Ok

By continuing your visit to this site, you accept the use of cookies. These ensure the smooth running of our services. Learn more.

نژادگان - Page 7

  • قصه های مبارزات نتیجه بخش

    جشنواره فیلم فجر، قصه ها، رخشان بنی اعتماد،پیمان معادی، حبیب رضایی

    برای اولین بار در یک فیلم ایرانی دیدم که به من و به نگرش من هم پرداخته شد! روز یکشنبه ساعت 15:30 در سینمای آزادی به تماشای فیلم قصه ها، ساخته رخشان بنی اعتماد نشستم که از خوش اقبالی در پایان فیلم چهره خانم بین اعتماد را هم دو سه ردیف عقب تر در سالن دیدم و گفتگوی مختصری هم با ایشان داشتم.

    فیلم در کنار به تصویر کشاندن معضلات زندگی قشرهای مختلف جامعه، از یکسو بی تفاوتی حکومت را در قبال این معضلات نشان می داد و از دیگر سو راهکار را در پیگیری مبارزه بیان می کرد و تأکید بر اینکه مبارزه قطعاً نتیجه خواهد داشت که از این نظر فوق العاده بود.

    مهدی هاشمی در نقش یک بازنشسته سازمان برنامه و بودجه "سابق" که با ظاهر اتو کشیده و کراوات زده پیگیر مسایل بیمه اش می باشد در تقابل مطلق با مدیر یقه بسته وزارتخانه "هرت آباد" کنونی است که بجای پرداختن به امور مراجعین در پی زنبارگی خویش است و خانم بنی اعتماد بدون هیچ هیاهویی تفاوت مدیریت "سابق" کشور با "هرت آباد" کنونی را نمایش داد.

    قشرهای محتلف جامعه در مشکلات به سر می برند:

    مادری که مفتخر است جوان تحصیل کرده اش بی هیچ جرمی، تنها بخاطر جستجوی حق خود در کف خیابان به زندان افتاده است و برای رهایی اش در پی تأمین وثیقه است.

    کارگرانی که بطور گروهی پیگیر مطالبات خود هستند و در این راه هزینه می پردازند.

    هنرمندی که برای پرداختن به مشکلات جامعه و مستندسازی گرفتار می شود.

    و جوانی که بخاطر ایستادگی بر موضع درستش از ادامه تحصیل و اخذ مدرک و نیز اشتغال محروم گردیده و به مسافرکشی مشغول است اما همچنان راهکار را در ادامه مبارزه می داند.

    و از همه مهمتر پایان فیلم که تاکید دارد هیچ مبارزه ای نیست که برای همیشه بی نتیجه بماند.

    گفتگوی پیمان معادی با باران کوثری درست همان گفتگویی بود که با یکی از دوستانم که پیگیر فعالیت های اجتماعی و امدادی مانند کودکان سرطانی و ... است داشتم. تأکید بر اینکه این دست فعالیت ها هرچند ممکن است یک تسلای خاطر تصنعی برای شخص فعال به همراه داشته باشد اما درد موجود در جامعه را درمان نمی کند و راه چاره تنها در تغییر ساختار سیاسی است و واداشتن حکومت به انجام وظایفش.

    از دید من آنچه که فیلم را کامل و قابل اعتنا می کرد جملات پایانی بود که از زبان حبیب رضایی بیان شد.

    تا پایان فیلم تنها می دیدم که بخش های مختلف جامعه درگیر معضلاتی هستند و برای حل آنها و مطالبه حقوق خود مبارزه می کنند و هزینه می پردازند. اما آنچه که از دید من فیلم را ستایش برانگیز می کرد این بود که حبیب رضایی (در نقش مستندساز) دوربین مصادره شده اش را پس گرفته یعنی مبارزه نتیجه داشته و در حالیکه شب در خیابان در حال قدم زدن و گفتگوی تلفنی است می گوید باز هم فیلم می سازد به تعبیری همچنان به مبارزه ادامه می دهد و با این جمله فیلم پایان می یابد که هیچ فیلمی برای همیشه تو هیچ کشویی نمی ماند! و در واقع هیچ مبارزه ای بی نتیجه نخواهد ماند.

    اما یک مسأله دیگری که مطمئن نیستم آیا تنها برداشت من است و یا خانم بنی اعتماد قصد آن را داشته اینکه برخی افراد جامعه آنچنان محتاطانه با فعالان و مبارزان سیاسی برخورد می کنند و آنچنان روابط خود را با مبارزان محدود می کنند که گویی با ویروس مهلکی روبرو هستند! به شدت نگران هستند که مبادا بخاطر یک ارتباط عادی با مبارزان از سوی حکومت بازخواست شوند. این را دوستان فعال و مبارز به خوبی تجربه کرده اند. اما در فیلم یک ازدواج آگاهانه با یک مبتلا به ایدز نشان داده می شود.

    در پایان فیلم پرتوقعی به خرج دادم و به خانم بین اعتماد گفتم جا داشت مبارزانی که حاضر به پرداخت هزینه هستند پررنگ تر بودند و البته ایشان هم پاسخ بجایی داد که"بود دیگه! با یه ستاره رو پیشونیش!"

    خانم بنی اعتماد! از اینکه "ما" را هم به تصویر کشیدی و از اینکه راه حل مشکلات را مبارزه معرفی کردی و از اینکه بجای ناامید کردن و سرد کردن مبارزان بر نتیجه بخش بودن مبارزات تأکید کردی سپاسگزارم.

    + تنها کاستی فیلم از دید من موزیک بود. حیف این فیلم بود که یک موزیک تیتراژ به یادماندنی نداشت.

    گفتگوی رسانه ای رخشان بنی اعتماد و بازیگران فیلم

  • ملت ایران در حصر هیأت حاکمه

    نقدی بر مقاله «ملت ایران بر چهار میخ مجازات» به قلم شاهین بزرگمهر، نشریه حاکمیت ملت، شماره 143 دی ماه 1390.

    در شماره دی ماه نشریه حاکمیت ملت، با مقاله ای روبرو شدم که بیش از آنکه از درج آن در نشریه آزرده خاطر باشم از آن جهت متأسفم که بنا به ضرورت خود را ناگزیر می بینم بجای پرداختن به موضوعات سیاسی روز ایران و مخاطراتی که آینده نزدیک ما را تهدید می کند، نقدی بر مقاله مذکور بنویسم.

    آنگونه که نوشته شده، مقاله مذکور به کارکرد شبکه های ماهواره ای پارسی زبان که به زعم نویسنده «ضد ایرانی» هستند می پردازد و در همان آغاز حمله ای گذرا به شبکه های رقص و آواز می کند که معلوم نیست اگر همین شبکه ها هم فعال نبودند، هنرمندان رانده شده از میهن که در میان آنها نوابغ ترانه سرایی و آهنگ سازی و آوازخوانی هم دیده می شوند چطور می بایست با ایرانیان ارتباط برقرار می کردند؟ در آنصورت مردم هم محکوم بودند که مثلا جشن چله خود را با برنامه های سوگوارانه تلویزیون جمهوری اسلامی در ماتم غزه و شهدای میدان التحریر بگذرانند!

    و اما درباره تأثیر شبکه های اپوزیسیون جمهوری اسلامی بر پیشرفت دموکراسی؛ رسانه های آزاد رکن چهارم دموکراسی لقب گرفته اند. در شرایطی که در درون ایران، سرداران سپاه پاسداران جمهوری اسلامی [منظور سردار علایی در آن زمان بوده] پیش از نشر مقالاتشان غسل شهادت می کنند، و نیروهای معتقد به جمهوری اسلامی بخاطر وبلاگ نویسی به زندانهای بلند مدت محکوم می شوند و در اعتصاب غذا به اغما می روند، و حتی اعضای شناخته شده احزاب سیاسی برای برخورداری از کمترین حقوق یک زندانی در اعتصاب غذا می میرند [اشاره به هدی صابر]، و زندانیان سیاسی بخاطر انتشار نامه و مقاله و بیانیه از درون زندان، به زندانهای مخوف تر تبعید می شوند و جدا از مباحث سیاسی، مسئول تارنماهای اقتصادی تنها به دلیل اعلام نرخ ارز و سکه بازداشت می شوند [مسئول سایت مثقال در آن زمان] و خود ما در حزب پان ایرانیست برای هر سطری که می نویسیم با ارعاب و تهدید روبرو هستیم و هم از حقوق اجتماعی مان در درون کشور محروم می شویم و هم از خروج از کشور ممنوع، کدام رسانه ای در درون کشور می تواند آزادانه به بیان مطالبات طیف ها و گروههای گوناگون جامعه بپردازد؟ 

    در حالیکه هیأت حاکمه در محدود کردن استفاده از اینترنت تنها به مسدود کردن دسته جمعی همه تارنمای غیر حکومتی بسنده نمی کند و حتی دسترسی مردم به ایمیل را نیز قطع می کند و در پی ایجاد اینترنت حکومتی است، بجز شبکه های ماهواره ای، اعلام و انتشار اخبار و تحلیل های غیر حکومتی از کدام رسانه ممکن است؟

    اساساً این شبکه ها، در کنار اینکه کانال اطلاع رسانی جدایی از جمهوری اسلامی در اختیار مخاطب می گذارند چه زیانی برای دموکراسی دارند؟ در ضمن مگر این شبکه ها حق انتخاب را از مخاطبان گرفته اند و به شیوه جمهوری اسلامی مخاطب را محدود و مجبور به دیدن و شنیدن برنامه های خود کرده اند؟ تنها در کنار گزینه بی رقیب و بی بدیل صدا و سیمای جمهوری اسلامی، حق انتخاب دیگری هم در اختیار پارسی زبانان گذارده اند.

    اما درباره رسانه های مسیحی، سنی و بهایی؛ نوشته شده که با مسیحی، بهایی یا سنی شدن کدامیک از مشکلات ایران حل می شود؟ نخست اینکه مگر این شبکه ها چقدر مخاطب دارند و با تبلیغات اشان چه تعداد از افراد جامعه جذب می شوند و از آن مهمتر اساساً گرایش افراد جامعه به دینهای مختلف چه مشکلی برای دموکراسی، اقتصاد و حقوق بشر در ایران دارد؟ تبلیغات مذهبی از سوی باورمندان به آن مذهب پدیده کاملا رایج و متعارفی است که هم در جوامع آزاد جهان امروز پذیرفته شده است و هم در فرهنگ ایران پیشینه هزاران ساله دارد.

    طیق ماده 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر، هر کس حق آزادی فکر، وجدان و دین را دارد؛ این حق شامل آزادی تغییر دین یا اعتقاد و همچنین شامل آزادی اظهار دین یا اعتقاد در تعالیم، اعمال، عبادات و شعائر، چه به تنهایی و چه به اتفاق دیگران و در جمع یا خلوت است.

    آنچه مایه انتقاد است نه تبلیغات مذهبی برخی شبکه ها، بلکه رفتار هیأت حاکمه در نقض این حقوق است. مشکل ایران سلطه تاریخی کلیسا و زنده سوزی انسانها در مغرب زمین نیست. مشکل ایران سوء استفاده برخی کشیشان از کودکان در گوشه و کنار جهان نیست. مشکل ایران چیزی است در که اوین و کهریزک و رجایی شهر می گذرد.

    به یاد دارم در نوبت دوم بازداشتم در اوین، وقتی برای چند دقیقه هواخوری، از انفرادی خارج شدم، یک جوان دیگر را هم در محوطه هواخوردی دیدم. در حالیکه زندانبانان با ماسک ایستاده بودند و مراقب ما بودند تا با هم گفتگو نکنیم و ما به سبک زندانیان جنگ جهانی دوم ناچار بودیم در دو سمت مخالف هم حرکت کنیم و درصورت گفتگو با هم، از همان چند دقیقه هواخوری در طول هفته هم محروم می شدیم، در لحظاتیکه از روبروی هم رد می شدیم با ایما و اشاره متوجه شدم که آن جوان تنها بخاطر مسیحی شدن بازداشت شده است.

    آنچه مایه انتقاد است اینست که سنی های ایران از داشتن حتی یک موج رادیویی محروم هستند، چه رسد به برنامه تلویزیونی. آنچه مایه انتقاد است اینست که سنی ها – بجز در شهرهایی که از اکثریت برخوردار هستند – از داشتن مساجد مربوط به خود برای ادای فرائض دینی محروم می باشند؛ حتی در تهران که جمعیتی از قومیتهای کرد و پارسی و بلوچ اهل تسنن را در خود جای داده است.

