Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

  • درخواست از داریوش برای واکنش به فاجعه بحرین

    داریوش اقبالی

    پاینده ایران

     

    زمین از غصه می سوزد، گل از باد زمستانی ...

     

    داریوش گرامی، صدای دردمند اما امیدوار ایران؛

     

    آگاهی داری که بیش از یکماه است که آزادگان بحرینی، در ادامه خیزشهای سالیان جدایی از سرزمین مادر – ایران – برای رهایی از چنگال استعمار انگلیس و خاندان دست نشانده آل خلیفه، بار دیگر به خروش آمده اند.

     

    مردمان عمدتاً ایرانی تبار و پارسی زبانی که خواسته ای جز زیست سرافرازانه در سرزمینی که صاحبان اصلی آن هستند ندارند.

     

    امروز، شوربختانه بر خلاف دهه های اخیر، آزادگان بحرینی تنها با سرکوب خاندان تحمیلی آل خلیفه روبرو نیستند، بلکه تانکهای عربستان و نظامیان امارات، « درّ غلتان خلیج پارس » را در خون پاک ایرانیان آن سامان غلطانده اند.

     

    در طول سالیان جدایی از سرزمین مادر – ایران – به ویژه پس از تجزیه نافرجام بحرین در سال 49، استعمار انگلیس و تازیان ایران ستیز همواره بر آن بوده اند تا بافت جمعیتی این خطه همیشه ایرانی را بر هم زنند، و اکنون پس از ناکامی از هرزکوشی های دهها ساله، تنها راه ادامه تجاوز و اشغال را در لشگرکشی و آتش گشودن بر غیرنظامیان به جان آمده دیده اند.

     

    مایه تأثر فراوان است که در این دیوخویی خانمان سوزانه، حتی بیمارستانها و مراکز امدادی نیز در امان نیستند و با بهانه های واهی مورد هجوم آتشین دولتهای بیگانه قرار می گیرند.

     

    آنچه امروز در بحرین روی می دهد براستی یادآور حمله ددمنشانه صدام به ایران اهورایی است که با پشتیبانی همه دولتهای تازی همراه بود. دولتهای عرب شورای همکاری خلیج پارس با موضع گیری رسمی و گسیل نیروی نظامی، در سرکوب آزادگان بحرینی به یاری خاندان آل خلیفه شتافته اند.

     

    در این میان هیأت حاکمه جمهوری اسلامی، با بی تدبیری همیشگی از واکنش متناسب ناتوان است. از اینرو در این فاجعه دردناک نیز – به مانند دوران دفاع مقدس، دفاع از هویت تاریخی خلیج پارس، دفاع از حق پنجاه درصدی در دریای مازندران و موارد بسیاری از این دست – بار دیگر تنها همت همپارچه ایرانیان است که می تواند کارگر افتد.  

     

    بی گمان سینه سرشار از ایران پرستی تو، که نماد هنر متعهد به میهن و ملت هستی توفانی است. بانگی که تو به اعتراض برآری – به عنوان برنده نشان صلح در فستیوال فیلم و موسیقی بحرین – قطعاً در سردی آتش خانمان سوزان و التیام درد آسیب دیدگان و داغداران و آرامش دل میهن پرستان اثرگذار خواهد بود.

     

     

    کارزار زندگی را با صدایت پیکار می کنم

    ساسان بهمن آبادی

    عضو حزب پان ایرانیست

    29 اسفند ماه 1389

     

    پی نوشت:

    این نامه از راه تارنمای رسمی ایشان و صفحه رسمی فیسبوک شان فرستاده شد.

  • با شیخ بگو که می ستانیم از او

    بحرین،شورای همکاری خلیج فارس،

     

    غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

    به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

     

    بار دیگر خاک اهورایی ایران مورد تازش تازیان دیو سرشت قرار گرفت و ایرانی تباران آزاده بحرین با آتش تمدن سوزی خاندان غاصب آل خلیفه و حکومت اهریمنی حجاز روبرو شدند.

     

    خاندان دست نشانده آل خلیفه، در هراس از خروش رهایی صاحبان حقیقی « مروارید خلیج پارس» با چراغ سبز آمریکا، دست به دامان دولت های ایران ستیز منطقه شده و درّ غلتان بحرین را به خون پاک ایرانیان آغشته کرده است.

     

    نظامیان حجاز و امارات، بحرین را به اشغال نظامی در آورده اند تا بار دیگر قلب میهن پرستان در سراسر ایران بزرگ آکنده از خشم و کین گردد و ننگ تاریخی همه آنان که در تجزیه نافرجام بحرین در سال 49 نقش داشتند افزون شود.

     

    جای بسی تأسف است که هر روز که می گذرد، هشدارهایی که حزب پان ایرانیست در درازای مبارزات هفتاد ساله اش نسبت به دسیسه چینی های سیاست های ایران ستیز در سراسر ایران بزرگ داشته، به وقوع می پیوندد؛ از جمله در جریان تجزیه نافرجام بحرین.

