Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

نژادگان - Page 9

  • جنجال جنگ، تنوری برای مطامع فرصت طلبان سیاسی

    بازهم تهدید، باز هم سایه خطر، بازهم سینه سپر کردنها و ناسزاگویی های از راه دور.

     

    برای نسل من که زیر موشکباران پای به پهنه ایران نهاده است و گوش جانش بیش از هر نوای لالایی، با طنین مارش نظامی و پژواک آژیر زرد و قرمز آشناست، جنگ پدیده ناآشنایی نیست؛ چه بسا از آغاز آنرا به عنوان جنبه ای طبیعی از زندگی دریافته ایم.

     

    ما که در هراس از جمله هوایی، هم جشن زادروزمان در خاموشی برگزار شده و هم مشق هایمان را زیر فانوس و چراغ قوه نوشته ایم، یک درس را به خوبی آموخته ایم و آن اینکه برای تضعیف ملت ایران هر جنگی ممکن است.

     

    ما باور داریم که دشمنی با ایران در نهاد هر بیگانه ای مستتر است، اما ...

     

    اما مگر نه آنکه آن هنگام که جوانان ایرانی در دفاع از سرزمینشان به خون خویش درمی غلطیدند، مقامات جمهوری اسلامی در حال قسمت کردن کیکی بودند که به نشانه حسن نیت از کاخ سفید فرستاده شده بود؟ و مگر نه اینکه در همه این سالها همواره سایه ای از تهدید و حمله نظامی با جنجال رسانه های غربی و حکومتی اذهان جامعه ما را تحت الشعاع قرار داده است؟

     

    همین یک سال پیش بود که اوباما حتی گزینه حمله اتمی را به ایران مردود ندانست. اما همه این تهدیدات تکراری چیزی فراتر از جنجال رسانه ای دامنه دار برای جریان سازی ها کوتاه مدت و بهره برداری های مقطعی نبوده است.

     

    در شرایطی که تأسیسات اتمی کشور با حمله ویروسی روبرو می شود، و دانشمندان هسته ای میهن با ترورهای خونین حذف می شوند، آیا برای تأخیر، اختلال و توقف در برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی راهی بجز جنگ نیست؟

     

    در شرایطی که برای اعمال تحریمها و محدودیتهای گسترده تر علیه جمهوری اسلامی تفاهم همه جانبه ای وجود ندارد، چگونه ممکن است برای یک حمله نظامی پرهزینه – پرهزینه چه از نظر مادی و چه از نظر تبلیغاتی – توافق شود؟

     

    در دیگر سو، احتمال حمله هوایی یکجانبه اسراییل به تأسیسات هسته ای ایران، از آسمان کدام کشور امکان پذیر می باشد؟

     

    از فضای عربستان که هر ساله باید برای پذیرایی و درآمدزایی از میلیونها مسلمان از سراسر جهان آبرو داری کند و برای حفظ ظاهر اسلامی هم که شده راهی برای همراهی با اسراییل ندارد؟ و یا از آسمان ترکیه که با ایفای نقش شاخه های اخوان المسلمین در خاورمیانه و شمال آفریقا، دوباره در سودای تجدید امپراتوری اسلامی عثمانی به سر می برد؟ و یا از فراسوی عراق که با شکلگیری دولتی شیعه، برای نادیده انگاشتن غرامتهای جنگ تحمیلی هم که شده می کوشد تا خاطره جنگ هشت ساله را از ذهن ایرانیان بزداید؟

     

    عدم حمله نظامی به ایران دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد که مقامات جمهوری اسلامی بهتر از آن آگاهند، اما قطعاً به توان نظامی و آمادگی دفاعی هیأت حاکمه ارتباطی ندارد.

     

    در این میان، جنجال تبلیغاتی درباره جنگ، تنوری را گرم می کند که جماعتی، مطامع خام خویش را در آن پخت و پز کنند.

     

    از یکسو مجالی است برای ارکان پریشان فرصت طلبان سیاسی تا با ژستهای همانند در محکومیت حمله نظامی – برای تجدید قوا هم که شده – اندکی از یقه گیری یکدیگر دست کشند؛ از یکسو بهانه ایست برای دولتیان تا مجلسیان منتقد را به سکوت الهام بخش وحدت فراخوانند و از دیگر سو دستاویزی است برای اصلاح طلبان درمانده تا به بهانه رفع خطر، در صف طولانی پشت در مجلس نهم جایی دست و پا کنند.