    آنچه که به تروریسم جهانی دامن می زند و شأن جهانی یک ملت را خدشه دار می کند شبکه ماهواره ای سنی مذهب نیست، بلکه جریانی است که بجای حورالعین بهشتی، کورالعین تایلندی به آغوش می کشد و می خواهد ناکارآمدی و فروپاشی خود را پشت ترورهای ناشیانه پنهان کند[اشاره به ترور ناموفقیت آمیز در تایلند درست پس از شروع تحریمها].

    مسأله ایران این نیست که چرا معبد مقدس بهاییان در جوار کوه صهیون جای دارد، بلکه مسأله آنست که چرا ارزش پول ملی به حضیض ذلت افتاده است؟ مسأله ایران پیامد تحریمهای بی سابقه اروپا برای هیأت حاکمه است.

     

    آنچه که دموکراسی و یکپارچگی ملی را تهدید می کند، حکومتی است که صریحاً اعلام می کند که هیچ کس حق عدم شرکت در انتخابات را ندارد، نه یک مبلغ دینی مسیحی، بهایی یا سنی.  [اشاره به انتخابات مجلس در اسفند 1390 که متاسفانه دکتر زنگنه در مقاله ای اعلام کرد که پان ایرانیست ها با یک سری شروط حاضر به شرکت در انتخابات هستند که متاسفانه طبق معمول این نوشته حساسیت برانگیز هم از روی سایت شان حذف شد!]

     

    پی نوشت:

    با وجود آنکه متن دکتر زنگنه درباره شروط ایشان برای شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی طبق معمول از روی سایت شان حذف شده اما آقای یزدی در گفتگوی دیگری به آن شروط اشاره کرده است:
    گفتگوی مجید بجنوردی و بهروز پویا با منوچهر یزدی 

  • مذاکرات هسته ای قزاقستان و خوش بینی های کذایی

    مذاکرات هسته ای، گروه 1+5، آلماآتی، قزاقستان

    مذاکرات فرسایشی و بی نتیجه هسته ای جمهوری اسلامی با گروه 1+5 در آستانه دور تکراری جدیدی است! آنگونه که از قرائن بر می آید هیچ اتفاق جدیدی که بخواهد تأثیر تازه ای بر جریان مذاکرات بگذارد روی نداده است و طبیعتاً نمی توان انتظار نتیجه جدیدی را از این دور مذاکرات هم داشت. شاید در خوشبینانه ترین حالت تنها مکان دور بعدی مذاکرات مورد توافق قرار گیرد که چه بسا آنهم دور از انتظار باشد!

    جمهوری اسلامی همچنان با بر باد دادن همه حقوق بنیادین جامعه، با تبلیغات عظیم، جاه طلبی های هسته ایش را حق مسلم می داند و از دیگر سو قدرتهای جهانی برای جلوگیری از نگرانی های حاصل از یک جمهوری اسلامی هسته ای مرحله به مرحله همه گرینه ها را می آزمایند.

    پس از دور اول مذاکرات قزاقستان که در اسفند ماه گذشته برگزار شد، درست به مانند مذاکرات استامبول در بهار سال 1391 خوش بینی کاذبی بر بخشهای سیاسی و اقتصادی جامعه حاکم گشت. تأسفبارتر از همه اینکه نسل پنجاه و هفتی فعالان سیاسی به مانند همه عمر، در ارایه تحلیلهای اشتباهی که مو لای درزشان نمی رود طبق معمول گوی سبقت را از همه ربودند! به هر روی با توجه به تبلیغات پس از دور نخست مذاکرات قزاقستان، امید کاذب زیادی به مذاکرات پیش رو بسته شده است. امیدی که تنها حاصل تبلیغات دو طرف مذاکره است و بس و به خودی خود چندان محلی از اعراب ندارد!

    در همه مدت مذاکرات هسته ای، جدا از آنکه واقعا چه در مذاکرات می گذشت و چگونه پایان می یافت، جمهوری اسلامی علاقه زیادی به مثبت نمایاندن مذاکرات و ابراز امیدواری نسبت به ادامه آن داشت! مسأله این است که جمهوری اسلامی برای به ثمر نشاندن جاه طلبی های هسته ایش نیازمند به زمان است و ادامه پروسه فرسایشی مذاکرات دقیقاً به معنی زمان بیشتر جهت پیشبرد ماجراجویی هاست.

    همچنین هزینه این ماجراجویی ها نه از کیسه جمهوری اسلامی، بلکه از سفره مردم پرداخت می شود و وقتی رژیم جاه طلبی هایی را دنبال می کند که هزینه اش را نیز خود نمی پردازد، چه دلیلی برای چشم پوشی از آن خواهد داشت؟ در چنین شرایطی اتفاقا می کوشد تا با تزریق امید و خوشبینی کاذب در کنار بمباران تبلیغاتی، ظرفیت جامعه را برای تحمل هزینه این ماجراجویی ها بالا ببرد و اینگونه است که پس از هر دور مذاکره بی نتیجه، نمایندگان جمهوری اسلامی دست از پا درازتر، با لبهای خندان و چشمان برق افتاده و لحن سرشار از اطمینان، برای مردمی که بر گرد سفره های خالی به انتظار بازگشت مقامات مذاکره کننده نشسته اند، از امیدوار بودن نسبت به ادامه روند مذاکرات سخن می گویند!

    و نیز اگرچه جمهوری اسلامی عملاً اقدامی در راستای پایین آوردن فتیله ماجراجویی هایش و کاستن از دغدغه های طرف دیگر مذاکره انجام نمی دهد، اما برای جلب طرف مذاکره به ادامه گفتگوهای بی نتیجه، ناگزیر است حتی به شکل صوری و صرفاً تبلیغاتی هم که شده نسبت به آینده مذاکرات ابراز امیدواری کند تا با گذشت زمان، ماهی هسته ای مرادش را به تور بزند!

    طرف دیگر مذاکره، یعنی گروه 1+5 هم دلایلی برای تزریق خوش بینی کاذب و تبلیغ امیدواری دروغین دارد. اتفاقی که هم در بهار 1391 پس از مذاکرات استامبول و پیش از مذاکرات بغداد از سوی رسانه های تبلیغاتی اروپایی و آمریکایی صورت گرفت، و هم پس از دور اول مذاکرات قزاقستان و نیز در آستانه دور دوم این مذاکرات باز شاهد تکرارش هستیم. به نظر می آید این لبخندها بیش از آنکه از جنس رضایتمندی باشد، از نوع تهدید آمیز می باشد! ایجاد نوعی فضای روانی و رسانه ای پیش از آغاز مذاکرات، با هدف اثرگذاری روی مواضع تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی.

    قدرتهای جهانی نشان داده اند که برخلاف مسأله دموکراسی و حقوق بشر، در رویارویی با بلندپروازی های هسته ای جمهوری اسلامی مصمم هستند و بی تردید مساعدترین راه و کم هزین ترین مسیر برای متوقف کردن این بلندپروازی ها راه دیپلماسی و مذاکره است؛ از اینرو از همه ابزارها برای به بار نشاندن تلاشهای دیپلماتیک خود کمک می گیرند؛ از جمله ابزار اثرگذار و جریان ساز رسانه.

    اینگونه است که در آستانه دور جدید مذاکرات هسته ای در قزاقستان، شاهد اخبار و مقالات و تحلیلهایی درباره احتمال مصالحه جمهوری اسلامی در ابر رسانه های اروپایی و آمریکایی می باشیم تا انتظار جامعه ایران نسبت به نتیجه بخش بودن مذاکرات پیش رو به شدت افزایش یابد و فشار بر تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی برای تن دادن به مصالحه و پایین آمدن از خر لنگ هسته ای بیشتر شود.

    در چنین فضایی، بی آنکه شرایط و مواضع دو طرف مذاکره نسبت به ماههای پیش کوچکترین تفاوتی کرده باشد، هم بازار در سیر صعودی خود بسوی بی ثباتی کمی درنگ می کند و هم طبق معمول سیاسی های پنجاه هفتی که به لطف پروردگار عمر پر برکتشان کمتر از 96 سال نیست، بدون آنکه کوچکترین تأثیری در آگاه سازی جامعه نسبت به واقعیت موجود و چشم انداز نه چندان روشن پیش رو داشته باشند، از احتمال کاذب به نتیجه رسیدن مذاکرات هسته ای ذوق مرگ می شوند که باز این نیز بر غلیظ تر شدن خوشبینی کاذب حاکم بر جامعه نسبت به مذاکرات می افزاید.

    اما واقعیت های داخلی و نیز شرایط خاورمیانه نشان می دهد که در گمانه زنی پیرامون رفتار جمهوری اسلامی، احتمال ایستادگی سرسختانه در کنار بشار اسد و نیز پافشاری همه جانبه در پیگیری ماجراجویی هسته ای از هر احتمالی بالاتر است و با این حساب امیدی به نتیجه گرفتن از مذاکرات هسته ای آلماآتی نمی توان داشت.

    در پایان لازم به یادآوری است که مقامات جمهوری اسلامی بارها عنوان کرده اند که اگر فشارهای اقتصادی حاصل از تحریم ها در کشورهای اروپایی تجربه می شد، قطعاً به نارضایتی های عمیق و شورشهای گسترده اجتماعی می انجامید و از این بابت، از عدم روی دادن اتفاقات همانند در ایران بارها اظهار خوشبختی کرده اند؛ از این گفته ها می توان چنین برداشت کرد که رژیم در ماههای گذشته، برای بروز ناآرامی ها و نارضایتی های اجتماعی آماده بوده است و برای پیگیری ماجراجویی های هسته ایش، آماده برخورد با چنین واکنشهایی بوده است؛ پس اکنون که حتی علیرغم انتظار مقامات جمهوری اسلامی، از سوی جامعه هیچ واکنشی در اعتراض به وضعیت غیر قابل تحمل اقتصادی صورت نمی گیرد، رژیم چه دلیلی برای کوتاه آمدن از بلندپروازی های هسته ایش می تواند داشته باشد؟

     

    پی نوشت:

    جمهوری اسلامی برای تزریق خوشبینی کاذب با هدف بالا بردن ظرفیت جامعه در تحمل پیامدهای ماجراجویی های هسته ایش، تعبیر و تفسیرهای بی سر و تهی را از نتیجه بخش بودن مذاکرات ارایه می دهد. اما نتیجه بخش بودن مذاکرات را تنها و تنها لغو و یا دستکم کاهش تحریمهای نفتی، بانکی و اقتصادی می توان در نظر گرفت و هر مورد دیگری که در پایان مذاکرات پیش رو به عنوان دستاورد مذاکرات عنوان شد، بی تردید چیزی جز شکست و بی نتیجه بودن مذاکرات نمی تواند باشد.

     

    در همین باره:

    ماجرای هسته ای – ملاقات در بغداد – مذاکره بر سر چه؟

    نوشتاری که در آستانه مذاکرات بغداد (اوایل خرداد ماه گذشته) و در اوج خوشبینی کاذب نسبت به نتیجه بخش بودن مذاکرات نوشتم و بی نتیجه بودن مذاکرات بغداد و موکول شدن به دورهای بعدی در شهرهای دیگر را محتمل تر دانستم؛ احتمالی که محقق هم شد!

  • ... کسی کو هوای فریدون کند

    شاهزاده رضا پهلوی، شورای ملی، کمیته موقت

    ایران سال نویی را آغاز کرده است، اما ایرانیان همچنان بار مشکلات کهنه را به دوش می کشند؛ مشکلات اگرچه کهنه و تکراری هستند اما با گذشت زمان بر جوانب فاجعه بار آنها افزوده شده و شوربختانه آینده پیش رو را خطرناک تر و نگران کننده تر می نمایانند.

    مذاکرات هسته ای علیرغم نرمش ها و انعطاف های مصالحه جویانه گروه 1+5، بخاطر لجبازی های جاه طلبانه جمهوری اسلامی بی نتیجه مانده است و کمترین نشانه ای از تغییر رویکردهای رژیم دیده نمی شود و بالطبع فشار فزاینده تحریم های فلج کننده بیش از پیش ستون مهره های خانواده های ایرانی را از هم خواهد گسست.

    از سویی با پافشاری جمهوری اسلامی بر جاه طلبی های هسته ایش، تصمیم قدرتهای جهانی برای چگونگی برخورد با این مسأله از گزینه تحریم های فلج کننده به سمت گزینه پر مخاطره دیگری میل خواهد کرد که هزینه ای بس گراف تر و پیامدهایی بسیار مبهم تر برای ایران به دنبال خواهد داشت.

    درصورت شکل گیری چنین وضعیتی در آینده نزدیک ایران که بسیار محتمل هم به نظر می رسد، تنها وجود یک نهاد سیاسی با روابط بین المللی و قدرت چانه زنی و مانور بالاست که می تواند هزینه تحولات را کاهش دهد و مسیر رخدادها را به سمت و سویی بکشاند که آینده ایران را بسوی ساحل نجات و کرانه آرامش رهنمون باشد.