     

    واکنش دلاورانه حزب پان ایرانیست در برابر این اقدام ضد ایرانی و استیضاح هویدا از سوی فراکسیون پارلمانی حزب (محسن پزشکپور، دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، دکتر هوشنگ طالع، دکتر اسماعیل فریور) در مجلس شورای ملی باعث شد که تجزیه بحرین از نظر حقوقی و قانونی نافرجام بماند.

     

    بر این پایه، هم به دلیل مالکیت تاریخی و هم به دلیل حقوقی و قانونی و هم به دلیل پیوستگی خونی و نژادی، هر حاکمیت مستقر در ایران کنونی موظف به حمایت از فرزندان بحرینی ایران می باشد و اگر حکومتی مجاز به گسیل نیرو به این مجمع الجزایر همیشه ایرانی باشد، آن حکومت مستقر در ایران است و نه خاندان آل صعود و امیرک امارات.

     

    شوربختانه هیأت حاکمه جمهوری اسلامی که در وضعیتی گرفتار آمده که از سایه خویش هم هراسان است، بجای دفاع از هم میهنان بحرینی، خیابانهای تهران را از فوج نیروهای سرکوب انبوه می سازد.

     

    با این وجود اقدامات دبپلماتیک دولت در واکنش به این فاجعه دردناک قابل ستایش فراوان است. از جمله احضار سفیر عربستان، اعتراض به سازمان همکاری خلیج فارس و درخواست از سازمان کنفرانس اسلامی برای واکنش. همچنین سخنان اعتراضی علی لاریجانی رییس مجلس جمهوری اسلامی.

     

    افزون بر این، مراجع شیعه که در سال 49 با سکوت معنادار خود تجزیه نافرجام بحرین را همراهی کردند، اینبار در محکومیت این فاجعه ملی واکنش نشان داده اند.

     

    لازم به یادآوری است رستاخیز کنونی ایرانیان بحرین، نمونه ایست از قیامهای پیاپی آزادگان آن سامان در طول دوران سیاه جدایی از سرزمین مادر که سرانجام به طور قطع و یقین به پیوند پیروزمندانه خواهد انجامید.

     

    این اقدام تجاوزکارانه حکومت حجاز، با تظاهرات اعتراضی مردم بحرین کرانه ای (کرانه جنوبی خلیج فارس در شرق عربستان) روبرو شده است. این بخش که به همراه مجمع الجزایر بحرین رویهم واحد بحرین را تشکیل می دهد بخش نفت خیز عربستان است و مردمان شیعه آن سالهاست که در زنجیر حکومتهای بیگانه ساخته حجاز روزگار می گذرانند.

     

    بحرین نه ملک دزد و بیگانه بود / بحرین تو را خانه و کاشانه بود

    با شیخ بگو که می ستانیم از او / اینها که بگوییم نه افسانه بود  

  • شهرام ناظری بر بیداد ضحاک خروشید

    شهرام ناظری،شاهنامه فردوسی

    بپویم به فرمان یزدان پاک

    برآرم ز ایوان ضحاک خاک

     

    شهرام ناظری بر بیداد ضحاک خروشید. هنرمند یاغی، دوباره طغیان کرد و پایان شب سیاه ضحاک را با برافراشته شدن درفش کاویانی و سپیدی پیروزی فریدون نوید داد.

     

    در نوآوری تازه ای، شهرام ناظری با بهره گیری از لحن حماسی موسیقی مقامی اقوام ایرانی، شاهنامه را اجرا کرد و با گزینش ظریف ابیات مربوط به دوران سیاه ضحاک، قیام کاوه و پیروزی فریدون، چون همیشه به عنوان یک هنرمند متعهد، آنچه را که در سینه جامعه می گذرد، فریاد زد.

     

    در آغاز شوالیه آواز ایران، از فردوسی به عنوان کسی که زبان پارسی را از زیر آوار عرب رهانید یاد کرد و آرزو کرد چنین برنامه ای با ارکستری صد و پنجاه نفره و دستکم پنج خواننده اجرا شود.

     

    همچنین از درگذشت دکتر ایرج افشار ابراز تأسف کرد و حضور محمود دولت آبادی را در سالن گرامی داشت.

