Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

  • نجات آذربایجان با تدبیر قاطعانه شاه

     محمدرضا شاهبا تحمیل جنگ جهانی دوم از سوی کشورهای متفق، علیرغم اعلام بیطرفی از سوی رضاشاه، نیروهای روس و انگلیس از پهنه ایران « پل پیروزی» ساختند و جدا از آنکه در دوره جنگ با غارت منابع ایران، دیو قحطی را بر فراز این سرزمین به پایکوبی درآوردند، پس از پایان جنگ نیز، به هنگام تقسیم غنایم، غائله آذربایجان را نصیب ایران نمودند. غائله ای که اگر با درایت و قاطعیت محمدرضا شاه جوان فرجام خوشی نمی یافت، بجای آنکه امروز همچون مدالی بر سینه قوام آویخته شود، برگ دیگری بر صفحات سرخوردگی ملی ما می افزود.

     

    از سوی همانهایی که ملی شدن صنعت نفت را با تردستی به دوران همراه با ورشکستگی اقتصادی و انزوای سیاسی حکومت مصدق نسبت می دهند، شکست حکومت پوشالی فرقه دموکرات نیز همواره به عنوان تدبیر زیرکانه قوام تبلیغ گردیده و کوشش بسیار شده است تا نقش بنیادین محمدرضا شاه در این پیروزی تاریخی به کلی محو گردد.

     

    نخستین اقدام قاطعانه شاه در سال 1324 آنهم در زمان نخست وزیری حکیمی روی داد که با تأکید و پافشاری ایشان به عنوان فرمانده کل قوا، نیرویی از تهران برای تقویت پادگان تبریز گسیل شد که البته از سوی نیروهای ارتش سرخ در شریف آباد قزوین متوقف گردید.

     

    درست به مانند تجزیه های پیشین در پی جنگهای ایران و روس که کامیابی روسها بدون همراهی و چراغ سبز انگلیسها حاصل نمی شد، در توطئه تازه نیز دولت انگلیس درصورت ایجاد شرایط همانند در ایالتهای جنوبی، با مطامع توسعه طلبانه شوروی در آذربایجان همراه بود.

     

    وزیر خارجه انگلیس، ارنست بوین، بجای شکایت رسمی ایران به سازمان ملل، تشکیل کمیسیون سه جانبه ای را پیشنهاد می کرد که با حضور نمایندگان شوروی، آمریکا و انگلیس به بررسی مسأله آذربایجان بپردازند. طرحی که از سوی سفیر این کشور در ایران – سر رید بولاردز – به شدت به شاه توصیه می شد.

     

    شاه این طرح را توطئه ای سازمان یافته برای تقسیم ایران تشخیص می دهد و در گفتگو با روزنامه نگار هندی، کارانیجا، اینگونه توضیح می دهد: « به نظر می رسد که اساس پیشنهاد بوین این بود که متفقین، دولت ایران را برای دادن اختیاران بیشتر به استانها تحت فشار بگزارند تا بعضی ایالات بتوانند حکومت خودمختاری برای خود تشکیل دهند. هرچند ظاهراً این حکومتهای خودمختار در قالب انجمنهای ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی ایران پیش بینی شده، جزیی از ایران به شمار می آمدند، اما طرح بوین در واقع تشکیل حکومتهای خودمختاری را در مناطقی مانند آذربایجان و گیلان و مازندران و گرگان و کردستان، تحت نفوذ و کنترل شوروی و تشکیل حکومتهای خودمختار خوزستان و فارس را تحت حمایت و کنترل انگلیس در نظر داشت ... این در واقع یک طرح جدید تقسیم ایران به مناطق نفوذ مانند قرارداد 1907 بود

     

    حتی قوام هم پس از تشکیل دولت، به حل مسأله آذربایجان از راه مصالحه و رایزنی تمایل بیشتری نشان می دهد تا شکایت رسمی در سازمان ملل، تا جاییکه با فرستادن تلگرافی، از تقی زاده، سفیر ایران در لندن و نماینده ایران در سازمان ملل می خواهد که شکایت ایران را علیه شوروی در شورای امنیت مطرح نکند. درخواستی که با اجابت تقی زاده روبرو نمی شود.

