابتدا چند توییت در اینباره منتشر کردم، با فرستادن پستهایی در فیسبوک و استوری اینستاگرام همسویی ام را با فلسطین اعلام کردم. برخلاف توییتر که عمده تعاملاتم با آشنایانم در ایران است، در اینستاگرام و فیسبوک با گروههای دیگر – به ویژه دوستان و آشنایانم در اتریش – در ارتباط هستم و مایل بودم که در مقطعی که موضوع حمله فلسطینیان در سطح جهانی حساس شده بود، همسویی خودم را با فلسطین ابراز کنم
فرسته من در فیسبوک در همسویی با فلسطین علیرغم جوّ سنگین در حمایت از اسراییل
آهنگ معروف «کجایند میلیون ها؟» از جولیا پطرس
این زمانی بود که هنوز حملات وحشیانه اسراییل شروع نشده بود و جوّ تبلیغاتی سنگینی به سود اسراییل به ویژه در غرب حاکم بود. بخشی از آهنگ معروف جولیا بطرس را به انضمام پرچم فلسطین و علامت پیروزی در استوری اینستاگرام فرستادم
روز بعد در حالی که برای بازدید از افتتاحیه نمایشگاهی از آثار رابرت مادِروِل، یکی از نقاشان مطرح آمریکایی در سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی رهسپار یکی از مراکز هنری وین بودم، اطلاعیه پلیس وین را در توییتر خواندم که تظاهرات حمایت از فلسطین که قرار بوده است همان شب برگزار شود لغو گردیده است. با توجه به جوّ سنگینی که پس از حمله طوفان الأقصی در محکومیت آن و نیز همدلی سیاسی با اسراییل در کشورهای غربی به راه افتاده بود، حس کردم که تصمیم پلیس در لغو تجمع حمایت از فلسطین با هدف ایجاد خفقان و تک صدایی به سود اسراییل بوده است. از اینرو بر آن شدم که در مسیر بازدید از نمایشگاه، سری هم به محل تجمع بزنم. به ویژه که تا محل نمایشگاه هم فاصله چندانی نداشت
وقتی که به محل تجمع رسیدم دیدم که علیرغم حضور نیروهای پلیس، اجتماع چند صد نفره ای شکل گرفته بود. به سمت مرکز تجمع رفتم. دیدم که هسته ای اصلی آن که شامل جوانان حدود بیست ساله بود که توسط زنجیره ای از نیروهای پلیس محصور شده بود و وارد شدن یا خارج شدن از آن حلقه میسر نبود. همانجا ایستادم و عکس و فیلم گرفتم. از صمیم دل دوست داشتم که پرچم جمهوری اسلامی را به همراه می داشتم تا حاضران متوجه می شدند که به عنوان یک ایرانی برای حمایت آمده ام. آنهم در شرایطی که تبلیغات سنگینی علیه اشان بود. جو سنگینی علیه فلسطین پدید آمده بود و من بی تاب بودم تا حمایتم را هر چه بلندتر فریاد بزنم و هیچ نشانی بهتر و مناسب تر و مشخص تر از پرچم جمهوری اسلامی ایران سراغ نداشتم. آنقدر دچار احساسات شده بودم که حتی به فکرم خطور نکرد که تصویر پرچم جمهوری اسلامی ایران را روی صفحه موبایلم بیاورم و بالا بگیرم. اما تصویری از حضورم در تجمع را در توییتر و استوری اینستاگرام منتشر کردم تا حساسیتم نسبت به این مورد خاص در موضوع فلسطین روشن شود
همان شب همزمان تجمعی هم در همدلی با اسراییل برپا شد که با حضور رسمی شهردار وین و بازتاب رسانه ای گسترده همراه بود. اتفاقاً دلیل پلیس برای لغو تجمع فلسطین این بود که به دلیل نزدیکی محل هر دو تجمع، توانایی تأمین امنیت را ندارد، چرا که متوجه شده است که برخی ها تصمیم دارند تا از تجمع فلسطین به سمت تجمع اسراییل بروند و درگیری ایجاد کنند. این موضوع هم گمان من مبنی بر اینکه لغو تجمع فلسطین با هدف ایجاد تک صدایی و خفقان به سود اسراییل بوده است را تقویت کرد
بعد در اطلاعیه پلیس وین خواندم که هویت حاضران در تجمع فلسطین را شناسایی کرده اند و برای شماری جریمه صادر کرده اند. برای من جریمه ای صادر نشد، اما دوربینی که از حاضران تصویربرداری می کرد جلوی من هم آمد. البته من خودم توییت پلیس وین را بازنشر کردم و حضورم را رسماً اعلام کردم. آن شب شجاعت ویژه ای می طلبید که علیه آن خفقان شورش کنی و بی پروا از فلسطین حمایت کنی و خوشبختانه این توفیق نصیبم شد. یک عمر نسبت به این موضوع بی اعتنا بودم، اما سر بزنگاه خودم را رساندم. اینها در شرایطی روی می داد که جو جهانی متأثر از عملیات طوفان الأقصی و دروغ پردازی های رسانه ای درباره خشونتهای عجیب و غریب مرتبط با آن مطلقاً در همدلی با اسراییل بود و هنوز همدلی جهانی در حمایت از فلسطین بخاطر کشتار وحشیانه اسراییل در غزه پدید نیامده بود
صدراعظم آلمان هواداران فلسطین را تهدید به اخراج کرده بود
