Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

در حقه بسته شد

در این یادداشت اشاره ای گذرا به وضعیتم پس از خلاصی از  تله امنیتی پان ایرانیست میکنم که سرانجام به خروج قانونی ام از ایران در اسفند 93 و ورودم به اتریش با با پرواز مستقیم تهران - وین انجامید

 

 

 

 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

 

به هر ترتیب آنگونه در یادداشت پیش بطور مفصل شرح دادم، گیر افتادنم در تله امنیتی پان ایرانیستها بطرز آبرومندانه ای پایان یافت و با کناره گیری سرافرازانه، رو سیاهی به سیه کاران ماند. اشاره کرده بودم که فعالیت سیاسی اصلاً جایی در برنامه های زندگی من نداشت و وبلاگنویسی را هم تنها محلی برای بیان نظرات شخصی ام به عنوان یک حق متعارف شهروندی در نظر می گرفتم که در پایان سال 86 آن را هم کنار گذاشته بودم و با پایان دوره دانشگاه و سپس دوره سربازی، سرگرم زندگی شخصی ام بودم. قصد من برای مهاجرت تحصیلی از ایران، از همان دوران دبیرستان برنامه ریزی شده بود. به همین خاطر هم پس از پایان مقطع کارشناسی، با آنکه می توانستم ادامه تحصیل دهم، اما برای انجام خدمت نظام وظیفه عمومی اعزام شدم تا زودتر بتوانم از کشور خارج شوم

sarbazi.jpg

در اسفند ماه 86 همزمان با پایان دوره سربازی، وبلاگنویسی را کنار گذاشتم

 

ادامه دار شدن ناآرامی های سال 88 برای ماههای پیاپی، من را در یک تنگنای اخلاقی گذاشت. همانگونه که در این یادداشت توضیح داده ام، گمان کردم که هم مقامات حکومتی و هم قدرتهای جهانی تصمیم به تغییر ساختار سیاسی کشور گرفته اند و مطمئن بودم که در صورت قبضه قدرت توسط ارتجاع سبز، سرنوشت نسلهای آینده به تباهی خواهد کشید. اینجا بود که نتوانستم با بی اعتنایی از موضوع بگذرم. نمی خواستم مثل پنجاه و هفتی هایی باشم که بجای جلوگیری از سیل ویرانگر انقلاب، از امتیازات گذرنامه شاهنشاهی بهره جستند و به سادگی صحنه را ترک کردند تا زندگی و هست و نیست امثال من بدست انقلابیان گروگان گرفته شود. در نتیجه از نظر اخلاقی خود را موظف دیدم که همه توانم را به کار بندم

 

قصد من از ورود به فعالیت جدی سیاسی این بود که اگر بناست ساختار سیاسی حاکم دستخوش تغییرات شود، در حد امکان کفه ترازو به سمت شاهزاده رضا پهلوی سنگین شود تا دستکم ارتجاع سبز به همه اهدافش نرسد. از اینرو اگر بنا وظیفه اخلاقی و علیرغم برنامه ام برای خروج از کشور تصمیم به فعالیت سیاسی گرفتم، اولاً برای یک مقطع کوتاه بود و من هرگز مایل نبودم که همه عمر را همچون نسل تباه پنجاه و هفتی با مرور بی ثمر اخبار روزانه بر باد دهم. دوم اینکه اصلاً هدفم فعالیت سیاسی در راستای براندازی نبود، بلکه عملاً شرایط به سمت تغییر ساختار سیاسی پیش می رفت و من خود را موظف می دیدم که در این تغییرات پیش رو ایفای نقش کنم. من مهمترین اقدام برای براندازی جمهوری اسلامی را خلع جریان 2 خرداد از قدرت می دانستم، از همین رو از همان سال 84 موافق دکتر احمدی نژاد بودم. اما آنچه در سال 88 روی داد این بود که ارتجاع سبز پس از شکست خفت بار انتخاباتی، ناآرامی هایی را به راه انداخت که از «رأی من کو؟» شروع شد و به «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» کشید! یعنی عملاً به سمت خروج از ساختار سیاسی حاکم حرکت می کردند. یک فایل صوتی هم که از نشستی مربوط به دانشگاه آزاد فاش شد نشان می دهد که این جماعت تباه برای جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه پیشاپیش برنامه ریزی کرده اند و نگرانی های من بجا بوده است