     

    سیاستهای متفاوت شاه و قوام در حل مسأله آذربایجان در گزارشهای جرج آلن، سفیر آمریکا در تهران، که بطور روزانه به وزارت امورخارجه این کشور فرستاده می شده به روشنی قابل ملاحظه است. این گزارشها در جلد هفتم گزارش روابط خارجی آمریکا در سال 1946 منتشر شده که بخشهایی از آن، برگرفته از کتاب « پدر و پسر» نوشته محمود طلوعی در ادامه ارایه می شود:

     

    گزارش 18 اردیبهشت ماه 1325: « قوام از مشکلاتی که در مذاکره اش با پیشه وری پیش آمده سخن گفت. او با تأکید بر اینکه این قسمت از صحبتهای او خیلی محرمانه است گفت آنقدر که با شاه مشکل دارد با پیشه وری مشکل ندارد و افزود با پیشه وری به توافقهایی رسیده ولی شاه با اصول این توافقها مخالفت می کند و بیشتر متمایل به استفاده از نیروی نظامی برای حل مسأله آذربایجان است ... قوام سپس گفت مشکل اصلی او از آنجا ناشی می شود که شاه در مقام فرماندهی کل قوا، ارتش را در اختیار دارد

     

    گزارش 21 اردیبشهت ماه 1325: « ... استنباط من هم اینست که شاه طرفدار شدت عمل است، ولی قوام از یک راه حل مسالمت آمیز جانبداری می کند که نهایتاً به بقای یک نیروی نظامی مستقل در آذربایجان منجر خواهد شد

     

    گزارش 25 اردیبهشت ماه 1325 با این مقدمه که « قوام ممکن است برای خوشایند شوروی ها، شکایت ایران را از دستور شورای امنیت خارج کند: « ... قوام افزود شاه در جریان مذاکرات اخیر دخالت کرده و مانع از مصالحه با پیشه وری شده است. درباره سخنان شب گذشته پیشه وری در رادیو تبریز که شکست مذاکرات تهران را به دخالت اشخاص غیر مسئول نسبت داده بود گفت که منظور او شاه بوده است ... قوام از من خواست که از نفوذ خود در شاه برای جلب موافقت وی با دادن امتیازاتی به آذربایجان استفاده کنم ...»

     

    علیرغم مخالفت شاه، قوام که پیشتر فعالیت حزب توده را آزاد اعلام کرده بود، در ادامه سیاست مصالحه جویانه خود سه وزیر توده ای را وارد کابینه می کند و پس از تشکیل کابینه ائتلافی با حزب توده، هیأتی به تبریز می رود و موافقتنامه ای با پیشه وری امضا می کند که بر پایه آن مجلس خلق آذربایجان به انجمن ایالتی آذربایجان تغییر نام می دهد و سلام الله جاوید، وزیر کشور حکومت پیشه وری، حکم استاندار آذربایجان را دریافت می نماید ولی آذربایجان عملاً در اختیار پیشه وری و فرقه دموکرات است.

     

    پیامد این توافقنامه، عشایر قشقایی استان فارس در اوایل شهریور ماه 1325 علم طغیان برمی دارند و تا پایان همان ماه بر بیشتر بخشهای فارس تسلط می یابند و خواستار خودمختاری و امتیازات همانندی با آذربایجان می شوند.

     

    سیاست آشتی جویانه و منعطف قوام نه تنها گرهی از کار آذربایجان باز نکرده بود و به اعمال حاکمیت بی قید و شرط دولت مرکزی در آن خطه نیانجامیده بود، بلکه فرقه دموکرات که دولت مرکزی ایران را به مرگ گرفته بود، به تب راضی کرد و از دیگر سو، هم فعالیت آزاد حزب توده در سراسر کشور و حتی حضور وزیران توده ای در یک دولت ائتلافی را به دنبال داشت و از آن گذشته بطور غیر رسمی اما حقیقی به اجرایی شدن طرح دولت انگلیس منجر شده بود و در استان فارس نیز امتیازات همانندی درخواست شده بود که با توجه به نفوذ و دسیسه چینی انگلیس می توانست به دستاویزی برای شورشهای همسان در خوزستان نیز بدل شود.

