Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد

در این یادداشت آنچه که به عنوان فعالیت سیاسی انجام دادم و آنچه که انجام ندادم را توضیح می دهم. همچنین اشاره می کنم که مسئولیت اجتماعی خود را در چه حد و حدودی می دانسته و چطور ایفا کرده ام. به بحرانهایی که پیش آمد و از سر گذراندم هم می پردازم

 

 

 

 

هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

 

احساس مسئولیت برای فعالیت سیاسی

 

در سلسله یادداشتهای اخیر توضیح دادم که جدا از آنکه هرگز در صدد فعالیت سیاسی نبودم، اساساً به موضوع سیاست هیچ علاقه ای نداشتم. وبلاگنویسی را نیز تنها وسیله ای برای بیان دیدگاههای شخصی در فضایی که برای سالهای پیاپی بطور مطلق در قبضه 2 خردادی ها بود در نظر می گرفتم که آن را هم همزمان با پایان دوره سربازی در اسفند 86 متوقف کردم تا به برنامه های زندگی شخصی ام برسم که مهمتر از همه مهاجرت دانشگاهی از ایران بود. به همین خاطر هم بود که پس از پایان دوره کارشناسی، بجای ادامه تحصیل رهسپار سربازی شدم تا زودتر گذرنامه ام را دریافت کنم و برای خروج از کشور برنامه ریزی کنم. در تصمیمم آنقدر جدی بودم که با آنکه وبلاگم خیلی شناخته شده و پرمخاطب بود و با آنکه انتخابات سال 88 به شدت جنجالی شده بود و هیجان سیاسی شگرفی در سرتاسر جامعه ایجاد کرده بود، اما باز هم وبلاگنویسی را از سر نگرفتم و سرگرم برنامه های زندگی خودم بود؛ تا اینکه با یک چالش اخلاقی روبرو شدم و آن اینکه با ادامه دار شدن ناآرامی های ارتجاع سبز برای ماههای پیاپی و تغییر شعار ها از «رأی من کو؟» به «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و حمایت همه جانبه رسانه های جهانی به این جمعبندی رسیدم که قرار است ساختار سیاسی ایران تغییر کند. ایران به خودی خود مطلقاً هیچ اهمیتی برایم نداشت؛ اتفاقاً از ایران و فرهنگ رایج در ایران به شدت بیزار بودم. نگران سرنوشت خودم هم نبودم، چرا که در تدارک مهاجرت از ایران بودم. آنچه که وجدانم را درگیر کرده بود این بود که سرنوشت نسلهای آینده را در گرو تحولات جاری می دیدم و اگر نسبت به آن بی تفاوت می ماندم، رویه و رویکرد خود را همانند نسلهای تباه پنجاه و هفتی می یافتم که با ملقمه ای از خیانت، بلاهت و بی مایگی باعث سیه روزی خود من شده بودند و من نمی خواستم پنجاه و هفتی باشم

 

چالش اخلاقی بسیار بزرگی بود! چرا که پس از مشقتهای دوره سربازی که هرگز گمان نمی کردم پایان یابد، با هزار امید و آرزو در آستانه خروج از ایران بودم که این مسأله پیش آمده بود! به هر روی خود را موظف دیدم که در آن مقطع آنچه که توان دارم را به انجام رسانم. گمان می کردم که یک مقطعی است که شاید نهایتاً شش ماه به طول بینجامد و من در این مدت چند ماهه وظیفه ام را نسبت به جامعه و نسلهای آینده ایفا می کنم و بعد پی برنامه های شخصی ام می روم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نخواهم کرد. همانگونه که انقلاب پنجاه و هفت هم ظرف چند ماه اعتراض و تلاطم سیاسی به تغییر ساختار سیاسی حاکم منجر شد، از پاییز 88 به بعد گمان می کردم که چنین پروسه ای در حال وقوع است. به ویژه که حکومت هم جدیتی برای پایان دادن به ناآرامی ها نشان نمی داد

 

امروز که می نویسم حکومت جدیتی در پایان دادن به ناآرامی های 88 نشان نمی داد، با نگاهی به سرکوب اعتراضات سراسری دی ماه 96 و آبان ماه 98 قضیه برای همه کاملاً ملموس است. در دو فقره مورد اشاره با وجود گستردگی اعتراضات در سراسر کشور و حتی شهرستانهای کوچک و کم جمعیت، حکومت ظرف چند روز با بی رحمی مطلق اعتراضات را سرکوب کرد و از قطع اینترنت و بکارگیری تجهیزات نیم سنگین هم ابایی نداشت و مثلاً در ماهشهر معترضان بی دفاع را در میان نیزارها با کاتیوشا هدف قرار داد. اما پس از انتخابات 88 معترضان برای ماهها در چند خیابان محدود در مرکز تهران راهپیمایی می کردند و گزارش وقایع هم در صدر اخبار بین المللی در همه رسانه های جهانی بازتاب داده می شد. همانگونه که به خوبی روشن است و بارها شاره کرده ام، با آنکه در انتخابات 88 شرکت نکرده بودم، اما مایل به پیروزی دکتر احمدی نژاد بودم. پس از شروع اعتراضات هم نسبت به آن بی اعتنا و مایل به برخورد جدی با سردمداران آن طیف سیاسی بودم. اما قضایا خارج از تصوراتم پیش رفت و شاهزاده هم از ارتجاع سبز پشتیبانی کرد. اینجا بود که پنداشتم اگر قرار است که در چنین روندی ساختار سیاسی ایران دستخوش تغییر و تحول شود، وظیفه دارم که دستکم تا جایی که میسر است کفه ترازو را به سمت شاهزاده سنگین تر کنم. در چنین فضایی شانسی برای تأثیرگذاری شاهزاده بر تحولات سیاسی کشور فراهم آمده بود و اگر نسبت به آن بی تفاوت می ماندم، خود را شایسته سرزنش نسلهای آینده می دانستم که در شرایطی که می توانسته ام که شاهزاده را برای مدیریت خیرخواهانه تحولات یاری کنم، با بی اعتنایی عرصه را رها کرده ام تا اصلاحچیان با هدایت اعتراضات به اهداف سیاسی خویش دست یابند و سرنوشت نسلهای آینده را به گروگان بگیرند