    ایده بخردانه و به هنگامی که از سوی برادر گرامی ام شاهزاده رضا پهلوی طرح گردیده و اکنون در آستانه برداشتن نخستین گامهای عملی می باشد و به ویژه با توجه به یک فراخوان عمومی و استقبال قابل توجه از سوی ایرانیان درون کشور پایگاه مردمی قابل اتکایی جهت چانه زنی های سیاسی یافته است.

    در برخورد با این ایده، کنشگران سیاسی انتقاداتی را مطرح کرده اند. از جمله این انتقادات، مواردی هست که از سوی کنشگران منفرد سیاسی صورت گرفته است. چهره هایی که علیرغم سن بالا و زمان زیاد فعالیت سیاسی، از کمترین کار گروهی ناتوان بوده اند و آنقدر نگرشهای شخصی خود را بی نقص می دانند که نه توان همکاری با دیگران را دارند و نه دیگران برای همکاری با آنها مجالی می یابند.

    این دسته از منتقدان، با توجه به کارنامه ای که در زمینه کار گروهی از خود بجا گذاشته اند اساساً در هیچ گروه و سازمان و تشکلی کارایی ندارند و بر این پایه عدم همراهی آنها با یک نهاد سیاسی را نمی توان به پای نواقص و کاستی های آن نهاد گذارد، بلکه مشکل در روحیه فردگرا و خود محور همین چهره هاست. چهره هایی که اغلب از میان نسلهای همیشه در اشتباه و همیشه طلبکار پنجاه و هفتی می باشند.

    از سوی دیگر برخی انتقادها متوجه افرادی از کمیته موقت شورای ملی می باشد. این انتقادات طی ماههای گذشته به شکلهای متفاوتی مطرح شده است. در شهریور ماه و مهر ماه عنوان می شد که شیوه تبلیغات برای شورای ملی انحصارگرایانه است و افرادی که چنین انتقاداتی را طرح می کردند بلافاصله پس از فراخوان شورای ملی به صرافت راه اندازی شوراهای دیگر افتادند.

    معلوم نیست چرا تا پیش از آن چنین ایده ای را دنبال نکرده بودند و بلافاصله پس از فراخوان شورای ملی به میان آمدن شاهزاده، به یکباره منشورهای گوناگون و شوراهای متفاوت از چپ و راست سر برآورد؟! براستی اگر کنشگران سیاسی که چندین دهه به فعالیت پرداخته اند توانایی همسویی و همپارچگی داشتند چرا تا به امروز از برپایی یک ائتلاف فراگیر ناتوان بوده اند؟ و جالب تر از همه اینکه همه طیف هایی که حاضر به پیوستن به شورای ملی نبودند و در پی برپایی شورای دیگری برآمدند اصرار داشتند که شاهزاده را به سود خویش مصادره کنند اما در عین حال از همراهی به ایده شاهزاده سر باز میزدند!

    از دیگر انتقاداتی که در همان ماهها برخی هواداران شاهزاده مطرح می ساختند این بود که رویکرد شاهزاده بیش از حد دموکراتیک است و چنین رویکردی باعث همکاری جریانهایی با شاهزاده شده است که پیشینه روشن و قابل تأییدی نداشته اند و به این بهانه برخی افراد و گروههایی که مدتها داعیه هواداری از شاهزاده را داشتند، از همراهی با گامهای کنونی شاهزاده سر باز زدند.

    از آبان ماه به بعد این انتقادات نسبت به کمیته موقت شمایل تازه ای پیدا کرد؛ صحبت از روند غیر شفاف در اداره کمیته موقت به میان می آمد و مسئولیت چنین روندی را متوجه برخی افراد کمیته موقت می دانستند. تا آنجا برخی افراد کمیته موقت را به پنهانکاری و بی خبر گذاشتن شاهزاده از روند کار کمیته موقت متهم می کردند. اتهامی که به هیچ روی منطقی نمی نمود، چرا که ارتباط با شاهزاده کار صعبی نبوده و منتقدان به سادگی می توانستند مسایل خود را به آگاهی ایشان برسانند – همانگونه که چنین نیز می کردند – و با این حساب شفاف یا غیر شفاف بودن روند کار کمیته موقت به هیچ روی نمی توانست پنهان از دید شاهزاده باشد و از اینرو چنین انتقادی هرگز وارد نبود.

    همچنین منتقدان با یک دید ایده آلیستی به مسأله نگاه می کنند. برخی مسایل انتقاد آمیزی که گفته می شود در روند کار کمیته موقت وجود داشته، مواردی است که در هر کار گروهی ایرانی در هر زمینه ای پدید می آید. از یک تیم فوتبال محلات گرفته تا یک نهاد سینمایی و از یک گروه خدماتی گرفته تا یک سازمان سیاسی. نمی توان توقع داشت گروهی که از جامعه کنونی ایران پدید می آید، به یکباره ویژگی های یک گروه مثلاً آلمانی را داشته باشد!

    پس از آن لعبت تازه ای از طبله این منتقدان عرضه شد و آن اینکه گروهی از عوامل جمهوری اسلامی، با خدعه و نیرنگ شاهزاده را با خود همراه کرده اند تا ایشان را با شکست سیاسی روبرو سازند و از عرصه سیاست خارج سازند!

    در صورتیکه ایده برپایی شورای ملی از چند سال پیش توسط شخص شاهزاده مطرح شده بود و از جمله در کتاب "زمان انتخاب" ایشان به روشنی تبیین گردیده است و اینگونه توهمات تنها بهانه ای بود برای عدم همراهی برخی از مدعیان میهن پرستی و بس.

    و اما به تازگی در کمال شگفتی از روحیات دیکتاتور مآبانه سخن به میان می آید و جالب اینکه چنین وصله هایی از سوی همانهایی دوخت و دوز می شود که تا چندی پیش افراط شاهزاده در رویکردهای دموکراتیک را بهانه عدم همکاری خود بر می شمردند!

    امروز دیگر مشخصاً شاهزاده اعلام کرده اند که به عنوان رهبر یک جریان، سینه خویش را سپر کرده اند و پیشاپبش همراهان خود، با ایمان به پیروزی، حتی ریسک شکست را نیز پذیرا شده اند. شاهزاده عزم جزم خود را در راهی که در پیش گرفته اند آشکارا نشان داده اند.

    ایران، امروز در وضعیتی همانند سوم اسفند 1299 و یا 28 امرداد 32 و یا 22 بهمن 57 قرار دارد. یا با درک میهن پرستانه از شرایط موجود و پذیرش همه ضعفها و کاستی ها، با اقدام به هنگام و مؤثر نیروهای وفادار و راستین، به مانند 28 امرداد 32 کشور را از ورطه هولناک سقوط نجات خواهیم داد و یا بهانه تراشی های ایده آلیستی و نه چندان خیرخواهانه سرنوشت ایران و زندگی میلیونها ایرانی به امواج هولناک حوادث سپرده خواهد شد.

    « یا با هم آزاد خواهیم شد یا جدا از هم تا ابد بار سنگین استبداد را به دوش خواهیم کشید. »

     

    چو گیتی شود تنگ بر شهریار

    تو گنج و تن و جان گرامی مدار

    کزین تخمه ی نامدار ارجمند

    نماندست جز شهریار بلند

    ز کوشش مکن هیچ سستی به کار

    به گیتی جز او نیستمان یادگار

    ز ساسانیان یادگار اوست بس

    کزین پس نبینند زین تخمه کس

    تو را ای برادر تن آباد باد

    دل شاه ایران به تو شاد باد 

     

    تهران – 8 فروردین ماه 2572

    ساسان بهمن آبادی

  • به مناسبت روز آذربایجان

    1142341933_680c0ba23a_m.jpgنجات آذربایجان با تدبیر قاطعانه شاه

    نوشتاری را که سال گذشته به مناسبت روز نجات آذربایجان نوشته بودم در تارنمای بالاترین داغ شده و درباره آن بحث پیگیرانه ای شکل گرفته است. نوشتاری که دلیل نجات آذربایجان را درایت قاطعانه شاه می داند و بس، نه دروغ پردازی هایی که جبهه ملی و توده ای ها برای قهرمان سازی از قوام تبلیغ کرده اند. براستی که تاریخ معاصر ایران نیاز به یک واکاوی مستند از سوی نسل جوان دارد تا از شائبه سازی ها و دروغ پردازی های جبهه ملی و توده ای ها پیراسته شود.

    قضیه آذربایجان واقعا یکی از رخدادهای تاریخی خاورمیانه در دوره معاصر است زیرا مقاصد روسیه استالینی پس از جنگ اولین بار در آذربایجان ظاهر و برملا گردید، آنچه روسیه شوروی در آذربایجان کرد و جزییات آن در جلسات شورای امنیت سازمان ملل مورد بحث قرارگرفت دنیای آزاد را تکان داد و نخستین بار مردم نقاط مختلف گیتی را با امیریالیسم کمونیست‌ها بیدار و هوشیار ساخت ... اهمیت وقایع مزبور به قدری آشکار است که ملت ایران روزی را که مصادف با ختم این غائله عظیم است به نام روز آذربایجان عید ملی اعلام نموده و از سال ۱۳۲۵به این طرف همه ساله در آن روز به یاد نجات آذربایجان و اعاده حق حاکمیت ما بر آن خطه جشن می‌گیرد و به عقیده من نه تنها ایرانیان باید پیوسته به یاد این روز باشند بلکه تمام ملل آزاد جهان نیز بایستی این واقعه تاریخی را به خاطر سپرده و فراموش ننمایند.


    محمدرضاشاه - ماموریت برای وطنم


    قوام دربازگشت از شوروی با قراردادی که در جیب داشت مذاکره با شورشیان آذربایجان را آغازکرد.

    او حتی از من تقاضا داشت که با ارتقاء درجه افسران شورشی موافقت کنم و به هریک از آنان دودرجه بدهم. بطوریکه مثلا یک نفر با درجه ستوان یکمی تبدیل به سرگرد شود و مواردی شبیه این. ولی من در جواب گفتم: "ترجیح میدهم دستم قطع شود و چنین فرمانی را امضا نکنم."

    در آن موقع فرماندهان ارتش به استثنا رزم آرا به من توصیه میکردند از هر گونه اقدامی که باعث تحریک روس ها به مداخله نظامی در ایران میشود خودداری کنم.

    ولی من علیرغم این توصیه ها تصمیم گرفتم برای فتح مجدد آذربایجان دست بکار شوم. این تصمیم را علیرغم آنکه به نظر اغلب رجال و فرماندهان تصمیمی ناشیانه و تهور بیجا می آمد بر اساس اطلاعات واقعی اتخاذ کرده بودم زیرا میدانستم شورشیان با اینکه از نظر تسلیحاتی قویتر از قوای نظامی ما نبودند ولی بنا داشتند در آینده نزدیک با دریافت تسلیحات جدید و پیشرفته خود را تقویت کنند. برای این منظور گروه هائی را برای آموختن فنون هواپیمائی و زرهی به شوروی فرستاده بودند و این عده ظرف یکسال عملا در خدمت شورشیان قرار می گرفتند.

    علاوه بر آن من ترجیح میدادم خطر شرکت در یک نبرد شرافتمندانه را پذیرا شوم ولی هرگز پادشاهی نباشم که او را به نوکر صفتی و سر افکندگی بشناسند.

    با وجود این جرج آلن سفیر آمریکا در ایران که از دوستان بود و حمایتم میکرد به من هشدار داد و گفت: ایالات متحده صد در صد با نظر شما موافق است اما هرگز حاضر نیست به خاطر شما درگیر جنگ با شوروی شود

    البته من هم چنین انتظاری نداشتم ولی احساس کردم که همه ملت پشت سرم قرار دارند و دلیل آن نیز وجود گروه کثیری از داوطلبان بود که برای نبرد با شورشیان اظهار تمایل میکردند.

    بعد هم وقتی قوام نخست وزیر از سیاستی که در پیش گرفته بود چشم پوشید و با تصمیم من در مورد غلبه بر شورشیان همراه شد برنامه حمله را آغاز کردیم .

    برای آنکه بدانم برنامه حمله چگونه پیش می رود همراه ژنرال رزم آرا که همواره ازمن پشتیبانی می کرد چند بار بر فراز صحنه های عملیاتی پرواز کردم گاه با یک هواپیمای کهنه خارج از رده گاه با هواپیمای کوچک دو موتوره (بیج کرافت) که البته هیچکدامشان دستگاه رادیوئی بی سیم نداشتند. تا سر انجام قوای دشمن را که تحت فرمان پیشه وری عمل می کردند و مرید روس ها بودند سه پاره شدند و از هم پاشیدند. به دنبال آن نیز پیشه وری به اتفاق همدستانش از مرز گذشت و به شوروی گریخت.