     

    جالب اینجاست که همگی، در نمایشی تکراری، در پاسخ دلیرانه به تهدیدات و به زبان راندن عبارتها و اصلاحات شدید و غلیظ گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند، اما فراموش کرده اند که پس از تناول کیک، دور دهان خویش را پاک کنند و بعد مرگ بر آمریکا بگویند، تا دستکم بتوان این واکنشها را در حد یک ژست صرف هم که شده جدی گرفت.

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده چهارم

    ساسان بهمن آبادی، مینیاتور

     

    روز چهارشنبه 18 آبان ماه به دادسرای اوین رفتم. به مسئولان حزبی اطلاع دادم که ممکن است مراجعه من به دادسرا، بجای پیگیری مسأله ممنوع الخروجی به بازداشت بی دلیل بیانجامد.

     

    در ورودی دادسرا، پیش از آنکه حرفی بزنم یکی از مسئولان بلافاصله گفت: « تو عضو یک گروهی بودی ...» گفتم: حزب پان ایرانیست و موضوع ممانعت از خروجم را توضیح دادم.

     

    گفت اگر اعتراض داری باید با داخل هماهنگ شود تا مراجعه کنی و اعتراض بزنی؛ و من برای هماهنگی پشت در منتظر ماندم.

     

    پس از حدود یک ساعت انتظار، از پشت تلفن اعلام کردند که فعلاً ممنوع الخروج هستم.

     

    - به چه دلیلی؟ تا کی؟ چرا اجازه اعتراض داده نمی شود؟ ... هیچ پاسخی دریافت نشد و در حالیکه بسوی خانه برمی گشتم، شعر حافظ را زمزمه می کردم:

     

    همت بازوی پرهیز به خوبان مفروش

    که در این خیل حصاری به سواری گیرند

    یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون

    که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند ...

     

    پس از بازگشت، وسایل نقاشی ام را از چمدان بیرون آوردم و قلم زدن را از سر گرفتم. بعدازظهر، پیراهنم را که داخل چمدان چروکیده شده بود اتو کردم، گره کراواتم را میزان کردم و برای شرکت در جلسه حزب، رهسپار پایگاه سیاوش (دفتر مرکزی حزب پان ایرانیست) شدم.

     

    در همین باره:

    حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم / پرده دوم / پرده سوم

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده سوم

    صبح روز سه شنبه 17 آبان ماه، به اداره کل امور گذرنامه مراجعه کردم. داستان را بازگو کردم و سپس به پرسشهای تعجب آور کارمند متحیر پاسخ گفتم:

     

    تعهد و قراردادی با محل کار سابقت نداشتی؟ نه.

    مهریه همسرت را چطور؟ من مجردم.

    و پس از یک سری پرسشهای اینگونه پرسید: سیاسی که نیستی؟ هستم.

    عضو چه سازمانی؟ حزب پان ایرانیست.

     

    سپس شماره ای گرفت و پس از پرس و جوی تلفنی کوتاهی گفت که باید برای پیگیری به دادسرای عمومی و انقلاب شعبه اوین مراجعه کنم.

     

    در همین باره:

    حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم / پرده دوم

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده دوم

     

    Sassan Bahmanabadi, Hafez


    پس از بازگشت از فرودگاه و کمی استراحت، بلافاصله مسئولان حزب را در جریان لغو شدن سفرم قرار دادم و برای انجام وظایف حزبی اعلام آمادگی کردم.

     

    سپس جریان را برای دوستانم بازگو کردم و از آنجا که گاه به گاه به بهانه های مختلف تفألی به دیوان حافظ می زنم، از یکی از دوستان خواستم که در اینباره نیز تفألی بزند؛ غزلی آمد که براستی حق مطلب را ادا می کرد:

     

    نقدها را بود آیا که عیاری گیرند 

    تا همه صومعه داران پی کاری گیرند

    مصلحت دید من آنست که یاران همه کار 

    بگذارند و خم طره یاری گیرند

    خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی 

    گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند

    همت بازوی پرهیز به خوبان مفروش 

    که در این خیل حصاری به سواری گیرند

    یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون 

    که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند

    رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد 

    خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

    حافظ ابنای بشر را غم مسکینان نیست 

    زین میان، گر بتوان، به که کناری گیرند

     

    این مصرع که "یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون" نشاط ویژه ای به گفتگوی دوستانه ما داد. خوشبختانه "همت بازوی پرهیز" را به هیچ چیز نفروختیم.