سخنان شاهزاده درباره جنبش سبز

 

برای کمک به شاهزاده هم راهی سراغ نداشتم، جز آنکه مثلاً منوچهر یزدی از پان ایرانیستهای پنجاه و هفتی همواره نسبت به او ابراز همدلی می کرد و همچنین دیگر پان ایرانیستهای پنجاه و هفتی نسبت به آنچه که در جریان انقلاب پنجاه و هفت روی داد ابراز تأسف می کردند و از اینرو به اشتباه گمان می کردم که به دنبال فرصتی برای جبران خطاهایشان در سال 57 هستند و وقتی جوانان بیست و چند ساله بخاطر حمایت از ارتجاع سبز حاضر هستند جان خویش را از دست بدهند، پان ایرانیستها پنجاه و هفتی هم که در آستانه جان کندن بودند حاضر خواهند بود که خطر حمایت از شاهزاده را به جان ناپاکشان بخرند. پیوستن به پان ایرانیستها برای من مایه سرشکستگی بود، چرا که در آن صورت خود را در همه مواضع تباه گذشته و جاری اشان شریک می دیدم و این موضوع برایم هرگز پذیرفتنی نبود. اما موضوع این بود که من خود را میان بدنام شدن به واسطه پیوستن به پان ایرانیستها و یا سرزنش شدن از سوی نسلهای آینده بخاطر بی مسئولیتی ناگزیر به انتخاب می دیدم و به ویژه با آنچه که پنجاه و هفتی ها به روزگار خودم آورده بودند، مسلماً خود را موظف می دیدم که تصمیمی بگیرم که هیچ تناسبی با آنها نداشته باشد. من حتی تا همین امروز هم فرد به فرد پنجاه و هفتی ها اعم از سیاسی و غیر سیاسی را موظف می دانم که می بایست به هر روش ممکن و حتی به قیمت جان ناپاکشان از دولت بختیار به عنوان آخرین سنگر در برابر شورشیان دفاع می کردند، بنابراین چنین وظیفه ای متقابلاً برای خودم هم قائل بودم. اینکه در گذشته بختیار چه کرده بوده، هرگز توجیه موجهی برای سلب مسئولیت نبوده است و متقابلاً اینکه پان ایرانیستها تا آن زمان چه کجی ها و کاستی هایی داشته اند مسئولیت فردی من را برای بهره گیری از پتانسیل آنها جهت ایفای وظیفه اجتماعی ام را ساقط نمی کرد. از این رو به این تصمیم رسیدم که در برهه ای که شرایط به سمت تغییر ساختار سیاسی پیش می رود، برای یک مدت محدود چند ماهه از طریق پیوستن به پان ایرانیستها به فعالیت جدی سیاسی بپردازم و پس ادای از آنچه که وظیفه خویش می دانستم، با مهاجرت از ایران پیگیر زندگی شخصی ام شوم

 

بدین ترتیب من که نه علاقه ای به سیاست داشتم و نه تمایلی برای فعالیت سیاسی داشتم و نه اساساً علاقه ای به زندگی در ایران داشتم و با مواضع سیاسی پان ایرانیستها هم هیچ سنخیتی نداشتم، بر خلاف میل و نظر شخصی ام همه کار کردم تا شرمنده نسلهای آینده نباشم و هم وارد فعالیت جدی سیاسی شدم و 29 آذر 88 به جمع پان ایرانیستها پیوستم و یک هفته بعدش هم در عاشورای 88 مطابق با 6 دی ماه در تظاهرات ارتجاع سبز که کاملاً با آنها مخالف بودم بازداشت شدم

 

شرایط من به مانند کسی بود که برای شرکت در یک میهمانی با شکوه که از مدتها پیش دعوت شده و برایش برنامه ریزی کرده آماده شده بود، اما به ناگاه در میان مسیر پیکر خون آلود فردی را می دید که در کنار خیابان افتاده است. مسلم است که چنین فردی موظف است بی توجه به چند و چون ماجرا، از برنامه شخصی خویش چشم پوشی کند و برای نجات فرد مجروح هر آنچه در توان دارد به انجام رساند. در چنین شرایطی مسأله شناخت و یا علاقه نسبت به فرد مجروح اصلاً موضوعیت ندارد و به همین ترتیب اینکه من علاقه ای به فعالیت سیاسی نداشتم و یا جرثومه پان ایرانیست را تهوع آور می دانستم مسئولیت اجتماعی را از گردنم ساقط نمی کرد. همچنین وقتی فردی در چنین شرایطی به کمک فرد مجروح می شتابد و جامه خویش را به خون مجروح می آلاید، اولین تلقی رهگذارن دیگر اینست که خود او عامل حادثه بوده است و چه بسا سری به تأسف تکان دهند و در دل احساس غیردوستانه ای نسبت به فرد داشته باشند. اما باز هم چنین مسائلی بسیار پیش پا افتاده تر از آن است که فرد از وطیفه اخلاقی مهم در تلاش برای نجات جان مجروح چشم پوشی کند. از آن مهمتر اینکه مأموران انتظامی و نیز مراجع قضایی در برخورد اول خود این فرد را مقصر حادثه و سزاوار مجازات می دادند و به چشم یک متهم به او نگاه می کنند و شاید فرد هرگز نتواند بیگناهی خویش و نیز حسن نیتش را در نجات مجروح ثابت کند و چه بسا بخاطر یک نوع دوستی خیرخواهانه در ایفای وظیفه اخلاقی متهم به قتل و محکوم به قصاص شود. اما باز هم همه اینها بار وظیفه را از دوش فرد سلب نمی کند و فرد در هر صورت موظف است برای نجات مجروح هر آنچه در توان دارد به انجام رساند. تنها گزینه دیگری که می ماند آنست که بی اعتنا به ماجرا به میهمانی مورد نظرش برسد و تلاش کند که از مراسم لذت ببرد. اما آیا چنین چیزی میسر است؟ در آنصورت یک عمر عذاب وجدان به همراهش خواهد بود که آن شب چه بر سر آن مجروح آمد؟ آیا اگر من لحظه ای درنگ می کرد و تنها در حد تماس با اورژانس نسبت به موضوع اهمیت نشان می دادم مجروح زنده و تندرست می ماند؟