    محمدرضا شاه پهلوی – پاسخ به تاریخ

  • کناره گیری از حزب پان ایرانیست

    «پاینده ایران»

     

    بیکران وحشت انگیزی است.

    خامش خاکستری هم بارد و بارد.

    وین سکوت پیر ساکت نیز

    هیچ پیغامی نمی آرد.

     

    بدین وسیله به آگاهی می رسانم از آنجا که کشور در آستانه یک بزنگاه تاریخی است و از آنجا که مسئولان حزب پان ایرانیست درک درستی از بزنگاه تاریخی پیش رو ندارند و از آنجا که تلاشهای پیگیرانه و همه جانبه یکساله اخیر من در تبیین بزنگاه تاریخی پیش رو و توجیه مسئولان حزب کمترین نتیجه ای در بر نداشته است و از آنجا که مسئولان حزب به دیدگاههای استدلالی و مبتنی بر منطقی که متفاوت با نگرشهای ایشان باشد کمترین وقعی نمی نهند و جدای از آن، به تصمیمات خود نیز بی توجه هستند و به راحتی از تصمیماتی که خود اتخاذ می کنند در می گذرند و پاسخگوی اینگونه عملکردهای شگفت آور نیز نمی باشند و تنها با یک سری جملات شعاری و کلیشه ای و غیر قابل پذیرش در پی توجیه بر می آیند، ادامه کوشندگی در حزب پان ایرانیست را مطلقاً بی نتیجه می دانم و از همکاری با آن کناره گیری می کنم.

     

    در کنار همه ضعف ها و کاستی هایی که حتی پیش از پیوستن به حزب از آن آگاه بودم و در مدت هموندی، برای رفع آنها تلاشهای پیگیرانه، دلسوزانه و در عین حال مطلقاً بی نتیجه ای داشتم، مهمترین عامل کناره گیری کنونی من، رأی بی ثبات و تصمیم بی اعتبار شورای عالی رهبری حزب درباره پیوستن به شورای ملی ایران می باشد.

     

    تصمیمی که پس از اتخاذ و اعلام مسئولان در درون حزب و امضای برخی اندامان و هواداران حزب و اطلاع رسانی غیر رسمی اما گسترده، در شرایطی که اندامان و هواداران حزب و نیز برخی چهره های شاخص و جریانهای سیاسی طبق وعده توخالی مسئولان حزب چشم به راه اعلام رسمی آن بودند، به ناگاه مورد چشم پوشی سروران قرار گرفت!

     

    در درازنای موجودیت شصت ساله حزب پان ایرانیست، ملت ایران با دو بزنگاه سرنوشت ساز روبرو شد که حزب پان ایرانیست در هیچیک از آنها نقش کارکردگرایانه و مثبت و مؤثری ایفا نکرد. نه در سال 32 نقشی در نجات کشور و بازگشت شاهنشاه داشت و نه در سال 57 اقدامی برای جلوگیری از سقوط میهن؛ شوربختانه هم در غائله 30 ام تیر در زمره جریانهایی بود که با پشتیبانی از زیاده خواهی های فرا قانونی مصدق، شاهنشاهی ایران را در آستانه سقوط قرار داد و هم در سال 57 در راستای تضعیف دولتهای قانونی و استیضاح بی مورد نخست وزیران شایسته کوشش کرد و در حالیکه تلاشهای ایثارگرایانه بختیار با بی توجهی پان ایرانیست های پارلمان روبرو بود، سروران به نوفل لو شاتو مخابره پیام کردند و پیش پای فردی که "هیچ" احساسی به سرزمین مان نداشت زانو زده و برای حمایت و رأی اعتماد به نخست وزیر غیر قانونی او اعلام آمادگی کردند!

     

    نه در سال 32 با درک و تحلیلی میهن پرستانه از روند تحولات، نقشی در رستاخیز ملی 28 امرداد داشتند و نه در سال 57 حتی در حد یک بیانیه خشک و خالی از گردهمایی هایی که بر علیه انقلابیون و در پشتیبانی از قانون اساسی برگزار می شد اقدامی کردند!

     

    شوربختانه اینکه پس از شصت سال هنوز اشتباه تأسفبار سی ام تیر در نشریه داخلی حزب گرامی داشته می شود و نیز خدمتگزارترین نخست وزیران تاریخ ایران، مانند هویدا و آموزگار مورد غیر منصفانه ترین هجمه ها در نشست های حزبی واقع می شوند.

     

    متأسفانه امروز نیز درست به مانند موارد یاد شده، مسئولان حزب از درک درست و به هنگام تحولات کشور به کلی غافل هستند و به توصیه ها و هشدارهای دلسوزانه نیز کمترین وقعی نمی نهند و با این اوصاف بی تردید در بزنگاه تاریخی پیش رو – به مانند همه دوران فعالیت – از کمک به کشور و رساندن میهن به کرانه آرامش ناتوان خواهند بود.

     

    امروز نیز با بهانه های غیر منطقی و غیر قابل پذیرش از یاری رساندن به کوششهای میهن پرستانه برادر گرامی ام، شاهزاده رضا پهلوی که تنها امید نجات ایران از بحران کنونی و مخاطرات پیش رو هستند سر باز زده می شود و در شرایطی که با تصمیم شورای عالی رهبری، همگی برای رویارویی با فشارهای جمهوری اسلامی در پی پیوستن رسمی حزب به شورای ملی ایران آماده شده بودیم، شورای رهبری پیش از وارد آمدن نخستین فشار حکومت، بدون ارایه هیچ توضیحی از کنار تصمیمی که خود گرفته و خود اعلام کرده بود به سادگی می گذرد!

     

    نمی دانم اگر تصمیم حزب رسماً عملی می شود و متعاقباً با فشارهای جمهوری اسلامی روبروی می شدیم آیا کار به اعترافات تلویزیونی هم می کشید؟ آه که چقدر بر در و دیوار دفتر حزب و در نشریات حزبی و گفته های سروران این جمله تکرار می شود که «نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری این خاک».

     

    در شرایطی که احتمال حمله نظامی خارجی به کشور هر روز بالاتر می رود، و جاه طلبی های لجبازانه جمهوری اسلامی زندگی میلیونها ایرانی را هر روز بیشتر از روز گذشته در بحران و مخاطره فرو می برد، و بسیاری از هم میهنان تنها بخاطر نگرشهای سیاسی و عقیدتی در حال شکنجه و جان دادن هستند و بسیاری از خانواده های ایرانی بخاطر تنگناهی اقتصادی در حال فروپاشی هستند، مسئولان حزب تنها در اندیشه "حفظ خود" می باشند؛ و گویا منظور از این "خود" تنها شورای عالی رهبری حزب است، چراکه نیروهای جوان حزب یا در کنج زندان بسر می برند و یا تحت حکم تعلیقی هستند و یا دارای پرونده های باز سیاسی هستند و یا دچار محرومیت ها و ممنوعیت های الی الابد می باشند.

     

    براستی اگر بنا بر "حفظ خود" بود شخصاً چه دلیلی برای فعالیت سیاسی داشتم، آنهم در برابر حکومتی که یاران خود را از میان بر می دارد؟ اگر بنا به "حفظ خود" بود چرا مهمترین آروزی زندگی ام را – که تحصیل در یک دانشگاه معتبر هنری است و خوشبختانه شایسته حصول به آن نیز بوده ام – بخاطر کوششهای سیاسی از دست رفته ببینم و برخلاف همه موازین قانونی، در شرایطی که برای سفر تحصیلی ام حتی مهر خروج در گذرنامه ام درج شده بود، سربازان گمنام وزارت اطلاعات مانع خروجم از کشور شوند و چشمان خانواده ای را که با بهترین امیدها ترک کرده بودم، با بیرنگ ترین ناامیدی ها بازیابم؟ چرا بجای آنکه مانند بسیاری از فرزندان پان ایرانیست ها در خارج از کشور سرگرم زندگی و پیشرفت شخصی ام باشم، به مانند دیگر جوانان سرزمینم در درون کشور برای بهبود شرایط مبارزه کنم؟

     

    در چنین شرایطی، از آنجا مقصودم از کوششهای حزبی نقش آفرینی عینی در بهبود کیفیت زندگی و سرنوشت هم میهنانم می باشد و نه اجز و پاداش اخروی، و از آنجا که برخلاف سروران، میهن پرستی را صرفاً در نامگذاری فرزندان با نامهای ایرانی و سپس گسیل داشتن آنان برای اقامت و شهروندی در دیگر کشورها نمی دانم، از ادامه همکاری با حزب پان ایرانیست کناره گیری می کنم.

     

    در پایان از اینکه در مدت هموندی ام در حزب، مقاله ای نبود که بنویسم و همایشی نبود که سخن بگویم و در پی آن، مسئولان حزب مورد خشم و تهدید سربازان گمنام وزارت اطلاعات قرار نگیرند از سروران عذر خواهی می کنم. همچنین از مهر همه سروران، به ویژه بزرگواری های سرور یزدی و دلسوزی های سرور صفارپور صمیمانه سپاسگذار هستم. نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری این خاک ...

     

    ساسان بهمن آبادی

    4 آبان ماه 2571

    همزمان با زادروز پدر مهربان ایرانیان، شاهنشاه آریامهر

     

    پی نوشت

    با اینکه پان ایرانیستها از سال 84 از طریق همین وبلاگم با من تماس گرفتند اما من هرگز تمایل و موافقتی با آنها نداشتم که مهمترین دلیلش حمایت آنها از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی بود که درست مخالف دیدگاه من بود. از اینرو حتی نسبت به تجمع سال 87 جلوی سفارت امارات بدگمان بودم و شرکت نکردم: توضیحات مربوطه

     

    اواخر سال 88 به دلیل نگرانی نسبت به آینده کشور و با هدف ایجاد موجی در همسویی با شاهزاده رضا پهلوی به جمعشان پیوستم که گزارش تلاشهایم را که سرانجام به این کناره گیری انجامید منتشر کرده ام: گزارش به جمهور

     

    در دو یادداشت دیگر توضیحات بیشتری در اینباره نوشته ام: یادداشت یک / یادداشت دو

  • همه به ایران بیاندیشیم

    شورای ملی ایران

    تا دست به اتفاق بر هم نزنیم ... پاییز نشاط بر سر غم نزنیم

    در شرایطی که جاه طلبی های لجبازانه و پرهزینه خارجی جمهوری اسلامی به همراه بی تدبیری و ناکارآمدی داخلی، زندگی 75 میلیون ایرانی را در بحران همه سویه قرار داده و کشور را بسوی گرداب هولناکی سوق می دهد، جای آنست که نیروهای میهن پرست و مسئول، با همبستگی و اتفاق نظر حول کمینه اشتراکات و مهمترین مطالبات جامعه و ضروری ترین نیاز امروز ایران – که همانا واگذاری حاکمیت به ملت از راه یک همه پرسی آزاد زیر نظر مراجع معتبر بین المللی می باشد – بجای غوطه ور ماندن در ذهنیتهای شعاری و پافشاری بر دیدگاههای ایدئولوژیک، به ایفای نقش کارکرد گرایانه در این بزنگاه تاریخی بپردازند.

    این توهم که هیأت حاکمه با اتخاذ سیاستهای منطقی و اصلاح رویکردهای پرهزینه و بحران آفرین کنونی اش، در جهت کاهش خطرات و فرونشاندن بحران همه سویه حرکت کند خیال خامی بیش نیست؛ چرا که اساساً عامل حقیقی وضعیت کنونی کشور حکومت جمهوری اسلامی است که هم از نظر منطقی از ساختار غیر قابل اصلاحی برخوردار است و هم از نظر تجربی ثابت شده است که تلاش برای اصلاح آن جز شکست خونین و سرخوردگی عمومی هیچ نتیجه دیگری در پی ندارد. بر این پایه توصیه و اندرز و پند و نصیحت به مقامات رژیم، درمانگر دردهای عمیق و رو به وخامت ایران نخواهد بود، بلکه تنها یک ژست حکیمانه صرفاً کاغذی برای فرار از انجام مسئولیت در قبال جامعه می باشد.

    همچنین خوشبختانه دیگر توهم امید به اصلاح طلبان حکومتی نیز از جامعه رخت بسته است. جدا از آنکه امیدی به اصلاح حکومت وجود ندارد، امیدی به اصلاح طلبان حکومتی هم نیست. اصلاح طلبانی که همیشه مطالبات عمومی و خواسته های اجتماعی مردم را جهت معامله و چانه زنی برای سهیم شدن در قدرت به گروگان گرفته اند و حتی در سودای خام ورود به مجلس، خون جانباختگان اعتراضات سال 88 را در ترازوی معامله گذاردند.