بعد که بمباران های جنون آمیز اسراییل در غزه آغاز شد، تعفن سیاست کاران غربی هم آشکارتر شد. از یکسو با توجیه حق دفاع اسراییل از خود، قتل عام فلسطینیان را نادیده می گرفتند و از دیگرسو با دستاویزهای صد من یک غاز هر صدایی در حمایت از فلسطین را خفه می کردند! این خفقان تعفن آمیز در آلمان و اتریش بیشتر از هر جای دیگری نمود داشت
این دختربچه دفاع فلسطینیان را بربرگونه عنوان می کرد. بربر اجداد تو بودند که هولوکاست کردند
در حد توانم در شورش علیه این خفقان، تصویر حضورم در تجمع حمایت از فلسطین را که پیش از آن تنها در توییتر و استوری اینستاگرام منتشر کرده بودم در فیسبوک و اینستاگرام هم پست کردم. به هر روی در حلقه محدود ارتباطاتی که در اتریش دارم، دیدگاههای من – به ویژه در موارد اینچنینی – مورد توجه است. چرا که آشنایانم از شخصیت غیر مذهبی و نیز مخالفتهایم با ساختار سیاسی حاکم در ایران آگاه هستند و از اینرو همدلی ام با موضوعی که جنبه های عربی و اسلامی پررنگی دارد پرسش برانگیز می شود
در اوج اندوه ناشی از کشتار در غزّه، همواره با امید به پیروزی آهنگهای طرب انگیز فلسطینی را منتشر می کردم
پیروزی های نظامی رزمندگان فلسطینی را بطور مرتب در استوری اینستاگرام می فرستادم
پس از آن بطور مرتب صحنه های نبرد جنگجویان فلسطینی و انهدام تانکهای متجاوز و تلفات سربازان اسراییلی را منتشر می کردم و با آهنگهای حمایت از مقاومت، همدلی ام را با فلسطین نشان می دادم و هرگز صحنه های دلخراش قربانیان جنایتهای اسراییل را دستاویز ابراز احساساتم قرار نمی دادم
من، فلسطین؛ پس از طوفان الأقصی
اینکه می گویم نسبت به موضوع سیاست به کلی بی علاقه بوده ام به هیچ روی گزافه نیست. من تا همین جنگ اخیر نمی دانستم که غزه کجا و کرانه باختری رود اردن کجاست؟ اصلاً خیال می کردم که کرانه باختری رود اردن جایی بجز فلسطین است! اینکه در اخبار گهگاه اعلام می شد که در کرانه باختری رود اردن فلان اتفاق افتاده است هرگز در ذهن من فلسطین را تداعی نمی کرد. مسلم است که دسترسی به این اطلاعات دم دستی کار ساده است، اما به قدری نسبت به موضوع سیاست بطور کل و موضوع فلسطین بطور مشخص بی علاقه بوده ام که ضرورتی برای دانستن آن نمی دیدم
من تازه متوجه شدم که داستان شهرک سازی های اسراییل و شهرک نشین هایش چیست؟ البته هنوز هم درست نمی دانم، ولی از پیش بیشتر می دانم. تا به امروز نمی دانستم فتح یا حماس چه گروههایی هستند. حتی اکنون هم اطلاعات چندانی ندارم. هر گاه هم که اخبار ایران نامشان را می آورد بیدرنگ بر می آشفتم که به ما چه ربطی دارند؟ از محاصره غزه هم اطلاع نداشتم. حتی اگر اطلاع هم می داشتم، اهمیتی نمی دادم. امروز در پی وقایع کنونی تازه می بینم آنچه که در یادداشت سه سال و نیم پیش درباره یک اثر هنری در کلاسهای دانشگاه نوشته بودم و به نسبت مسأله فلسطین با سلطه جویی غرب اشاره کرده بودم، اشاره بسیار بجایی بوده است اما ماجرا بسی عمیق تر از این حرفها است
فرسته فیسبوکم پس از آتش بس موقتی مطابق شرایط فلسطینیان
مسأله فلسطین یک اختلاف ارضی معمول نیست. مسأله اختلافات مذهبی هم نیست. اصلاً مسأله فلسطین پیدایش و یا محو شدن اسراییل هم نیست. مسأله خوی سلطه جو و متجاوز و جنایتکار غرب است که در فلسطین به صریح ترین شکل بروز یافته است. این موضوع است که پس از عملیات طوفان الأقصی و بواسطه زندگی در غرب درک کردم! به همین خاطر بود که هرگز تبلیغات جمهوری اسلامی نمی توانست برای من نسبت به موضوع فلسطین حساسیت ایجاد کند. به همین خاطر بود که حساسیت اعراب نسبت به هویت عربی فلسطین، باعث بی علاقگی من نسبت به موضوع فلسطین می شد. چرا که مسائل چون قبله اول مسلمانان و یا جنگ نابرابر نمی تواند ماهیت راستین قضیه فلسطین را بیان کند. مسأله فلسطین، مسأله ایستادگی همه جانبه در برابر خوی سلطه گری همه تاریخ و فرهنگ و سرمایه و سلاح غرب است. از همین رو پافشاری بر هویت عربی فلسطین، مهمترین مقاومت برای حفظ دیگر فرهنگها در برابر شبیخون غرب است
من، فلسطین، جهان غرب
از این تصویر بر دیوار ترسانم
نورپردازی پارلمان وین با پرچم اسراییل
من می دانستم و چه بسا همگان می دانستند که شعار حقوق بشر و ژست آزادی بیان و این جور بساطها نمایشی بیش نیست؛ یا تنها در تعاملات غربی ها با هم موضوعیت دارد و یا به عنوان دستاویز غربی ها در تقابل با ملتها و جوامع دیگر به کار می رود. اما در این حد که بمباران مردم بی پناه را توجیه کنند و بطرز بی شرمانه ای با آتش بس مخالفت کنند تا اسراییل هر آنچه می خواهد بر سر فلسطینیان بیاورد، دیگر بیرون از تصور بود. امروز به روشنی هویداست که اگر سیاستها و رویکردهای پیشین غرب در استعمار و استثمار ملتهای دیگر به همان شکل گذشته صورت نمی گیرد، ناشی از آن است که توان آن را ندارند و با مقاومت ملتها روبرو شده اند، اگرنه از آنچه که مرتکب شده اند و تکرار آن هرگز هیچ ابایی ندارند