 

اما از قضای روزگار پس از پیوستن به پان ایرانیستها 29 آذر 88 بلافاصله روز عاشورا در 6 دی ماه بازداشت شدم و خبر بازداشتم هم همه جا پیچید و شوربختانه نامم به ننگ پان ایرانیست آلوده شد! این مهمترین دغدغه ای بود که در همه آن مدت داشتم. چرا که اینقدر نسبت به بینش سیاسی خود و شهامتم در عمل سیاسی مطمئن بودم که تردید نداشتم مسأله بغرنجی مثل تعهد به وزارت اطلاعات را حل خواهم کرد. تظاهرات ارتجاع سبز هم که پس از عاشورا عملاً منتفی شد و خطری که بابت این موضوع احساس میکردم مرتفع شد. اما دیگر پایم در تله افتاده بود و از نظر حیثیتی به صلاح نمی دانستم که از فعالیت سیاسی کنار بکشم. چرا که در اولین تلقی، برداشت میشد که بخاطر فشار و ترس ناشی از بازداشت بوده است و یا برای خروج بی دردسر از کشور تصمیم به پایان دادن به فعالیت سیاسی گرفته ام. از سویی مجموعه تباه پان ایرانیستها هم تا حدی از هم گسیخته بود که جز وقت تلف کردن، امیدی به هیچ تأثیر مؤثری در سرنوشت جامعه نمی رفت. ماجرای پیوستن به شورای ملی، آنهم وقتی تا آنجا جدی شد که با شاهزاده نشست اینترنتی برگزار کردیم، من را به نقطه ای رساند که دیدم برای حفظ حیثیتم چاره ای جز کناره گیری ندارم. بدین ترتیب بگونه ای از تله امنیتی پان ایرانیست نجات یافتم که هرگز فکرش را نمی کردم

 

بدین ترتیب چه من، چه پان ایرانیستها و چه وزارت اطلاعات از شر هم خلاص شدیم! اولاً من بطرز آبرومندانه ای از جرثومه پان ایرانیست بیرون آمدم که ناظر بر ترس من از فشارهای وزارت اطلاعات یا کوتاه آمدنم بخاطر اجازه خروج از کشور نبود. دوم اینکه پان ایرانیستها هم از شر فشارهای من برای اقدامات عملی در رویارویی با سیاستهای جمهوری اسلامی خلاص شدند و به همان سرودهای ابلهانه «ای ایران» سرگرم شدند. سوم اینکه وزارت اطلاعات که از بابت پان ایرانیستها خیالش آسوده بود و تنها بخاطر فعالیتهای من حساس بود، از شر این موضوع خلاص شد و خاطرجمع شد که پان ایرانیستها در همان وضعیت بی خطر همیشگی باقی می مانند

 

پس از کناره گیری از تله امنیتی پان ایرانیست در آبان سال 91، دیگر من بودم و نامه هایی که خطاب به مسئولان پان ایرانیست نوشته بودم تا به واسطه اشان دیدگاهها و اختلافاتم را مستند کنم (یک / دو / سه) و البته دو پرونده باز و یک موضوع حاشیه ای مبنی بر تعهد به وزارت اطلاعات. دیگر منتظر احضاریه دادگاه برای جلسه رسیدگی به پرونده هایم بودم و در همان حال برنامه های زندگی شخصی ام را چه در زمینه تخصص مهندسی و چه در زمینه علاقه های هنری پیگیری میکردم. دانسته بودم که یکی از دلایلی که به پرونده هایم رسیدگی نمیشود، جدا از اینکه به عنوان اهرم فشار در اختیار وزارت اطلاعات بود تا با تهدید به محکومیتهای بلند مدت فعالیتهایم کنترل شود، عضویتم در محفل پان ایرانیستها بود. ارتباطات پان ایرانیستها با وزارت اطلاعات تا اندازه ای قوی بود که محکومیتهای سفت و سخت قطعی را هم تحت یکسری شرایط و ضوابط منتفی میکرد! سال 92 هم گذشت و دیدم خبری از احضاریه دادگاه نیست و من از همه بیشتر نسبت به برنامه هایی که برای پیشرفت هنری ام بیرون از ایران داشتم دغدغه مند بودم. ترجیح میدادم که هر تصمیمی که بناست گرفته شود زودتر اتفاق بیفتد تا پس از گذران دوران محکومیت احتمالی به برنامه های زندگی ام برسم