     

    شهرام ناظری در بخش یکم، نخست قطعه « حلاج» سروده شفیعی کدکنی را بصورت تک نفره با ستار اجرا کرد و سپس به همراه گروه غزل مولوی:

     

    باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم 

    وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

    شهرام ناظری،شاهنامه فردوسی 

    بخش دوم – شاهنامه فردوسی – را « به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرد و به دوران ضحاک پرداخت. جدا از شعر استوار فردوسی و آواز ناظری، حس نارضایتی از سلطه بیداد، از زخمه نوازندگان گروه کاملاً قابل دریافت بود:

     

    چو ضحاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار

    نهان گشت کردار فرزانگان / پراکنده شد کام دیوانگان

    هنر خوار شد جادویی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند

     

    شوالیه آواز ایران با همسرایی گروه، با تأثر و اندوه بانگ زد:

     

    شده بر بدی دست دیوان دراز / به نیکی نرفتی سخن جز به راز

    دو مار سیه از دو کتفش برست / غمی گشت و از هر سویی چاره جست

    چنان بد که هر شب دو مرد جوان / چه کهتر چه از تخمه پهلوان

    بکشتی و مغزش بپرداختی / مر آن اژدها را خورش ساختی

     

    ضرب سهم دف و « زروان» درآمیخته با فغان کمانچه، تصویر موسیقایی از زندگی در دوران سیاه ضحاک بود که با نواختن هنرمندانه بربط، به امید زایش فریدون بدل گشت:

     

    خجسته فریدون ز مادر بزاد / جهان را یکی دیگر آمد نهاد

    ببالید بر سان سرو سهی / بتابید از او فر شاهنشهی

    جهانجوی با فر جمشید بود / به کردار تابنده خورشید بود

     

    ناظری مصرع « فر شاهنشهی» را براستی شاهانه اجرا کرد.

       

    شهرام ناظری،شاهنامه فردوسی

     

    در قطعه زایش فریدون با نوای هماهنگ تنبور نوازان، حماسه ای در شرف وقوع است؛ و به همان اندازه که نزدیکی وقوع حماسه درک می گشت، با تحریرهای ناظری سرانجام این حماسه مبهم حس می شد:

     

    زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی / به گرد جهان هم بدین جست و جوی

    نشان فریدون بگرد جهان / همی باز جست آشکار و نهان

    فریدون که بودش پدر آبتین / شده تنگ بر آبتین بر زمین

    چو بگذشت بر آفریدون دو هشت / ز البرز کوه اندر آمد به دشت

    بر مادر آمد پژوهید و گفت / که بگشای بر من نهان از نهفت

     

    در سکوت سازها، به آهستگی رازی بازگو می شد:

     

    فرانک بدو گفت کای نامجوی / بگویم ترا هر چه گفتی بگوی

     

    آنگاه با نواختن دیباچه ای بر یک خبر دردناک، ناظری فغان سر داد:

     

    تو بشناس کز مرز ایران زمین / یکی مرد بد نام او آبتین

    ز تخم کیان بود و بیدار بود / خردمند و گرد و بی​آزار بود

     

    و با خاموشی دوباره سازها، ناظری ناله ای خرد کننده سر داد:

     

    سر بابت از مغز پرداختند / مر آن اژدها را خورش ساختند

     

    و باز هم تنها آواز ناظری شنیده می شد:

     

    فریدون برآشفت و بگشاد گوش / ز گفتار مادر بیامد به جوش

    بپویم به فرمان یزدان پاک / برآرم ز ایوان ضحاک خاک

     

    و پس از تکرار چند باره و حماسی مصرع آخر، از طنین پیوسته سازهای کوبه ای و زخمه هماهنگ سازهای زهی و هنرمندی ستایش برانگیز نوازنده کمانچه (یونس پاکنژاد)، عزمی جزم و تصمیمی برگشت ناپذیر برای خلق یک حماسه دریافت می شد و قطعه در اوج پایان یافت.

     

    قیام کاوه:

    قطعه ای پر شور که از گردهمایی همگانی برای رهایی از بند ضحاک حکایت داشت  و جوش و خروش برای قیام. از اینرو شوالیه آواز ایران بیت ها را پیوسته و بدون تحریر اجرا می کرد و با همراهی کمانچه بر این بیت تأکید بیشتری داشت:

     

    هر آن کو هوای فریدون کند / سر از بند ضحاک بیرون کند

     

    و باز قطعه در اوج به پایان رسید.

     

    برافراشتن درفش کاویانی:

    همراه با ضرب زروخانه ای:

    ...

    فروهشت از او زرد و سرخ و بنفش / همی خواندش کاویانی درفش

     

    زوال ضحاک:

    با همخوانی گروه نوازندگان همراه بود:

     

    خروشی بر آمد از آتشکده / که بر تخت اگر شاه باشد دده

    همه پیرو برناش فرمانبریم / یکایک ز گفتار او نگذریم

    نخواهیم برگاه ضحاک را / مرآن اژدهادوش ناپاک را

    ببردند ضحاک را بسته خوار / به پشت هیونی برافگنده زار

    بیاورد ضحاک را چون نوند / به کوه دماوند کردش به بند

    ازو نام ضحاک چون خاک شد / جهان از بد او همه پاک شد

     

    + عکسها از ایسنا

  • دیوار کوتاه حزب پان ایرانیست

     