اهتزاز پرچم اسراییل بر فراز ساختمان صدراعظم اتریش همزمان با کشتار در غزّه
طی این جنگ غزّه همه چیز برای من زیر و رو شد. تا جایی که حتی با خود می اندیشیدم که من برای هنر به وین آمده ام، اما جایی که در برابر قتل عام فلسطینیان خاموش است چه بسا جای مناسبی برای آموختن هنر نیست
اساساً هنری که در چنین فجایعی به کار نیاید، هنر نیست. چقدر تلخ بود که ساختمانهای صدراعظم اتریش و نیز شهرداری وین همزمان با بمباران غزه پرچم اسراییل را برافراشتند
خیال می کردم که شبکه 3 اتریش واقعاً شبکه فرهنگ است و اتریش یک کشور فرهنگی
دفاع افسر اتریشی در شبکه فرهنگ اتریش از بمباران اسراییل در غزّه
شبکه 3 سراسری اتریش اختصاص به برنامه های فرهنگی دارد و من برنامه های موسیقی و اپرای جالبی را از این شبکه تماشا کرده ام. شوک بزرگ آنجا بود که همین شبکه در گفتگو با یکی از افسران ارتش فدرال اتریش تلاش می کرد تا حمله موشکی به بیمارستان الشفاء تبرئه کند. از جمله کثیف ترین جملاتی که در عمرم شنیدم آن بود که در همان حال که اسراییل کودکان و غیرنظامیان را با بی رحمی تمام بمباران می کرد، افسر اتریشی مدعی می شد که اسراییل از بمبهای دقیقی استفاده می کند که زمان شلیک آنها را پیشاپیش اعلام می کند. همه این گفته های شرم آور از شبکه فرهنگ اتریش پخش می شد
اتریش در مجمع عمومی سازمان ملل در شمار اندک کشورهایی بود که به قطعنامه پیشنهادی اردن در مجمع عمومی سازمان ملل برای آتش بس در غزّه رأی منفی داده بود. خاک بر سرش. حتی آلمان رأی ممتنع داده بود که آن هم شرم آور بود. بعد در شبکه زد.د.اف مجری برنامه از آن دختربچه – وزیر خارجه اشان – پرسید که آیا نمیشد که ما هم مثل آمریکا رأی منفی می دادیم؟ و بعد از پاسخ ابلهانه آن دخترک، مجری باز با لحن حق بجانبی پرسش چندش آورش را دوباره تکرار کرد. البته اینکه آلمان رأی ممتنع داد هم از بازی های سیاسی بود. چرا که از نظر وجهه اش در منطقه، رأی مخالف میسر نبود و این وظیفه را به کشورهای کوچکتری مثل اتریش و چک و کرواسی محول کردند
بیانیه ریاست دانشگاه هنرهای کاربردی وین در حمایت از اسراییل
پست آبدوغ خیاری اینستاگرام کتابخانه دانشگاه
دانشگاه هنر وین هم یک بیانیه از سوی ریاست دانشگاه صادر کرد و با اصطلاحاتی مانند یهودستیزی و اشاره به حمله طوفان الأقصی در 7 اکتبر، موضع خود را در همدلی با اسراییل روشن کرد که البته این بیانیه با واکنش منفی دانشجویان زیادی روبرو شد. کتابخانه دانشگاه هم آشکارا پرچم اسراییل را پست کرد که بواسطه مخالفتهای عمومی به ناچار بخش نظرات اکانت اینستاگرامش مدتی را بست. من هم البته اکانت کتابخانه دانشگاه را با اعتراض آنفالو کردم
اعلامیه گروهی از دانشجویان دانشگاه هنرهای کاربردی وین برای آتش بس در غزّه
موارد اینچنینی بسیار است. جالب اینکه نهادها و محافلی که مشخصاً جنبه های روادارانه و چند فرهنگی داشتند و در مدت حضورم در اتریش می دیدم که مشخصاً با عربها و مسلمانان همدلی داشتند، در این جنگ اخیر اسراییل در غزّه مطلقاًً از اسراییل حمایت کردند و هرگونه حمایت از فلسطین را – اگر نه یهودستیزی – اسراییل ستیزی معرفی می کردند. این سیاست ظاهرفریبانه چندفرهنگی و رواداری هم جلوه دیگری از همان خوی سلطه جوی غربی بود که به شکل دیگری درآمده بود
پس از هفته ها که کشتار اسراییل در غزه دستاوردی به همراه نداشت و رزمندگان فلسطینی دفاع جانانه ای از خود نشان دادند، شهردار وین در یک ژست آبدوغ خیاری اعلام کرد که آماده پذیرش نوزادانی است که در غزه نیاز به رسیدگی جدی پزشکی دارند. من هم یک جمله پاسخ دادم که حاضر به پذیرش آنها هستید اما حاضر به حافظت از آنها در برابر بمباران اسراییل و درخواست آتش بس نیستند. این دیدگاه را در اینستاگرام هم برایشان نوشتم که با استقبال همراه شد