    اصلاح طلبان بدهای بدتر پرستی هستند که موجودیت سیاسی شان وابسته به موجودیت جمهوری اسلامی است و از اینرو همه هم و غم آنان اینست که "خوبها" هرگز به عرضه سیاسی و ساختار حکومتی ایران راه نیابند تا در محدودیت انتخاب میان بد و بدتر، همواره برای خود کورسوی امیدی جهت دریوزگی قدرت متصور باشند.

    بیگمان در یک دموکراسی سکولار برای جبهه مشارکت ایران اسلامی که در پی اشاعه اسلام نام محمدی است بخت چندانی وجود نخواهد داشت. مجمع روحانیون مبارز در هیچ کارزار انتخاباتی با اقبال عمومی روبرو نخواهد شد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دیگر فلسفه وجودی خویش را از دست خواهد داد. ملی مذهبی ها که شیوه کشورداری را در آیات و روایات جستجو می کند و یا نهضت آزادی که مهمترین تحرک سیاسی اش برپایی نماز جمعه "یواشکی" در اصفهان است محو خواهند شد.

    بر این پایه این نیروها حتی اگر در کنج زندانهای جمهوری اسلامی روزگار بگذرانند، نسبت به نبود جمهوری اسلامی شرایط بهتری دارند و از اینرو نمی توان توقع داشت که در بحران کنونی، در اندیشه ایران باشند و همانگونه که از پیشینه شان بر می آید، طبیعی است که موجودیت سیاسی و منافع باندی خود را بر منافع ملی ایرانیان ترجیح دهند.

    امروز مجال آنست که نیروها و جریانهای سیاسی اپوزیسیون که سالهاست کباده میهن پرستی، دموکراسی و حقوق بشر کشیده اند، آزادی و بهروزی ایرانیان را بر موجودیت سیاسی خود مقدم بدانند و کشتی توفان زده ایران را از میان امواج هولناک اقیانوس بحران به ساحل نجات و کرانه آرامش برسانند و عیار خود را بر سنگ محک تاریخ نقش زنند.

    بحران امروز ایران و خطرات به شدت نگران کننده و کاملاً محتمل پیش رو جایی برای شعارزدگی و پافشاری های ایدئولوژیک و ذهنی و بدور از واقعیت باقی نمی گذارد. احزاب، ایدئولوژی ها و جریانهای سیاسی هیچ کدام به خودی خود و به صرف وجودشان ارزشمند نیستند. ارزش آنها وابسته به تأثیری است که در مدیریت بحران کنونی و بهبود زندگی امروز و آینده ایرانیان می گذارند؛

    در بزنگاه تاریخی پیش رو، حجم تحولات و بار بحران بسیار فراتر از توان یک حزب، یک چهره و یا یک جریان سیاسی است و تنها چاره آنست که برای سرزمین اهورایی مان ایران، بجای پافشاری های حزبی و گروهی، بسوی همراهی و همبستگی فراگیر گامهایی فراتر از بیانیه های کاغذی برداشته شود.

    همبستگی با اعلام آمادگی کردن و منتظر پیش آمدن دیگر چهره ها و گروههای سیاسی بدست نمی آید. همبستگی با پیش رفتن و فشردن دست دیگر چهره ها و گروهها حاصل می شود.

    همبستگی یعنی همه با هم، نه اینکه هم با من! یعنی دست در دست هم نهیم، نه اینکه دست در دست من نهید!

    امروز روز مبادایی است برای هزینه کردن اعتبار و عناوین سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در راه زندگی امروز و آینده ایرانیان. ماجراجویی های خارجی و ناکارآمدی داخلی جمهوری اسلامی، ایران را بسویی پیش می برد که جایی برای دغدغه مضحک خوشنام ماندن باقی نمی گذارد.

    در بزنگاه تاریخی کنونی، بر حاشیه حوادث ایستادن و ژست میهن پرستانه گرفتن دردی از ملت دردمند و در معرض خطر ایران دوا نمی کند؛ تنها می توان چشم امید به نیروهای پاکباخته ای داشت که در دل آتش حوادث وارد می شوند و حتی آبروی خویش را در راه ایران هزینه می کنند.

    در شرایطی که خوشنام ترین و خدمتگزارترین نامهای تاریخ ایران، نگران از وضعیت پیش روی کشور، برای کاستن از بار مخاطرات و کنترل تحولات از هر تلاش و همراهی فروگزار نیستند، دیگر توجیهی برای گذاشتن شرط و پیش شرط باقی نمی ماند؛ اساساً شرط گذاشتن برای کمک به ایران به هیچ روی نمی تواند پذیرفتنی باشد.

    خوشبختانه نسل جوان امروز ایران، بدور از شعارزدگی و لجبازی های بی ثمر گروهی و ایدئولوژیک، تنها در پی بهبود وضعیت زندگی در ایران است و چاره را در برپایی یک دموکراسی سکولار و اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر می داند و خواهان آنست تا فرم و قالب این ساختار سیاسی پای صندوق رأی، در انتخاباتی آزاد، زیر نظر مراجع صلاحیت دار بین المللی مشخص شود.

    نسل جوان ایران نسل خودآموخته ایست که راه خوشبختی و رفاه را از عاملان فلاکت و بدبختی ایران، و راه دموکراسی و حقوق بشر را از دیکتاتورها و تمامیت خواهان، و شناخت تاریخ ایران را از جاعلان و تحریف گران تاریخ، و آشنایی با فرهنگ ملی را از تاراجگران بی فرهنگ، و نزاکت و صداقت سیاسی را از عوام فریبان و سیاست بازان و در واقع ادب را از بی ادبان آموخته است.

    نسل جوان ایران می داند که دموکراسی بدون پرداخت هزینه حاصل نمی شود و نشان داده است که ابایی از پرداخت هزینه ندارد؛ اما در این کارزار – بدور از هیجان زدگی – مبارزه ای بدون خشونت و بر پایه نافرمانی مدنی را برگزیده است.

    نسل جوان ایران بیان خواسته هایش را نه در وعظ و خطابه و نه در نطق های آتشین و نه در شعارهای ایدئولوژیک و نه در بیانیه های صرفاً کاغذی، بلکه در رفتار موقر، گفتار منطقی و منش سیاسی محترمانه و آزادمنشانه ای دیده است که تنها در پی فراهم آوردن شرایط مناسب جهت آشتی ملی و سهیم کردن ایرانیان در سرنوشت خویش است.

    نسل جوان امروز ایران می داند که جنبش دموکراسی خواهی محدود و منحصر به یک جریان سیاسی نمی تواند باشد و تنها یک جنبش فرامسلکی و فراحزبی می تواند خواسته های تاریخی یک ملت را تحقق بخشد.

    کمترین انتظار از نسلهای پیشین آنست که با لجبازی های خودمحورانه و پافشاری بر یک سری شعارهای غیر عملی، مانع دیگری بر سر راه این خواسته نباشند. نسلهایی که به نوعی در شکل گیری معضلات کنونی ایران سهیم بوده اند و تنگ نظری ها و مشکل تراشی ها و لجبازی های امروزشان می تواند بار دیگری بر دوش نسل نو باشد و آغاز یک حرکت نهایی به سوی آزادی، صلح، امنیت و رفاه و سربلندی ایران را با دشواری روبرو کند.

    در چند و چون بهار عربی تفحص کردن، و در کشمکش اعراب و اسراییل وارد کارزار شدن، و پشت خاکریز ارتش آزاد و یا ارتش حکومتی سوریه سرگرم شدن، و به آرایش نظامی ناتو در افغانستان توجه کردن، و نهیب زدن به آل صعود و هشدار دادن به آل خلیفه، و در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شیپور زدن، و به گمانه زنی درباره نامزدهای انتخابات سال 92 مشغول بودن و ... هیچیک نه بر رنجهای کنونی ایرانیان مرهم می گذارد و نه مخاطرات کاملاً محتمل و غریب الوقوع پیش روی ایران را مرتفع می سازد.

    رسالت تاریخی احزاب، گروهها، جریانها و چهره های سیاسی و نیز شخصیتهای معتبر و جریان ساز فرهنگی، هنری و اجتماعی در بزنگاه حساس و سرنوشت ساز کنونی، تمرکز بر بحران ایران و همبستگی فراگیر برای اتخاذ راهکاری عملی و واقعگرایانه – و نه شعاری و ذهنی و ایدئولوژیک و ایده آلیستی و آرمانگرایانه – می باشد.

    «بیایید به ایرانی آزاد و آباد بیاندیشیم. ایرانی که در سایه عدالت و قانون، حقوق همه شهروندانش تضمین است. باشد که در این مقطع تاریخی وظیفه خود را نسبت به نسل جوان کنونی و آیندگان ایفا کرده باشیم.»


    من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

    تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

     

    تهران – 28 شهریور ماه 1391

    ساسان بهمن آبادی

    عضو حزب پان ایرانیست

  • دکتر جان خسته نباشی

    احمدی نژاد، ،

    احمدی نژاد: «چه کسی گفته امسال سال پایانی دولت است؟»

    از زمان انتخابات ریاست جمهوری سال 84، روی کار آمدن احمدی نژاد را مهمترین چالش در راستای تضعیف و زوال جمهوری اسلامی می دانستم و با همین نگاه و به عنوان کسی که اساساً شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی را موجه نمی داند، سال 84 و در کارزار انتخاباتی نوشتاری در پشتیبانی از گزینه احمدی نژاد نوشتم تا بوسیله او موجودیت جمهوری اسلامی به چالش کشیده شود ... البته به دلیل دو فقره پرونده باز سیاسی و یک ممنوع الخروجی غیر قانونی 11 ماهه که همچنان ادامه دارد آن نوشتار معروف را که دوستان قدیمی ام به خاطر دارند از روی تارنگار برداشته ام ... شاید بزودی با مقداری تعدیل دوباره آنرا منتشر کنم!

    یادش بخیر، در دوران تبلیغات انتخابات سال 84 که بیست و سه چهار سال داشتم با یک سر و وضع فشن و ... تبلیغات زیادی برای احمدی نژاد می کردیم. یک شب ماشین را با عکسهای بی قواره احمدی نژاد رسماً کاغذ دیواری کردیم و در خیابانها به گشت زنی مشغول بودیم. مردم یک نگاه به عکسهای احمدی نژاد می انداختند و سپس با شگفت زدگی یک نگاه به من که با این سر و وضع چطور از احمدی نژاد هواداری می کند؟ آن زمان دار و دسته تو سری خورده اصلاح طلب شایعات غریبی درباره احمدی نژاد به راه انداخته بودند که خیابانها را زنانه و مردانه خواهد کرد و ...

    در همین حال و هوا ماشین چند جوان دیگر نزدیک ما آمد و با همان لحن جوانی گفتند: « آقا اگه این بیاد روی کار اول پدر خود ما جوونا رو درمیاره!» که در پاسخ گفتم اگر میخواهید پرونده هسته ای روانه شورای امنیت شود و با تحریمهای سیاسی و اقتصادی کار به کلی یک سره شود راهش همین احمدی نژاد است! هیچگاه چشمان گرد شده و از حدقه بیرون زده آن جوانان را فراموش نمی کنم که از تاکتیک ما حیران شده بودند!

    خاطره جالب آن شب این بود که بسیج به دلیل صدای بلند موسیقی ما را گرفت و مدتی معطل کرد! یعنی بخاطر احمدی نژاد تاوان هم دادیم!

    پس از روی کار آمدن جناب دکتر (که برای سوزش بیشتر اصلاح طلبان روی دکتر بودنش تأکید زیادی میکردم) و حساس تر شدن پرونده هسته ای، نوشتارهایی بروی همین تارنگار درج کردم که در همه آنها به یکی دو فراز تأکید می کردم. نخست آنکه در این روند، هرچند که حمله نظامی قطعا مورد پدیرش نخواهد بود، اما تحریمهای سیاسی و اقتصادی کاملاً مطلوب می باشد؛ و نیز جمهوری اسلامی از سویی حق ندارد حقوق مسلم ما را فروگذارد و از سویی حق ندارد هزینه دستیابی به این حقوق را به گونه توجیه ناپذیری بالا ببرد که در این میان تنها راه مورد پذیرش واگذاری حاکمیت به ملت می باشد.