 

سال 93 دیگر تعلل را به صلاح ندیدم و به شخصه پیگیر مسأله ممنوع الخروجی ام شدم و سرانجام توانستم با مراجعه به اداره گذرنامه، پاسپورتم را پس بگیرم. بعد هم همان مسیر اخذ پذیرش از دانشگاه هنر وین و دریافت ویزا از سفارت اتریش را در پیش گرفتم و بالاخره پنجم اسفند 93، درست همزمان با زادروزم با پرواز مستقیم از تهران وارد وین شدم. به قدری از برنامه های زندگی شخصی ام عقب بودم و به قدری از کیفیت هنری ام ناخشنود بودم و به قدری شرایط را در وین برای آموختن و پیشرفت در زمینه هنر فراهم می دیدم که نمی خواستم ثانیه ای از عمرم را صرف موضوع دیگری کنم. به همین خاطر با جدیت روی اهداف هنری ام متمرکز شدم؛ اما همیشه گوشه ذهنم بود که با توجه به مستنداتی که در پرونده دومم وجود دارد، سر فرصت مسأله تعهد وزارت اطلاعات را بطور اساسی حل و فصل کنم

 

در این چند سالی که در وین زندگی میکنم به سرعت توانستم خودم را به عنوان یک آرتیست معرفی کنم و با آرتیستهای حرفه ای وین کارهای مشترکی تهیه کنم. این موضوع به ویژه از نظر روانی برایم خیلی مهم بود. چرا که زندگی فردی از جوامع عقب مانده مانند ایران در سرزمین پیشرفته ای چون اتریش، می تواند گریز از تیره روزی به نیکبختی را القا کند و من هرگز نمی خواستم دچار چنین سوءتفاهمی شوم

 

به تازگی بالاخره شرایط زندگی این مجال را برایم فراهم کرده است که با کمک یکی از وکلای شاغل در تهران که تجربه پرونده های سیاسی را نیز در سوابق حرفه ایش دارد، در صدد ابطال تعهد کذایی مربوطه از طریق دستگاه قضایی برآیم و به این منظور از اسفند ماه سال 99 با وکیل مربوطه در تماس هستم. به هر روی در پرونده بازجویی های قضایی مربوط به بازداشتم در عاشورای 88 اشاره کرده ام که «طبق گفته بازجوی وزارت اطلاعات از لحظه دستگیری من فیلمبرداری شده است و در نتیجه مشخص است که وسایل نقاشی ام به همراهم بوده است» و از آنجا که این پرونده با شماره مربوطه در قوه قضایی ثبت شده است روشن می شود که جدا از بازجویی های معمول قضایی از سوی وزارت اطلاعات هم از من بازجویی به عمل آمده است. همچنین در بازجویی های مربوط به نوبت دوم بازداشتم در اردیبهشت 89 بارها اشاره کرده ام که پس از بازداشت در عاشورای 88 بازجوی وزارت اطلاعات به من تعهدی را تحمیل کرد که آن را معتبر نمی دانم و این پرونده هم شماره شده است و در بایگانی قوه قضاییه ثبت شده است و دسترسی به آن بسیار ساده است. من بر آن هستم که از طریق دستگاه قضایی صرفاً تعهد مربوطه را بطور قانونی ابطال کنم و در پی تنش بر سر این موضوع نیستم، اما اگر راه مسالمت جویانه میسر نباشد، بابت این تعهد از وزارت اطلاعات شکایت خواهم کرد تا اگر بناست که به موضوع رسیدگی نشود، دستکم از وزارت اطلاعات طلبکار باشم

lawyer.JPG

گفتگوی من با وکیل مورد اشاره در تاریخ اسفند 99 درباره پرونده هایم

 