    ساسان بهمن آبادی،دی ماه 88،عاشورا

    ششم دی ماه سال 88 بود که به شیوه آدم ربایانه توسط یک مشت لباس شخصی بازداشت، و به اوین منتقل شدم. البته پیش از اوین ظرف دو شبانه روز از خان پلیس امنیت و بازداشتگاه شاهپور گذشتم. / خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر

     

    حدود یک هفته ای گذشت تا فهمیدم که علت دستگیری ام آنست که هیأت حاکمه جمهوری اسلامی چهار نفر را برای تصدی ریاست جمهوری تأیید صلاحیت کرده، انتخاباتی هم برگزار کرده، آرای صندوق ها را هم شمرده و در پایان نتایج را هم خود اعلام کرده بود.

     

    حال من که نه جزو آن چهار نفر کاندیدا بودم، نه صلاحیت آنها را تأیید کرده بودم، نه به هیچ یک از آنها رأی داده بودم، نه آرایشان را شمرده بودم و نه نتایج جالب انگیزناکش را اعلام کرده بودم، چه ارتباطی به موضوع داشتم؟ تنها پاسخ این بود که « سابقه پان ایرانیستی ات نشان می دهد ...! »

     

    هرچند به این خاطر بازداشت شده بودم که چهار نفر دیگر نامزد شده بودند و چهارده نفر دیگر صلاحیت شان را تأیید کرده بودند و چهل میلیون نفر دیگر به ایشان رأی داده بودند، اما بخاطر پیشینه حزبی و پان ایرانیستی ام بازخواست می شدم و برای قطع همکاری با حزب پان ایرانیست و از آن مسخره تر همکاری با وزارت اطلاعات (از نگاه من وزارت اطلاع رسانی) با هشدارهایی که مختص جمهوری اسلامی است روبرو بودم. 

     

    سرانجام پس از سه هفته بازداشت، رخصت آزادی داده شد و من که در تماسهای کوتاهی که با خانواده داشتم بدون اشاره به حزب، بر آن بودم که شخصاً مساله را حل کنم و حزب را درگیر ماجرا نکنم تازه متوجه شدم که در این مدت جوانان دیگری از حزب نیز در ضیافت خانه اوین پذیرایی شده بودند.

     

    چند روزی از آزادی نمی گذشت که هفت نفر با هدیه های ارغوانی (تعبیر سرور منوچهر یزدی )نیم شب خانه سرور قدرت اله جعفری ( قایم مقام دبیرکل حزب پان ایرانیست) را دق الباب کردند و فرزندشان – نوشین جعفری – را تا ضیافت خانه اوین بدرقه نمودند.

     

    جمهوری اسلامی، وامانده در حل بحران خود ساخته ای که پیوسته انکارش می کرد، علاج را در بالا رفتن از دیوار کوتاه حزب پان ایرانیست و فشار بر میهن پرستان دیده بود و سرور منوچهر یزدی (سخنگوی حزب پان ایرانیست) چه نیکو نگاشته بود که در معرکه ای که فرزندان انقلاب به جان هم افتاده اند، رنج هم بندی با ابراهیم یزدی ها شکنجه ایست که تنها یک پان ایرانیست درک می کند.

     

    پس از آن در بهمن ماه 88 دفتر مرکزی حزب پان ایرانیست واقع در سعادت آباد با هجوم دهها تن از نیروهای ضد شورش و لباس شخصی به محاصره در آمد و از برگزاری نشست هفتگی حزب جلوگیری شد. 

    کیوان زارع،ساسان بهمن آبادی،یاشار اکبری،بیژن جانفشان

     

    هجدم اردیبهشت ماه سال 89 نیز که اندامان حزبی برای حضور بر مزار دکتر محمدرضا عاملی تهرانی و ادای احترام به مناسبت سالگرد قتل ایشان در طلیعه انقلاب، در دفتر مرکزی حزب گرد آمده بودند باز هم با حصر خانگی روبرو شدند و اندامانی که شخصاً در ابن بابویه بر مزار آموزگار شهید پان ایرانیست حاضر شده بودند ساعت ها بازداشت شدند.

     

    دو روز پس از این واقعه – روز بیستم اردیبهشت 89 – به همراه سه تن دیگر از جوانان پان ایرانیست اینبار در نمایشگاه کتاب بازداشت شدیم و سلولهای انفرادی بند 240 زندان اوین بار دیگر میزبان ما شد.    

     

    اکنون دوباره امواج اعتراضی به خیابانها سرازیر می شوند و مطالباتی را فریاد می زنند.

     

    نقش حزب پان ایرانیست در این میان تنها آنست که از سالها پیش این مطالبات را تشخیص داده، تحلیل کرده و روشهای تحقق آنها را نیز تبیین نموده است و از دیگر سو پیامدهای وخیم نادیده انگاشتن مطالبات مردمی را نیز گوشزد کرده است.