    پس از بازداشت در دی ماه 88 (عاشورا) نزدیکانم برای کاستن از مشکلات احتمالی، بایگانی نوشته هایم را که از سال 83 آغاز می شد، حذف کردند و پس از آزادی تنها توانستم شماری از نوشتارها را از سررسیدهای قدیمی بیابم رو دوباره بروی تارنگار بفرستم که در دسته فناوری هسته ای قرار دارد ...

    با شکل گیری دولت جناب دکتر، مهمترین مسأله ای که نظرم را جلب می کرد این بود که اقدامات او نه می تواند در راستای جمهوری اسلامی باشد و نه اساس اسلام، اما هیچگاه دلیل، هدف و انگیزه او را درنیافتم، تنها به دوستان و نزدیکانم می گفتم که این استدلال که او به دنبال حفظ نظام یا ظهور امام زمان و ... است ذره ای منطقی نیست. موضوعی که برخی پس از سال 88 تازه به آن رسیدند!

    دوران تبلیغات سال 88 براستی تأثر عمیقی در من ایجاد کرده بود. با توجه به عزم تقریباً همه چهره های جمهوری اسلامی برای پیروزی موسوی و شکست احمدی نژاد و نیز یک ذهنیت منفی غیرقابل ترمیم از احمدی نژاد در میان عموم جامعه، شکست احمدی نژاد را محتمل می دانستم و از اینکه روند تضعیف جمهوری اسلامی متوقف می شود بسیار متأسف بودم. به ویژه آنکه دوباره اصلاح طلبان مجال خواهند یافت تا برای چند سال به عوام فریبی و بزک کردن چهره رژیم همت گمارند. دیگر حتی تبلیغات برای احمدی نژاد را هم چاره ساز نمی دانستم و با ناامیدی در انتظار نتیجه انتخابات بودم که خوشبختانه فراتر از حد انتظار بود.

    با شروع اعتراضات و سپس سرکوب خونین حکومت، به مانند دیگر ایرانیان به بررسی مسایل و گمانه زنی درباره آینده پیش رو می پرداختیم. برخی از همان سال 88 در این اندیشه بودند که انتخابات دور بعد چه خواهد شد؟ ... چه کسی رییس جمهور بعدی خواهد بود؟ ... آنچه که من برداشت می کردم این بود که کشتارها و فجایع سال 88 نمی تواند تنها بخاطر یک دوره 4 ساله ریاست جمهوری باشد و از همان هنگام در گفتگوهای دوستانه عنوان می کردم که گمان می کنم احمدی نژاد آخرین رییس جمهور جمهوری اسلامی باشد.

    یک سوی این نگرش به این معنا بود که حتی درصورت پایان یافتن دوره 8 ساله، احمدی نژاد از خر مراد پایین بیا نیست ... حال به سوی دیگر این نگرش که گمان می کنم محتمل تر باشد نمی پردازم ...

    پس از گذشت هفت سال همانگونه که از سال 84 پیش بینی می کردم، امروز در شرایطی هستیم که تحریمهای اقتصادی، جمهوری اسلامی را به احتضار انداخته و انزوای سیاسی این حکومت را از چاره اندیشی درمانده کرده و در این وانفسا حکومت با احمدی نژادی روبروست که رسماً اعلام می کند اینکه تنها یکسال به پایان عمر دولتش مانده خیال خامی بیش نیست ... دکتر جان خسته نباشی، سپاسگذار!

  • پادشاه امنیت و آرامش

    شاهنشاه آريامهربه مناسبت سالروز درگذشت پدر تاجدارم، شاهنشاه آريامهر





    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

    مهربانی کی سر آمد، شهریان را چه شد؟

     

    پنجم امرداد ماه، سالروز درگذشت پادشاهی است که هنگامی بر تخت نشست که صدای حرکت تانکهای متفقین و ضرب چکمه های نیروهای بیگانه در دل پایتخت، اهریمن قحطی و مصیبت را در پهنه اهورایی ایران به بزم نشانده بود.


    پادشاهی که در شرایطی بر تخت نشست که برای قطع پای بیگانه و دفاع از یکپارچگی سرزمینی میهن، حتی حاضر به قطع دست خویش بود: « اگر دستم را قطع کنند سند جدایی آذربایجان را امضا نخواهم کرد. »


    پادشاهی که ایران را از یک سرزمین اشغال شده، آنهم از سوی سه ابرقدرت جهانی – انگلیس، آمریکا و شوروی – به ژاندارم خلیج فارس و جزیره ثبات خاورمیانه بدل کرد و از دل ویرانه های جنگ جهانی دوم ایران را به آستانه تمدن بزرگ رسانید.


    اقدامات زیربنایی در راستای توسعه و نوسازی کشور تنها بخشی از خدمات محمدرضا شاه بود؛ اما آنچه زمینه را برای توسعه و نوسازی فراهم می آورد، تأمین امنیت ملی بود.


    پدیده ای که شاید نسل من که از بدو زاده شدن، کشور را در اشغال تازیان بی مایه دیده است و بیش از هر نوای لالایی، با آژیر زرد و قرمز و سفید خو کرده است، درک ژرف تری نسبت به آن داشته باشد.


    برای نسل من که زیر موشک باران سردار ملعون قادسیه چشم بر جهان گشوده و رویاهای کودکانه اش را از پشت پنجره هایی به تماشا نشسته که چسبهای ضربدری خورده بودند و شوق رفتن به مدرسه را توأم با بیم حملات هوایی دشمن تجربه کرده است، چه بسا جنگ و فقدان امنیت ملی از جنبه های طبیعی زندگی به شمار می آمد که تا همیشه محکوم به آن خواهیم بود.


    امنیت ملی در دوره محمدرضا شاه نتیجه توان نظامی پیشگیرانه همراه با دیپلماسی ژرف اندیشانه و معطوف به تنش زدایی بود.

     

    تجهیز ارتش ایران با فناوری برتر نظامی از آنرو بود که شاه باور داشت که دشمنی با ایران در نهاد هر بیگانه ای نهفته است و می دانست که « ما جز خودمان نمی توانیم به کس دیگری متکی باشیم. حتی آمریکایی ها و انگلیسی ها هم قابل اعتماد نیستند. » 1

     

    شاه نسبت به همسایه غربی ایران کاملاً هوشیار بود و تأکید داشت: « من خوب می دانم که ارتش برای ما گران تمام می شود، ولی چاره ای نداریم. ما نمی توانیم طعمه کشوری مثل عراق شویم. » « اگر قدرت ما نبود همین عراق مفلوک هم ما را لقمه چپش می کرد. » 2

     

    بخاطر همین اقتدار نظامی پیشگیرانه بود که شاه توانست به دور از هرگونه ماجراجویی و شعارزدگی، برای اعمال حاکمیت ایران بر کرانه خاوری اروند، قرارداد 1937 را بطور یکجانبه لغو کند. کشتی جنگی ابن سینا با پرچم شیر و خورشید نشان ایران در آبهای خروشان اروند شناور شد و عوامل عراق را توان کوچکترین واکنشی نبود.

     

    در کنار این اقتدار نظامی پیشگیرانه، دیپلماسی اندیشمندانه شاه باعث شد که عراقی ها حتی جسارت شکایت به سازمان ملل را هم نداشته باشند.

     

    جدا از بهره گرفتن از توان برتر نظامی و سود جستن از دیپلماسی مدبرانه، شاه برای تغییر حاکمیت در عراق در پی اجرای یک کودتای نظامی بدست افسران عراقی بود که علت ناکامی آنرا پی بردن انگلیسی ها می پنداشت. چرا که اساساً اعتقاد داشت: « عراقی ها اگرچه در ظاهر متکی به شوروی هستند، اما در واقع نوکر انگلیسی ها می باشند. » 4

     

    آری، منافع ملی و امنیت ملی با تدابیر اندیشمندانه تأمین می شود و نه با هیاهو و جنجالهای بی نتیجه و تحمیل هزینه های مضاعف بر ملت.

     

    غوغاهای عوام فریبانه نه تنها به افزایش عایدات نفتی ما نیانجامید، بلکه همه ظرفیت های ملی را منحصراً به یک جنبه از جوانب اداره کشور محدود کرد و با عصبیت های خود محورانه و رویه های دیکتاتور مآبانه مصدق، آن یک جنبه نیز با شکست روبرو شد، و نه تنها کشور از عایدات نفتی پیشین محروم گشت، بلکه جامعه با مضیقه های دیگری نیز دست به گریبان شد.

     

    غوغاهاي قهرمان بازانه نه تنها مانع از تجاوز دشمن به میهن نگشت، بلکه همه دولتهای تازی را پشت سر سردار ملعون قادسیه بسیج کرد و بی عرضگی و شعارزدگی در دیپلماسی، نهادهای بین المللی را نیز به اتخاذ مواضع غیرمنصفانه واداشت.

     

    امروز هم با قهرمان بازی های پوچ و نمایشهای توخالی، نه تنها در سراسر کشور حتی یک چراغ با برق هسته ای روشن نشده است، بلکه در عوض کشور با تحریم های تازه به تازه ای روبرو گردیده است.

     

    عزم شاه برای برپایی نیروگاههای هسته ای علیرقم مخالفت صریح آمریکا و ورود ایران به عنوان سهامدار عمده در شرکت اورودیف در فرانسه بدور از جنجالهای اینچنینی و فشارهای همه جانبه بر ملت صورت گرفت.

     

    اعمال حاکمیت ایران بر جزایر تنب و ابوموسی نیز نتیجه اقتدار نظامی پیشگیرانه و اتخاذ ذیپلماسی هوشمندانه شاه بود. اگرچه ایران قدرت نظامی بلامنازع منطقه بود، اما این قدرت تنها اهرمی بود برای پیشبرد روشهای دیپلماتیک در راستای تحقق منافع ملی و تأمین امنیت ملی.

     

    اعمال حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه، شکست بی چون و چرای استعمار انگلیس بود که برای جلوگیری از این امر حتی تهدید به زورآزمایی کرده بود.

     

    در کنار این اقتدار، دیپلماسی هوشمندانه شاه از اجماع دولتهای عرب علیه حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه جلوگیری می کرد؛ تا جاییکه عربستان، اردن و قطر نامه ای را که در همین زمینه برای شورای امنیت سازمان ملل نوشته شده بود امضا نکردند.

     

    اگر نه، کاسه داغتر از آش شدن برای فلسطین و برگزاری راهپیمایی های سالیانه و محروم کردن ورزشکاران از کسب افتخار در میدانهای جهانی و تحمیل کردن هزینه های سنگین سیاسی بر ملت، پیامدی جز آن نداشته که هم در دوران دفاع مقدس با مزدوران فلسطینی روبرو شویم و هم پای ادعاهای واهی بر جزایر سه گانه، نام فلسطین را هم ببینیم.

     

    جدا از مانع تراشی ابرقدرتهای جهانی و تحریکات منطقه ای، شاه در مسیر توسعه و اقتدار ایران با ناسازگاری جریانهایی در درون کشور نیز روبرو بود.

     

    از یکسو ذهنیت روشنفکران شگفتی شاه را بر می انگیخت: « عجیب است! هر کدام از آنها که در دستگاه دولت به مقامی رسیده، نه تنها دوستان و همکاران سابقش را لو داده، بلکه علاقه شدیدی به اعمال زور و اتکا به سازمانهای امنیتی از خود نشان داده است. ما چطور می توانیم این ملت را تربیت کنیم؟ » 5

     

    از دیگر سو برخی دانشجویان نسبت به موقعیت بی نظیر کشور چشم بر هم گذاشته و با ایجاد ناآرامی در دانشگاهها، انقلاب واقعی را نه انقلاب سفید شاه و ملت، که انقلابی سرخ و آغشته به خون می پنداشتند.

     

    در این میان گروهی نیز رسماً، دست به اسلحه برده و در پی حذف فیزیکی شاه بر می آیند و شاه دو بار با حادثه مستقیم ترور روبرو می شود.

     

    موفقیت های شاه در مدیریت کشورهای تولید کننده نفت و افزایش عایدات نفتی ایران تا حدی بود که عراق نیز قادر به جدال با ایران نبود و همه این پیروزی های نفتی بدور از غوغاهای عوام فریبانه و قهرمان بازی های متوهمانه روی داد؛ آنهم نه در یک قالب صرفاً شعاری و دروغین که در حقیقت کشور را به انزوای سیاسی و بحران اقتصادی فرو غلطانده باشد.

     

    دیپلماسی معطوف به تنش زدایی شاه نه به معنی چشم پوشی از حق پنجاه درصدی ایران در دریای مازندران بود و نه تحمل کرشمه کشورهایی از قبیل سنگال برای حفظ روابط دیپلماتیک با ایران نبود، بلکه شاه با چنین نگرشی می کوشید اجلاس دولتهای عربی را به سوی یک اجلاس اسلامی جهت دهد تا مواضع ضد ایران آنها تعدیل شود.