     

     

    درهمین باره:

    حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم

  • حکایت ممنوع الخروجی / پرده یکم

    ساسان بهمن آبادی،دانشگاه هنرهای کاربردی وین

    چندی پیش، با دعوت گروه نقاشی دانشگاه هنرهای کاربردی وین، برای ارایه تابلوهای نقاشی  و یک سری ارتباطهای هنری در تدارک سفر به وین برآمدم. از آنجا که پیشتر دو مرتبه در تاریخ 6 دی ماه 1388 (عاشورا) و 20 اردیبهشت ماه 1389 بازداشت شده بودم، با وجود آنکه بار نخست با قرار کفالت و بار دوم با قرار وثیقه پنجاه میلیون تومانی آزاد شده بودم و حکمی هم مبنی بر ممنوع الخروج بودنم اعلام نشده بود، اما چندان نسبت به امکان خروج از کشور مطمئن نبودم.

     

    اما وقتی مطابق روال معمول درخواست دریافت گذرنامه کردم و گذرنامه ام صادر شد، آماده سفر شدم و پس از دریافت روادید از سفارت اتریش با پرواز 3:45 بامداد دوشنبه 16 آبان ماه 1390 قصد وین کردم.

     

    شرمسار از مشقتی که زیر باران سیل آسای آن شب نزدیکانم برای بدرقه و همراهی ام متحمل شده بودند، خانواده و همراهان را بدرود گفتم و روانه هواپیما شدم.

     

    طبق روال معمول، گذرنامه، کارت پرواز و فیش عوارض خروج را به مأمور بررسی مدارک ارایه کردم و پس از ثبت مهر خروج در گذرنامه، مأمور مربوطه گذرنامه و کارت پرواز را به من برگرداند و فیش عوارض خروج را نزد خود نگه داشت و مشخص شد که هیچ مشکلی برای خروج من از کشور وجود ندارد.

     

    در آستانه گیت خروجی بودم که نامم از بلندگوهای فرودگاه برای مراجعه به بخش گذرنامه پیج شد. وارد بخش گذرنامه شدم و خود را معرفی کردم که مأموران بخش گذرنامه با تعجب، از پیج شدن نام من ابراز بی اطلاعی کردند و دوباره به سمت گیت خروجی رفتم.

     

    بار دیگر برای مراجعه به بخش گذرنامه پیج شدم و بار دیگر به بخش مذبور مراجعه کردم و باز مأموران بخش از این مسأله ابراز بی اطلاعی کردند و مرا به اطلاعات پرواز هدایت کردند.

     

    موضوع را برای کارمند بخش اطلاعات پرواز توضیح دادم و او بعد از یک پرس و جوی کوتاه تلفنی گروهبانی را که در گوشه ای ایستاده بود به من نشان داد و پس از مراجعه، آن گروهبان گذرنامه ام را گرفت و پرسید: « کارت چیه؟» گفتم: « مهندسم ... نقاشی هم می کنم.» و گفت چند تا سئوال ازت دارند و فردی را با لباس شخصی نشان داد که از میان مسافران کمی لنگ لنگان به سمت من می آمد.

     

    تشخیص آن فرد بی سیم به دست، با پیراهن سفید یقه بسته ای که بر روی شلوار انداخته بود در میان مسافران کار راحتی بود. گذرنامه ام را گرفت و گفت: «همینجا باش من الان برمی گردم.» به زمان کوتاه چند دقیقه ای که تا پروازم مانده بود اشاره کردم که در پاسخ گفت: «فکر نکنم برسی!» و سپس برگه رسیدی به من داد و گفت ممنوع الخروجی!

     

    تنها پرسیدم: «اگر ممنوع الخروج بودم پس چطور گذرنامه صادر کرده اند ...» و بدون دریافت پاسخی با شتابزدگی پیگیر تحویل چمدانهایم از هواپیما شدم تا همراه پرواز به وین فرستاده نشوند، و بیش از آنکه بابت لغو سفر هنری ام ناراحت باشم، شرمنده همراهانی بودم که در آن ساعت و در آن هوای نامساعد خواب را بر خود حرام کرده بودند و برای بدرقه همراهم آمده بودند.

