این یادداشت را بنا داشتم تا به مناسبت آغاز سال 1403 بنویسم که بخاطر مشغله های متعدد شخصی به تأخیر افتاد، اما چرخ زمان که در رقم زدن روزگار درنگ ندارد، در این فاصله رویدادهای سرنوشت ساز دیگری را نیز حادث کرد. از جمله و مهمتر از همه عملیات وعده صادق جمهوری اسلامی ایران علیه تعدی رژیم صهیونستی و نیز سانحه بالگرد دولت که در ذیل همین نوشتار اشاره می کنم
فرهنگ و هنر
-
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
Permalink Categories: ایران, فرهنگ و هنر -
خط قرمز مدرنیسم غربی
با توجه به عملیات فلسطینیان در نبرد با اسراییل با نام طوفان الأقصی، بر آن شدم تا یکی از مطالبی که بیش از سه سال پیش برای یکی از درسهای دانشگاهی ام فراهم کرده بودم را در وبلاگم منتشر کنم. این یادداشت در نقد و بررسی یک کار اجرایی با نام «خط سبز» از یک هنرمند بلژیکی به نام فرانسیس آلیس است که درباره مسأله فلسطین در بیت المقدس انجام شده است
-
قصه های مبارزات نتیجه بخش
برای اولین بار در یک فیلم ایرانی دیدم که به من و به نگرش من هم پرداخته شد! روز یکشنبه ساعت 15:30 در سینمای آزادی به تماشای فیلم قصه ها، ساخته رخشان بنی اعتماد نشستم که از خوش اقبالی در پایان فیلم چهره خانم بین اعتماد را هم دو – سه ردیف عقب تر در سالن دیدم و گفتگوی مختصری هم با ایشان داشتم.
فیلم در کنار به تصویر کشاندن معضلات زندگی قشرهای مختلف جامعه، از یکسو بی تفاوتی حکومت را در قبال این معضلات نشان می داد و از دیگر سو راهکار را در پیگیری مبارزه بیان می کرد و تأکید بر اینکه مبارزه قطعاً نتیجه خواهد داشت که از این نظر فوق العاده بود.
مهدی هاشمی در نقش یک بازنشسته سازمان برنامه و بودجه "سابق" که با ظاهر اتو کشیده و کراوات زده پیگیر مسایل بیمه اش می باشد در تقابل مطلق با مدیر یقه بسته وزارتخانه "هرت آباد" کنونی است که بجای پرداختن به امور مراجعین در پی زنبارگی خویش است و خانم بنی اعتماد بدون هیچ هیاهویی تفاوت مدیریت "سابق" کشور با "هرت آباد" کنونی را نمایش داد.
قشرهای محتلف جامعه در مشکلات به سر می برند:
مادری که مفتخر است جوان تحصیل کرده اش بی هیچ جرمی، تنها بخاطر جستجوی حق خود در کف خیابان به زندان افتاده است و برای رهایی اش در پی تأمین وثیقه است.
کارگرانی که بطور گروهی پیگیر مطالبات خود هستند و در این راه هزینه می پردازند.
هنرمندی که برای پرداختن به مشکلات جامعه و مستندسازی گرفتار می شود.
و جوانی که بخاطر ایستادگی بر موضع درستش از ادامه تحصیل و اخذ مدرک و نیز اشتغال محروم گردیده و به مسافرکشی مشغول است اما همچنان راهکار را در ادامه مبارزه می داند.
و از همه مهمتر پایان فیلم که تاکید دارد هیچ مبارزه ای نیست که برای همیشه بی نتیجه بماند.
گفتگوی پیمان معادی با باران کوثری درست همان گفتگویی بود که با یکی از دوستانم که پیگیر فعالیت های اجتماعی و امدادی مانند کودکان سرطانی و ... است داشتم. تأکید بر اینکه این دست فعالیت ها هرچند ممکن است یک تسلای خاطر تصنعی برای شخص فعال به همراه داشته باشد اما درد موجود در جامعه را درمان نمی کند و راه چاره تنها در تغییر ساختار سیاسی است و واداشتن حکومت به انجام وظایفش.
از دید من آنچه که فیلم را کامل و قابل اعتنا می کرد جملات پایانی بود که از زبان حبیب رضایی بیان شد.