     

    از همه اینها گذشته، قوام امتیاز نفت شمال را هم به شوروی واگذار کرده بود. کاملاً روشن است که آشتی جویی خیرخواهانه قوام بر حجم معضلات کشور به شدت افزوده بود و ختم به خیر شدن غائله آذربایجان به هیچ روی نمی توانست با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی از سوی دولت و مخالفت با آن در مجلس حاصل شود.

     

    با وجود موافقت لفظی قوام با واگذاری نفت شمال به شوروی و خروج ارتش سرخ از ایران، با توجه به امتیازاتی که به پیشه وری داده شد، مسأله آذربایجان همچنان بصورت استخوانی لای زخم باقی می ماند و چه بسا به مرور زمان به مطالبه خواسته های محلی بیشتر و نهایتاً سقوط در دام اتحاد جماهیر شوروی منجر می شد و اساساً اگر صرف نفت شمال طعمه مناسبی برای راضی کردن خرس درنده روس بود، بی تردید قوام لزومی برای اعطای امتیازات محلی به فرقه دموکرات نمی دید.

     

    امضای موافقتنامه با پیشه وری در همان بدو امر به شورش در استان فارس انجامیده بود و نه تنها خطر تجزیه را به کلی از آذربایجان مرتفع نکرده بود، بلکه ابتدا فارس و به مرور زمان قطعاً مناطق دیگری از ایران، به ویژه خوزستان را به ورطه هولناک تجزیه می کشانید. نباید از نظر دور داشت که همه این اوضاع در شرایطی رخ نموده که حزب توده حتی در دولت مرکزی هم شرکت داده شده است.

     

    دولت شوروی هم برای تثبیت امتیاز توافق شده و تأیید مجلس، دولت را برای برگزاری انتخابات تحت فشار گذارده و سرنوشت انتخاباتی که با فشار دولت شوروی، توسط دولتی با سه وزیر توده ای برگزار می شود براحتی قابل پیش بینی است.

     

    در چنین شرایطی شاه تصمیم به نقش آفرینی مؤثرتر و برکناری قوام می گیرد. قوام پس از پی بردن به احتمال برکناری اش، با توجه به آگاهی از وفاداری ارتش و وزیر جنگ (سپهبد امیراحمدی) به شاه، در ملاقات با شاه برای انجام اوامر ایشان اعلام آمادگی می کند.

     

    سفیر آمریکا، جرج آلن، پس از دیدار با شاه و شنیدن شرح وقایع از زبان ایشان در گزارش روز 28 مهر ماه 1325 چنین می نویسد: « ... شاه به قوام می گوید که اولین شرط ادامه حکومت او اینست که مظفر فیروز و سه وزیر توده ای را از کابینه اخراج کند و شرط دوم اینست که فکر هرگونه ائتلاف را با حزب توده کنار بگذارد و در انتخابات با حزب توده مبارزه کند. آنها توافق می کنند که اعلام تغییر کابینه 24 ساعت به تعویق بیافتد و موضوع محرمانه بماند تا تدابیر لازم برای مقابله با تظاهرات احتمالی حزب توده اتخاذ گردد ... [پس از تهدید قوام از سوی سادچیکف، سفیر شوروی] قوام صبح روز بعد مجدداً به حضور شاه می رسد و با حالتی مضطرب و متشنج از احتمال حمله نیروهای شوروی درصورت تغییر کابینه خبر می دهد که شاه اعتنایی نمی کند

     

    پس از برکناری وزیران توده ای از کابینه، غائله جنوب پایان می یابد و در آذر ماه 1325 زمینه برای گسیل ارتش به آذربایجان فراهم می شود.