  • انقلاب 57 در تناسب با جنبش مشروطه

    در توضیح این پرسش که چرا پس از خروج شاه از کشور، از ظرفیت قانون اساسی مشروطه برای واگذاری مسئولیت به ولیعهد قانونی کشور استفاده نشد؟ مگر نه اینکه انقلابیان شاه را ناقض قانونی اساسی میدانستند؟ مگر نه اینکه هیچیک از انقلابیان هیچ انتقادی به خود قانون اساسی نداشت؟

    Read more ...

  • در واکنش به همسویی جبهه ملی با دشمنان ایران

    حزب پان ایرانیست،بیانیه،اعلامیه

     

     

    بیانیه حزب پان ایرانیست

     

      

    به نام خداوند جان و خرد

     

    پاینده ایران

     

    هم میهن!

    شوربختانه، جبهه ملی – ایران با انتشار اعلامیه ای در تاریخ 29/ تیرماه /1390 اشغال کشور از سوی نیروهای بیگانه را دارای پیامدهای مثبت تلقی کرده و درست با همان بهانه های واهی دولتهای بیگانه، به توجیه آن پرداخته است. جبهه ملی – اروپا نیز در تاریخ 4/ امرداد /1390 این اعلامیه را تأیید نموده است.

     

    از اینرو ضرورتاً بار دیگر اعلام می شود که حزب پان ایرانیست همچون همیشه دفاع از یکپارچگی سرزمینی و استقلال ایران را در برابر هجوم نیروهای بیگانه وظیفه خود دانسته و هرگونه توجیه برای چنین حملاتی را خیانت به کیان میهن می داند.

     

     

     پاینده ایران

    حزب پان ایرانیست

    14/ امرداد / 1390

     

    در همین باره:

    اعلامیه جبهه ملی - ایران

    اعلامیه جبهه ملی - اروپا

  • سحابی آنگونه که بود

    هنر خوار شد جادویی ارجمند

    نهان راستی آشکارا گزند

     

    ماه گذشته کشمکش بر سر برچیدن تندیس آریوبرزن از شهرکرد، زدودن شبانه نگاره های شاهنامه ای از دیوار مشهد و همچنین از میان برداشتن پیکره های اسبهای ساری واکنشهای فراوانی را برانگیخت.

     

    سال 79 نیز رویداد همانندی در اهواز رخ داد و نگاره فروهر و سربازان هخامنشی که با هنرمندی در ورودی پل سیاه (سی متری) اهواز نقش خورده بود، شبانه حذف شد.

     

    اهواز،پل سیاه،سی متری،

     

    یکی از اعضای جوان حزب پان ایرانیست از این بی سلیقگی ایران ستیزانه عکسی تهیه کرده و تأسف خویش را با یادداشت این جملات در پشت عکس ثبت می کند: « آثاری از ادامه تسلط اسلام بر ایران. امروز اینست، پس 1400 قبل چه بود؟!!! »

     

    سحابی،مهندس سحابی،عزت اله سحابی،

     

     

    چندی بعد عزت اله سحابی برای سخنرانی و حمایت از سید محمد خاتمی در انتخابات سال 80 رهسپار اهواز می شود و این جوان پان ایرانیست با ارایه عکس، ماجرا را برای سحابی توضیح می دهد؛ باشد که آقای ملی مذهبی به هنگام خطبه خوانی در نعط سید محمد خاتمی و نقل آیات و روایات، اشاره ای هم به هویت ملی خویش داشته باشد.

     

    سحابی هم آب پاکی را روی دست یار پان ایرانیست ما می ریزد و  پشت عکس، این آیه شریفه را می نویسد: « فاذکرونی اذکرکم » یعنی « یاد کنید خدا را تا خدا هم شما را یاد کند. » و به بیان روشنتر آقای ملی مذهبی همرزم پان ایرانیست ما را نصیحت می کند که به جای هویت ملی اش به یاد خدا باشد.

     

    سحابی،مهندس سحابی،عزت اله سحابی،

     

    این عزیز سفر کرده سر آخر هم وصیت کرد که جنازه اش را در پرچم جمهوری اسلامی کفن کنند تا بالاخره کلاغه به خونه اش برسه!