تا پایان فیلم تنها می دیدم که بخش های مختلف جامعه درگیر معضلاتی هستند و برای حل آنها و مطالبه حقوق خود مبارزه می کنند و هزینه می پردازند. اما آنچه که از دید من فیلم را ستایش برانگیز می کرد این بود که حبیب رضایی (در نقش مستندساز) دوربین مصادره شده اش را پس گرفته – یعنی مبارزه نتیجه داشته – و در حالیکه شب در خیابان در حال قدم زدن و گفتگوی تلفنی است می گوید باز هم فیلم می سازد – به تعبیری همچنان به مبارزه ادامه می دهد – و با این جمله فیلم پایان می یابد که هیچ فیلمی برای همیشه تو هیچ کشویی نمی ماند! و در واقع هیچ مبارزه ای بی نتیجه نخواهد ماند.
اما یک مسأله دیگری که مطمئن نیستم آیا تنها برداشت من است و یا خانم بنی اعتماد قصد آن را داشته اینکه برخی افراد جامعه آنچنان محتاطانه با فعالان و مبارزان سیاسی برخورد می کنند و آنچنان روابط خود را با مبارزان محدود می کنند که گویی با ویروس مهلکی روبرو هستند! به شدت نگران هستند که مبادا بخاطر یک ارتباط عادی با مبارزان از سوی حکومت بازخواست شوند. این را دوستان فعال و مبارز به خوبی تجربه کرده اند. اما در فیلم یک ازدواج آگاهانه با یک مبتلا به ایدز نشان داده می شود.
در پایان فیلم پرتوقعی به خرج دادم و به خانم بین اعتماد گفتم جا داشت مبارزانی که حاضر به پرداخت هزینه هستند پررنگ تر بودند و البته ایشان هم پاسخ بجایی داد که"بود دیگه! با یه ستاره رو پیشونیش!"
خانم بنی اعتماد! از اینکه "ما" را هم به تصویر کشیدی و از اینکه راه حل مشکلات را مبارزه معرفی کردی و از اینکه بجای ناامید کردن و سرد کردن مبارزان بر نتیجه بخش بودن مبارزات تأکید کردی سپاسگزارم.
+ تنها کاستی فیلم از دید من موزیک بود. حیف این فیلم بود که یک موزیک تیتراژ به یادماندنی نداشت.
-
موزه هنرهای زیبا بجای سفر به وین
با توجه به ممانعت وزارت اطلاعات از سفر هنری ام به وین، روز پنجشنبه 10 آذر ماه تصمیم گرفتم تا برای چندمین بار سری به موزه هنرهای زیبای سعد آباد بزنم.
حال که امکان قدم زدن در خیابان اسکار کوکوشکا – نقاش شاخص اکسپرسیونیست – و ارتباط با دانشگاه هنرهای کاربردی وین میسر نیست، می توان از کوچه های تجریش گذر کرد و وارد مجموعه ای شد که زمانی اقامتگاه فرهیختگانی بوده است که به پرورش و پشتیبانی از هنرمندان افتخار می کردند.
بعد از مکتب مکتب اصفهان در دوره صفوی، دیگر بار در زمان رضاشاه بزرگ بود که با پشتیبانی از هنرمندان نگارگر در مدرسه صنایع مستظرفه، مکتب تازه ای به نام مکتب تهران در هنر نگارگری ایرانی پدید آمد و هنرمندان شاخص این مکتب، مانند استاد تجویدی، استاد زاویه و ... شهرت جهانی یافتند.
نکته قابل توجه آنجاست که این مکتب شاخص هنری نه در شرایط ثبات پایدار، بلکه درست بین دو جنگ خانمانسوز جهانی در ایران پدید می آید که نشان از عظمت خدمت رضاشاه به هنر این سرزمین دارد. به ویژه آنکه از میانه های دوره صفوی نگارگری ایرانی به شدت تحت تأثیر نقاشی اروپایی قرار می گیرد و هنر نگارگری ایرانی هم از سوی هنردوستان و هم از جانب خود هنرمندان به شدت مورد بی مهری و بی توجهی قرار می گیرد و اساساً بدون دغدغه رضاشاه در احیای این هنر ایرانی، چه بسا ادامه حیات این شاخه هنری متصور نبود.