هیچگاه گمان نمی کردم که سیاستهای خارجی آلمان چنین مرا آزرده سازد! با توجه به تجربیات تلخی که از سیاستهای مداخله جویانه انگلیس و یا گاهی روسیه در تاریخ امان داریم، نسبت به آلمان خوش بین تر بودم. به ویژه که اگر جنگ و جنایتی هم مرتکب شده است در رویارویی با اروپاییان بوده است. اما در موضوع کشتار غزّه خباثتهای سیاسی آلمان مرا متحیر ساخت
آنچه که باعث می شود تلخی چنین شرایطی را برای خویش توجیه کنم آنست که این رویکرد مجامع دولتی و نهادهای اداری اتریش و شهر وین را به مانند موضعگیری های عوامل حکومتی جمهوری اسلامی، با انگیزه منافع شخصی و آینده شغلی در نظر می گیرم که چه بسا از ترس از دست دادن مقام و یا به امید بدست آوردن جایگاه بالاتر چنین خفتی را به جان می خرند
امروز بیش از پیش احساس سربلندی می کنم که پس از ممنوع الخروجی ام در آبان ماه سال 90 - که علیرغم ویزای دانشجویی اتریش و ثبت مهر خروج در گذرنامه و بدون هیچ حکم قضایی صورت گرفت - اقدام به خروج غیرقانونی از ایران نکردم. البته اگر هم چنان تصمیمی می گرفتم و بطور غیرقانونی خود را به اتریش می رساندم، باز هم اقامتم در اتریش قانونی بود! اما اگر آن زمان چنین کاری نکردم بیشتر بخاطر حفظ حیثیت شخصی ام بود تا مبادا گمان شود که من از ترس محاکمه جمهوری اسلامی از ایران گریخته ام. اما با توجه به موضع کنونی غرب در قبال کشتار غزّه، بخاطر رفتار آبرومندانه ای که در گذشته داشته ام، امروز می توانم سرافرازانه دیدگاهم در حمایت از فلسطین را با صراحت بازگو کنم؛ چرا که اقامت من در اتریش نه بطور غیرقانونی است و نه بخاطر فرار از ترس حکومت ایران. من بطور قانونی و با رعایت قوانین اتریش و تنها بخاطر هنر اینجا هستم و بس
زمانی که ایران بودم و قصد برنامه ریزی برای سفر به اتریش را داشتم، گمان می کردم که نگاه جوامع غربی به دیگر جوامع - از جمله من به عنوان ایرانی - چنین نگاهی باشد که امروز در فلسطین می بینیم، اما بخاطر علاقه ام به هنر تصمیم گرفتم که دستکم برای مدتی خارج از ایران بسر برم و ناملایماتش را هم بخاطر اهدافم به جان بخرم. بعد هم که وارد اتریش شدم بر آن بودم تا هر چه زودتر دستاوردهای مورد نظرم را حاصل کنم و به ایران برگردم. اما از آنجا که دستیابی به اهداف هنری به مانند تحصیلات در رشته های دیگر در یک چارچوب تعریف شده و زمانبندی شده قابل تحقق نیست، برنامه من هم درباره مدت اقامت در اتریش تغییر کرد. از سوی دیگر زندگی در اتریش نشان داد که تصوراتم چندان درست نبوده است و در معاشرتهای روزمره هیچ نشانی از تجربه های ناخوشایند بواسطه نگاه غربی نمی دیدم. اما رویکرد غرب بطور کلی و اتریش بطور مشخص نسبت به جنایات اسراییل در غزّه ثابت کرد که نگاه غرب دقیقاً همین است، هرچند که من حتی امروز هم در تجربیات زندگی روزمره ام آن را به هیچ عنوان حس نمی کنم
این یادداشت را در جریان همان چهل روز اول جنگ آغاز کرده بودم که بخاطر مشغله های فراوان به پایان نرسیده بود؛ تا اینکه کار به آتش بس چند روزه کشید و پس از آن دوباره کشتار فلسطینیان از سر گرفته شد و برای بار دوم اتریش به قطعنامه مجمع عمومی برای آتش بس رأی منفی داد. چقدر منزجر کننده
بدرود بایرن مونیخ
پس از سالها هواداری از بایرن مونیخ، وقتی بایرن بخاطر یک استوری اینستاگرام در حمایت از فلسطین از مزروعی – بازیکن مراکشی اش – توضیح خواسته و یا باشگاه ماینتز بخاطر یک جمله در حمایت از فلسطین قرارداد بازیکن هلندی و مراکشی تبار خودش را فسخ کرده است، دیگر هوادار چنین فوتبالی نیستم. هواداری ام از بایرن تا اندازه ای بود که در سربرگ معرفی صفحات اینترنتی ام حتماً درج می کردم و هیچگاه گمان نمی کردم که این هواداری پایان یابد
فرسته ای که باشگاه ماینتز بخاطر آن قرارداد بازیکن اش را فسخ کرده است
فوتبال و به ویژه بوندسلیگای آلمان از معدود سرگرمی های تفننی من بود. چرا که معمولاً اگر فعالیتی را هم به عنوان سرگرمی انجامی می دهم، آن را جدی می گیرم. اما با آن برخورد زننده ای که در قضیه کشتار غزّه نشان دادند، دیگر رغبتی برای آن ندارم
از قضا چندی پیش نشست مدیران باشگاههای اروپا در وین برگزار شد. در میهمانی شام که در یکی از موزه های وین صرف می شد، من هم حاضر بودم. کسانی چون میشاییل بالاک، اولیور کان، زلاتان ابراهیموویچ، ونگ رونی، ادوین ون در سار، ناصر خلیفه، کلاودیو رانیری، الکساندر چفرین و بسیاری دیگر حاضر بودند. ادوین ون در سار و میشاییل بالاک را از نزدیک دیدم و با ون در سار کمی گفتگو کردم. با خود می گفتم کاش اولیور کان هم حضور داشت که یکهو او را هم بر سر یک میز دیدم. عجب ابهتی داشت و حتی زلاتان برای ادای احترام نزد او رفت. اولیور کان از قهرمانان ورزشی محبوبم و نماد سخت کوشی بود. اما خوب، مبارک خودشان باشد. ما با همین علی پروین خودمان می سازیم