     

    آورده شده است که وقتی تازیان مهاجم با کتابخانه تیسفون روبرو شدند از خلیفه مسلمین، عمر کسب تکلیف کردند. عمر با این استدلال که کتاب خدا مسلمین را بس است دستور به نابودی کتابها داد.

  • کم هزینه ترین راه مبارزه

    انتخابات،تحریم انتخابات،اصلاح طلبان،

    گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی

    صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود

     

     

    با گذشت دو سال از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و حوادث پس از آن، هنوز هم کج راهه اصلاح طلبان برای داغ کردن تنور انتخابات با توهم بازگشت به قدرت جای پرداختن دارد.

     

    در این انتخابات، هرچند اشخاص منفرد اینسو و آنسو – که می دانستند در تمامیت خواهی مشارکتی ها جایی برای تقسیم قدرت با آنان نخواهد بود – ناچار به شیخ مهدی کروبی پناهنده شدند، اما محافل مؤثر اصلاح طلب، مانند جامعه روحانیون مبارز، به همراه همه جریانهای رانده شده از ساختار جمهوری اسلامی از آغاز واقعه بهمن 57 (از جمله جریانهای چپ، ملی مذهبی، نهضت آزادی ...) پشت سر موسوی بسیج شدند و با همان منطق پوچ « بد و بدتر» میان مردم شال سبز پخش می کردند.

     

    همه هم و غم این « بدهای بدتر پرست» آنست که مبادا « خوبها» در ساختار سیاسی ایران حضور یابند؛ چرا که در اینصورت دیگر مردم ناگزیر به انتخاب میان بد و بدتر نخواهند بود. اساساً موجودیت سیاسی این دست جریانها در گرو بقای جمهوری اسلامی است.

     

    براستی در حاکمیتی بجز جمهوری اسلامی، جامعه روحانیون مبارز چه جایگاهی خواهد داشت؟ جبهه مشارکت ایران اسلامی که در پی برقراری اسلام ناب محمدی است در کدام رقابت سیاسی پیروز خواهد شد؟ محافل ملی مذهبی که اصول اداره کشور را در آیات و روایات جستجو می کنند با کدام اقبال عمومی روبرو خواهند شد؟ نهضت آزادی که مهمترین حرکت سیاسی اش برپایی نماز جمعه یواشکی در اصفهان است چه حرفی برای گفتن خواهد داشت؟

     

    از اینرو حال و روز اینگونه جریانها، حتی اگر در گوشه زندانهای جمهوری اسلامی باشند، بهتر از نبود جمهوری اسلامی است و بر این پایه می کوشند به هر بهانه، هرگونه حرکت در راستای تحقق مطالبات مردمی را در چارچوب جمهوری اسلامی محدود کنند و تحت هر شرایطی مردم را به پای صندوقهای رأی بکشانند.

     

    از جمله دلایل موهومی این گروهها همواره آن بوده که کم هزینه ترین راه برای تحقق مطالبات مردمی شرکت در انتخابات است و با کمک رسانه های زنجیره ای داخلی و بوقهای تبلیغاتی خارجی در شیوع چنین منطق بی پایه ای کوشیده اند.

     

    به هر روی انتخابات برگزار گردید و نتیجه آن شد که گویا به سیب زمینی نیاز بیشتری احساس می شد تا دخیل سبز.

     

    آن هنگام بود که اصلاح طلبان از خواب خوش پنبه دانه پریدند و راه کم هزینه ای که شعار می دادند، از کوچه پس کوچه های باتوم و اشک آور و سرب داغ گذر کرد و در بن بست های کهریزک و اوین و رجایی شهر به دیوار خورد و با همه این هزینه ها هیچ یک از مطالبات مردمی هم محقق نشد.

     

    حتی بعد از این همه هزینه، سید محمد خاتمی امر فرموده اند که مردم از ظلمی که بر فرزندانشان رفته است درگذرند!

     

    واقعیت امر آنست که کم هزینه ترین و در عین حال مؤثرترین راه برای فشار به هیأت حاکمه جهت انعطاف در برابر خواسته های مردمی، عدم شرکت در هرگونه انتخابات است. موضعی که از سوی حزب پان ایرانیست در قبال انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز به مانند دیگر انتخابات هیأت حاکمه گرفته شد.