در بیان حمایت محمدرضا شاه از نقاشان هم همین بس که به شخصیتهای سیاسی کشورهای گوناگون که از ایران بازدید می کردند، به رسم یادگاری تابلوهای هنرمندانی چون زاویه، سهراب سپری و ... هدیه داده می شد. به عبارت دیگر تابلوهای هنرمندان توسط شخص شاه خریداری می شد. امری که برای هنرمندان امروز ایران چیزی فراتر از یک رؤیاست.
از این گذشته، شخص شهبانو فرح نیز خود از اهالی ذوق و نقاشی بودند و چه چیز برای هنرجویان و هنرمندان امیدبخش تر و دلگرم کننده تر از اینکه دغدغه هایشان از سوی بلندپایه ترین شخصیتهای حکومت درک شود.
براستی پس از بازدید چند باره، هنوز هم برای من باورپذیر نیست که تابلو اوریجینال خواب اثر سالوادور دالی در تهران باشد. آثار رامبراند، برنار بوفه، هنری ماتیس، مودیلیانی، سالوادور دالی، پل کله و ... با چه وسواس و سلیقه ای توسط شهبانو خریداری شده اند و امروز پس از چند دهه من در فاصله دو متری آنها قرار می گیرم و به آسانی از خدمات هنردوستانه و ماندگار شهبانو بهره مند می شوم.
با آنچه که تنها در موزه هنرهای زیبا دیده می شود، گمان نمی کنم هنرمندی بخاطر عدم اطاعت از ساواک آنقدر مورد غضب حکومت واقع شده باشد که بی هیچ دلیلی از سفر هنری اش جلوگیری شده باشد! براستی اگر بلافاصله بعد از دوره قاجار، تاریخ ایران دوره پهلوی را به خود نمی دید امروز چه وضعی پیش می آمد؟
طبق معمول پیش از خروج مدتی به تماشای اثر امپرسیونیستی و بی مانند گلدرن ایستادم و نگران از وضعیت تابلوهایی که بخاطر عدم رعایت شئونات اسلامی در انبار موزه خاک می خورند رهسپار خانه شدم.
با دلی سرشار از سپاس از وسواس و سلیقه ای که در گردآوری این مجموعه آثار شاخص جهانی به خرج داده شده بود، قلم زدن را از سر گرفتم و این بیت را زمزمه می کردم که:
ای خوش آن روزی که بر زلف چمن دست نسیم
می وزید و اعتبار از شاخه شمشاد داشت
درهمین باره:
حکایت ممنوع الخروجی پرده یکم / پرده دوم / پرده سوم / پرده چهارم / پرده پنجم
-
شهرام ناظری بر بیداد ضحاک خروشید
بپویم به فرمان یزدان پاک
برآرم ز ایوان ضحاک خاک
شهرام ناظری بر بیداد ضحاک خروشید. هنرمند یاغی، دوباره طغیان کرد و پایان شب سیاه ضحاک را با برافراشته شدن درفش کاویانی و سپیدی پیروزی فریدون نوید داد.
در نوآوری تازه ای، شهرام ناظری با بهره گیری از لحن حماسی موسیقی مقامی اقوام ایرانی، شاهنامه را اجرا کرد و با گزینش ظریف ابیات مربوط به دوران سیاه ضحاک، قیام کاوه و پیروزی فریدون، چون همیشه به عنوان یک هنرمند متعهد، آنچه را که در سینه جامعه می گذرد، فریاد زد.
در آغاز شوالیه آواز ایران، از فردوسی به عنوان کسی که زبان پارسی را از زیر آوار عرب رهانید یاد کرد و آرزو کرد چنین برنامه ای با ارکستری صد و پنجاه نفره و دستکم پنج خواننده اجرا شود.
همچنین از درگذشت دکتر ایرج افشار ابراز تأسف کرد و حضور محمود دولت آبادی را در سالن گرامی داشت.