قصد داشتم بعد از آنکه این موضوع از طریق دستگاه قضایی حل و فصل شد، کل داستان و نیز حل شدنش را در وبلاگم بیان کنم. اما در جریان این موضوع روشن شد که جوجه ته-وران پان ایرانیست در همه این مدت از من برای وزارت اطلاعات جاسوسی میکرده اند. موضوع جاسوسی را هم می خواستم بعدتر بنویسم که به تازگی خبر درگذشت آقای خسرو سیف منتشر شد. از آنجا که نسبت به طول عمر پان ایرانیستهای تباهی که در این رابطه نام می برم اعتباری نیست و مشخصاً حسین شهریاری که همه این ته-وران جاسوس نوچه او هستند بیش از هشتاد سال دارد و معلوم نیست تا چه مدت به تمدید حیات تباه و تفریح ذات پست خویش ادامه خواهد داد، بر آن شدم که تا پیش از اقدام نهایی برای رسیدگی به مشکل حاشیه ای مربوط به بازجویی ها، موضوع را بیان کنم، تا اگر کسی مایل است صحت و سقم گفته هایم را جویا شود، مجال آن میسر باشد. درباره ارتباط موضوع با حسین شهریاری و نیز مسأله درگذشت خسرو سیف در این یادداشت اشاره کرده ام

 

پی نوشت یک

همانگونه که توضیح داده ام، من در اواخر سال 86 وبلاگنویسی را کنار گذاشته بودم. از 29 آذر 88 هم که سرانجام به این نتیجه رسیدم که از طریق عضویت در محفل پان ایرانیستها وارد فعالیت جدی سیاسی شوم، وبلاگنویسی را از سر نگرفتم؛ چرا که به دنبال تأثیرگذاری عینی در تحولات از طریق فعالیتهای عملی بودم. یک هفته پس از آن هم که در 5 دی 88 بازداشت شدم، همان آرشیو نوشته های گذشته ام هم بدست دوستان غیرسیاسی ام که به وبلاگم دسترسی داشتند حذف شد تا باعث دردسر بیشتر من در دوران بازداشت نشود. به همین خاطر حتی امروز هم به آن بخش از آرشیو نوشته هایم دسترسی ندارم و تنها خواندن آنها از طریق آرشیو اینترنت میسر است. بعد هم که از بازداشت عاشورا آزاد شدم تا مهر ماه سال 89 به وبلاگنویسی بازگشت نکردم؛ چرا که همانگونه که توضیح دادم، تلقی من از سیر تحولات محدود به یک پروسه چند ماهه بود. به همین خاطر پس از آزادی از بازداشت عاشورا، اساساً دیگر وبلاگی نداشتم که بخواهم مسائل مربوط به پرونده بازجویی ها و نیز تعهد تحمیل شده از سوی بازجوی وزارت اطلاعات را بازگو کنم، وگرنه حتماً چنین می کردم

 

کمتر از شش ماه بعدش هم که دوباره بازداشت شدم و موضوع تعهد وزارت اطلاعات را در پرونده بازجویی ها درج کردم و آن را بی اعتبار کردم. پس از آن هم همیشه منتظر برگزاری جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده ام بودم تا صرف نظر از حکمی که درباره ام صادر می شود، مسأله تعهد وزارت اطلاعات را از طریق دستگاه قضایی و بطور علنی و شفاف باطل کنم. به همین خاطر از مهر ماه 89 که دوباره وبلاگنویسی را از سر گرفتم، دیگر لزومی به طرح این ماجرا در وبلاگم نمی دیدم. چرا که با قاطع ترین اقدام مسأله را منتفی کرده بودم. از اینرو اگر تا به امروز مسأله را در وبلاگم ننوشته ام ناشی از بی تفاوتی نسبت به این موضوع مهم و حیثیتی و یا پنهانکاری نسبت به مسأله که به هر صورت ثبت شده و هر زمان ممکن است عیان شود نبوده است

lawyer2.JPG

در توییت بالا خطاب به وکیل دیگری هم به موضوع پرونده های بازداشتم اشاره کرده ام و هم اشاره کرده ام که در تماس با وکیل دیگری پیگیر موضوع هستم. تاریخ توییت هم مربوط به فردای روزی است که با وکیل مورد اشاره که عجالتاً نامش را نیاورده ام درباره موضوع گفتگو کردم