     

    شاه در گفتگو با کارانیجا، روزنامه نگار هندی توضیح می دهد که پس از صدور فرمان حمله نیروهای ارتش به آذربایجان، سفیر شوروی از وی درخواست ملاقات فوری می کند و شاه هنگامی درخواست او را می پذیرد که نیروهای ارتش در حال پیشروی داخل آذربایجان هستند. سفیر شوروی با اعتراض شدید نسبت به پیشروی ارتش در آذربایجان و هشدار نسبت به جنگ و خونریزی بلندمدت در آذربایجان از شاه می خواهد که فوراً دستور عقب نشینی صادر کند و شاه در مقابل تلگرافی را که همان هنگام به دستش رسیده بود برای سفیر می خواند: « نگران نباشید، در هیچ نقطه ای مقاومتی نشده و تبریز هم بدون خونریزی تسلیم گردیده است

     

    در این میان اولتیماتومهای ترومن به استالین درباره ایران قابل بررسی می باشد. آنگونه که عنوان می شود ترومن در مارس 1946 نسبت به ورود متقابل نیروهای آمریکا به ایران و در دسامبر 1946همزمان با گسیل ارتش شاهنشاهی ایران به آذربایجان – نسبت به استفاده از سلاح اتمی درصورت مداخله شوروی، به استالین هشدار می دهد.

     

    اما بی تردید آنچه که به بهره گیری از منازعات بین المللی در راستای منافع ملی می انجامد، وجود یک مدیریت شاهانه در عرصه روابط خارجی و همچنین خردمندی و شعور سیاسی ژرف در تحلیل پیشاپیش سیاستهای متخاصم و نیز برنامه ریزی بر پایه توان ملی موجود – و نه تسلیم شدنهای منفعلانه و یا ماجراجویی های شعارگونه – می باشد.

     

    اگرنه، درست در شرایط همانند، سیاست منفعلانه و بدور از درایت قوام می رفت تا نه تنها آذربایجان، که حتی دیگر بخشهای کشور را نیز در آستانه تجزیه قرار دهد.

     

    تقابل منافع کشورهای استعماری در زمان فتحعلی شاه نیز کاملاً مشهور بود، اما نبود شعور سیاسی و درایت شاهانه نه تنها حکومت را از دستیابی به منافع ملی باز داشت، بلکه آسیبهای تاریخی و جبران ناپذیری بر استقلال و یکپارچگی سرزمینی ایران وارد نمود.

     

    در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز علیرغم جنگ سرد، شعارزدگی های نابخردانه و هیاهوهای ماجراجویانه مصدق، نه تنها به بهره مندی بیشتر جامعه از ثروتهای ملی نیانجامید، بلکه بجای سود جستن از تقابل ابرقدرتهای جهانی شرق و غرب، کشور را در قبضه پر مخاطره توده ای ها قرار داد و از عواید نفتی معمول هم محروم ساخت.

     

    امروز هم بی درایتی سیاسی از یکسو سیل ارز را چون باران رحمتی روانه مسکو می کند و در مقابل پای همه قطعنامه های شورای حکام آژانس اتمی علیه جمهوری اسلامی، امضای روسیه هم رقم می خورد. از یک طرف همه هم و غم سیاست خارجه مصروف غزه می شود و از دیگر سو، ادعاهای واهی بر جزایر سه گانه ایرانی از سوی فلسطینیان هم تأیید می گردد.

     

    آری، ایران بزرگ آرمان بزرگ می خواهد.

     

    پی نوشت

    روز گریز اهریمن، محمدرضا شاه، قوام السلطنه، آذربایجان، پیشه وری،

    این نوشتار را درست یک ماه پس از ممنوع الخروجی غیرقانونی ام برای همایش روز گریز اهریمن در محفل پان ایرانیست ها آماده کرده بودم. روشن است که فشارهای وزارت اطلاعات تأثیری مواضع سیاسی من نداشته و از آن مهمتر اینکه من به بهانه مسأله آذربایجان در پاراگراف پایانی باز هم گریزی به پرونده هسته ای زده ام و در تاریخ گذشته محدود نمانده ام، بلکه آن را دستاویزی برای انتقاد به جاه طلبی های هسته ای محتوم به شکست جمهوری اسلامی کرده ام. شماره مربوطه از نشریه پان ایرانیستها از فایل پی.دی.اف. زیر قابل دریافت می باشد

    organ 142.pdf

  • موزه هنرهای زیبا بجای سفر به وین

     

    با توجه به ممانعت وزارت اطلاعات از سفر هنری ام به وین، روز پنجشنبه 10 آذر ماه تصمیم گرفتم تا برای چندمین بار سری به موزه هنرهای زیبای سعد آباد بزنم.