     

    با این حساب چندان دور از ذهن نیست حال که قافیه نظام جمهوری اسلامی در سه کنج گرفتاری و بی تدبیری به تنگ آمده است، بار دیگر چاره را آویختن از دیوار حزب پان ایرانیست ببیند و هر آن با هدایای ارغوانی بر پان ایرانیست ها نازل شود. 

     

    در همین باره:

    دی ماه خونین: گزارش جرس از بازداشت فعالان سیاسی در دی ماه 88

    شعارهای اعتراضی و آرنگهای پان ایرانیستی

  • بمان تا بشنوند از شور آوازت

    منوچهر یزدی،ساسان بهمن آبادی

    در تکاپو برای زیستن زندگی، گاه همت شخصی به سعد روزگار می آمیزد و فصلی تازه در جریده احوال رقم می خورد.

     

    برای من که همچون هر ایرانی نژاده ای، از آغاز در مجمر سینه، آتش میهن پرستی را میراث دار بوده ام، افتخار آشنایی با منوچهر یزدی در اوایل سال 84 نه یک نقطه عطف، اما یک فصل تازه در کوشندگی هایم بود.

     

    از منوچهر یزدی میهن پرستی را نیاموختم، که میهن پرستی موهبتی است سرشته در نهاد؛ بلکه از او امید همیشگی به میهن را آموختم و گشاده رویی و سینه فراخی و سعه صدر در رویارویی با دشواری های این راه سراسر افتخار.

     

    از پزشکپور می شنیدم که نشان مخالف پان ایرانیسم، از آنروست که پان ایرانیسم در دل یک جهان دشمن جای گرفته، اما جبهه همه جانبه این دشمنان را با اشاره منوچهر یزدی دریافتم.

     

    او که با کالبد شکافی سیاستهای ایران ستیز، جنبه های این اژدهای هفت سر را ابهام زدایی می کند تا با شناخت دشمن، ضربه های کاری تری بر سینه پر کینه اش وارد آید؛ چرا که باور دارد دشمنی با ایران در نهاد هر بیگانه ای مستتر است.

     

    از اینرو همیشه بر آن بودم تا به هر بهانه ارادت خویش را خدمتشان ابراز کنم؛ به ویژه آنکه پنجم اسفند ماه باز هم با لطف همیشگی شان روبرو شدم و پیام شان را دریافت کردم:

     منوچهر یزدی،ساسان بهمن آبادی

     

    ساسان عزیز،

    اگر مادر گیتی چو تو بزاید و بزاید و بزاید ... آنگاه دیگر چه جای نگرانی برای فرداهای ایران. سرور عزیر تولدت بر تو و خانواده گرانمایه ات و ایرانپرستان مبارک باد.

    منوچهر یزدی.

     

     

    سرور یزدی گرامی،

     

    در این شب ها،
    که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد.
    در این شبها،
    که هر آیینه با تصویر بیگانه است
    و پنهان می کند هر چشمه ای سر و سرودش را
    چنین بیدار و دریا وار
    تویی تنها که می خوانی،
    تویی تنها که می خوانی
    رثای قتل عام خون پامال تبار آن شهیدان را
    تویی تنها که می فهمی
    زبان و رمز آواز چگور نا امیدان را.
    بر آن شاخ بلند ای نغمه ساز باغ بی برگی!
    بمان تا بشنوند از شور آوازت
    درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ
    در خوابند
    بمان تا دشتهای روشن آیینه ها،
    گل های جوباران
    تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
    ز آواز تو دریابند.

      

    در همین باره:

    نامه ای به سرور منوچهر یزدی

  • نامه ای به سرور منوچهر یزدی

    منوچهر یزدی، ساسان بهمن آبادی

     

    پاینده ایران

     

    صائب به پای خویش زند تیشه بیخبر
    آن بی ادب که خنده بر استاد میزند



    سرور یزدی گرامی،

    به تازگی لنگه کفش تیپا خورده ای را دیدم که از گلیم پاره اش بس دورتر افتاده بود (تیپا: تکپا، ضربه ای که با سرپنجه پا به چیزی بزنند / فرهنگ عمید). نمیدانم همت میرزا نوروز آنرا تا این اندازه فراتر از زیرانداز مندرس اش انداخته یا لگد دسته جمعی خوارج ( خوارج: همانا آنها که به تحقیق اخراج گردیده اند).

    فی الحیث المجهول اینکه زهوار جر خورده چنین لنگه کفشی « ساحت » همایونی را بیالاید، سعه صدر شما را که نه، اما تاب مرا بیتاب کرد (ساحت: ناحیه، فضای خانه، حیاط، زمینی که سقف ندارد، میدان / فرهنگ عمید).