 

پی نوشت دو

درباره اینکه چرا به پرونده هایم رسیدگی نمی شد گمانم بر این است که اولاً در مورد عاشورای 88 علیرغم فشار بازجویی ها من هرگز شرکت در تظاهرات را نپذیرفتم و چه در پرونده بازجویی وزارت اطلاعات که بدون ثبت و شماره رسمی در اختیار وزارت اطلاعات است و چه در پرونده بازجویی های قضایی که شماره و ثبت شده است آورده ام که به گفته بازجوی وزارت اطلاعات از لحظه دستگیری من فیلمبرداری شده و مشخص است که وسایل نقاشی ام را به همراه داشته ام و قصد رفتن به پارک هنرمندان در خیابان ایرانشهر را داشته ام. برای نقض این ادعا هم ناچار هستند فیلم لحظه بازداشت من را ارائه دهند تا ثابت شود که چنین نبوده است و من مطمئن هستم که فیلمی از لحظه بازداشتم وجود ندارد. بنابراین در صورت رسیدگی به پرونده، هیچ دستاویزی برای صدور محکومیت قضایی وجود نداشت و وزارت اطلاعات هرگز اجازه نمی داد پرونده فرد فعال و رادیکالی مثل من به سادگی به برائت بینجامد. نکته مهم در باره این موضوع آن است که من در پرونده بازجویی های قضایی اشاره کرده ام که «به گفته بازجوی وزارت اطلاعات ...» و این نشانه ای است بر آن، که جدا از بازجویی های قضایی، پروسه بازجویی دیگری از سوی وزارت اطلاعات هم صورت گرفته است

 

دوم اینکه در پرونده دوم که مورد اتهام «عضویت در حزب غیرقانونی پان ایرانیست» بود، در زمان بازداشت من یک عضو آزمایشی با کمتر از 5 ماه سابقه عضویت آزمایشی بودم. در ضمن چهار نفر از مرتبطین پان ایرانیست بودیم که با هم و با اتهام همانند بازداشت شده بودیم و یکی کیوان (محمد) زارع بود که آن زمان چه بسا بیش از 10 سال سابقه عضویت رسمی در مجموعه پان ایرانیست داشت. بنابراین حتی در صورت رسیدگی به پرونده، محکومیت سنگینی علیه من اعمال نمی شد و از همه مهمتر آنکه تعهد مربوط به وزارت اطلاعات در روند رسیدگی به پرونده خودبخود در حضور دادگاه باطل می شد. از سویی بجز من که وثیقه ام از سوی خانواده تأمین شد، وثیقه سه نفر دیگر با سند ملک زهرا صفارپور تأمین شد که از قضا درست همان ملکی که در آن محفل هفتگی پان ایرانیست در میدان سرو سعادت آباد برگزار می شد. مسلم بود که این پرونده مورد رسیدگی جدی واقع نمی شود، که اگر چنین بود می بایست دستگاه قضایی خیلی پیشتر از اینها از برگزاری محفل هفتگی پان ایرانیستها در آن محل ممانعت می کرد

 