ایران - آلمان، جام جهانی 1998، تشکر عابدزاده از کلینزمن بخاطر کمکش در زلزله رودبار
هر اندازه هم که تلاش کنم تا با یادآوری مواردی چون کمک یورگن کلینزمن به زلزله رودبار خود را توجیه کنم و حساب هواداری فوتبال را از مواضع سیاسی جدا در نظر بگیرم، باز هم می بینم که این باشگاههای فوتبال هم متعلق به یک ساختار سیاسی مبتنی بر اقتصاد می باشند که ضرورتاً سیاستهای مورد نظر نظام موبوطه را تبعیت و یا حتی تبلیغ می کنند. از اینرو اگر مثلاً لطف دوستانه ای هم از سوی یورگن کلینزمن صورت می گیرد، قدرشناسی از آن کفایت می کند و جایی برای تعلق خاطر نمی ماند. من برای بازی های ملی دو بار به ورزشگاه آزادی رفتم. یکی بازی ایران - ایرلند در مقدماتی جام جهانی بود و دیگری همین بازی ایران - آلمان. از قضا کلینزمن هم مربی آلمان بود و به شدت تشویقش کردیم
بازی دوستانه ایران - آلمان بخاطر زلزله بم، سال 1383، تهران
در این سالها، هرگاه که سفری را برنامه ریزی می کردم، بگونه ای زمانبندی می کردم که در صورت امکان یکی از مسابقات فوتبال را در ورزشگاه تماشا کنم. مثلاً در سفری به فلورانس که مسلماً برای علاقه های هنری ام برنامه ریزی کرده بودم، بازی فیورنتینا – اودینزه را در ورزشگاه قدیمی و خاطره انگیز آرتمیو فرانکی تماشا کردم و از بودن در میان هواداران بنفش پوش فیورنتینا لذت بردم. فرانک ریبری هم تازه از بایرن به فیورنتینا اضافه شده بود. یا در سفری به رم، داربی هیجان انگیز رم – لاتزیو را از ورزشگاه پر شور المپیک رم تماشا کردم که هم از نظر فنی، هم حواشی خوزه مورینیو کنار زمین و هم شور هواداران به شدت تماشایی بود.در آلمان هم بازی لایپزیگ - فرانکفورت را تماشا کردم که هم از نظر فنی جالب توجه بود و هم ورزشگاه لایپزیگ خیلی مدرن و چشم نواز بود. برای دوستان و آشنایانم شگفت آور است که چطور با این حد از علاقه و فعالیت در زمینه هنر، فوتبالدوست هم هستم
لاتزیو 3 - 2 آ.اس.رم، تابستان 2021، من در بهترین جای ورزشگاه بودم
در این سالها با آنکه مجال سفر به مونیخ را داشته ام، هنوز به مونیخ نرفته ام. بر آن بودم تا در یک فراغت مناسب، یک سفر ویژه را برنامه ریزی کنم و با حال و هوای خاطره انگیزی باشگاه بایرن مونیخ را ملاقات کنم. بیشتر درگیر دغدغه ها و اهداف هنری ام بودم و سفرهایم را در این راستا برنامه ریزی می کردم. با مرتفع شدن دغدغه های هنری ام، مجال یک سفر صرفاً تفریحی در یک فراغت دلنشین تازه برایم فراهم آمده است؛ اما دیگر آن احساس پیشین را به بایرن مونیخ ندارم! احتمالاً بالاخره به مونیخ سفر کنم و از باشگاه بایرن هم دیدار کنم، اما به عنوان یک عشق پایان یافته
در سالهای اخیر مد شده بود که باشگاههای اروپایی در صفحات مجازی اشان مناسبتهای اسلامی همچون ماه رمضان را بازتاب می دادند و اعیاد اسلامی همچون عید قربان را شادباش می گفتند. تا جایی که من خودم از طریق اکانت بایرن مونیخ متوجه مناسبتهای اسلامی می شدم. امروز و در جریان بمباران غزه روشن شد که همه اینها یک ژست نمایشی عوام پسندانه بوده است و بس
در این میان هواداران سلتیک اسکاتلند، با توجه به پیشینه تاریخی اجتماعی اشان، صحنه های درخشانی در پشتیبانی از فلسطین به نمایش گذارند. یوفا هم باشگاه سلتیک را بخاطر هواداری تماشاگرانش از فلسطین جریمه کرد تا آب پاکی را بر همه فوتبال اروپا ریخته باشد. البته هواداران سلتیک با گلریزان، مبلغ جریمه را تأمین کردند. با این حال دیگر رغبتی به هواداری از باشگاههای اروپایی ندارم
من از کودکی و از زمان گلزنی های فرشاد پیوس پرسپولیسی بودم. خیلی جالب بود که بجز شماره هفت علی پروین، یکی از شماره های منحصر به فرد در یک باشگاه شماره هفتده بود که طی مراسمی در بازی خداحافظی پیوس جلوی استقلال، این شماره به مهدوی کیا رسید. آن بازی به یادماندنی هم 3 - 0 به سود پرسپولیس پایان یافت. از میانه های دهه هشتاد، با دخالتهای حکومتی و کشمکشهایی که برای حذف علی پروین از تیم طراحی شده و زد و بندهای بعد از آن – به ویژه آمدن علی دایی و باندش – نسبت به پرسپولیس کم توجه شدم و با توجه به فساد و باندبازی گسترده در فوتبال ایران، به کلی از فوتبال ایران دلزده شدم