 

من هم چنین کردم و با چشم پوشی از برنامه زندگی شخصی ام، با پیوستن به جرثومه پان ایرانیست حیثیتم را به مخاطره انداختم تا در نگاه دیگران در همه مواضع تهوع آور پان ایرانیستها شریک به نظر برسم و از آن فراتر اینکه به عنوان متهم حادثه بازداشت شدم و چیزی نمانده بود که به قصاص هم محکوم شوم. اما با همه اینها وظیفه اخلاقی ام را ایفا کردم و مسئولیت اجتماعی ام را به انجام رساندم. سرانجام هم دست روزگار هم اتهام عاملیت در حادثه و خطر محکومیت را از گردنم باز کرد و هم حیثیتم از بی آبرویی پان ایرانیستها محفوظ ماند

 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

 

آنچه که به عنوان فعالیت سیاسی انجام دادم

 

به هر روی همانگونه که در توضیح داده ام، پس از عاشورای 88 عملاً دغدغه ای که بخاطر آن علیرغم میلم اقدام به فعالیت سیاسی کرده بودم ظرف چند روز منتفی شد، اما در همان چند روز شرایط به گونه ای رقم خورده بود که دیگر در آن فضا گیر افتاده بودم و ترک آن فضا را از نظر حیثیتی به صلاح نمی دانستم. اول اینکه بازداشت شده بودم و اگر بخاطر برطرف شدن خطر ارتجاع سبز از سیاست کنار می کشیدم، تصمیمم ناشی از ترس از پیامدهای بازداشت و محکومیت قضایی تلقی می شد. دوم اینکه خبر بازداشتم در همه رسانه های سیاسی به همراه عکس و توضیحات و ارتباط با پان ایرانیستها منتشر شده بود و جدا شدنم از مجموعه پان ایرانیستها بطور بی سروصدا با آن حجم از اخبار که درباره ام منتشر شده بود تناسب نداشت و شائبه برانگیز بود. سوم اینکه من کسی نبودم که یک شبه و بخاطر یک مورد بازداشت یکهو معرفی شده باشم. از سالها پیش یکی از جدی ترین و قدیمی ترین وبلاگنویس های سیاسی (و نه درباره تاریخ گذشته ایران) بودم و همچنین طی آن سالها همواره در محافل فرهنگی و سیاسی و تاریخی تهران حضور داشتم و در میان هم نسلان خودم در آن اجتماعات شناخته شده بودم و می بایست به گونه رفتار می کردم که با وجهه ای که داشتم سازگار باشد. گذشته از همه اینها در خلال بازداشتم در عاشورای 88 از سوی بازجوی وزارت اطلاعات تعهدی تحمیل شده بود که مصمم بودم تا با عملکردم آن را بی اعتبار کنم. اینگونه بود که به موازات آنکه برنامه قبلی ام برای مهاجرت تحصیلی از ایران را دنبال می کردم، همچنان به فعالیت سیاسی ادامه دادم که به ممنوع الخروجی غیر قانونی ام در آبان سال 90 انجامید

 

بعد از ممنوع الخروجی ام در آبان ماه سال 90 وضعیت سیاسی کشور از نظر بین المللی وارد مرحله سرنوشت سازی شد که از چند سال پیش تحلیل کرده بودم. نزاع سیاسی بر سر برنامه هسته ای جمهوری اسلامی بالا گرفت و به تحریمهای نفتی و بانکی اروپا و آمریکا و مضیقه اقتصادی انجامید

mjl.jpg

یادداشت وبلاگم در بهمن ماه 84

 

آن زمان که من چنین شرایطی را در جریان پیگیری فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی گمانه زنی می کردم و آن را مجالی برای کباده کشان ملی گرایی به شمار می آوردم، یک جوان بیست و چند ساله بودم که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و در آستانه اعزام به خدمت سربازی بودم. وبلاگنویسی را هم عمدتاً در فاصله بلاتکلیفی میان پایان دانشگاه در شهریور 84 تا اعزام به خدمت در تیر ماه 85 پیگیری می کردم. اما جدا از آنکه اوضاع ایران درست مطابق تحلیلم رقم خورد، دست روزگار درست در همان برهه من را در موقعیت یک فعال سیاسی قرار داده بود! آن زمان که این چند سطر را به عنوان نظر شخصی ام می نوشتم، خودم را هرگز در زمره کباده کشان ملی گرایی تصور نمی کردم. موضوع این بود که مدام در اظهار نظرهای مخالفان حکومت می دیدم که قدرتهای جهانی را حامی جمهوری اسلامی معرفی می کنند و حتی انقلاب 57 را ناشی از دسیسه سیاستهای جهانی تلقی می کردند. تحلیل من این بود که پیگیری فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی با تقابل همه جانبه سیاسی و اقتصادی قدرتهای جهانی روبرو خواهد شد و اگر براستی کسی دم از مخالفت و مبارزه با جمهوری اسلامی می زند، مجال آن را خواهد یافت تا در این راستا اقدام کند؛ اما هرگز مقصودم این نبود که خودم به شخصه فعالیتی خواهم داشت. من در شرف اعزام به سربازی بودم و مصمم بودم که پس از پایان خدمت هرچه زودتر از ایران خارج شوم