     

    حال که امکان قدم زدن در خیابان اسکار کوکوشکا – نقاش شاخص اکسپرسیونیست – و ارتباط با دانشگاه هنرهای کاربردی وین میسر نیست، می توان از کوچه های تجریش گذر کرد و وارد مجموعه ای شد که زمانی اقامتگاه فرهیختگانی بوده است که به پرورش و پشتیبانی از هنرمندان افتخار می کردند.

     

    بعد از مکتب مکتب اصفهان در دوره صفوی، دیگر بار در زمان رضاشاه بزرگ بود که با پشتیبانی از هنرمندان نگارگر در مدرسه صنایع مستظرفه، مکتب تازه ای به نام مکتب تهران در هنر نگارگری ایرانی پدید آمد و هنرمندان شاخص این مکتب، مانند استاد تجویدی، استاد زاویه و ... شهرت جهانی یافتند.

     

    نکته قابل توجه آنجاست که این مکتب شاخص هنری نه در شرایط ثبات پایدار، بلکه درست بین دو جنگ خانمانسوز جهانی در ایران پدید می آید که نشان از عظمت خدمت رضاشاه به هنر این سرزمین دارد. به ویژه آنکه از میانه های دوره صفوی نگارگری ایرانی به شدت تحت تأثیر نقاشی اروپایی قرار می گیرد و هنر نگارگری ایرانی هم از سوی هنردوستان و هم از جانب خود هنرمندان به شدت مورد بی مهری و بی توجهی قرار می گیرد و اساساً بدون دغدغه رضاشاه در احیای این هنر ایرانی، چه بسا ادامه حیات این شاخه هنری متصور نبود.

     

    در بیان حمایت محمدرضا شاه از نقاشان هم همین بس که به شخصیتهای سیاسی کشورهای گوناگون که از ایران بازدید می کردند، به رسم یادگاری تابلوهای هنرمندانی چون زاویه، سهراب سپری و ... هدیه داده می شد. به عبارت دیگر تابلوهای هنرمندان توسط شخص شاه خریداری می شد. امری که برای هنرمندان امروز ایران چیزی فراتر از یک رؤیاست.

     

    از این گذشته، شخص شهبانو فرح نیز خود از اهالی ذوق و نقاشی بودند و چه چیز برای هنرجویان و هنرمندان امیدبخش تر و دلگرم کننده تر از اینکه دغدغه هایشان از سوی بلندپایه ترین شخصیتهای حکومت درک شود.

      

    براستی پس از بازدید چند باره، هنوز هم برای من باورپذیر نیست که تابلو اوریجینال خواب اثر سالوادور دالی در تهران باشد. آثار رامبراند، برنار بوفه، هنری ماتیس، مودیلیانی، سالوادور دالی، پل کله و ... با چه وسواس و سلیقه ای توسط شهبانو خریداری شده اند و امروز پس از چند دهه من در فاصله دو متری آنها قرار می گیرم و به آسانی از خدمات هنردوستانه و ماندگار شهبانو بهره مند می شوم.

      

    با آنچه که تنها در موزه هنرهای زیبا دیده می شود، گمان نمی کنم هنرمندی بخاطر عدم اطاعت از ساواک آنقدر مورد غضب حکومت واقع شده باشد که بی هیچ دلیلی از سفر هنری اش جلوگیری شده باشد! براستی اگر بلافاصله بعد از دوره قاجار، تاریخ ایران دوره پهلوی را به خود نمی دید امروز چه وضعی پیش می آمد؟

     

    طبق معمول پیش از خروج مدتی به تماشای اثر امپرسیونیستی و بی مانند گلدرن ایستادم و نگران از وضعیت تابلوهایی که بخاطر عدم رعایت شئونات اسلامی در انبار موزه خاک می خورند رهسپار خانه شدم.