    رویهم رفته نالیدن از ژرف اندیشی های شما – به ویژه پیرامون تاریخ معاصر – پدیده نوظهور و پیش بینی نشده ای نیست، چرا که نگرشهای شما از یکسو آتشی است در پیراهن جمعی و از دیگر سو ککی است به تنبان جمعی دیگر (تنبان: پوشاکی برای پاها که گاه کک در آن افتد) و آنگونه که برمی آید، اقوی آنست که این لنگه کفش از پای دسته دوم بدر آمده باشد که تنها راه خلاصی از کک تنبان را دریدگی و برهنگی می دانند.

    القصه، روایات متواتر نسب این دریدگی ها و هرزه گویی ها را به همان هرزه بذرهایی می رساند که از چند سال پیش به عرض میرساندیم و شوربختانه با مسامحه روبرو می شد.

    اگر امروز حکمت الدوله ابولکبکبه از اوراق بوستان و سیاست نامه معجونی تهوع آور تدارک می بیند از آنروست که روزی – در برابر چشمان شگفت زده ما – می کوشیدید جوجه کلاغ را خرامیدن کبک بیاموزید؛ که وای وای! چه گویم از آن تلاش بیهوده!

    هرچند عیان بود، اما بیان هم شد که ابوالکبکبه در حال جوجه کشی در سوراخ سنبه های در و دیوار است و از دیگر سو در برابر قمریان چون گربه دم علم می کند تا مبادا بر این بام آشیان گیرند و بساط جوجه کشی اش را جمع و جور نمایند (از فرومایگی ناموفق پشت سر خویش در می گذرم که تنها مایه انبساط خاطر بود).

    براستی از کسی که دکترای وامانده از مرحوم مغفور رضوان جایگاه، دکتر کردان را به ضرب جوالدوز بر اینجا و آنجای خود وصله می کند انتظار داشتید برای سمتها و مسؤولیتها چشم براه حکم و مجوز و پروانه و اعلامیه و اعلانیه و اخطاریه و الزامیه و سرانجام انکاریه باشد؟

    مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمده است!

    کعب الاخبار روایت همی کند که روزی حکمت الدوله ابوالکبکبه در راه حوزه علمیه بود که ریگی به نعلین مبارکش در غلطید. پس زیر لب سی و یک مرتبه زمزمه کرد « که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم » و با بند انگشتان می شمرد و به امید یافتن ملجأ تازه ای، نخستین دری را که دید کوبید و اذن دخول نگرفته داخل شد و هنوز هم که هنوز است طعم چای آن روز را نقطه عطف زندگی خود میداند.

    نمی دانم از روی افتادگی بود یا نعوذ بالله هراس از بند، که هر چه می نوشت مستعار بود و بی نام. هرچند که به تازگی سید خوارج (آنها که به تحقیق اخراج گردیده اند) از افزایش فشار بر آن مستطاب سخن گفته، اما هر چه غور کردیم مقصود آن بزرگوار از فشار جز فشار خون نتواند بودن که قراین گواهی همی دهد که چنین فشاری _ به ما هو فشار – فشاری است بالعرض و نه بالذات! که لاجرم استغاثه شفا را به دنبال دارد. إن شاء الله.

    در نسخ اطبا و حکما آمده است که چنین فشارهایی قاعدتاً ناشی از عارضه جسوف (بر وزن کسوف) باشد. اعرابی پرسید: « جسوف چه باشد؟ » گفتند: « بدان و آگاه باش که مراد از جسوف همانا جو گرفتگی است که از جمله بلیه کبار باشد، علی الخصوص نوع بدخیم آن. »

    البته پیشتر هم ضجه و مویه و ناله در کوی و برزن طنین انداز شده بود که « وا مصیبتا! حکمت الدوله ابوالکبکبه را برای انجام خدمت مقدس سربازی به نقطه ای از میهن خویش تبعید کرده اند! » پرسیدند: « کدام نقطه؟ » ندا آمد: « همانا تگزاس! ». وا حیرتا!

    باری، سخن از سید جلیل القدر خوارج به میان آمد که به تازگی فتاوایی چند صادر فرموده اند، از جمله آنکه تشکیلات بی تشکیلات! پرسیدند: « پس در این میان بیانیه چگونه توان صادر کردن؟ » با عتاب فرمود: « به همین گونه! »


    حکمت الدوله ابوالکبکبه – رضی الله عنه – در حاشیه این فتوا مرقوم کرده است که: « مشک آن نیست که خود ببوید، آنست که خطبه بگوید. » فهکذا.

    القصه، حکمت الدوله ابوالکبکبه آنقدر جوجه کشید و کشیـــد و کشیـــــــــد و باز هم کشیـــــــــــــــــــــد که ناگاه قیطان از هم گسیـــــــــــــــخت و بر تنش اصابت کرد و دردی سهم او را فرا گرفتی و بر خود پیچید و پیچیــد و پیچیــــــــــد و باز هم پیچیــــــــــــــــــــــد که هیچ آجیل مشکل گشایی گره از کارش باز نتواند کردن.