 

شرایط به گونه ای رقم خورده بود که در آن برهه به یک فعال سیاسی نسبتاً شناخته شده بدل شده بودم و متعاقباً خواسته یا ناخواسته مسئولیتهای یک فعال سیاسی را برای خودم مفروض می دانستم. در نتیجه به جای آنکه رویه ای را در پیش بگیرم که حساسیت وزارت اطلاعات نسبت به فعالیتهایم کمتر شود و شانس اینکه بتوانم گذرنامه ام را پس بگیرم و به برنامه سفر دانشگاهی ام به اتریش برسم بالاتر رود، در راستای هشدار دادن نسبت به پیامدهای تحریمهای اتحادیه اروپا و آمریکا و حتی المقدور بهره گیری از این فرصت برای دستیابی به اهداف سیاسی فعالیتهایم را دنبال کردم. آن زمان که در اسفند 84 چنین تحلیلی برای آینده فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی مفروض بودم و بعد در فاصله زمستان 90 تا تابستان 91 در سه نامه جداگانه به مسئولان پان ایرانیست (یک / دو / سه) حساسیتم را نسبت به موضع اعلام کردم، هرگز تصور نمی کردم که در شهریور 91 از سوی شاهزاده رضا پهلوی ایده ای برای برپایی یک شورای فراگیر از همه گروهها و افراد مخالف جمهوری اسلامی پیشنهاد خواهد شد. به هر روی شرایط چنین رقم خورد و بعد هم با پیگیری های پافشارانه من مسئولان پان ایرانیستها در یک موضعگیری سیاسی تصویب کردند که از ایده سیاسی شاهزاده پشتیبانی کنند و رسماً به شورای ملی بپیوندند؛ این تصمیم هم جدا از آنکه پیش از اعلام رسمی، بصورت غیر رسمی بطور گسترده ای اطلاع رسانی شده بود، در گفتگوی مستقیم اسکایپی با شاهزاده، با حضور منوچهر یزدی (سخنگوی پان ایرانیستها) و همچنین من، به اطلاع خود شاهزاده هم رسیده بود؛  که البته ظرف چند روز با هشدار دوستانه وزارت اطلاعات از تصمیم اشان چشم پوشی کردند که شرح ماجرا را در «گزارش به جمهور» توضیح داده ام و در پی آن من هم از جمع اشان کناره گیری کردم

 

بدین ترتیب از 29 آذر 88 تا 4 آبان 91 اول اینکه وارد یک مجموعه سیاسی شدم که با سوابق گذشته و مواضع جاری اش سازگاری قابل توجهی که نداشتم هیچ، حتی در تضاد جدی هم بودم. این جمع بی رمق را تا حد امکان منسجم کردم. محفلی را که مدام سرگم این بود که بحرین جزء ایران بوده است و قفقاز از ایران تجزیه شده است را از ذهنیت گرایی شعاری به سمت تأثیرگذاری عملی در تحولات ملموس و حتی ایجاد تحولات سیاسی پیش بردم و خلاصه اینکه مجموعه ای را به همسویی با شاهزاده مجاب کردم که از 5 مرداد 59 که شاه درگذشت تا سال 91 که روی اسکایپ با شاهزاده گفتگو کردیم هرگز هیچ همسویی و حمایتی نسبت به شاهزاده نداشت. البته مسلماً زور من به وزارت اطلاعات نرسید و مسئولان پان ایرانیست هشدار وزارت اطلاعات را به ایفای نقش برای خدمت به جامعه ترجیح دادند و من هم سرافرازانه و با آبرومندی حیثیتم را نجات دادم و از جمع تباهشان جدا شدم

 

فعالیت فراتر از مسئولیت

 

همانگونه که بارها اشاره کرده ام، دغدغه و انگیزه من برای فعالیت، ایفای مسئولیتی بود که از نظر اخلاقی برای خودم به عنوان یک فرد در قبال جامعه متصور بودم. من هیچ مسئولیتی برای فعالیت علیه جمهوری اسلامی برای خود قائل نبودم. اساساً در جامعه ای که تا سال 84 در قبضه 2 خردادی ها بود برای خودم مسئولیت اجتماعی خاصی متصور نبودم، چرا که اصلاً به عنوان بخشی از جامعه به حساب نمی آمدم که مسئولیتی داشته باشم. از نظر گرایشهای شخصی هم به شدت شیفته تحصیل و نیز علاقمند به هنر بودم و در صدد بودم که در اولین فرصت به قصد تحصیل در یکی از دانشگاههای خارج از کشور از ایران مهاجرت کنم. مخالفت و اعتراض سیاسی من به وضع موجود نهایتاً  در حد عدم شرکت در انتخابات بودم و بس و من هرگز به چیزی فراتر از آن فکر نمی کردم

 