در ضمن حسین شهریاری که عضو شورای عالی رهبری پان ایرانیست بود و از پیش از انقلاب جزو پان ایرانیستها بوده است، بخاطر عضویت در حزب پان ایرانیست تنها به شش ماه زندان محکوم شده است، در حالی که من در زمان بازداشت سرجمع کمتر از پنج ماه سابقه عضویت آزمایشی داشتم. درباره حکم حسین شهریاری در دقیقه 1:35 از این مصاحبه صدای آمریکا توضیح داده شده است. در ضمن حسین شهریاری همین محکومیت خفیف را هم کامل تحمل نکرده است و آنگونه که در بیانیه مسئولان پان ایرانیست آمده است، بیشتر مدت محکومیت را به صورت مرخصی در خانه به سر می برده است. مورد جالب درباره بیانیه مربوطه این است که مرخصی حسین شهریاری در مدت محکومیت، حاصل تلاشهای زهرا صفارپور بوده است. یعنی پیگیری های زهرا صفارپور از کانال وزارت اطلاعات باعث شد که حسین شهریاری بیشتر مدت محکومیت را در خانه به سر برد. اما درباره ممنوع الخروجی غیرقانونی من که هیچ حکم قضایی مبنی بر آن وجود نداشت، زهرا صفارپور کاری از دستش بر نمی آمد. چرا که حسین شهریاری گوشزدهای وزارت اطلاعات را گوش جان خریده است، اما من وقعی نمی گذاردم

 

یک مورد قابل اشاره دیگر اینکه یکی از مرتبطین پان ایرانیستها به نام علی موسوی که بخاطر فعالیتهایش پیش از پیوستن به پان ایرانیستها به 6/5 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شده بود، پس از پیوستن به پان ایرانیستها و با وساطت زهرا صفارپور از طریق کانال وزارت اطلاعات حکمش خودبخود منتفی شد؛ اما ممنوع الخروجی من بدون حکم دادگاه تا مدتها پس از کناره گیری ام از پان ایرانیستها همچنان برقرار بود. جالب این است که محکومیت 6/5 سال زندان علی موسوی مربوط به پیش از ارتباط با پان ایرانیستها، پس از ارتباطش با پان ایرانیستها و پادرمیانی زهرا صفارپور منتفی شد! در چنین شرایطی برای من که پس از پیوستن به پان ایرانیستها در زمان بازداشت در عاشورای 88 تنها یک هفته سابقه عضویت آزمایشی و بعد در زمان بازداشت در نمایشگاه کتاب کمتر از 5 ماه عضویت آزمایشی داشتم مسلماً نمی شد محکومیتی صادر کرد! در آن صورت مسأله منتفی شدن حکم 6/5 سال زندان علی موسوی پرسش برانگیز می شد! در نتیجه از آنجا که از یکسو امکان محکومیت قضایی برای من قابل تصور نبود و از سویی من همچنان با اطمینان خاطر فعالیتها و موضعگیری های رادیکالم را پیگیری می کردم، دستگاه امنیتی مایل به اعلام حکم برائت در مورد من هم نبود. به همین خاطر پرونده ها را مسکوت گذاشته بودند

 

گذشته از همه اینها، پس از کناره گیری ام از جرثومه پان ایرانیست، در صورت محکومیت قضایی عملاً امثال منوچهر یزدی و بچه کونی های سازمان جوانان بیش از پیش زیر سؤال می رفتند. چرا که آنها تا همین امروز به عنوان فعالان سیاسی پان ایرانیست مشغول فعالیت هستند، آنوقت من که 29 آذر 88 به پان ایرانیستها پیوسته بودم و هنگام بازداشت در اردیبهشت 89 تنها کمتر از 5 ماه سابقه عضویت آزمایشی داشته ام و بعد هم کناره گیری کرده ام، بخاطر عضویت در حزب غیرقانونی پان ایرانیست محکوم شده ام، اما دیگرانی که همچنان منسوب به این جرثومه هستند آزادانه برای دستگاه امنیتی ماله آریایی - اسلامی می کشند! بدین ترتیب رسوایی داستان از آنچه که امروز می بینیم بسی فراتر بود

 