دلبستگی هایی هم به تیم ابومسلم داشتم که با همت جمهوری اسلامی از صفحه روزگار محو شد. اول اینکه مثل ملوان و صنعت نفت آبادان از تیمهای ریشه دار ایران بود. دوم اینکه ترکیب رنگ قرمز و سیاه را بسیار می پسندم. سوم اینکه از تیمهایی بود می توانست لباسهای کاملاً متفاوتی را به عنوان لباس اصلی طراحی کند. مثلاً یکدست مشکی، یا مشکی و قرمز، یا سفید و مشکی، همچنین یکدست قرمز یا یکدست سفید یا سفید و مشکی به عنوان لباس دوم. بایرن مونیخ هم چنین قابلیتی داشت و می توانست لباسهای یکدست قرمز، یا قرمز و سفید، یا حتی قرمز و آبی را به عنوان لباس اصلی در نظر بگیرد. اما مثلاً رئال مادرید و یا لیورپول می بایست لباس اصلی را با رنگ اصلی باشگاه اشان – یکدست سفید یا یکدست قرمز – طراحی کنند. چهارم اینکه تیم ابومسلم از هر جهت کاملاً با پیشینه تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی اش پیوند معنادار داشت. هم از نظر نام، هم از نظر رنگ لباس، هم از نظر لوگو و هم از نظر محل تأسیس اش. اما مثلاً پرسپولیس با آنکه به تاریخ امان اشاره دارد، اما ربطی به فرهنگ ما ندارد و یک نام یونانی است که پیشینه ای در ادبیات ما ندارد. پنجم اینکه از جمله معدود باشگاههای فوتبال ایران بود که کاملاً مردمی و بدون حمایتهای حکومتی ایجاد شده بود. برخلاف نمونه هایی همچون ملوان که وابسته به نیروی دریایی ارتش بود و یا صنعت نفت آبادان. ششم هم اینکه به هر روی خاستگاه من هم همان خطّه است و بهمن آباد ما هم در خراسان است
فرانک ریبری بدون اسپانسر از توپ طلای 2013 محروم شد
مانوئل نویر بدون اسپانسر از توپ طلای 2014 محروم شد
امروز می دانیم که فساد و باندبازی در بالاترین سطح فوتبال – فیفا و نیز یوفا – به سودجویانه ترین صورت وجود داشته و دارد. اما چنان شیک و اتوکشیده صورت می گیرد که هوادار متوجه آن نشود. مشخصاً باشگاههای رئال و بارسلون باشگاههای بدهکار هستند. یا برای هیجان انگیزتر کردن رقابت رونالدو و مسی - با توجه به شرکتهای بازرگانی که اسپانسر رسمی آنها بودند - در مواردی جایزه های فوتبالی با بی عدالتی به آنها اهدا شد. از جمله سال 2013 که فرانک ریبری از بایرن مونیخ بهترین نمایش را داشت و یا سال 2014 که مانوئل نویر در تیم ملی آلمان با نمایش بی نظیری قهرمان جهان شد. حتی اولی هوینس، مدیر بایرن مونیخ به دلیل فرار مالیاتی محکوم به سه سال زندان شد. البته فساد فراگیر در مناسبات جهانی فوتبال، فساد در فوتبال ایران را توجیه نمی کند. اما دیگر توجیهی نمی ماند تا به این خاطر، هواداری از فوتبال اروپا را به تعقیب لیگ ایران ترجیح دهم
با توجه به سلیقه بصری ام، شیک بودن طراحی لباس تیمها و نیز تناسب ترکیب رنگی اشان در پیگیری سرگرمی های فوتبالی مورد توجه ام بود و یکی از دلایل بی علاقگی ام به فوتبال ایران، جدا از بحث مدیریت، همین پارامترهای بصری بود. اما امروز زشتی شرکتهای معروف لباسهای ورزشی بخاطر حمایت از جنایتهای اسراییل در غزّه، چنان زننده می نماید که همان لباسهای گهگاه بدترکیب تولیدی های ایران را بیشتر می پسندم
در سالهای اخیر به هیچ عنوان فوتبال ایران را دنبال نکرده ام و از اوضاع لیگ ایران به کلی بی خبر هستم. نه تنها بازیکنان کنونی پرسپولیس، بلکه حتی اغلب بازیکنان تیم ملی را هم نمی شناسم. اما اگر قرار است درنگی را هم با فوتبال سرگرم شوم، ترجیح می دهم با همین فوتبال ایرانی – با وجود همه کاستی هایش – سرگرم باشم. هر چه هستیم، برای خودمان هستیم و خوب و بدش را خودمان می دانیم
من، فلسطین، ایران و ایرانی بودن
از ایرانم از شهر آزادگان
فرهنگ معاشرت عمومی در ایران برای من بسیار ناخوشایند بود، تا اندازه ای که حتی المقدور سعی می کردم که تا ضرورت ایجاب نکند، کمترین ارتباطی با کسی نداشته باشم و کمترین کلامی با کسی صحبتی نکنم و در زندگی روزمره تا جای ممکن حتی نگاهم به کسی نیفتد. از وقتی که به وین آمدم رفتار اجتماعی ام تغییر کرد و در حد عرف جامعه ارتباط دیداری و معاشرت اجتماعی روزمره با دیگران برایم پذیرفتنی شد. تنها مشاهده گاه به گاه حجاب اسلامی در سطح شهر برایم حالت هشدارآمیزی داشت. اول اینکه به سرعت یادآور فرهنگ عمومی جامعه ایران بود که برایم ناخوشایند بود و دیگر آنکه برایم پرسش برانگیز بود که چه اصراری بر زندگی در جوامع غیر اسلامی دارند