در جریان انتخابات 88 هم از آنجا که گرایش سیاسی ام در تقابل با طیف 2 خرداد بود، در همان محله خودمان گهگاه در اجتماعات شبانه حاضر می شدم و در سمت هواداران دکتر احمدی نژاد می ایستادم. چه شعارهای جالبی هم سر می دادیم. اما با ادامه یافتن ناآرامی های پس از انتخابات، هواداران ارتجاع سبز در مسیری که به سمت «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و «دولت سبز ملی» پیش می رفتند، عملاً متحمل هزینه های جانی می شدند. از سویی هیچ عزم جدی هم از سوی حکومت برای پایان دادن به این ناآرامی ها نمی دیدم، بلکه حتی بخشهای مؤثری از حکومت رسماً و عملاً پشتیبانی ارتجاع سبز بودند. اینجا بود که خود را موظف دیدم که در مسیری که به سمت تغییر ساختار سیاسی پیش می رود، من هم خطرپذیری کنم و مواضع سیاسی ام را پیگیری کنم. همانگونه که هواداران موسوی حاضر بودند به رغم خطر بازداشت و یا کشته شدن با گلوله در خیابانها تظاهرات کنند، من هم موظف بودم برای بیان همسویی سیاسی ام با شاهزاده رضا پهلوی در تجمعات خیابانی در معرض گلوله قرار گیرم تا بتوانم بر مسیر تحولات اثرگذار شوم و بدین ترتیب مسئولیتم را نسبت به نسلهای آینده ایفا کنم

 

اما درباره تحریمهای نفتی و بانکی سال 90 و همکاری سیاسی با شاهزاده در سال 91 به خودی خود چنین مسئولیتی برای خودم قائل نبودم. موضوع تحریمها یک بحث تخصصی اقتصادی و البته سیاسی بود. در جامعه ای که دانشکده های اقتصاد دایر است و متخصصان اقتصاد به عنوان استاد مشغول به تدریس هستند و نشریات تخصصی اقتصادی هر روز منتشر می شود، من به عنوان یک شهروند با تحصیلات معمولی کارشناسی مهندسی شیمی و علاقه به هنر، در حالی که ویزای دانشجویی اتریش در گذرنامه ام بود و پاسپورتم توسط عوامل امنیتی بدون هیچ حکم قضایی مبنی بر ممنوع الخروجی توقیف شده بود، مسئولیتی نسبت به موضوع نداشتم. نهایت مسئولیت من می توانست این باشد که اگر صاحب نظران اقتصادی راهکاری را اعلام کردند و آن راهکار نیاز به مشارکت عمومی داشت، من هم در حد یک عضو از جامعه در راستای کمک به آن راهکار اقدام کنم. حتی اگر نسبت به این موضوع هم برای خویش مسئولیتی در قبال جامعه قائل می بودم، مسلماً برای ایفای آن به جرثومه پان ایرانیست که در حمایت قاطع از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی موضع گیری رسمی کرده بود نمی پیوستم! چه دلیلی داشت که برای مخالفت با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی به جرثومه ای بپیوندم که خواهان دستیابی بمب اتم برای جمهوری اسلامی شده بود؟ اساساً ورود من به فعالیت سیاسی نه به جهت مبارزه با جمهوری اسلامی، بلکه برای مدیریت بحران ناشی از ارتجاع سبز بود که برای ماهها به درازا کشیده بود و از سوی همه رسانه های جهانی و دولتهای غربی پشتیبانی می شد. اگرنه مخالفت من با جمهوری اسلامی در حد عدم شرکت در انتخابات 88 بود و نه فراتر. اساساً در ساختاری که عموم مردم در انتخابات شرکت می کنند و صلاح خویش را در همان ساختار می جویند، مسئولیتی جهت مخالفت سیاسی برای من مفروض نبود و من هم منطقاً صلاح خویش را نه تنها بیرون از آن ساختار سیاسی، بلکه حتی بیرون از آن جامعه می جستم و از همین رو در پی مهاجرت از ایران بودم

 

موضوع این بود که با توجه به توضیحاتی که ارائه کردم، من که برای یک برهه چند ماهه بواسطه خطر ارتجاع سبز به ناگزیر تصمیم به فعالیت سیاسی گرفته بودم، در این وادی برهوت گیر افتاده بودم و دیگر عملاً یک فعال سیاسی مشخص شده بودم. فعال سیاسی هم طبیعتاً وظایفی را در قبال جامعه به عهده دارد که با مسئولیت اجتماعی یک شهروند عادی متفاوت است. در نتیجه در سطحی شروع به فعالیت کردم که فراتر از مسئولیت فردی ام بود. اینکه تحریمهای نفتی و بانکی سال 90 با اجرایی شدن از تابستان 91 باعث بحران اقتصادی در ایران می شد، تحلیل من درباره آینده نزدیک بود. اما در جامعه ای که مردم در شبهای زمستان با پتو جلوی بانکها صف می کشیدند تا صبح روز بعد بتوانند سکه خریداری کنند، من که ویزای دانشجویی در گذرنامه ام داشتم وظیفه نداشتم برای پیشگیری از بحران اقتصادی فعالیت سیاسی کنم و در شرایطی که جزییات فعالیتهایم از سوی وزارت اطلاعات رصد می شد، از داخل ایران با شاهزاده همکاری کنم. به ویژه اینکه شخصاً هیچ تخصص و تجربه ای هم در حوزه اقتصاد نداشتم. از اینرو آنچه که پس از ممنوع الخروجی ام در آبان 90 تا آبان 91 انجام دادم را عملاً فراتر از مسئولیتم به عنوان یک شهروند در قبال جامعه می دانم

 

آنچه که به عنوان فعالیت سیاسی انجام ندادم

  