     

    همچنین با وجود آنکه ایران در گرماگرم جنگ سرد از مهمترین متحدان غرب به شمار می آمد، شاه با برقراری مناسبات اقتصادی با بلوک شرق – از آلمان شرقی گرفته تا مجارستان و حتی خود شوروی – می کوشید تا پشتیبانی این کشورها را از جریانهای ضد ایران کمرنگ سازد.

     

    علیرقم نقش آفرینی مؤثر ایران در بلوک غرب، شاه در روند توسعه و نوسازی کشور از ارتباط با شوروی رویگردان نبود و برای نمونه پس از کارشکنی دولتهای غربی و سرآمد آنها آمریکا در ایجاد کارخانه ذوب آهن در ایران، در پی یک دور مذاکرات محرمانه، راه اندازی چنین کارخانه ای به شوروی واگذار شد.

     

    درباره ی مساله بحرین نیز دیدگاه شاه کاملاً قابل تأمل بود که در نوشتاری جدا به آن پرداخته ام.

     

     

    مسأله بحرین را همان کسی به بهترین شکل حل کرد که در شرایطی که رویکرد اشتباه قوام السلطنه می رفت تا آذربایجان را در آستانه تجزیه قرار دهد، با تدبیر شاهانه خود و بکارگیری ارتش، فرقه دموکرات را با گریز واداشت.

     

     

     

    مسأله بحرین را همان پادشاهی به بهترین شکل حل کرد که با وجود آنکه طبق قراردادهای پیشین، آبهای اروند رسماً و قانوناً در اختیار عراقی ها گذارده شده بود، با لغو یکجانبه قرارداد پیشین، در راستای منافع ایرانیان، قرارداد الجزایر را به حکومت عراق تحمیل کرد.

     


    بزرگی شاه عباس بزرگ هم در اتخاذ همین سیاست های اندیشمندانه بود. آن هنگام که مرزهای ایران در ترکتازی دوجانبه ازبکان و عثمانیان دید، با واگذاری سرزمینهایی، با عثمانیان صلح کرد و با همه توان ازبکان را سرکوب نمود و سپس به درهم کوبیدن عثمانیان پرداخت.

     

    در شرایطی که ایران از توان برتر نظامی در منطقه برخوردار بود و از دیگر سو حکومتهای منطقه، از پاکستان و افغانستان گرفته تا اردن و عربستان و حتی مراکش در کرانه اقیانوس اطلس، برای ثبات و ادامه حیات خود دست به دامن شاه ایران بودند، همچنین شکل گیری دولت دلخواه در اسپانیا در گرو مساعدت شاه ایران بود، و حتی اقمار شوروی در بلوک شرق برای بهره مندی از الطاف آریامهر از هم پیشی می گرفتند، با خروج نیروهای استعمار از خلیج فارس، بحرین هم در آغوش ایران آرام می گرفت.

     

    حتی در پی انعقاد قرارداد الجزایر و واداشتن عراق به پذیرش حاکمیت ایران بر کرانه های خاوری اروند، شاه نیم نگاهی هم به کاهش نفوذ شوروی در عراق و متمایل کردن حکومت بغداد به سوی ایران داشت.

     

    به همین خاطر بود که بیش از هر چیز، شاه بر خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس پافشاری می کرد و با طرح جایگزین شدن نیروهای آمریکایی نیز رسماً مخالف بود و اعلام داشت: « ما او را بیرون می کنیم و نمی گذاریم از در دیگر وارد خلیج فارس بشود. »

     

    بیان شاهنامه ای از اقتدار شاه، بیتی است که در وصف یزدگرد سوم ساسانی آمده است:

     

    سپهدار یزدان پیروزگر

    نگهبان جنبنده و بوم و بر

     

    پادشاهی که فرجام کارش نیز همانندی های فراوانی با سرنوشت یزدگرد سوم داشت.

     

    به هر روی برای من که زندگی در آن برهه از تاریخ را نیازموده ام، امنیت ملی در دوره آریامهر، به مانند اقتدار ایران در دوره نادرشاه و شکوفایی ایران در عهد شاه عباس و شکوه ایران در زمان انوشیروان، تنها یک افتخار تاریخی است که نه نقشی در آن داشته ام و نه بهره ای از آن برده ام.

     

    برای من که هنگامی چشم به ایران گشودم که نه از شاه نشان بود و نه از شاهنشاهی و از هنگام زاده شدن تا آن روز که پشت نیمکت مدرسه به آموختن الفبا نشستم همواره مرزهای کشورم را در تعدی اشغالگران وشهرهای سرزمینم را زیر حملات هوایی دشمن دیده ام، برای من که خرمی خرمشهر را در اشغال و آبادی آبادان را در محاصره یافته ام، آنچه بیش از همه جای سپاس دارد نفس کشیدن آریامهر است.

     

    در آن هنگام که کشور به هیأت جمهوری درآمده بود وهیبت اسلامی یافته بود، آنچه همچنان امنیت ملی ایران را تضمین می کرد، نفسهای پادشاهی بود که هم ناچار به ترک تاج و تختش شده بود و هم وادار به ترک سرزمینش.

     

    از 22 بهمن 57 تا 5 امرداد 59 تنها بخاطر نفس کشیدن آریامهر بود که هیچ دشمنی زهره تعرض به میهن را نداشت و هنوز دو ماه از درگذشت آریامهر نمی گذشت که دشمن به پاره کردن سندی جسارت کرد که رقم « محمدرضا پهلوی » خورده بود و نه تنها در نواحی مرزی، که در دل پایتخت کشور جرأت حمله پیدا کرد.

     

    نه ادامه پادشاهی آریامهر، که تنها ادامه نفس کشیدن او مانع از آن بود که هزاران ایرانی در اردوگاههای دشمن اسارتهای پرمشقت را تحمل کنند و هزاران تن دیگر به اعتبار قرارداد الجزایر جامه شهادت بپوشند و هزاران تن دیگر سالها با جراحتهای جنگی و عوارض شیمیایی و اختلالات روانی روزگار بگذرانند و گذشته از همه اینها، یک ملت با هزینه ها و خسارتهای جبران ناپذیر طولانی ترین جنگ قرن دست به گریبان شود.

     

    ای سرو که در پیرهن صبح نگنجید

    جان تو و آن جان بهاران که تو بودی

    یاد پدر اندر پدر اندر پدر ما

    وآیینه صد نسل و تباران که تو بودی

     

    پادشاه امنیت و آرامش! شاهنشاه آریامهر! از نفس کشیدنهایت سپاسگذارم.

     

    تهران – 5 امرداد 2570

    مهندس ساسان بهمن آبادی


     

    پی نوشت:

    1-6) گفتگوهای من با شاه، خاطرات امیر اسداله علم.

     

  • نگاهی به گفتگوی تلویزیونی محسن رضایی

    پنجشنبه شب هفته گذشته محسن رضایی به مناسبت سالگرد نوشیدن جام زهر معروف و پذیرش قطعنامه 598 در یک برنامه زنده تلویزیونی شرکت کرد و در کنار پرداختن به موضوع قطعنامه، صحبتهایی درباره وضعیت کنونی و شرایط ناشی از تحریمها داشت.

    محسن رضایی در میان همه عوامل جمهوری اسلامی تنها فردی است که دیدگاههایش بجای جنبه های شعاری و ذهنی بیشتر جنبه تحلیلی دارد که و با واقعیات نزدیکی دارد.

    مهمترین نمونه ای که در خاطر دارم، تحلیل او از آرایش نظامی آمریکا پیش از حمله به عراق بود؛ در شرایطی که مقامات جمهوری اسلامی هدف از آرایش نظامی آمریکا را تنها ترساندن صدام می پنداشتند، محسن رضایی در یک گفتگوی زنده تلویزیونی حمله آمریکا به عراق را ظرف یک هفته پیش بینی کرد که دقیقاً چنین شد و پس از حمله نیز در حالیکه هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه و علی شمخانی – وزیر دفاع وقت – در گفتگوی زنده تلویزیونی عراق را ویتنام دیگری برای آمریکا عنوان می کردند، محسن رضایی سقوط حکومت عراق را ظرف سه هفته تا سه ماه پیش بینی کرد که درست پس از سه هفته محقق شد.

    در کارزار انتخاباتی سال 84 نیز از احتمال حمله هوایی آمریکا به بخشهایی از ایران خبر داد و در مناظره تبلیغاتی سال 88 عنوان کرد که کشور سه بار در آستانه حمله آمریکا قرار گرفته بوده است. موضوعی که با انتشار اسناد ویکی لیکس آشکار شد.

    این دو نمونه از تحلیلهای محسن رضایی به عنوان دیباچه ای آورده شد تا به گفتگوی تازه او در شبکه سوم تلویزیون جمهوری اسلامی توجه بیشتری شود.

    نخست آنکه گفت: «نباید تحریم می شدیم ...» به این معنی که هم امکان آن بود که با اتخاذ سیاستهای درست از چنین شرایطی بدور بود و هم آنکه تأثیر تحریمها به هیچ وجه کم اهمیت و قابل چشم پوشی نیست.

    همچنین طبق معمول که هر کجا قافیه نظام مقدس به تنگ می آید دست به دامن مردم می شوند، از مردم خواست تا با یک جهاد اقتصادی منسجم چند ساله از این مرحله هم گذر کنند!

    هرچند که بواسطه سیاستهای دوران جمهوری اسلامی و شیوع واگرایی در همه ارکانجامعه ایجاد انسجام آنهم در زمینه اقتصادی با توجه به تنگناهای معیشتی موجود به چیزی فراتر از معجزه می ماند و از سویی امکان مقابله و دوام در برابر این حجم از تحریم و فشار آنهم برای چند سال قابل تصور نیست، اما از این جمله دو موضوع قابل برداشت است. یکی آنکه امیدی به لغو تحریمها و موفقیت آمیز بودن مذاکرات جمهوری اسلامی با گروه 1+5 در آینده نزدیک نیست و دیگر آنکه بحران آنقدر گسترده و چند جانبه است که حکومت از عهده رتق و فتق آن بر نمی آید و ناگزیر است تا دست به دامن مردم شود.

    محسن رضایی توصیه ای هم برای حکومت داشت تا با افزایش ظرفیت ها و جذب نیروها حتی از میان ایرانیان بیرون از کشور تقویت گردد که باز هم گمان نمی رود شدنی باشد. حوادث سال 88 نشان داد که جمهوری اسلامی از تحمل نزدیکترین عناصر خود رویگردان است.

    نکته دیگری که در لابلای صحبتها نیمه کاره رها شد این بود که گفت: «از الان هم می شود پیش بینی کرد که از شهریور ماه به آن طرف بالاخره ...» جمله نیمه کاره رها شد!

    گرداب هولناکی که جمهوری اسلامی کشور را به آن سوق می دهد مخاطرات گوناگونی را می تواند به همراه داشته باشد، از جمله عناصر قدرت طلبی که حتی از قدرت رو به زوال هم نمی گذرند و برای دستیابی به آن از هیچ کاری رویگردان نیستند. از رنگ کردن ریش و گیسو گرفته تا تأسفبارترین فجایع ملی؛ حال یا به این امید که برای جرعه ای هم که شده از جام قدرت سرمست شوند و یا به این خیال باطل که نظام مقدس شان را از سه کنج بلا به در خواهند آورد.

     

  • اين هنوز از نتايج سحر است

    تحريم جمهوري اسلامي،‌اتحاديه اروپا، كنسرسيوم نفت، 

    پس از یک زمینه چینی چند ماهه و با یک حرکت گام به گام تحریمهای نفتی و بانکی اتحادیه اروپا علیه جمهوری اسلامی اجرایی شد.

     

    در پاییز سال 1390 دولت انگلیس بدون هیچ جنجال تبلیغاتی و هیاهوی رسانه ای، در اقدامی عملگرایانه تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی را اعلام کرد. در شرایطی که رییس جمهور حکومت در یک گفتگوی رسانه ای – در یک اقدام تبلیغاتی و رسانه ای صرف – حجم مبادلات تجاری میان ایران و انگلستان و اساساً مجموعه اتحادیه اروپا را ناچیز شمرد، مجلس نشینان شروع شاخ و شانه کشیدن برای دولت انگیس کردند و نیروهای خودجوش برای حمله به سفارت انگلیس "بسیج" شدند.

     

    جمهوری اسلامی که در یک مانور تبلیغاتی دیگر طرح کاهش روابط با انگلستان را تصویب کرده بود، باز با یک حرکت عملگرایانه و غیر تبلیغاتی انگلستان روبرو شد و علیرغم میل جمهوری اسلامی، دولت انگلیس روابط سیاسی خود را با جمهوری اسلامی لغو کرد و عوامل جمهوری اسلامی را از سرزمین خود "اخراج" نمود.