    در مترو بودم که خبر ناگوار این ثانحه دلخراش را نیوش کردم؛ بیدرنگ خواجه را به شاخ نبات قسم دادم و فالی ابتیاع کردم. نوشته بود:

    مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
    دست غیب آمد و بر آنجای نامحرم زد


    در توضیح فال تنها آمده بود: « تــــــق! »


    گویا آن ریگی که از آغاز به نعلین مبارکش بود، بالاخره کار دستش داد.

    سرور یزدی گرامی،

    داستان همان داستان تکراری است: عناصری که حاضرند شاه رؤیاهای کودکانه باشند، اما سرباز یک تشکیلات نباشند. تراژدی هملت (شاهکار شکسپیر) را هرچه زیر و رو کردم از عوارض جسوف بدخیم هیچ نیافتم، اما این بیت شیخ اجل را مناسب عواقب این توهمات دیدم که:

    ای روبهک چرا ننشینی بجای خویش
    با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش


    سرور یزدی گرامی،

    آسمان را به ریسمان بافتم تا بگویم شامورطی بازی خوارج که به فرخندگی مختومه شد، اما هوش دارید که هر خیمه شب بازی دوباره اینجا بساط نکند.

    سرور یزدی گرامی،

    به این افتخار که به اعتبار امضای حضرت عالی پان ایرانیست شدم مباهات می کنم.

    سرور یزدی گرامی،

    در این شب ها،
    که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد.
    در این شبها،
    که هر آیینه با تصویر بیگانه است
    و پنهان می کند هر چشمه ای سر و سرودش را
    چنین بیدار و دریا وار
    تویی تنها که می خوانی،
    تویی تنها که می خوانی
    رثای قتل عام خون پامال تبار آن شهیدان را
    تویی تنها که می فهمی
    زبان و رمز آواز چگور نا امیدان را.
    بر آن شاخ بلند ای نغمه ساز باغ بی برگی!
    بمان تا بشنوند از شور آوازت
    درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ
    در خوابند
    بمان تا دشتهای روشن آیینه ها،
    گل های جوباران
    تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
    ز آواز تو دریابند.


     

     پاینده ایران
    ساسان بهمن آبادی
    10/ امرداد /1389

  • شعارهای اعتراضی و آرنگهای پان ایرانیستی

    نشریه داخلی،حزب پان ایرانیست،حاکمیت ملت

    بر خلاف رویه معمول و سنت مألوف اصلاح طلبان که در سوگ خوان برچیده شده قدرت، هر رویداد اجتماعی را با تمامیت خواهی شرم آور مصادره به مطلوب کرده و به سینه خود سنجاق می کنند، هدف از این نوشتار تنها بررسی تناسب خواسته های مردم ایران در تجمعات اعتراضی، با آرنگهای چندین و چند ساله پان ایرانیستی است و نه تلاش برای گروگان گیری مطالبات مردمی در جهت سودجویی ها و قدرت طلبی های گروهی.

    در تجمعات اعتراضی، برخی از حقوق مسلم مردم ایران که در پی بی تدبیری ها و بی قیدی های هیأت حاکمه از تحقق باز مانده است، در قالب شعارهایی در خیابانها فریاد زده شد.

    شعارهایی که هر چند موجبات موج سواری شکست خوردگان طلبکار اصلاح طلب را به دنبال داشت، اما در هیچ یک از دسته جات اصلاح طلب تبیین نشده بود و نیز در هیچ یک از رسانه های زنجیره ای داخلی و خارجی این مال باختگان قدرت مطرح نگردید؛ بلکه حتی بارها از سوی همین داغدیدگان، با عناوینی چون « ساختارشکن » مورد نفی قرار گرفت.

    هرچند که خوشبختانه، معترضانی که در مطالبه حقوق حقه خویش باتوم و گلوله را به جان خریده بودند، به چنین افاضاتی وقعی ننهادند و آنچه را که خواهانش هستند پافشارانه خروشیدند.

    اداره کشور با ملاکها و معیارهای ایرانی خواسته ای بوده است که ملت ایران در درازنای تاریخ، حتی متجاوزان اشغالگر بیگانه را – در مدت غصب حکومت – بدان واداشته است؛ تا جاییکه هم خلفای جور تازی علیرقم میل باطنی ناچار به برگزاری برخی شئون ملی ایرانیان می شدند و هم بیابانگردان چنگیزی در کنج مکتبخانه ها به پشتیبانی از فرهنگ ایرانی ناگزیر شدند.

    حزب پان ایرانیست نیز با آگاهی از این خواسته تاریخی، در واکنش به شیوه کشورداری هیأت حاکمه، بیش از ده سال است که نشریه داخلی خود را با نام « حاکمیت ملت » منتشر می کند، با این نگاه که در سرزمین چند آیینی و چندین قومی ایران حاکمیت نباید تنها در کف قدرت یک فرقه خاص باشد.