پی نوشت سه

در کل وزارت اطلاعات هیچ تحلیل درستی از من نداشت. در بازجویی مربوط به بازداشت عاشورای 88 تصور بازجو بر این بود که من هم یکی از قماش جوجه پان ایرانیستهای دوزاری هستم که از جدایی قفقاز در ماتم هستند و در آرزوی بازگرداندن بحرین خیال پردازی می کنند. پس از آن هم با توجه به برنامه ای که برای سفر تحصیلی به اتریش داشتم خیال می کردند که مثل این فعالان سیاسی آبدوغ خیاری هستم که با یک بار بازداشت و چند تا عکس و خبر در سایتهای دوزاری به فکر پناهندگی در خارج می افتند. پس از ممنوع الخروجی  ام هم که دیدند همچنان با سرسختی به فعالیتهایم ادامه می دهم خیال می کردند که از قماش جاوید شاهی و در رؤیاهای نوستالژیک نسبت به گذشته به سر می برم. برای دستگاه امنیتی فعالیت سیاسی بر مبنای احساس وظیفه اخلاقی و ایفای مسئولیت اجتماعی از روی ضرورت و بر خلاف میل باطنی قابل درک نبود. خاک بر سرشان! براستی اگر آن بازجوی ابله وزارت اطلاعات بی خود و بی جهت در پروسه مربوط به بازداشتم در عاشورای 88 مداخله نکرده بود و اگر بی خود و بی جهت اصرار به تعهد نداشت و اگر از روی بلاهت تعهد به استعفا از پان ایرانیست را به همکاری با وزارت اطلاعات تعمیم نمی داد، من در روال معمول قضایی با قرار کفالت آزادی می شدم و پس از آزادی که می دیدم از یکسو خطر ارتجاع سبز مرتفع شده و از سوی دیگر جرثومه پان ایرانیست هم چنان پریشان و از هم گسیخته است که امکان فعالیت مؤثری نیست، خودم از آن جرثومه کناره گیری می کردم

 

پی نوشت چهار

یکی از دلایلی که پس از ورودم به وین در شب اجرایی شدن برجام در وبلاگم از فعالیتهای سیاسی اعلام بازنشستگی کردم نیز همین موضوع بود. چرا که جدا از آنکه اساساً راهی دیگر برای تغییر به مطلوب وضعیت ایران سراغ نداشتم و نیز بی مایگی فضای سیاسی ایران در بهره گیری از فرصت تاریخی 90 تا 92 و بی اعتنایی به کوششهای همه جانبه شاهزاده را تجربه کردم و شخصاً هم در پی تمرکز بر فعالیتهای هنری ام بودم، وزارت اطلاعات هر زمان می توانست و همچنان می تواند با انتشار آن برگه تعهد به حیثیت من ضربه بزند، اما وقتی من از فعالیت سیاسی اعلام بازنشستگی کردم دیگر همکاری با وزارت اطلاعات موضوعیت پیدا نمی کند، به ویژه که ارتباطاتم را هم با افرادی که پیگیر موضوعات سیاسی بودند قطع کردم. بدین ترتیب اساساً امکان همکاری با وزارت اطلاعات متصور نیست. در ضمن علیرغم آنکه از فعالیت سیاسی اعلام بازنشستگی کردم، اما همچنان در اینترنت حضور فعال داشته ام. از جمله اینکه در پی مضحکه خلع ید شاهزاده یادداشتی نوشتم که مورد توجه واقع شد. همچنین تا چندی پیش در تجمعات اعتراضی ایرانیان وین اغلب شرکت داشته ام تا اعلام بازنشستگی من از فعالیت سیاسی شائبه ای تسامح با جمهوری اسلامی را ایجاد نکند. یعنی با آنکه هیچ فعالیت سیاسی نداشته ام، اما همچنان به جمهوری اسلامی معترض بوده ام. بدین ترتیب با آنکه اساساً امکانی برای همکاری با وزارت اطلاعات متصور نبوده است، اما تسامحی هم نداشته ام. رویهم اینکه من تا به امروز در اینترنت فعال هستم ناشی از پیوستن به جرثومه پان ایرانیست در 29 آذر 88 و در پی آن بازداشت در عاشورای 88 مطابق با 6 دی آن سال می باشد. اگر نه من اسفند سال 86 همزمان با پایان دوران سربازی وبلاگنویسی را کنار گذاشتم تا به برنامه های زندگی ام برسم

The comments are closed.