     

    با دلی سرشار از سپاس از وسواس و سلیقه ای که در گردآوری این مجموعه آثار شاخص جهانی به خرج داده شده بود، قلم زدن را از سر گرفتم و این بیت را زمزمه می کردم که:

     

    ای خوش آن روزی که بر زلف چمن دست نسیم

    می وزید و اعتبار از شاخه شمشاد داشت


    درهمین باره:

    حکایت ممنوع الخروجی پرده یکم / پرده دوم / پرده سوم / پرده چهارم / پرده پنجم

  • نمایش انگلیس ستیزی – دولت در قعر امور

    پس از تحریم بانک مرکزی از سوی دولت بریتانیا، در حالیکه قطع مبادلات بازرگانی با انگلیس و حتی کل اروپا از سوی رییس دولت جمهوری اسلامی بی اهمیت تلقی می شد، به ناگاه مجلس بدون هیچ مقدمه و پیش زمینه ای، جهت کاهش روابط سیاسی با انگلیس برای دولت تعیین تکلیف کرد.

     

    البته در مجلسی که علیرغم  نارضایتی از وزیران پیشنهادی کابینه دهم، دفعتاً بیست وزیر از بیست و یک وزیر پیشنهادی رأی اعتماد می گیرند و نمایندگان متقاضی استیضاح وزیران، دفعتاً به این نتیجه می رسند که امضاهایشان را پس بگیرند و طرح سئوال از رییس جمهور ترجیحاً اعلام وصول نمی شود، چگونگی تصویب طرحی در حوزه اختیارات دولت آنهم با چنین شتابی حکایت چندان پیچیده ای ندارد.

     

    با توجه به شناختی که از رییس دولت حاصل آمده، بی شک مصوبه مداخله جویانه مجلس در دیپلماسی خارجی، سرنوشت دیگر مصوباتی را می یافت که در طول شش سال گذشته با بی اعتنایی دولت روبرو شده است و چه بسا بر همین پایه بود که پس از تصویب طرح، رییس مجلس اعلام کرد: « این تازه اولشه!»

     

    طراحان طرح اولی، اذهان عمومی را چندان در انتظار طرح دومی نگذاشتند و دفعتاً تشکلهای دانشجویی را در حمایت از مصوبه مجلس جلوی سفارت انگلیس مجتمع کردند. حال بماند که سن وسال و سیمای برخی از تجمع کنندگان بیشتر به اهالی نهضت سوادآموزی شبیه بود تا دانشجو.

     

    براستی چرا دفعتاً اکنون جماعتی به یاد سیاستهای ضد ایرانی دولت انگلیس در دویست سال گذشته افتاده اند؟ و اگر این جماعت در حمایت از مصوبه مجلس تجمع کرده بودند، پس چرا برخلاف مصوبه مجلس در کاهش روابط با انگلیس، خواهان قطع کلی روابط سیاسی بودند و اگر صرف کاهش روابط سیاسی در سطح کاردار را در تناسب با رویه های ضد ایرانی انگلیس ضعیف می پنداشتند، چرا به نشانه اعتراض جلوی مجلس تجمع نکردند؟

     

    صرف قطع رابطه سیاسی با یک کشور هیچ نیازی به چماق کشی و رفتار بدور از تمدن و تشخص ایرانی ندارد، از اینرو  از اکران چنین نمایشی قصد دیگری مقصود نظر بوده است.

     

    جالب اینجاست که همه این نمایشهای توخالی و حتی شرم آور، از سوی دولت با عدم تأیید و سکوت نه چندان الهام بخش وحدت همراه شده است تا جاییکه به ناچار رییس قوه قضاییه بار تأیید آنرا تقبل نموده اند. گویا در تعیین دیپلماسی خارجی این تنها دولت است که در قعر امور است.

     

    به هر روی در غوغای این هیاهو یک مسأله مشخص است و آن اینکه این جنجالهای شعاری و عوامفریبانه نه کوچکترین تضادی با منافع انگلیس دارد و نه کمترین تأثیری در تأمین منافع ملی ایران.