بعد از عملیات طوفان الأقصی که بلافاصله تک صدایی سنگینی در محکومیت آن و حمایت از اسراییل پدید آمد و جو سنگینی علیه فلسطین براه افتاد، من که دستکم در فضای مجازی اینترنت حمایت و همدلی صریحم را از فلسطین ابراز کرده بودم، از دیدن زنان با حجاب در سطح شهر وین به وجد می آمدم. دوست داشتم فریاد بزنم که در این شرایط خفقان، من همدل و همسو با شما هستم. من هم متعلق به فرهنگی هستم که حجاب جزیی از آن است. من هم با اینکه در این بخش از جهان زندگی می کنم، اما به این خفقان حاکم تعلقی ندارم. حجاب مهمترین شاخصه ظاهری بود که در نگاهم به عنوان نماد برائت و ایستادگی در برابر خفقان سیاسی غرب در حمایت از اسراییل به چشم می آمد
با وجود آنکه از نظر ظاهری مشخص است که اهل اتریش نیستم، اما معمولاً گمان می رود که از آمریکای لاتین و یا نهایتاً ایتالیا باشم. دیگر عادت کرده ام که از ایرانی بودنم اظهار شگفتی شود. اغلب هم با اینکه حدس می زنند که هنرمند باشم، اما گمان می کنند که نوازنده یا آهنگساز و یا نهایتاً نویسنده باشم. به هر روی در زندگی روزمره و معاشرتها و فعالیتهایم نشانه ای که به تعلقم به حوزه جغرافیایی غرب آسیا و حوزه فرهنگ اسلامی دلالت کند دیده نمی شود. به همین جهت دوست داشتم که به هر روش ممکن همدلی ام را با افرادی که مشخصاً نشانه هایی از تعلق به حوزه فرهنگی اسلام دارند آشکار سازم
دوست داشتم به هر شکل ممکن فریاد بزنم که من ایرانی هستم؛ چرا که ایرانی بودن به معنی قاطع ترین حمایت از فلسطین و جدی ترین ایستادگی در برابر اسراییل و تمامی سلطه جویی غرب بود. ایرانی بودن درست به معنی تعلق به ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران بود که افتخارآمیزترین و آبرومندانه ترین و مقتدرترین موضع سیاسی را در حمایت قاطع از فلسطین به صراحت اعلام و با قدرت پیگیری می کرد. برای افتخار به ایرانی بودن نیازی به قصه ز اسکندر و دارا و روضه خواندن از استوانه کوروش نبود، ایرانی بودن همان پرچم جمهوری اسلامی بود که در افتخارآمیزترین موضع سیاسی برافراشته شده بود. این در شرایطی بود که هنوز کشتار اسراییل در غزه شروع نشده بود و همدلی جهانی با فلسطینیان پدید نیامده بود
من هیچگاه ضرورتی برای اشاره به ایرانی بودنم در صفحات اینترنتی ام نمی دیدم. از اضافه کردن پرچم جمهوری اسلامی هم همواره ابا داشتم. اما پس از عملیات طوفان الأقصی و با توجه به فضای سیاسی بین المللی، در توضیحات صفحات مجازی ام ایرانی بودنم را به انضمام پرچم جمهوری اسلامی ایران درج کردم، چرا که ایرانی بودن مترادف اعلام نظراتم با بلندترین فریاد و رساترین پژواک بود و ایرانی که نظرات من را قاطعانه بازتاب می داد، نشانش همین پرچم جمهوری اسلامی بود
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ
در مدتی که در اتریش زندگی می کنم، از همان روز نخستی که رسیدم، همواره از هر جهت بابت این تصمیمم احساس رضایت کامل داشته ام. حتی گهگاه تأسف می خوردم که کاش زودتر به اینجا آمده بودم. هم از نظر علایق هنری، هم از نظر فرهنگ عمومی، هم از نظر زیبایی طبیعی، هم از نظر آب و هوا و یا از هر نظر دیگر به بهترین صورت توقعاتم از زندگی، در وین تأمین می شود
همچنین با توجه به اینکه ایران همواره در کانون تنازعات جهانی و نیز در تب و تاب تحولات اجتماعی داخلی بود، و با توجه به اینکه به واسطه روحیات شخصی و علایق هنری با محیطهای به دور از تنش سازگارتر هستم، از انتخابم برای عزیمت به اتریش بسیار خرسند بودم. چرا که اتریش به دلیل سیاست بی طرفی که پس از جنگ جهانی دوم در پیش گرفته است، در منازعات جهانی مداخله ای ندارد و همچنین از آنجا که کشور نسبتاً کوچک و کم جمعیتی است، تأثیر چشمگیری هم بر مناسبات جهانی نمی تواند داشته باشد. در نتیجه از این حیث زندگی در اتریش نسبت به آلمان برای من امتیازات دیگری هم داشت
اما به ناگاه در قضیه اخیر فلسطین تلخ ترین مواضع از سوی اتریش اعلام شد که زندگی را به کامم تلخ کرد. تا جایی که با خود می اندیشیدم که اگر از آغاز می دانستم که اتریش – که به عنوان یک کشور فرهنگی می شناختمش – چنین مواضعی را در قبال کشتار غزّه اعلام می کند، آیا اصلاً به اینجا می آمدم؟ از همه شگفت آورتر برخورد غرب با هنرمند پرآوازه چینی - آی ویوی - بود که بخاطر یک توییت در پشتیبانی از فلسطین یکهو گالری های اروپا و آمریکا نمایشگاههایی که برای کارهای هنری او برنامه ریزی کرده بودند را لغو کردند و چه بسا دیگر شانس چندانی برای ادامه فعالیت هنری بصورت گذشته نداشته باشد