     

    چرا که از جمله مهمترین اهرمهای هیأت حاکمه در کشمکش های بین المللی همین آرای مردمی است. جریانهای درون حکومتی نیز در رقابت های جناحی خود تکیه گاهی مهمتر از افکار عمومی ندارند و از همین روست که چپ و راست سایتها و روزنامه ها و خبرگزاری های جورواجور دایر می شود.

     

    فراخوان گروههای اصلاح طلب برای تجمعات خیابانی، جشن پیروزی احمدی نژاد، همایشهای ساندیس خوری خیابانی، حماسه مشعشع 9 دی، اتفاقات 14 خرداد 89 و 13 خرداد 90 و ... شواهدی بر همین امر می باشند.

     

    عدم شرکت در انتخابات یک حق قانونی است و هزینه آن تنها و تنها برای هیأت حاکمه است و دیگر نیازی نخواهد بود که در کف خیابان به دنبال رأی خود گشت.

     

    در همین باره:

    اصلاح طلبان با جارو می آیند

  • اصلاح طلبان با جارو می آیند

    سید محمد خاتمی

    سید محمد خاتمی: « اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد. »

     

    آقای گل یاس بار دیگر به زبان آمده و دهان بر دهان مردار متعفن اصلاحات نهاده تا این جنازه متلاشی را با تنفس مصنوعی دستکم به وضعیت حیات نباتی برگرداند؛ غافل از آنکه این پدیده ناقص الخلقه در سوم تیر ماه 84 هرگونه علائم حیاتی را به کلی از دست داد.

     

    سید عبا شکلاتی راهیابی به مجلسی را هوس کرده که همین چندی پیش، با مشتهای گره شده، درخواست اعدام او در آن فریاد زده می شد؛ و برای راهیابی به چنین مجلسی جارو به دمش بسته و گذشته از آبروی نداشته اش، بر روی خون ملت و فرزندان ملت لی لی می کند!

     

    مشخص نیست به چه عنوان و با چه مجوزی از کیسه ملت بذل و بخشش می کند؟ آنهم به نفع آینده! آینده تباه خودشان!

     

    همه این بی شرمی ها از آنست که  اصلاح طلبان تبهکار سهمی فرضی را در ساختار جمهوری اسلامی ادعا دارند. برای این قبیله وامانده و طاعون زده، پاره استخوانی از قدرت درست به مثابه گنج تیسفون است. اما دریغ که سهم آنها از جمهوری اسلامی بی تردید تنها همان 45 هزار تومان یارانه ایست که از کرم احمدی نژاد به حسابشان واریز می شود!

     

    جالب اینجاست که اگر در انتخابات سال 88 تفلب شده، پس چرا دوباره برای انتخابات امسال زنبیل گذاشته اید؟ مگر نه اینست که این انتخابات را هم همان دولت برگزار می کند و همان شورای نگهبان تأیید خواهد کرد؟ اما روسپی گری سیاسی چنین منطقی ندارد.

     

    به هر روی چنین موضعی از سوی محمد خاتمی هرگز دور از انتظار نبود؛ چرا که در دوره بره کشان قبیله اصلاح طلب، نه خون مردم ارزشی داشت و نه خاک میهن اعتباری.

     

    وقتی دبپلماتهای ایران بدست طالبان کشته شدند، خاتمی به برگزاری مراسم ختم بی سر و صدایی بسنده کرد.

     

    وقتی ماهیگیرانی ایرانی در آبهای سرزمینی خودمان از سوی شیخ نشین امارات بازداشت می شدند، با گردن کج طلب عفو و مغفرت داشت.

     

    در برابر ادعاهای واهی نسبت به جزیره های همیشه ایرانی، از مدعیان بی ریشه درخواست ارایه سند و مدرک داشت.

     

    در برابر تحریف هویت تاریخی خلیج پارس، از کوچکترین واکنش دیپلماتیک دریغ کرد.

     

    بجای دفاع از حق پنجاه درصدی ایران در دریای مازندران، طی بخشنامه ای نام نامتناسب « خزر » را رسمیت داد و در پی اعتراض بیجای هابیل علی اف (رییس جمهور وفت جمهوری باکو) به خبرنگار ایرانی جهت بکار بردن عبارت دریای مازندران، خاتمی پا برهنه به میان آمد و امر کرد: « آقای رییس جمهور را عصبانی نکنید، قلبشان ناراحت است.»