     

    مبارزه با سیاستهای ضد ایرانی انگلیس تصمیمی بود که رضاخان سردارسپه برای سرکوب شیخ خزعل (دست نشانده انگلیس) گرفت و در این لشگرکشی، نه به تلگرافهای تهدید آمیز کنسولگری انگلیس در شیراز و اصفهان وقعی گذارد و نه به اولتیماتومهای شدیدالحن چمبرلین.

     

    مبارزه با سیاستهای ضد ایرانی انگلیس تصمیم رضاخان سردارسپه بود برای انحلال پلیس جنوب (نیروی نظامی تحت امر انگلیس) و منفصل ساختن افسران انگلیسی علیرغم مخالفت دولت فخیمه؛ تا جاییکه بنا بر تصمیم وزارت خارجه انگلیس اسلحه و تجهیزات پلیس جنوب، بجای واگذاری به ارتش ایران، به کلی منهدم شد.

     

    مبارزه با سیاستهای ضد ایرانی انگلیس اقدام رضاشاه در شهریور 1307 بود برای تصرف جزیر باسعیدو از اشغال انگلیسی ها.

     

    رویارویی با سیاستهای ضد ایرانی انگلیس یعنی استنکاف رضاشاه در شناسایی رژیم عراق به قیمومیت انگلیس.

     

    رویارویی با سیاستهای نفاق آمیز انگلیس یعنی فرمان رضاشاه در ایرانی شمردن ساکنان قطر و مسقط آنهم در زمانیکه هنوز دولت بریتانیا در خلیج فارس حضور نظامی داشت.

     

    مبارزات استعمار ستیزانه، با درایت بخردانه و واقع بینی هوشمندانه صورت می پذیرد، نه با شعارهای نمایشی و چماق کشی های مفتضحانه. مبارزات استعمار ستیزانه با تحقق منافع ملی و حصول رفاه عمومی محقق می شود و نه با خدشه بر شأن جهانی و آبروی تاریخی یک ملت.  

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده پنجم

    پس از آنکه بامداد 16 آبان ماه گذشته با وجود آنکه در گذرنامه ام مهر خروج زده شد اما نهاد ریاست جمهوری مستقر در فرودگاه بدون هیچ توضیحی گذرنامه ام را گرفت و از سفر هنری ام به اتریش جلوگیری کرد، شامگاه سه شنبه 17 آبان ماه دوباره به فرودگاه رفتم.

    مثل یک مسافر عادی پشت گیت کنترل منتظر ایستاده و پس از آنکه نوبت به من رسید موضوع پیش آمده را با مأمور مربوطه در میان گذاشتم.

    گفتم همکار شما گذرنامه ام را گرفت، مهر خروج زد و فیش عوارض خروج را نگه داشت و گذرنامه را به من برگرداند.

    مأمور گفت پس ممنوع الخروج نیستی. اگر ممنوع الخروج بودی اصلاً گذرنامه به شما برگردانده نمی شد و برای پیگیری بیشتر به بخش گذرنامه فرودگاه راهنمایی ام کرد.

    با مأمور دیگری در اینباره در بخش گذرنامه صحبت کردم. پس از یک تماس تلفنی گفت شما ممنوع الخروج نیستی، نهاد ریاست جمهوری گذرنامه شما را گرفته است. حوزه کار آنها با ما متفاوت است و اطلاعی از دلیل آنها نداریم.

    البته من شخصاً هم از حوزه فعالیت آنها آگاه هستم و هم از دلیل این کار و هم اینکه اصلاً ممنوع الخروج نیستم.

    با خودم فکر می کردم: یک کیلو پنبه سنگین تر است یا یک کیلو آهن؟ علم بهتر است یا ثروت؟ ممنوع الخروجی شرافتمندانه تر است یا همکاری با وزارت اطلاعات و خیانت به سوگند حزبی؟ اصلاً آیا واقعاً من ممنوع الخروجم یا کسانیکه درصورت خروج از کشور ناگزیر به تغییر لباس و تغییر قیافه و ... هستند؟

     

    در همین باره:

    حکایت ممنوع الخروجی پرده یکم / پرده دوم / پرده سوم / پرده چهارم