    درست همان خواسته ای که با شعارهایی چون « استقلال، آزادی، حکومت ایرانی » و یا « نه شرقی، نه غربی، دولت سبز ملی » از سوی مردم فریاد زده شد.

    اساساً بنیان نهضت ورجاوند پان ایرانیسم واکنشی در برابر سلطه گران شرق و غرب بوده است و پان ایرانیسم نهضتی است ضد استعمار، ضد استثمار و ضد استبداد.

    فرهنگ ملی ایران، گنجینه ایست از المانهای گوناگون ادبی، هنری، اخلاقی و ... که بر هر روی بخشی از باورهای دینی را نیز در بر می گیرد. ایران همواره خاستگاه و پناهگاه دینها و مذاهب و نحله ها و طریقت های گوناگون بوده و این طیف های گوناگون مذهبی، از حکومت های آرمانخواه ایرانی، چیزی جز احترام ندیده اند، که مشخص ترین نمونه آن فرمان تاریخی کورش بزرگ در تعمیر پرستشگاههای اقوام مغلوب و آزادی آنان در انجام مراسم مذهبی خویش می باشد.


    در حکومتهای آرمانخواه ایرانی، هرچند که شخص حاکم خود از پیروان چه بسا باورمند مذهب ویژه ای بود، اما هرگز در پی حکومت دینی و تحمیل قوانین یک فرقه مذهبی بر پیروان دیگر مذاهب بر نمی آمد.

    بر پایه همین اصل آرمانخواهانه، حزب پان ایرانیست همواره اینگونه موضعگیری کرده است که: « دین آری، حاکمیت دینی نه »، آنچه که نژادگان ایران زمین در تجمعات اعتراضی خود اینچنین بیان کردند که: « نسل ما آریاست، دین از سیاست جداست ».


    و آن هنگام که بیان نجیبانه خواسته های به حق مردم ایران با سرب داغ روبرو شد، مردمی که برگه های زرین تاریخ سرزمین شان را آغشته به خون نیاکانشان ورق زده اند اینگونه خروشیدند که: « ما همه اهل جنگیم، بجنگ تا بجنگیم » و « می میرم، می جنگم، ایران رو پس می گیرم »، آرنگی که دهها سال است در میان پان ایرانیست ها اینگونه عنوان می شود: « ما جنگ را پذیره ایم تا هستی هست، زیرا که به جنگ هستی هست » و از زبان فردوسی فرزانه اینگونه جاری گردیده است که:

    اگر مرز و راه است اگر نیک و بد
    به گرز و به شمشیر باید ستد
    بکوشیم و مردی به کار آوریم
    بر ایشان جهان تنگ و تار آوریم


    لازم به تأکید دوباره است که هدف این نیست که شعارهای اعتراضی مردم، متأثر از آرنگهای پان ایرانیستی وانمود شود، چرا که اساساً هیأت حاکمه – از اصلاح طلب و اصولگرا – با قطع بیرحمانه شریانهای ارتباطی حزب پان ایرانیست با توده مردم، امکان پژواک بانگ پان ایرانیسم را در فضای جامعه تا آنجا که در توان ناتوانشان بوده محدود کرده است.

    هدف تنها بررسی این مطلب است که حزب پان ایرانیست چه اندازه در تشخیص خواسته های هم میهنان درست عمل کرده است؛ چرا که آرمان میهن پرستانه پان ایرانیسم پایبندی به احقاق « همه » حقوق از دست رفته ملت بزرگ ایران است و اگر دچار تنگناهای همه جانبه می شود و اندامانش با تهدید و زندان و توهین روبرو می شوند از اینروست که راه یگانگی و نیرومندی ایرانیان را دنبال می کند، نه شهوت حریصانه برای دزدین کرسی سلطه.


    آری، ایران بزرگ آرمان بزرگ می خواهد.

     

    برافزوده

    پس از چاپ این یادداشت در نشریه داخلی پان ایرانیستها (حاکمیت ملت)، از شعبه 2 دادیاری دادسرای اوین با مسئولان این حزب تماس گرفتند و تهدید کردند که آزادی من با قرار وثیقه دوباره تبدیل به بازداشت میشود. در نتیجه به توصیه مسئولان پان ایرانیست مدتی از نوشتن دست کشیدم.

     

    همانگونه که قابل ملاحظه است من درصدد بودم تا در درون ایران یک رهبری سیاسی برای هدایت نارضایتی های عمومی شکل دهم تا مطالبات عمومی از بند ارتجاع سبز و جریان اصلاحچیان خلاص شود. انگیزه ام هم از پیوستن به پان ایرانیستها همین بود، اگرنه هیچ تناسبی با رویکردهای آنها نداشتم. موضوعی که در «گزارش به جمهور» مفصل تر توضیح داده ام.