     

    کمک رسانی محیرالعقول به زلزله زدگان بم هم از جمله شاهکارهای دولت یاس بود.

     

    در کنار این همه، قتلهای زنجیره ای و حاثه کوی دانشگاه در دوره ای رخ داد که عبای شکلاتی مد بود.

     

    و تأسف بار تر از همه اینکه دولت سراسر ننگ اصلاحات، ناجی صبری – نماینده صدام گجستک - را آنهم با لباس نظامی و آنهم در شرایط آتش بس و نه صلح با عراق، به حضور پذیرفت و با همخوابی وداعی که با سردار ملعون قادسیه داشت غرور یک ملت را پا خورده چکمه های دشمن کرد.

     

    در کارنامه ظلمانی سید خندان، نه دغدغه پاسداشت خاک ایران دیده می شود و نه خون ایرانیان؛ تنها بند بازی برای قدرت نامشروع سیاسی.

     

    در همین باره:

    عبای شکلاتی، کاپشن احمدی نژادی

  • انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

     

    از میانه های فروردین ماه گذشته، در گفتگوهای خصوصی، گمانه هایی را مطرح می کردم مبنی بر اینکه چندان بعید نیست خرداد ماه متفاوتی را پیش رو داشته باشیم. اما از آنجا که از یکسو اوضاع سیاسی کشور و رویهم رفته کل منطقه دچار تغییرات گهگاه لحظه ای است و از دیگر سو حاکمیت وامانده در بحرانهای خود ساخته مترصد کوچکترین فرصت برای بالا رفتن از دیوار کوتاه حزب پان ایرانیست می باشد، از بیان عمومی این موضوع خودداری کردم.

     

    آنچه در همان روز نخستین خرداد ماه روی داد این گمانه ها را پررنگتر کرد و از اینرو بر آن شدم تا دستکم در حد چند سطر بالا اشاره ای به موضوع داشته باشم.

     

    بعد از دی دیوانه و آن سردی دیرند

    وآن پیر یخ نیمه دی ماه شکستن،

    بسیار نپاید

    این لحظه سرمای گل سرخ

    این لحظه خون خوردن و خاموش نشستن.

  • بازگرداندند خرمشهر را

     

    دفاع مقدس،آزادسازی خرمشهر

    خون به دل کردند دشت و نهر را

    باز گرداندند خرمشهر را

     

    نه آن روز که دولت شوم موقت، افسران نیروی هوایی ارتش را به جوخه اعدام می سپرد و نه آن روز که ابراهیم یزدی دست یاسر عرفات را در خوزستان می فشرد و برایش تدارک سخنرانی به زبان تازی می داد و نه ان روز که سردار ملعون قادسیه به خاموشی آتشگاه اورمزد و ویرانی مهراب یزدان لشگر کشید، هیچ کدام نمی دانستند که خرمشهر 36 میلیون نفر جمعیت دارد.

     

    صدام گجستک در توهم آن بود که آنگونه که آشوریان شرح ددمنشی بر سنگ نوشته اند، آبادی آبادان را به یغما برد و خرمی خرمشهر را تاراج کند و در این هرزکوشی، هم دست تباه دیگر تازیان را بر شانه می دید و هم حمایت ابرقدرتها را.

     

    اما آنچه از دیدنش ناتوان بود سینه های پرخروشی بود که از زبانه های سرخ آتش میهن پرستی در جوش بود؛ بازو به بازو، صفهای بهم فشرده ای که از میان دشمنان و اهریمنان با بانگ انتقام و با قلبی پر امید پیش می رفتند بسوی زندگی سرافراز؛ بسوی عظمت و سروری.

     

    آنان که با نثار خون خود، شهر را یکسره گلگون کردند تا بار دیگر خرمی در خاستگاهش سزاوارانه فرمانروایی کند.

     

    زهی افتخار که به عنوان یک نوزاد سه ماهه شهروند خرمشهر 36 میلیونی سال 61 بودم.

     

    دشمن! ما به تو آبادنی آموختیم، اما تو میهن ما را ویران کردی. زیرا ویران کردن خصلت تو و آباد ساختن سرشت ما ایرانیان است. اینک آماده گشته ایم به جنگ تو، به راه آزادگی خویش تا بر آوریم برترین آبادانی ها و فرهنگها را.

     

    ebrahimyazdi.jpg

     

    در همین باره:

    زخمی که همچنان بر جای مانده