شهرام ناظری در بخش یکم، نخست قطعه « حلاج» سروده شفیعی کدکنی را بصورت تک نفره با ستار اجرا کرد و سپس به همراه گروه غزل مولوی:
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
بخش دوم – شاهنامه فردوسی – را « به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرد و به دوران ضحاک پرداخت. جدا از شعر استوار فردوسی و آواز ناظری، حس نارضایتی از سلطه بیداد، از زخمه نوازندگان گروه کاملاً قابل دریافت بود:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت کردار فرزانگان / پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند
شوالیه آواز ایران با همسرایی گروه، با تأثر و اندوه بانگ زد:
شده بر بدی دست دیوان دراز / به نیکی نرفتی سخن جز به راز
دو مار سیه از دو کتفش برست / غمی گشت و از هر سویی چاره جست
چنان بد که هر شب دو مرد جوان / چه کهتر چه از تخمه پهلوان
بکشتی و مغزش بپرداختی / مر آن اژدها را خورش ساختی
ضرب سهم دف و « زروان» درآمیخته با فغان کمانچه، تصویر موسیقایی از زندگی در دوران سیاه ضحاک بود که با نواختن هنرمندانه بربط، به امید زایش فریدون بدل گشت:
خجسته فریدون ز مادر بزاد / جهان را یکی دیگر آمد نهاد
ببالید بر سان سرو سهی / بتابید از او فر شاهنشهی
جهانجوی با فر جمشید بود / به کردار تابنده خورشید بود
ناظری مصرع « فر شاهنشهی» را براستی شاهانه اجرا کرد.
در قطعه زایش فریدون با نوای هماهنگ تنبور نوازان، حماسه ای در شرف وقوع است؛ و به همان اندازه که نزدیکی وقوع حماسه درک می گشت، با تحریرهای ناظری سرانجام این حماسه مبهم حس می شد:
زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی / به گرد جهان هم بدین جست و جوی
نشان فریدون بگرد جهان / همی باز جست آشکار و نهان
فریدون که بودش پدر آبتین / شده تنگ بر آبتین بر زمین
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت / ز البرز کوه اندر آمد به دشت
بر مادر آمد پژوهید و گفت / که بگشای بر من نهان از نهفت
در سکوت سازها، به آهستگی رازی بازگو می شد:
فرانک بدو گفت کای نامجوی / بگویم ترا هر چه گفتی بگوی
آنگاه با نواختن دیباچه ای بر یک خبر دردناک، ناظری فغان سر داد:
تو بشناس کز مرز ایران زمین / یکی مرد بد نام او آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بود / خردمند و گرد و بیآزار بود
و با خاموشی دوباره سازها، ناظری ناله ای خرد کننده سر داد:
سر بابت از مغز پرداختند / مر آن اژدها را خورش ساختند
و باز هم تنها آواز ناظری شنیده می شد:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش / ز گفتار مادر بیامد به جوش
بپویم به فرمان یزدان پاک / برآرم ز ایوان ضحاک خاک
و پس از تکرار چند باره و حماسی مصرع آخر، از طنین پیوسته سازهای کوبه ای و زخمه هماهنگ سازهای زهی و هنرمندی ستایش برانگیز نوازنده کمانچه (یونس پاکنژاد)، عزمی جزم و تصمیمی برگشت ناپذیر برای خلق یک حماسه دریافت می شد و قطعه در اوج پایان یافت.
قیام کاوه:
قطعه ای پر شور که از گردهمایی همگانی برای رهایی از بند ضحاک حکایت داشت و جوش و خروش برای قیام. از اینرو شوالیه آواز ایران بیت ها را پیوسته و بدون تحریر اجرا می کرد و با همراهی کمانچه بر این بیت تأکید بیشتری داشت:
هر آن کو هوای فریدون کند / سر از بند ضحاک بیرون کند
و باز قطعه در اوج به پایان رسید.
برافراشتن درفش کاویانی:
همراه با ضرب زروخانه ای:
...
فروهشت از او زرد و سرخ و بنفش / همی خواندش کاویانی درفش
زوال ضحاک:
با همخوانی گروه نوازندگان همراه بود:
خروشی بر آمد از آتشکده / که بر تخت اگر شاه باشد دده
همه پیرو برناش فرمانبریم / یکایک ز گفتار او نگذریم
نخواهیم برگاه ضحاک را / مرآن اژدهادوش ناپاک را
ببردند ضحاک را بسته خوار / به پشت هیونی برافگنده زار
بیاورد ضحاک را چون نوند / به کوه دماوند کردش به بند
ازو نام ضحاک چون خاک شد / جهان از بد او همه پاک شد
+ عکسها از ایسنا
-
شادباش سپندارمذگان بر بانوان پان ایرانیست
روز اسفند از ماه اسفند به گاهشمار ایران باستان، مطابق با 29 بهمن را به سرور بانو دکتر باستانی – مسئول سازمان زنان حزب پان ایرانیست – به عنوان نماینده زنان پان ایرانیست شاد باش می گویم.