     

    پس از این ماجرا، قانون تحریم بانک مرکزی جمهوری اسلامی – بدون هیچ جنجال و هیاهو و در یک اقدام عملگرایانه – از سوی پرزیدنت اوباما هم امضا شد. اقدامی که بلافاصله پس از تصویب، در حالیکه ماهها تا اجرایی شدن فاصله داشت، ارزش پول ایران را حتی در درون کشور به هیچ کشاند.

     

    پس از آن، نزدیک به هفت ماه پیش خبرهایی درباره احتمال تحریم نفتی و بانکی جمهوری اسلامی از سوی اتحادیه اروپا به میان آمد. خبری که پیش از قطعیت، واکنش شدید و غلیظ و در عین حال متناقض مقامات حکومت را در پی داشت و در حالیکه از یکسو مشتریان اروپایی 18% از نفت ایران را کم اهمیت بر می شمردند، در همان حال تهدید به بستن تنگه هرمز در صورت تصویب این تحریمها می کردند.

     

    کار به دستان جمهوری اسلامی همچنان سرگرم خطابه های تبلیغاتی و واکنشهای انفعالی بودند که اتحادیه اروپا در اقدامی عملگرایانه طرح تحریمهای نفتی و بانکی جمهوری اسلامی را تصویب کرد و مسئولان جمهوری اسلامی را با تهدیدات توخالی شان به حال خود گذارد.

     

    تهدید بی اساس و تبلیغاتی جمهوری اسلامی برای بستن تنگه هرمز هم باگذر ناوهای نظامی آمریکا، انگلیس و فرانسه از این تنگه و ورود به خلیج فارس "عملاً" نقش بر آب شد. عبورهای این سه ناو فرامنطقه ای در شرایطی صورت گرفت که ناوچه جماران دست به سینه ماجرا را به تماشا نشسته بود.

     

    تحریمهای اروپایی که در فرجه شش ماهه تا اجرایی شدن، اثرات غیر قابل انکاری بر وضعیت صدور نفت ایران گذاشته بود، اکنون وارد فاز اجرا شده است و تلاشهای جمهوری اسلامی برای منصرف کردن اروپاییان در استامبول و بغداد و مسکو نافرجام مانده است.

     

    جمهوری اسلامی که در موضعگیری های صرفاً تبلیغاتی همواره این تحریمها را بی اهمیت می دانست، برای رهایی از این فشار فلج کننده از هیچ اقدامی فروگذار نکرده است و پس از تهدید پوشالی برای بستن تنگه هرمز و مذاکرات بی نتیجه با گروه 1+5 تصمیم به ایجاد یک کنسرسیوم خصوصی (در واقع شبه خصوصی) برای صادرات نفت گرفته است.

     

    طرح شکلگیری چنین کنسرسیومی نشان میدهد که برخلاف ادعاهای بی پایه، صادرات نفتی به اروپا برای اقتصاد جمهوری اسلامی حیاتی است و این نقش با شعارهایی مبنی بر افزایش دروغین واردات نفتی هند و چین از ایران و یا یافتن مشتریان غیر اروپایی کمرنگ نمی شود.

     

    روشن است که حکومت برای تأمین نیازمندی های همگانی، نیاز به ارز دارد و ارز یعنی دلار و یورو، نه روپیه و یوآن. انباشتن روپیه و یوآن صرفاً به معنی امکان واردات از چین و هند است، کشورهایی که اقلام وارداتی اساسی جامعه ما را تأمین نمی کنند.

     

    البته این هنوز از نتایج سحر تحریمهاست و ایده ایجاد کنسرسیوم خصوصی در شرایطی عنوان می شود که هنوز یک ماه از اجرای تحریمها نگذشته است.

     

    با توجه به اینکه حتی کشورهایی که با حکومت معاملات رسمی دارند، برای پرداخت بهای نفت خریداری شده آنهم با ارزهایی مثل روپیه با مشکل روبرو هستند، مشخص نیست حتی درصورت احتمال موفقیت کنسرسیوم کذایی مسأله پرداخت مبالغ حاصل از فروش نفت و انتقال آن به بانکهای حکومتی چگونه حل می شود؛ بر این پایه حتی اگر نسبت به موفقیت این کنسرسیوم در فروش نفت ایران دچار خوشبینی کاذب باشیم، نسبت به واریز ارز به خزانه جمهوری اسلامی نمی توان خوشبین بود.

     

    هرچند که اقدامات جمهوری اسلامی معمولاً منفعلانه، شعاری و صرفاً تبلیغاتی است، اما اگر شکلگیری کنسرسیوم کذایی را یک اقدام عملی از سوی حکومت در نظر بگیریم، در لفافه چنین اقدامی پیام ویژه ای قابل دریافت است و آن اینکه حتی مسئولان جمهوری اسلامی نیز امیدی به نتیجه بخش بودن مذاکرات هسته ای و رفع تحریمهای فلج کننده ندارند و در صدد برنامه ریزی برای سازگار شدن با فشارهای همه جانبه می باشند.


    + تحليلي درباره مذاكرات هسته اي:

    ماجراي هسته اي - ملاقات در بغداد - مذاكره بر سر چه؟

     

     

  • اشراف اطلاعاتی – انفجار نظامی – اختلال بانکی

    totee.jpg

    به تازگی وزارت اطلاعات در اطلاعیه ای خبر از شناسایی و دستگیری شماری از عوامل ترورهای کارشناسان هسته ای داده و نیز تهدید به تنبیه همه سبب سازان این ترورها کرده است.

    جدا از آنکه وظیفه اصلی وزارت مذکور (که از نگاه من بیشتر وزارت اطلاع رسانی است تا وزارت اطلاعات و امنیت کشور) شناسایی و خنثی سازی خطرات است و نه تنبیه و تهدید، و جدا از درجه صحت و سقم این خبر، و نیز جدا از پرداختن به علت انتشار چنین اطلاعیه ای درست در آستانه مذاکرات اتمی مسکو به آخرین نمونه از این دست اطلاعیه های وزارت اطلاعات می پردازم تا در یک مقایسه، اعتبار اطلاعیه جدید نیز قابل استنتاج باشد.

    درست روز یکم خرداد ماه 1390 وزارت اطلاعات با انتشار اطلاعیه ای از انهدام یک شبکه جاسوسی و دستگیری سی جاسوس وابسته به سازمان سیا خبر داد.

    خبری که از جنبه های گوناگون پرسش برانگیز بود! مگر چند جاسوس سیا در ایران فعالیت می کنند که سی تن از آنها شناسایی و دستگیر شده اند؟ مگر وزارت اطلاعات از چه توانی برخوردار است که در یک اعلامیه خبر از دستگیری سی جاسوس سیا می دهد؟ و از همه مهمتر این جاسوسان چه مأموریتی داشته اند؟

    نکته باریک اینجا بود که این قدرت نمایی وزارت اطلاعات درست پس از تلاش نافرجام اما درخور ستایش احمدی نژاد برای تغییر وزیر مربوطه صورت گرفت!

    وزارت اطلاعات در تلاش برای باورپذیر کردن خبر، به سنت همیشگی اقدام به پخش اعترافات بازداشت شدگان از شبکه های تلویزیونی کرد. اعترافاتی که از مأموریت این شبکه جاسوسی برای "ایجاد انفجار در کشور و اختلال در شبکه خودپرداز بانکی" حکایت داشت.

    در اواخر آبان ماه 1390 و در گیر و دار هیاهوی پوچ بر سر احتمال حمله نظامی اسراییل به ایران، صدای "انفجار" مهیبی که با تلفات جانی مقامات ارشد سپاه همراه بود، مراسم رجز خوانی برای دشمن را به مراسم مرثیه سرایی برای جانباختگان بدل کرد.

    منتظر بودیم به مانند هر حادثه فاجعه بار دیگری، اینبار نیز سرویسهای اطلاعاتی اسراییل و آمریکا و عوامل داخلی اشان در درون کشور به عنوان مسئول حادثه معرفی شوند، اما با رعایت اصل غافلگیری، علت حادثه جابجایی مهمات در زاغه سپاه اعلام شد.

    البته با توجه به اینکه حتی از ورود نیروهای امداد به محل حادثه جلوگیری شد، چندان باور پذیر نبود که چنین انفجار مهیبی، آنهم در حضور یکی از بلند پایه ترین نیروهای سپاه، صرفاً به دلیل جابجایی مهمات روی داده باشد.

    هیاهوی ناشی از تسویه حساب نهادهای حکومتی بر سر اختلاس بزرگ در صدای انفجار مهیب زاغه مهمات سپاه در حال محو شدن بود که "اختلال عظیم شبکه خودپرداز بانکی" رخ عیان کرد و شبکه خودپرداز بانک ملی در سراسر کشور به کلی مختل شد و همزمان مشکل همانندی در سیستم بانک صادرات نیز رخ داد.

    یعنی ما با یک "انفجار مهیب نظامی" روبرو بودیم و یک "اختلال عظیم بانکی" و وزارت اطلاعاتی که کمتر از شش ماه پیش از آن، با اشراف اطلاعاتی و عملیات اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی، خبر از کشف و خنثی سازی این توطئه ها داده بود!

    البته کار به همینجا پایان نیافت و چندی بعد زیر پل سیدخندان یکی دیگر از کارشناسان هسته ای ترور شد و وزارت اطلاعات، ناتوان از انجام وظایفش، طبق معمول و با ژستی تکراری موساد و سیا را متهم ساخت.

    اختلالات رایانه ای تنها به اختلال در شبکه خودپرداز بانکی محدود نشد و حتی گریبان سیستمهای رایانه ای شرکت نفت را نیز گرفت؛ شدت اختلالات تا حدی بود که از حوزه نرم افزار رفت و به بخشهای سخت افزاری نیز آسیبهای جدی زد و تا مدتها اسناد صادرات نفتی به شیوه سنتی و دستی صادر می شد!

    اطلاعیه تازه وزارت اطلاعات حکومت در شرایطی منتشر می شود که این وزارت نه کارنامه قابل قبولی در انجام وظایفش دارد و نه پیشینه روشنی در جلب اعتماد عمومی، تا جاییکه رییس دولت همین حکومت هم به شدیدترین حالت نسبت به آن معترض بوده است.

    آنچه مسلم است اینست که امنیت نه با صدور اطلاعیه های پر طمطراق و ژستهای رسانه ای حاصل می شود و نه با ماجراجویی های کور و شرو آور در تایلند و هند و گرجستان و ...

    خداوند نگهدار ایران باد.

     

    پی نوشت:

     

    وقتی قاضی پرونده اختلاس سه هزار میلیاردی اعلام کرد که وزارت اطلاعات باوجود آگاه بودن از قصد خروج خاوری، مانع خروج وی از کشور نشده است و در عوض، سربازان گمنام در حالیکه حتی مهر خروج در گذرنامه ام ثبت شده بود از سفر هنری من به وین جلوگیری کردند بیش از آنکه ناراحت باشم، نسبت به این حد از بی مایگی و ناتوانی وزارت اطلاعات با وجود این همه سرمایه و نیرو و تجهیزات احساس ترحم می کنم.

    اکنون بیش از هفت ماه است که بدون حکم قانونی ممنوع الخروج هستم در حالیکه حتی پس از توقیف گذرنامه ام از سوی عوامل وزارت اطلاعات، مآموران کنترل فرودگاه اعلام کردند که ممنوع الخروج نیستم!

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    برافزوده در تاریخ 8 آگوست 2019

     

    در روزهای اخیر بی.بی.سی گزارشی پخش کرد که روشن میکند ادعای آن زمان وزارت اطلاعات در شناسایی و بازداشت تروریست های عوامل هسته ای دروغ بوده و افراد بازداشت شده بیگناهانی بوده اند که برای لاپوشانی ضعف و ناکارآمدی وزارت اطلاعات قربانی شده اند


     

    امروز که در آسایش وین زندگی میگذرانم و اوقاتم را صرف علاقه های هنری ام میکنم، با خود می اندیشم چه بی باکی بی حدی از خودم بروز داده ام که در شرایطی که هم پرونده های باز سیاسی داشتم و هم دچار یک ممنوع الخروجی غیرقانونی و بی ضابطه بودم و هم از سوی بازجوهای وزارت اطلاعات چپ و راست تهدید و احضار تلفنی دریافت میکردم، در نقد چنین وزارت اطلاعات دژخیمان و جلادی که چنین افراد بیگناه را به سادگی قربانی میکند، بی باکانه چنین مطلبی نوشته ام