فعالیتهایی که داشتم چه بسا به عنوان یک شاخص و سنگ محک قابل ارزیابی باشد. اینکه در مدت سه سال توانستم کار را تا حمایت از شاهزاده از داخل کشور پیش ببرم. این موضوعی است که حتی تا به امروز هم اتفاق نیفتاده است و اگر حمایتهایی صورت گرفته است، حمایت شاهزاده از جنبش ها و اقدامات اعتراضی در داخل ایران بوده است و نه حمایت یک گروه مشخص سیاسی از مواضع شاهزاده. اینکه چطور من به عنوان یک شهروند عادی توانستم در مدت کوتاه فعالیت سیاسی تا آن حد پیش بروم ولی جماعتی که سالها به عنوان فعال سیاسی معرفی می شوند و به عنوان فعال سیاسی می میرند هرگز در چنین سطحی فعالیت ندارند خود گویای بسیاری از مسائل در فضای سیاسی جامعه ایران است که موضوع بحث من نیست

 

با این حال همانگونه که در یادداشتهای اخیر توضیح داده ام، با پیوستن به پان ایرانیستها در 29 آذر 88 عملاً در تله وزارت اطلاعات افتاده بودم. دامی که از همان سال 84 که پان ایرانیستها از طریق وبلاگم با من ارتباط گرفتند برایم پهن کرده بودند. فعالیتهایی که در پی پیوستن به پان ایرانیستها انجام دادم، در نهایت به تصمیم برای پیوستن به ایده شاهزاده برای تشکیل شورای ملی انجامید که تصمیم پان ایرانیستها با نظر وزارت اطلاعات منتفی شد و من از جمعشان کناره گیری کردم. یعنی علیرغم مخاطرات و فشارهایی که در این مدت از سوی دستگاه امنیتی متحمل شدم، عملاً هیچ فعالیت سیاسی خاصی صورت نگرفت. تنها دستاوردی که فعالیتهایم داشت این بود که خوشبختانه توانستم به طرزآبرومندانه ای از جرثومه پان ایرانیستها کناره گیری کنم، بگونه ای که روسیاهی به آنها بماند و حیثیتم خدشه دار نشود. اگر به هر ترتیب دیگری از آن تله امنیتی جدا می شدم به ویژه با توجه به آنکه قصد خروج از کشور را داشتم چه بسا به حساب مرعوب شدن من در برابر دستگاه امنیتی و تمایلم به خروج بی دردسر از کشور گذاشته می شد

 

بدین ترتیب اگرچه علیرغم میلم تصمیم به فعالیت سیاسی گرفتم و بر خلاف نظرم به جرثومه پان ایرانیستها پیوستم، اما بطرز آبرومندانه ای از این برهوت خارج شدم. وضعیتم به مانند ورود میدان مینی بود که آنقدر بی محابا و با سرعت در آن دویدم که خوشبختانه صحیح و سالم از سوی دیگر آن خارج شدم. از اینرو فعالیتهایم در فاصله 29 آذر 88 تا 4 آبان 91 را به حساب فعالیت سیاسی نمی گذارم. من با نیت صادقانه ای تصمیم به ایفای مسئولیت اجتماعی در برابر نسلهای آینده گرفته بودم، اما پایم در تله امنیتی وزارت اطلاعات لغزیده بود و گرفتار شده بودم. کوششهایی که داشتم تنها باعث شد که از آن تله بطرز آبرومندانه ای نجات یابم. اینکه پان ایرانیستهای حرامزاده از سال 84 با تماس با وبلاگم و دعوت من به جرثومه پزشکپور باعث شناسایی هویت من برای وزارت اطلاعات شدند ناشی از اشتباه شخصی خودم و سهل انگاری و عدم حساسیتم نسبت به امنیت شخصی ام بوده و اینکه 29 آذر 88 خیال کردم از طریق پیوستن به محفل تباه پان ایرانیستها ممکن است بتوانم مسئولیت اجتماعی ام را ایفا کنم هم اشتباه خودم در تصمیم گیری بوده است. مشکلاتی هم که از این بابت متحمل شدم را اعم از بازداشت و ممنوع الخروجی ناشی از اشتباهات خودم می دانم و به حساب فعالیت سیاسی و کوشش جهت ایفای مسئولیت اجتماعی نمی گذارم. بخاطر اشتباهات شخصی ام هنوز یک مسأله حاشیه ای دیگر در رابطه با پرونده بازجویی های عاشورای 88 و تعهد تحمیلی وزارت اطلاعات بطور نهایی حل و فصل نشده است که پیگیر آن هستم. اینکه فعالیتهایم باعث شد که بطرز آبرومندانه ای از دام امنیتی پان ایرانیستها خلاص شوم کفایت می کند و از این بابت احساس خوشبختی می کنم

 

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

 

برکات ممنوع الخروجی

 

با توجه به توضیحاتم روشن است که ممنوع الخروجی ام در آبان 90 ضربه سنگینی به برنامه های زندگی ام بود. به ویژه که هیچ مدت مشخصی هم تعیین نشده بود. اما در مدت بیش از سه سالی که تا اسفند 93 در برنامه سفرم به اتریش فاصله افتاد، علیرغم وضعیت ناخوشایندی که تجربه می کردم، دستکم سه اتفاق مایه خرسندی من است. مهمتر از همه اینکه به بهترین شکلی که هرگز تصورش را نمی کردم سال 91 از جرثومه پان ایرانیستها خلاص شدم و متعاقباً عملاً فعالیتهایم در زمینه سیاست که هیچ تمایلی به آن نداشتم خودبخود پایان یافت. چرا که سال 92 ارتجاع سبز دوباره با نظام آشتی کرد و به جوهر سبز درغلتید و متعاقباً ظرف صد روز توافق ژنو رقم خود و فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی تعلیق شد. مورد دیگر این بود که از سال 92 مردم دولت آخوندی را روی کار آوردند و وجدانم آسوده شد که نسبت به چنین جامعه ای مسئولیتی ندارم و هر زمان که مجالی فراهم شود، با آسودگی پیگیر برنامه زندگی شخصی ام برای مهاجرت از ایران خواهد شد. سوم اینکه سال 93 با یکی از استادان مطرح نقاشی آشنا شدم که توانستم ظرف مدت چند ماه تا خروجم در اسفند 93 بطرز مؤثری آموزش ببینم و بینش ام در نقاشی تا اندازه ای متحول شود. خلاصه اینکه پس از ممنوع الخروجی در سال 90، نخست در سال 91 آبرومندانه از جرثومه پان ایرانیست خلاص شدم، متعاقباً در سال 92 فعالیتهای هسته ای هم تعلیق شد و دغدغه های من نسبت به موضوع منتفی شد و سرانجام در سال 93 هم از نظر هنری آموزشهای قابل توجهی دیدم و در مسیر خواسته های مورد نظرم پیش رفتم