جای آن دارد که به مناسبت چنین جشنی بر این افتخار تأکید شود که کوشنده حزبی هستم که دبیرکل آن - سرور صفارپور - یک بانوی شایسته و کاردان است.
در نشست روز چهارشنبه 27 بهمن ماه، با تقدیم یک دسته گل نرگس به سرور بانو صفارپور، شادمانی ام را از این افتخار ابراز کردم. دسته گلی که از سوی ایشان میان بانوان حاضر در نشست تقسیم شد و با ارادت بسیار ابیات زیر را از شاهنامه نثارشان کردم:
سخن رفت هر گونه بر انجمن / چنین گفت فرزانه ای رایزن
که این زن که از تخم جمهور بود / همیشه ز گفتار بد دور بود
همه راستی خواستی نزد شوی / نبود ایچ تا بود جز دادجوی
نژادیست این ساخته داد را / همه راستی را و بنیاد را
همان به که این زن بود شهریار / که او ماند زین مهتران یادگار
یکی تاج زرینش بر سر نهیم / همان تخت او بر دوپیکر نهیم
همچنین از شورایعالی رهبری حزب بخاطر انتخاب این دبیرکل شایسته و از شخص سرور بانو صفارپور بخاطر پذیرفتن این مسئولیت سنگین سپاگذاری کردم.
مایه خوشبختی فراوان است که از این عرض شادباش مختصر، بانو دکتر باستانی نیز که بخاطر مراقبتهای پس از جراحی در منزل استراحت می کنند شادمان شدند.
به همین مناسبت بخشهایی از « بنیاد مکتب پان ایرانیسم» (تدوین شده در سال 1327) و « منشور نیرومندی ملت بزرگ ایران» (تصویب شده در سال 1376) را که به زنان می پردازد می آورم:
بنیاد مکتب پان ایرانیسم / مساله زنان:
مساله زنان مساله وابسته به خانواده است. در دکترین پان ایرانیسم این تنها جایگاهی است که مساله زنان مطرح می شود.
مساله زنان تابع این سوال است: خانواده به زنان نیازمندتر است؟ یا جای دیگر؟
وزارت، پارلمان، کارخانه و اداره، عناصر همیشگی حیات ملت نیست، اینها عناصر فناپذیر هستند. خانواده واحد فنا ناپذیر ملی است.
زن برتر از مقام مادری جایی ندارد.
مبارزه زنان بخاطر نجات خانواده، بخاطر پایه گذاری اجتماع و خانواده فردا بر طبق نیاز و آرمان ملی است. این تنها راه انحراف ناپذیر زنان است.
منشور نیرومندی ملت بزرگ ایران / عدالت اجتماعی / زنان:
- جامعه بزرگ ایرانی هیچگاه به آرمان « اقتدار ملت بزرگ ایران» دست نمی یابد مگر آنکه به زنان نیز امکان متساوی با مردان برای احراز موقعیتهای سیاسی و اجتماعی داده شود.
- زنان ایرانی در تاریخ سیاسی و اجتماعی حامعه بزرگ ایران، همواره دارای جایگاه رفیعی در پهنه خانواده، مدیریت کشوری، فرماندهی نظامی، علوم و فنون و فرهنگ ملی بوده اند.
- زنان ایرانی در شرایط کنونی نیز باید عهده دار مسئولیتهای بزرگ اجتماعی، سیاسی و علمی در کنار وظیفه بسیار ارزشمند حفظ خانواده و مقام مادری باشند.
- زنان و دختران ایرانی نیمی از جمعیت ما را تشکیل می دهند و به حق، دوشادوش مردان ایرانی و در مواردی کوشاتر به وظایف ملی و اجتماعی خویش می پردازند و باید از تمامی مزایای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه بزرگ ایرانی بطور یکسان با مردان بهره مند شوند.
- پاسداری از نظام ارزشی و سنتهای دیرین خانوادگی و اخلاقی برای هر مرد و زن ایرانی ضامن حفظ موجودیت فرهنگ دیرپای ملت بزرگ ایران است.