هنرمند چینی سانسور در غرب را هم تراز چین در دوران مائو می داند
ارتباطات من در اتریش با افراد فرهنگی جامعه است. اما با وجود ارتباطات محدود با چنین قشری، همین ابراز نظرهای اینترنتی ام گهگاه با واکنش همراه شده است. واکنشهایی که هرچند تلاش می شد دوستانه باشد، اما برآمده از اختلافات جدی بود. حتی اخیراً متوجه شدم که یکی از صمیمی ترین افراد، ارتباط اینترنتی اش را با من قطع کرده است که احتمالاً ناشی از همین مواضع من درباره فلسطین است. جالب اینکه من درباره این موضوع هیچ فعالیت خاصی نداشته ام و تنها نظراتم را - آنهم درباره یک نقطه دیگر از دنیا - در صفحات خودم در اینترنت نوشته ام. تنها همین. اما همین هم در فضای آزادی بیان آبدوغ خیاری غرب به سادگی تحمل نمی شود. مسلم است که می توانستم همین چند فرسته ساده اینترنتی را هم پست نکنم، اما خاموش ماندن در برابر فاجعه کشتار غزّه در شأن من نبود
هیتلر، اثر پاول کله
به هر روی من تنها به انگیزه هنر اینجا هستم و حتی در دوره آلمان نازی، هنرمندانی در این جوامع آلمانی زبان بوده اند که تسلیم آن فضا نشوند و برابر آن خفقان سر فرو نیاورند. حتی گروهی از هنرمندان در قالب سبک دادا، اساس فرهنگ غرب را بخاطر فجایع جنگ جهانی دوم زیر سؤال بردند و آثار هنری اشان را مبتنی بر پوچی فرهنگ غرب آفریدند. من از نظر شخصی هیچ مشکلی در وین احساس نمی کنم و همه چیز کاملاً بر وفق مرادم است. به تازگی تلاشهای چند ساله ام در زمینه هنر به نتایج قابل توجهی رسیده است و با نیل به اهداف مد نظرم، بخشی از مهمترین دغدغه های شخصی چندین ساله ام مرتفع گردیده است و از این بابت سبکبالی منحصر به فردی را تجربه می کنم که شاید پیش از این هیچگاه چنین حسی نداشته ام. اما آنچه که امروز همه آسایش و کامیابی های شخصی مرا تحت تأثیر قرار می دهد، یک چالش اخلاقی درباره کشتار اسراییل در غزّه و موضع سیاسی اتریش نسبت به آن است. باشد که همگی در پیشگاه داوری تاریخ سربلند باشیم
پی نوشت
در ادامه فرسته هایم درشبکه های اینترنتی را درج می کنم
بحث زیر بخاطر عکسی که در تجمع حمایت از فلسطین چند روز پس از حمله 7 اکتبر در فیسبوک فرستادم صورت گرفت. دوستم با توجه به تبلیغاتی که آن زمان درباره سر بریدن کودکان بافته می شد و نیز با توجه به اینکه پلیس پیشاپیش این تجمع را لغو اعلام کرده بود نسبت به عکسم واکنش نشان داده است که توضیح داده ام که من بی اطلاع از برنامه تجمع، در مسیرم برای بازدید از نمایشگاه، بخاطر توییت پلیس وین نسبت به تجمع کنجکاو شدم و سر راهم عکسی هم آنجا گرفتم. اما تأکید کرده ام که وقتی اروپاییان مرتکب هولوکاست شده اند، بهای آن را نباید فلسطینیان بپردازند
زیر این عکس که در فیسبوک فرستادم، دوستی نوشته بود که نظر اتریش مبنی بر اسراییل و فلسطین می باشد که در پاسخ نوشتم که مردم اتریش نظرات مختلفی دارند، اما سیستم سیاسی اتریش آشکارا در کنار اسراییل است و با آتش بس مخالفت کرد. همین تازگی متوجه شدم که ارتباط فیسبوکی اش را با من قطع کرده است. حال آنکه همواره رفتار بسیار صمیمانه ای داشت و ما به همراه همسرش و جمعی دیگر گهگاه به گشت و گذار در طبیعت و بازدید از فضاهای تاریخی رفته بودیم
بحث زیر بخاطر فرستادن عکس حضورم در تجمع حمایت از فلسطین در اینستاگرام صورت گرفت. کسی که کامنت گذشته است، یک متن از قول یک فرد دیگر را که در نشریه ای چاپ شده بود کپی کرده است تا بدین ترتیب موضع خودش را غیرمستقیم مطرح کرده باشد؛ چرا که گویا خودش یهودی است و در مدت زندگی ام در اتریش، با هم آشنایی داریم و دوستان مشترکی داریم. نوشته است که عجب دنیای وارونه ای که از ارزشهای اخلاقی تهی است و بجای همدردی با اسراییل، با کسانی همدلی می شود که حمله کرده اند و با موبایل هایشان فیلمبرداری و سپس پخش کرده اند ... من هم در پاسخ عین همان متن را کپی کرده ام و فقط یکسری تغییرات مختصر داده ام که عجب دنیای وارونه ای که بیمارستانها را به بهانه دفاع از خود بمباران می کنند. در ادامه ابراز تأسف کرده است که با آنکه من از بنیادگرایان مذهبی {در ایران} گریخته ام، اما کلامی در محکومیت حماس ننوشته ام. من هم توضیح داده ام که اصلاً فرار نکرده ام
در ادامه توییتهایم را درج می کنم