 

بدین ترتیب اسفند 93 که بطور قانونی از ایران خارج شدم و با پرواز مستقیم از تهران وارد وین شدم، دیگر نه بخاطر عضویت در هیچ مجموعه ای از نظر اخلاقی تعهدی متوجه ام بود و نه نسبت به جامعه ایران مسئولیتی احساس می کردم. دیگر یک فعال سیاسی نبودم، بلکه یک شهروند بودم که در حد بضاعت مسئولیتش را در قبال جامعه ایفا کرده بود و فارغ البال تنها یک هدف در سر داشتم و آن پیگیری برنامه های هنری ام بود و بس

 

با شما آیندگانم

 

من ظرف یک هفته همه کارهایی که از آن رویگردان بودم و در شأن خود نمی دانستم را انجام دادم تا مدیون شما نباشم و برای آن جانم و از آن مهمتر حیثیتم را دستمایه کار کردم. وارد فعالیت سیاسی شدم که هیچ رغبتی به آن نداشتم، به محفلی پیوستم که آن را تهوع آور می دانستم، در منطقه ای رفتم که تظاهراتی که مخالفش بودم صورت می گرفت و از قضا آن روز به خونین ترین شکل ممکن سرکوب شد؛ و البته بازداشت شدم و به زندان اوین منتقل شدم. شأن خودم را تا حدی پایین آوردم که هر بی سر و پایی از من جاسوسی کند و هر بی آبرویی پشت سرم دغلکاری کند. هدفم این نبود که ضرورتاً خدمتی کرده باشم، تنها می خواستم بدهکارتان نباشم و من را در سیه روزی اتان مقصر ندانید. من همانطور که سال 90 با ویزای دانشجویی اتریش در آستانه سفر تحصیلی به وین بودم، به سادگی می توانستم سال 88 هم در آسودگی پروسه دریافت ویزا را دنبال کنم. همانگونه که تا پیش از آن به جرثومه پان ایرانیست نپیوسته بودم، 29 آذر 88 هم می توانستم که چنین تصمیمی نگیرم! اتفاقاً تصمیم برای نپیوستن به آن جرثومه آسان تر از تصمیم به پیوستن به آن بود! من به سادگی می توانستم روز عاشورای 88 در محل تظاهرات نباشم! اتفاقاً نبودن در آن منطقه آسان تر از رفتن به آنجا بود! همه این کارها را کردم تا بدهکار شما نباشم، آنگونه که نسلهای تباه پنجاه و هفتی تا همیشه تاریخ بدهکار من - و یا حتی شما - هستند. جدا از اینکه در این مسیر مهمترین برنامه زندگی ام - مهاجرت تحصیلی به خارج از ایران - را قربانی کردم، چیزی نمانده بود که خودم هم به سادگی کشته شوم

 

فعالیتهای من هرگز بخاطر ماهیت موهومی به نام ایران نبود! من از زندگی در ایران و فرهنگ رایج در ایران و اخلاقیات ایرانیان و مختصات ایران و حتی اقلیم و آب و هوای ایران بیزار بودم. تاریخچه باشگاههای کوچک فوتبال اروپا برای من بسیار جذاب تر از تاریخ شخمی ایران است. لوگوی باشگاههای فوتبال اروپا و سیر تحولات اشان برای من بسیار جالب تر از شیروخورشید وزارت اطلاعات است. اگر کاری کردم، بخاطر دغدغه ام نسبت به سرنوشت شما بود. سرنوشت انسانهایی که پس از من در ایران زندگی می کنند و نه بخاطر یک قلمرو سیاسی در یک محدوده جغرافیایی. همان 20 ماهی که از عمرم را صرف گذراندن دوره سربازی کردم از سر ایران و همه تاریخش زیادی بود

 

اصلاً جدا از انحطاط اخلاقی و انسداد سیاسی حاکم، شیفتگی من نسبت به نقاشی برای بی علاقگی ام نسبت به ایران کفایت می کند. هنر ایران و در مجموع همه سرزمینهای اسلامی از نظر سنت تصویری آنچنان فقیر است که هرگز نمی تواند جوابگوی اشتیاق من نسبت به نقاشی باشد. همچنین مسیحیت - به ویژه مذهب کاتولیک - آنچنان با هنر و به ویژه نقاشی عجین است که برای من مسأله نقد و یا اصلاح و یا تعدیل و در کل چند و چون اسلام موضوعیت ندارد. چرا که اساساً جذابیتهای بصری مورد علاقه ام را در ارتباط با آن نمی یابم

 

آنچه که به عنوان مسئولیت اجتماعی انجام دادم

 

همانگونه که بالاتر توضیح دادم، مدت سه سال پیوستگی و فعالیت در مجموعه پان ایرانیست را به حساب فعالیت سیاسی جهت ایفای مسئولیت اجتماعی نمی گذارم. آن مقطع را به عنوان گرفتار شدن در یک تله امنیتی در نظر می گیرم که با فعالیتهایم موفق شدم که آبرومندانه خلاصی یابم. اما آنچه که به عنوان مسئولیت اجتماعی انجام داده ام در سه مورد خلاصه می شود. اول اینکه با ساختار سیاسی جمهوری اسلامی مخالف بودم و این مخالفت را ابراز می کردم. دوم اینکه با فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی مخالف بودم و دلایل این مخالفت را توضیح می دادم. سوم اینکه با مداخلات نظامی جمهوری اسلامی در سوریه در حمایت از بشار اسد مخالف بودم و این مخالفت را اعلام می کردم. همین. امروز می دانیم که ابراز همین مخالفتهای ساده حتی بصورت ناشناس در شبکه های اجتماعی خطرات عدیده ای حتی در حد مرگ  را به دنبال دارد. من دستکم در همین حد اما بطور علنی و با هویت مشخص آن هم از داخل ایران مخالفتهایم را بیان کردم و آن را برای ایفای مسئولیت اجتماعی ام در حد یک شهروند کافی می دانم

 

تو کز محنت دیگران بی غمی

 

امروز اگر در کرانه دانوب سرگرم زندگی شخصی و برنامه های هنری ام می باشم و از فلاکت اقتصادی و محنت اجتماعی حاکم در ایران در امان هستم، ناشی از بی تفاوتی ام نسبت به دیگران نیست، بلکه ناشی از ادای وظیفه در حد بضاعت است. این آسایش وجدان هرگز تنها به صرف زندگی در اتریش به دست نمی آمد و آن را وامدار دغدغه مندی های گذشته ام نسبت به سرنوشت جامعه هستم. اگر نه چه بسیار کسان هستند که فرسنگها بدور از بحرانهای جاری در ایران زندگی می کنند اما لحظه ای آرامش ندارند و به دلایل مختلف امکان بهره بردن مطلوب از آسایش سرزمین هایی که در آن ساکن هستند را ندارند

 

در سالهای اخیر در ایران تظاهرات های گسترده ای در سرتاسر کشور بر پا شد و جوانان بسیار به واسطه آن جان باختند و خانواده های بسیاری داغدار شدند. من هرگز نمی توانستم در کرانه دانوب زیبا سرگرم ماهرویان باشم و جوانان کم سن تر از خودم در حمایت از شاهزاده جلوی گلوله شعار دهند. اما من هم سال 91 در همسویی با ایشان و در حمایت از زندانی سیاسی شمعی روشن کردم که با پیام تشکر ایشان همراه شد. این در زمانی بود که از جرثومه پان ایرانیست هم کناره گیری کرده بودم و به عنوان یک شهروند عادی اقدام کردم. امروز خیالم آسوده است که به مانند نسلهای تباه پنجاه و هفتی شرمنده نسلهای پس از خودم نیستم، حتی اگر دیگر هرگز هیچ فعالیت سیاسی نداشته باشم؛ که البته نخواهم داشت

 

این جهان کوه است و فعل ما ندا

 

در این مدتی که در اتریش زندگی می کنم، با آنکه خودم را برای شرایط سختی آماده کرده بودم و با آنکه با توجه به تجربیات شخصی گذشته ام از آمادگی لازم برای مدیریت دشواری های احتمالی برخوردار بودم، اما از همان بدو ورود همواره دریچه ها و دروازه های متعددی در مسیر اهداف هنری ام گشوده شده است که همه آنها را ناشی از فعالیتهای پیشینم در ایفای مسئولیت اجتماعی می دانم. اگر نه با آنکه در اتریش ساکن شده بودم و از مخاطرات حکومت ایران و نیز نابسامانی های زندگی در جامعه ایرانیان در امان بودم، اما چه بسا این گشایش های هنری هرگز رخ نمی داد و من تا این اندازه در مسیر اهدافم پیش نمی رفتم

 

این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا

 

دفتر دانش ما جمله بشویید به می

 

من اگر زمانی مایل به حمایت از شاهزاده رضا پهلوی بوده ام، اولاً در گفتگوی مستقیم اسکایپ با ایشان مطرح کرده ام و جدا از مطالبی که در وبلاگم در حمایت از ایده ایشان برای برپایی شورای ملی نوشتم، در طرح ایشان درمورد جنبش شمع برای زندانیان سیاسی نیز از داخل ایران مشارکت کرده ام و ایشان هم سپاسگزاری کرده اند و موضوع به هیچکس دیگری بجز من و ایشان مربوط نمی شود

candle10.jpg

lightthx.JPG

 

همچنین اگر زمانی تصمیم گرفته ام که دیگر حمایتی از ایشان نداشته باشم، این تصمیم را از طریق اینترنت مستقیماً به اطلاع خود ایشان و نیز شهبانو رسانده ام و باز به هیچکس دیگری مربوط نمی شود

twt dr.JPG

 

من اگر نسبت به ساختار سیاسی حاکم نقد و نظری داشته ام، موضوع را در دو نامه خطاب به رهبر این ساختار روی وبلاگم مطرح کرده ام (یک / دو) و از طریق توییتر مستقیماً به اطلاع داده ام و موضوع به هیچکس دیگری ارتباطی ندارد

kh11.JPG

kh21.JPG

 

نامه اولم خطاب به خامنه ای را در آستانه انتخابات 1400 یکبار دیگر بصورت رشته توییت منتشر کردم

kh12.JPG

 

نامه دومم خطاب به خامنه ای را در آستانه انتخابات 1400 یکبار دیگر در یک رشته توییت منتشر کردم

kh22.JPG

 

همچنین اگر سخنی با دکتر احمدی نژاد داشته ام، از طریق پیام ویدئویی خطاب به خود ایشان عنوان کرده ام و باز هم به هیچکس دیگری مربوط نیست

exh.jpg

The comments are closed.